عینک بیصاحاب در بساط یادگاری فروشها ...
خیابان منوچهری، پاتوق دست فروشهای پیری است که خاطره و یادگاری میفروشند، خاطرههای دور انداخته شده و بیصاحب: عینک، ساعت، انگشتر، مدال، قلم، ناخنگیر، کراوات کهنه، گردنبند، حتی دندان مصنوعی و یونیفورم! مال کدام پدربزرگ، مادربزرگ، پیرمرد یا پیرزنی بوده، معلوم نیست، فقط همین پیداست که بعد از مرگشان،سر از بساطفروشی منوچهری درآورده، هرازچندگاهی سر میزنم، یکبار در میان این یادگاری های فروشی، یک عینک آفتابی دیدم، یک عینک آفتابی درشت کائوچویی صورتی رنگ مخصوص!
***
مسئله فقط محافظت در برابر تشعشعات مضر خورشیدی و فرابنفش نیست، مسئله فقط خوشتیپ شدن و گرفتن حس رازگونگی برای جذابیت یا کم کردن زحمت نظربازی نیست، مخترع عینک آفتابی حتما نمیدانسته چه اختراع مهمیرا تقدیم بشریت کرده است، عینک آفتابی شاید شاعرانهترین اختراع قرن بیستم باشد! چشم ابزار جاسوسی از دل است، هرچه که دل بخواهد پنهان کند، چشم با اولین نگاه، لو میدهد، بیاختیار یا حتی با اختیار گاهی، چشم برخلاف زبان سرخ، دروغ نمیگوید، یعنی بلد نیست دروغ بگوید....و چشم درشت، حتما جاسوس بهتری است! انگار درد در چشم درشت، دردتر است، انگار شادی در چشم بزرگ، شادی تر است...انتظارش، انتظارتر! خشمش، خشم تر! اندوهش، اندوه تر، شرمش، شرم تر!... و حتی اشکاش، اشک تر!
اصلا انگار چشم درشت، «آنچنان را آنچنان تر» میکند و...اختراع شاعرانه قرن بیستم، عینک آفتابی، همه این رازها را میپوشاند! کدام سنگ صبور عالم میتواند این همه راز را ببیند و بپوشاند و دم برنیاورد؟! نمیدانم آن عینک آفتابی درشت در بساطفروشی خیابان منوچهری، مال چه کسی بوده است و به اصطلاح از رخ خوب کدام نازنینی، تقدیرش به گوشه خیابان رسیده است اما به نظرم چشم درشت ها حتما باید عینک آفتابی بزنند! میدونی؟
منبع: نیوفولدر/ تهران امروز
***
مسئله فقط محافظت در برابر تشعشعات مضر خورشیدی و فرابنفش نیست، مسئله فقط خوشتیپ شدن و گرفتن حس رازگونگی برای جذابیت یا کم کردن زحمت نظربازی نیست، مخترع عینک آفتابی حتما نمیدانسته چه اختراع مهمیرا تقدیم بشریت کرده است، عینک آفتابی شاید شاعرانهترین اختراع قرن بیستم باشد! چشم ابزار جاسوسی از دل است، هرچه که دل بخواهد پنهان کند، چشم با اولین نگاه، لو میدهد، بیاختیار یا حتی با اختیار گاهی، چشم برخلاف زبان سرخ، دروغ نمیگوید، یعنی بلد نیست دروغ بگوید....و چشم درشت، حتما جاسوس بهتری است! انگار درد در چشم درشت، دردتر است، انگار شادی در چشم بزرگ، شادی تر است...انتظارش، انتظارتر! خشمش، خشم تر! اندوهش، اندوه تر، شرمش، شرم تر!... و حتی اشکاش، اشک تر!
اصلا انگار چشم درشت، «آنچنان را آنچنان تر» میکند و...اختراع شاعرانه قرن بیستم، عینک آفتابی، همه این رازها را میپوشاند! کدام سنگ صبور عالم میتواند این همه راز را ببیند و بپوشاند و دم برنیاورد؟! نمیدانم آن عینک آفتابی درشت در بساطفروشی خیابان منوچهری، مال چه کسی بوده است و به اصطلاح از رخ خوب کدام نازنینی، تقدیرش به گوشه خیابان رسیده است اما به نظرم چشم درشت ها حتما باید عینک آفتابی بزنند! میدونی؟
منبع: نیوفولدر/ تهران امروز
ارسال نظر