چرا نوجوان ها، توصیه والدین شان را نمیپذیرند؟
پارسینه: حواستون باشه که شما باید مشکلات رو به همراه فرزندتون حل کنید نه به جای اون.
والدین بچههایی که به سن نوجوانی رسیدن، دائما از تناقضی که در رفتار فرزندانشون وجود داره گیج میشن؛ مثلا ممکنه بچهها خودشون بیان و از مشکلاتشون حرف بزنن. بعد که والدین، صمیمانه توصیهها و راهکارهاشون رو ارائه میدن، نوجوونها همه اون ایدهها رو به درد نخور و تو مخ میدونن و بلافاصله ترش میکنن. اما چی باعث میشه که نوجوونها از والدینشون فاصله بگیرن؟ موضوع اینجاست که بیشتر اوقات، خواستههای نوجوونها از والدینشون، چیزی به غیر از دریافت راهکار و توصیهست. حالا برای اینکه نیازهای نوجوونهاتون رو بهتر بشناسید، لطفا به نکات پایین رو با دقت مطالعه کنید.
به نقل از ارگانیک مایندد؛ نکته اول، نوجوونها، درست مثل بزرگترها، گاهی اوقات نیاز دارن که فقط حرف بزنن! اونها صرفا با بیان نگرانیهاشون ممکنه احساس آرامش کنن و با بیانش به شما میتونن افکار در هم و برهمشون رو نظم ببخشن، بنابراین: به عنوان والدین لطفا یه موقعهایی « گوش شنوا » امنی براشون باشید. مراقب باشید که یهو نگرانیهاتون رو به هیچ وجه، رو سرش تلمبار نکنید و زمانی که در مورد مسئلهای با شما صحبت میکنن، فرضتون این باشه که اونها اصلا دنبال راهکار از شما نیستن، پس سکوت کنید و بذارید افکارشون رو با شما سهیم بشن.
نکته دوم، بیشتر مسائلی که بچهها رو در نوجوانی ناراحت و درگیر میکنه، اصلا قابل حل نیستن! شما نمیتونید قلب شکستهشون رو ترمیم کنید، از حاشیه و داستانهایی که تو روابط اجتماعیشون به وجود میاد جلوگیری کنید، یا در مورد این واقعیت که سه تا امتحان سخت تو یه روز دارن کمکشون کنید. بنابراین، در اینجور مواقع، اونها با بیان کردن مشکلشون، صرفا به دنبال دریافت «همراهی و همدلی» شما هستن. به همین دلیل، استفاده از جملاتی مثل «واقعا عجب شرایط مزخرفیه»، یا «کاملا حق داری ناراحت باشی» کافیه تا پیام همدلیتون رو بهش برسونید.
به علاوه، برای اینکه به فرزندتون نشون بدید که شنیدن مشکلاتش، شما رو ناامید، عصبانی یا مضطرب نمیکنه و این اطمینان رو داده باشید که هر اتفاقی بیفته، همیشه کنارش هستید، میتونید از جملاتی مثل «دلت میخواد منم کنارت بمونم یا ترجیح میدی با خودت تنها باشی؟» یا «فکر میکنی کاری از دست من برات بر میاد که اوضاع رو از این خرابتر نشه یا راحتتری که تنهایی براش یه راهحلی پیدا کنی؟» استفاده کنید.
نکته سوم، وقتی شما دائما، درحال ارائه توصیه و راهکار به فرزندتون باشید، در واقع دارید به صورت ناخودآگاه، این پیام رو به ذهنش منتقل میکنید که: «تو از پسش بر نمیای، ولی من میتونم این مشکل رو حل کنم» میدونم خیلی سخته که جلوی خودتون رو بگیرید و در نقش ناجی ظاهر نشید، اما باید بدونید که این روش، درست زمانی که فرزندتون به «اعتماد و پشتیبانی» شما نیاز داره تا باور کنه انقدر قوی هست که بتونه از پس همه مشکلات زندگی بر بیاد، میتونه اعتماد به نفسش رو نابود کنه، مهارت حل مسئله رو ازش دریغ کنه و باعث بشه فکر کنه که اصلا بهش اعتماد ندارید و قصد دارید خودمختار بودنش رو نایده بگیرید.
پس به جای راه حل دادن، اعتماد به خودش رو تقویت کنید و بهش حق انتخاب بدید: «من قبلا هم دیدم که تو خودت از پس اینجور مشکلات بر میای» میدونم که شرایط خیلی سختیه، ولی تو هم نشون دادی که آدم قوی هستی» «مطمئنم تو خودت بهتر از هر کسی میدونی که تو این شرایط چی میتونه کمکت کنه» گاهی شنیدن همین جملات، برای اینکه ترسشون از بین بره و با جسارت با مسائلشون مواجه بشن و حل و فصلش کنن کافیه.
یادتون باشه که همه بچهها، حتی کلهشقترین اونها هم به دنبال دریافت «اطمینان و تایید» از جانب والدینشونن. گاهی حتی ممکنه بعد از اینکه تعارضی رو حل کردن، جریان رو برای شما تعریف کنن تا فقط با جلب تایید و تحسین شما، مطمئن بشن که انتخاب و تصمیم درستی داشتن. در غیر این صورت، اگر احساس کنه که مدام تحت کنترل قرار داره، به حق انتخابش بیاحترامی میشه و تواناییهاش نادیده گرفته میشه، روز به روز بیشتر ازتون فاصله میگیره و در برابر توصیههاتون لجبازتر و کلهشقتر میشه.
ضمنا، نوجوونها، بیشتر وقتها خودشون رو در برابر دنیا، بسیار آسیبپذیر میبینن، پس برای محافظت از خودشون، دیوار بلندی به دور خودشون میکشن و از دیگران فاصله میگیرن؛ حالا میتونید تصور کنید، اون زمانهای محدودی که این گارد دفاعی رو پایین میارن و مسئلهای رو با والدین مطرح میکنن، چقدر میتونه مهم و تاثیر گزار باشه؟ در چنین شرایطی، حتی راهکاری که با بهترین نیت بیان بشه هم، مثل انتقاد، سرزنش و نصیحت به نظر میرسه و استفاده از جمله، «من که بهت گفته بودم» دست کمی از حمله کردن و کتک زدن نداره!
پس هر چقدر هم که خیر و صلاح فرزندتون رو میخواید و فکر میکنید، اگر هفته پیش به جای بیرون رفتن با دوستاش، میموند خونه و درسش رو میخوند، امروز با این مشکل مواجه نمیشد، بهتره جلوی خودتون رو بگیرید و حرفی در این باره نزنید، یا حداقل، این مکالمه رو به زمان دیگهای موکول کنید.
نکته چهارم، بیشتر اوقات، همین که گوش شنوا باشید و همدلی و تشویق و تایید خودتون رو از فرزندتون دریغ نکنید، کافیه؛ اما اگر بعد از دریافت همه اینها، متوجه شدید که فرزندتون واقعا به دنبال راهحل میگرده، اونوقت، بالاخره ممکنه توصیههاتون به کار بیاد؛ و در نهایت، حواستون باشه که شما باید مشکلات رو به همراه فرزندتون حل کنید نه به جای اون. پس هر چقدر هم که به نظر خودتون، توصیه خوبی به ذهنتون رسیده که میتونه اون مشکل رو به کل برطرف کنه، بهتره تا زمانی که تمام صحبت فرزندتون رو به طور کامل نشنیدید، سکوت کنید؛ چون وقتی بیش از حد سریع و در موقعیت نامناسبی راهکار ارائه کنید، به نظر میرسه که اصلا به حرفهاش گوش ندادید، یا عمق رنجش رو متوجه نیستید؛ چون همونطور که گفتم، در اکثر موارد، «شنیده و درک شدن» همه اون چیزیه که فرزندتون از شما میخواد.
به نقل از ارگانیک مایندد؛ نکته اول، نوجوونها، درست مثل بزرگترها، گاهی اوقات نیاز دارن که فقط حرف بزنن! اونها صرفا با بیان نگرانیهاشون ممکنه احساس آرامش کنن و با بیانش به شما میتونن افکار در هم و برهمشون رو نظم ببخشن، بنابراین: به عنوان والدین لطفا یه موقعهایی « گوش شنوا » امنی براشون باشید. مراقب باشید که یهو نگرانیهاتون رو به هیچ وجه، رو سرش تلمبار نکنید و زمانی که در مورد مسئلهای با شما صحبت میکنن، فرضتون این باشه که اونها اصلا دنبال راهکار از شما نیستن، پس سکوت کنید و بذارید افکارشون رو با شما سهیم بشن.
نکته دوم، بیشتر مسائلی که بچهها رو در نوجوانی ناراحت و درگیر میکنه، اصلا قابل حل نیستن! شما نمیتونید قلب شکستهشون رو ترمیم کنید، از حاشیه و داستانهایی که تو روابط اجتماعیشون به وجود میاد جلوگیری کنید، یا در مورد این واقعیت که سه تا امتحان سخت تو یه روز دارن کمکشون کنید. بنابراین، در اینجور مواقع، اونها با بیان کردن مشکلشون، صرفا به دنبال دریافت «همراهی و همدلی» شما هستن. به همین دلیل، استفاده از جملاتی مثل «واقعا عجب شرایط مزخرفیه»، یا «کاملا حق داری ناراحت باشی» کافیه تا پیام همدلیتون رو بهش برسونید.
به علاوه، برای اینکه به فرزندتون نشون بدید که شنیدن مشکلاتش، شما رو ناامید، عصبانی یا مضطرب نمیکنه و این اطمینان رو داده باشید که هر اتفاقی بیفته، همیشه کنارش هستید، میتونید از جملاتی مثل «دلت میخواد منم کنارت بمونم یا ترجیح میدی با خودت تنها باشی؟» یا «فکر میکنی کاری از دست من برات بر میاد که اوضاع رو از این خرابتر نشه یا راحتتری که تنهایی براش یه راهحلی پیدا کنی؟» استفاده کنید.
نکته سوم، وقتی شما دائما، درحال ارائه توصیه و راهکار به فرزندتون باشید، در واقع دارید به صورت ناخودآگاه، این پیام رو به ذهنش منتقل میکنید که: «تو از پسش بر نمیای، ولی من میتونم این مشکل رو حل کنم» میدونم خیلی سخته که جلوی خودتون رو بگیرید و در نقش ناجی ظاهر نشید، اما باید بدونید که این روش، درست زمانی که فرزندتون به «اعتماد و پشتیبانی» شما نیاز داره تا باور کنه انقدر قوی هست که بتونه از پس همه مشکلات زندگی بر بیاد، میتونه اعتماد به نفسش رو نابود کنه، مهارت حل مسئله رو ازش دریغ کنه و باعث بشه فکر کنه که اصلا بهش اعتماد ندارید و قصد دارید خودمختار بودنش رو نایده بگیرید.
پس به جای راه حل دادن، اعتماد به خودش رو تقویت کنید و بهش حق انتخاب بدید: «من قبلا هم دیدم که تو خودت از پس اینجور مشکلات بر میای» میدونم که شرایط خیلی سختیه، ولی تو هم نشون دادی که آدم قوی هستی» «مطمئنم تو خودت بهتر از هر کسی میدونی که تو این شرایط چی میتونه کمکت کنه» گاهی شنیدن همین جملات، برای اینکه ترسشون از بین بره و با جسارت با مسائلشون مواجه بشن و حل و فصلش کنن کافیه.
یادتون باشه که همه بچهها، حتی کلهشقترین اونها هم به دنبال دریافت «اطمینان و تایید» از جانب والدینشونن. گاهی حتی ممکنه بعد از اینکه تعارضی رو حل کردن، جریان رو برای شما تعریف کنن تا فقط با جلب تایید و تحسین شما، مطمئن بشن که انتخاب و تصمیم درستی داشتن. در غیر این صورت، اگر احساس کنه که مدام تحت کنترل قرار داره، به حق انتخابش بیاحترامی میشه و تواناییهاش نادیده گرفته میشه، روز به روز بیشتر ازتون فاصله میگیره و در برابر توصیههاتون لجبازتر و کلهشقتر میشه.
ضمنا، نوجوونها، بیشتر وقتها خودشون رو در برابر دنیا، بسیار آسیبپذیر میبینن، پس برای محافظت از خودشون، دیوار بلندی به دور خودشون میکشن و از دیگران فاصله میگیرن؛ حالا میتونید تصور کنید، اون زمانهای محدودی که این گارد دفاعی رو پایین میارن و مسئلهای رو با والدین مطرح میکنن، چقدر میتونه مهم و تاثیر گزار باشه؟ در چنین شرایطی، حتی راهکاری که با بهترین نیت بیان بشه هم، مثل انتقاد، سرزنش و نصیحت به نظر میرسه و استفاده از جمله، «من که بهت گفته بودم» دست کمی از حمله کردن و کتک زدن نداره!
پس هر چقدر هم که خیر و صلاح فرزندتون رو میخواید و فکر میکنید، اگر هفته پیش به جای بیرون رفتن با دوستاش، میموند خونه و درسش رو میخوند، امروز با این مشکل مواجه نمیشد، بهتره جلوی خودتون رو بگیرید و حرفی در این باره نزنید، یا حداقل، این مکالمه رو به زمان دیگهای موکول کنید.
نکته چهارم، بیشتر اوقات، همین که گوش شنوا باشید و همدلی و تشویق و تایید خودتون رو از فرزندتون دریغ نکنید، کافیه؛ اما اگر بعد از دریافت همه اینها، متوجه شدید که فرزندتون واقعا به دنبال راهحل میگرده، اونوقت، بالاخره ممکنه توصیههاتون به کار بیاد؛ و در نهایت، حواستون باشه که شما باید مشکلات رو به همراه فرزندتون حل کنید نه به جای اون. پس هر چقدر هم که به نظر خودتون، توصیه خوبی به ذهنتون رسیده که میتونه اون مشکل رو به کل برطرف کنه، بهتره تا زمانی که تمام صحبت فرزندتون رو به طور کامل نشنیدید، سکوت کنید؛ چون وقتی بیش از حد سریع و در موقعیت نامناسبی راهکار ارائه کنید، به نظر میرسه که اصلا به حرفهاش گوش ندادید، یا عمق رنجش رو متوجه نیستید؛ چون همونطور که گفتم، در اکثر موارد، «شنیده و درک شدن» همه اون چیزیه که فرزندتون از شما میخواد.
ارسال نظر