عالم لاهوت چیست؟
پارسینه: لاهوت چیست و کجاست؟ عوالم غیرمادی، قابل رؤیت و تجربه شدن و ... هستند؟ جا و مکان دارند؟ موجوداتی که در آنها هستند، چگونه اند؟ سر آفرینش این عوالم چیست؟
در ابتدا باید شناخت عالم را در مساله عالم لاهوت بدانیم.
۱ ـ هندسه عالم از دیدگاه حکمای اسلامی
در حکمت متعالیه (مکتب فلسفی ملاصدرا) عالم خلقت به سه عالم کلّی تقسیم میشود که عبارتند از:
۱. عالم عقل یا عالم عقول یا عالم مفارقات تامّ یا عالم ارواح یا عالم جبروت یا عالم ملکوت اعلی. این عالم از ماده و آثار ماده مثل حرکت، زمان، مکان، کیفیت، کمّیت و... منزه است و از حیث وجودی قویترین مرتبه عالم است و تقدم وجودی بر تمام عوالم خلقت دارد. در اینجا تقدم زمانی و مکانی مراد نیست، چون درعالم عقل، زمان و مکان معنی ندارد لذا پرسش از «کی و کجا بودن» در مورد این عالم نیز بی معنی است. این عالم برتمام عوالم خلقت احاطهی وجودی داشته و علت آنهاست. این عالم را از این جهت که شباهتی با عقل انسان دارد و موجودات آن (ملائک عظام) همگی از سنخ عقل اند، عالم عقل مینامند.
۲. عالم مثال یا عالم برزخ یا عالم مفارقات غیر تامّ یا عالم ملکوت سفلی یا عالم خیال منفصل. این عالم نیز از مادَه و برخی آثار مادَه مثل حرکت و زمان و مکان و انفعال، منزّه است، ولی برخی از آثار ماده مثل کیفیَت و کمیَت در آن وجود دارد لذا برخلاف عالم عقل، موجودات آن دارای شکل و رنگ و اندازه و امثال این مقولات اند. این عالم از حیث وجودی ضعیفتر از عالم عقل و معلول آن است، ولی از عالم مادّه قویتر بوده بر آن احاطه وجودی داشته و علَت آن است. موجودات این عالم از نظر غیر مادَی و لا مکان ولا زمان بودن شبیه موجوداتی هستند که انسان در خواب میبیند یا در ذهن خود تصوَر میکند. این عالم را از آن جهت که شباهتی با قوّه خیال انسان دارد، عالم خیال منفصل نیز مینامند؛ و از آن جهت که از نظر وجودی بین عالم عقل و عالم ماده واقع شده است عالم برزخ میگویند. در مورد این عالم نیز پرسش از «کی و کجا بودن» بی معنی است؛ چون منزّه از زمان و مکان است. این عالم به اعتبار سیر نزولی موجودات مادّی در جریان خلقت و سیرصعودی آنها در بازگشت به مبداء خویش به دو قسم برزخ نزولی و برزخ صعودی یا مثال نزولی و صعودی تقسیم میشود؛ لذا مراد از عالم برزخ در زبان متشرّعه همان برزخ صعودی است که آدمی بعد از مرگ وارد آن میشود.
۳. عالم مادّه یا عالم ناسوت یا عالم طبیعت یا عالم مرکّبات. این عالم همان عالمی است که ما هم اکنون در آن زیست میکنیم. بارزترین ویژگی این عالم، زمان و حرکت از حالت بالقوّه به سوی حالت بالفعل است. این عالم از حیث وجودی دارای ضعیفترین مرتبه است و زمان و مکان از خصوصیات ذاتی (جوهری) آن است. موجودات این عالم برخلاف موجودات دو عالم قبلی دائماً درحال تغییر و به فعلیَت رسیدن و استکمال اند. مقصد نهایی موجودات این عالم، عالم مثال (ملکوت سفلی) و عالم عقل (جبروت و ملکوت اعلی) است. یعنی موجودات این عالم در اثر حرکت جوهری به سوی مجرّد شدن میروند و مرگ موجودات مادّی همان لحظه رسیدن آنها به تجرّد برزخی است.
رابطهی این عوالم سه گانه رابطهی طولی است؛ یعنی عالم مثال باطن و حقیقت عالم مادَه است و عالم عقل باطن وحقیقت عالم مثال است؛ و نسبت باطن به ظاهر مثل نسبت معنی به کلمه است. معنی نه در داخل کلمه است ونه در خارج آن؛ چون خارج و داخل از مشخصات امور مادی است و معنی امر مادی نیست. عالم مثال و عقل نیز نه داخل در عالم ماده اند و نه خارج از آن، بلکه باطن و باطنِ باطن آن هستند. قوّهی خیال و عقل انسان نیز نه داخل بدن هستند نه خارج از آن بلکه باطن آنند؛ لذا خیال آدمی از سنخ مثال و ملکوت سفلی و عقل انسان از سنخ عالم عقول و جبروت است. امیر المومنین (ع) فرمودند: «الروح فی الجسد کاالمعنی فی اللفظ: روح در کالبد و بدن مثل معنی است در لفظ» (مستدرک سفینة البحار، شیخ علی النمازی، ج ۴، ص ۲۱۷)
حکما با اقتباس از قرآن کریم ــ که به برخی از آنها در ذیل اشاره میشود: عالم عقول و عالم مثال را عالم امر و عالم مادّه را عالم خلق نیز میگویند:
«أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ» (الأعراف: ۵۴)
«یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.» (السجدة: ۵)
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً.» (الإسراء: ۸۵)
«وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ.» (القمر: ۵۰)
«إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ» (القمر: ۴۹ و ۵۰)
اشاره به برخی آیات و روایات در باب عوالم سه گانه:
۱. قال الصادق (ع): «انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق ملکه على مثال ملکوته، و اسّس ملکوته على مثال جبروته لیستدلّ بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته.» (همانا خداوند عزّ وجلّ عالم مُلک خویش را به سان ملکوتش آفرید؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند (یا استدلال شود) و با ملکوتش بر جبروتش.)
۲. حق تعالی میفرماید: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ: و هیچ چیزی نیست مگر آن که خزائن آن نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمیکنیم مگر به اندازه معیّن و معلوم» (الحجر:۲۱)
۳. «رَوَى جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ (ع) أَنَّهُ قَالَ: فِی الْعَرْشِ تِمْثَالُ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَالَ وَ هَذَا تَأْوِیلُ قَوْلِهِ: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُه: امام صادق (ع) از پدرش از جدّش (ع) روایت کرده که فرمود: در عرش نمونه هر آنچه خدا در خشکى و دریا آفریده موجود است؛ و اینست تاویل قول خداوند متعال که فرمود: «هیچ چیزى نیست مگر آنکه خزائن آن نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمیکنیم مگر به اندازه معیّن و معلوم» (بحار الأنوار؛ ج ۵۵؛ ص ۳۴)
۲ ـ هندسهی عالم در نگاه عرفا
در عرفان نظری افزون بر سه عالم فوق الذکر، مرتبهی بالاتری از وجود نیز مطرح میشود که عرفا از آن تعبیر به عالم لاهوت، عالم اسماء و صفات الهی، عالم ربوبی و نظام ربوبی میکنند. لکن تعبیر عالم در مورد این مرتبه از وجود، به تصریح خود اهل عرفان، با نوعی تسامح است. به نظر اهل عرفان، مراد از عالم امر در آیات الهی این عالم است نه عالم عقول و عالم مثال؛ لذا از دید عرفا همهی عوالم سه گانه، عالم خلقند. نسبت عالم لاهوت به سه عالم دیگر نیز طولی است؛ یعنی عالم لاهوت، حقیقت و باطن سه عالم دیگر است. بین خود اسماء و صفات خدا نیز همین رابطه ظهور و بطون برقرار است و هر اسمی باطنی دارد و باطن آن نیز باطنی، و باطن همه اسماء الهی، اسم الواحد، و باطن الواحد، اسم الاحد است، که اوّلین تجلّی اسمی ذات باری تعالی بوده و سقف معرفت بشری است؛ لذا معرفت بشر به فراتر از آن، که کنه ذات است، راه ندارد. در بارهی این عالم نیز سوال از (کی و کجا) بی معناست؛ چرا که این عالم خود منشاء کون و مکان و زمان است.
تفاوت عمدهی عالم لاهوت با عوالم سه گانه در این است که موجودات آن عوالم همگی دارای حدَ وجودی بوده نامحدود نیستند، ولی موجودات عالم لاهوت که همان اسماء الله هستند همگی نامحدود بوده حدَ وجودی ندارند. به عبارت دیگر همگی صرف وجود و عین وجودند نه موجوداتی که وجود دارند؛ لذا در مورد موجودات دیگر عوالم گفته میشود وجود دارند، ولی در مورد موجودات عالم لاهوت نمیتوان گفت وجود دارند بلکه باید گفت عین وجود هستند؛ و اگر گفته شود وجود دارند مسامحه در تعبیر است. همانطور که دربارهی خود خدا نیز تعبیر خدا وجود دارد تا حدی مسامحی است چرا که خدا عین وجود است، نه مانند ماهیات که به تبع وجود موجودند.
۳ ـ عوالم غیر مادّی ـ اعمّ از عالم مثال و عالم عقول و عالم لاهوت ـ قابل حسّ با حواس و قابل رؤیت با چشم نیستند؛ ولی عالم مثال را از راه قوّهی خیال که یکی از قوای ادراکی انسان است میتوان مشاهده نمود؛ لکن میزان دید هر انسانی نسبت به این عالم، بستگی به توانمندی و ورزیدگی قوَهی خیال او دارد. اکثر انسانها از راه دیدن رؤیا این عالم را تجربه میکنند چرا که صور مشاهده شده در خواب در حقیقت صور مثالی هستند لکن غالبا خالص نبوده آلوده به شوائب مادّی نیز هستند. باید توجّه داشت که هر خوابی صورت مثالی است چه رؤیای صادقه باشد چه منشاء شیطانی داشته باشد و چه ناشی از نفس خود انسان باشد. لکن رؤیای صادقه مثل دیدن واقع است، ولی دو قسم دیگر مثل دیدن سراب است که حقیقت ندارند.
حتّی در نگاه حکیمان صدرایی همچون علّامهی طباطبایی تصوَرات و صور ذهنی بشر از اشیاء بیرونی نیز در حقیقت صورت مثالی و غیر مادَی هستند. ایشان در بدایة الحکمة، مرحله دوم، جواب اشکال پنجم، فرموده اند: «انّ الصور الادراکیّه الجزئیّه غیر مادیَه، بل مجرّده تجرّدا مثالیّا ـــ همانا صور ادراکی جزئی غیر مادّی بوده مجرّدند به تجرّد مثالی هستند.» ایشان مشابه این تعبیر را در جواب اشکال ششم نیز به کار برده اند؛ لذا از دیدگاه حکمایی، چون علّامهی طباطبایی انسان حتّی هنگام نگاه به اشیاء مادّی نیز صورت مثالی آنها را در مرتبهی نازلتر مشاهده میکند و از طریق صورت مثالی به عالم مادّه علم پیدا میکند. ــ تفصیل این بحث بسیار پیچیده و فنّی است لذا وارد آن نمیشویم. ر. ک: نهایةالحکمة، مرحله یازدهم ــ.
امّا مشاهده و تجربهی عالم عقول نه تنها با حسّ میسّر نیست که حتّی از راه قوّهی خیال هم نمیتوان آن را مشاهده نمود. مراتب پایین این عالم را از راه عقل مشوب به وهم که ضعیفتر از عقل خالص، ولی قویتر از حسّ و خیال است میتوان مشاهده نمود که نتیجهی چنین مشاهدهای پدید آمدن علوم عقلی مثل علم فلسفه است.
برخی حکما بر این اعتقادند که مفاهیم کلّی را عقل از راه مشاهدهی موجودات مادّی میسازد، ولی کسانی، چون علَّامهی طباطبایی معتقدند مفاهیم کلّیِ صرف، همان موجودات عالم عقول اند که در مرتبهی عقل جزئی آدمی، به صورت مفاهیم کلّی جلوه گر میشوند. از نظر اینها مفاهیم کلّی عقلی مثل مفهوم کلّی انسان که نه مرد است نه زن، نه بلند است نه کوتاه، نه سیاه پوست است و نه سفید پوست و نه... و همچنین قوانین کلّی عقلی مثل قوانین ریاضی و قوانین فلسفی، در حقیقت صور نازلهی موجودات عالم عقول اند که از راه عقل مشوب به وهم یا عقل مفهوم ساز دیده میشوند. البته درجات این عقل در افراد مختلف، متفاوت، ولی از راه تمرین تفکّر قابل تقویّت است؛ لذا میزان بینایی انسانها نسبت به عالم عقول نیز متفاوت است. (ر. ک: نهایه الحکمه، مرحله یازدهم)
اگر عقل در وجود کسی قویتر شود حالتی در او ایجاد میشود که عرفا به تبعیّت از روایات معصومین (ع) آن را عقل مؤیّد به نور الهی و مقام ادراکی وی را «مقام کأنّه» میگویند. چون در این رتبهی وجودی، شخص برخی حقایق مثالی و عقلی را با آلودگی مادّیِ بسیار اندکی مییابد به گونهای که «کأنّه» آنها را میبیند (گویی آنها را میبیند). «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل. ـــ از فراست مومن بترسید (حدسیّات او را جدّی بگیرید) که همانا او به نور خدا نظر میکند.» (الکافی، ج ۱، ص ۲۱۸). عرفای اسلامی از یافتههای این قوّهی ادراکی که به مراتب قویتر از برهان عقلی است به ذوق و اذواق و مواجید یاد میکنند. احتمالاً حدسیّات و وجدانیّات مطرح در علم منطق، که از بدیهیّات شمرده میشوند، نیز یافتههای همین قوّهی ادراکی است.
امّا اگر عقل از این نیز بیشتر قوّت یافته با عقول مجرّد اتّحاد یافت در آن صورت دیدار موجودات عالم عقول، که همان ملائک مقرّب اند، به نحو کامل نیز میسّر خواهد بود که البته عملاً به این مقام نمیرسند مگر افراد بسیار اندکی که آنها را تالی تِلو معصوم (تعقیب کنندهی معصوم) گویند؛ کسانی، چون سلمان فارسی که به مدال «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت» مفتخر شد. در بحارالأنوار، ج ۱۱، ص ۱۴۸، به نقل از معصوم آمده که سلمان از ما اهل بیت است و ملائکه گمان نمودند که او فرشتهای است که خدا او را بر جنَها حاکم ساخته است؛ و امیر مومنان (ع) در حقَش فرمود: «بَخْ بَخْ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ مَنْ لَکُمْ بِمِثْلِ لُقْمَانَ الْحَکِیمِ عَلِمَ عِلْمَ الْأَوَّلِ وَ عِلْمَ الْآخِرِ ـــ به به سلمان از ما اهل بیت است و کسی است که برای شما مثل لقمان حکیم است که علم اوَل و آخر را میداند.» (بحارالأنوار، ج ۱۰، ص ۱۲۱).
امّا مشاهدهی عالم لاهوت با روح القدس بوده و ظاهراً تنها برای انبیاء و اوصیا میسور است و برای غیر ایشان اگر هم ممکن باشد به نحو اشراق لحظهای است و شاید به نحو مستمرّ بعد از گذر از عالم مادّه ممکن باشد والله اعلم.
۴ ـ، امّا سرّ اینکه عالم با چنین ساختاری آفریده شده باز میگردد به وجود خداوند متعال که واحد محض است و هیچ گونه کثرتی در ذات او وجود ندارد و غیر او هر چه هست به گونهای کثرت در وجود او را دارد. برای مثال انسان در عین اینکه یک موجود است، ولی اعضاء فراوان دارد؛ روح و بدن دارد. روح نیز در عین اینکه یک موجود است، ولی عقل و خیال و اراده و اختیار و ... دارد. ملائک نیز در عین اینکه یک موجودند مرکّب از وجود و ماهیّت هستند؛ و اساساً هر موجودی که محدود است دارای حدّ است و حدّ شیء غیر از خود آن است؛ لذا جز حقایق لاهوتی همهی موجودات حدّ داشته نوعی دوگانگی دارند (منظور از دوگانگی تفکیک پذیری ذهنی از وجود و ماهیت است). حقایق لاهوتی نیز گرچه حدّ عدمی ندارند، ولی حدّ ظهوری دارند ــ که بیانش خارج از حدّ این مقال است ــ و تنها اسمی که هیچ حدّی ندارد اسم الاحد است که منزّه از هر گونه دوگانگی است؛ لکن آن نیز دارای حدّی است که عبارت است از حدّ بی حدّی. یعنی حدّ نداشتن حدّ آن است، ولی کنه ذات خدا حتی از همین حد نیز منزّه است.
از طرف دیگر حکما گفته اند: «الواحد لایصدر عنه الّا الواحد. ــــــ از علّت واحد جز معلول واحد صادر نمیشود.» و جز خدا ذات واحد به معنی حقیقی کلمه موجود نیست؛ لذا از خدا تنها یک موجود صادر شد که همان اسم الاحد بود و از اسم الاحد تنها یک اسم ظاهر شد که اسم الواحد بود؛ که در آن یک نحوه کثرت ملحوظ است و از الواحد ذوالجلال و الاکرام ظهور یافت و از آن حیّ و قیّوم و قدّوس به ظهور رسید و به این ترتیب نظام اسمائی شکل گرفت و عالم لاهوت پدیدار گشت؛ و از عالم لاهوت عقل اوّل و از عقل اوّل عقل دوّم و نفس کلّی پدید آمد و ... تا عالم مثال نمودار گشت و از تنزّل عالم مثال کثرات مادّی خلقت یافتند. ــ شرح این ماجرا سالها تحصیل فلسفه و عرفان نظری میطلبد لذا وارد شرح آن نمیشویم. ــ لذا خدای ذوالعرش فرمود: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم. ـــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمیکنیم مگر به اندازهی معلوم و معیّن» (حجر:۲۱) و فرمود: «وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَر. ــــــ و امر ما نیست مگر یکی مانند چشم بر هم زدن.» (قمر:۵۰) یعنی کار ما اظهار ارجاع و از بطون به ظهور آوردن و به بطون بازگرداند است. مانند باز و بسته شدن چشم که، چون باز میشود هزاران موجود ظاهر میشوند و، چون بسته شد هیچ نیست. «انّا لله و انّا الیه راجعون. ــ ما از آنِ خداییم و به سوی او باز میگردیم.» (البقرة:۱۵۶). به قول شیخ محمود شبستری:
جهان خلق و امر از یک نَفَس شد ـــــ که هم آن دم که آمد باز پس شد.
ولی این جایگه آمد شدن نیست. ــــ شدن، چون بنگری جز آمدن نیست.
به اصل خویش راجع گشت اشیاء ـــــــــ همه یک چیز شد پنهان و پیدا.
تعالی الله قدیمی کو به یک دم ـــــــــــــــــــــ کند آغاز و انجام دو عالم.
جهان خلق و امر اینجا یکی شد ـــــــــ یکی بسیار و بسیار اندکی شد.
۱ ـ هندسه عالم از دیدگاه حکمای اسلامی
در حکمت متعالیه (مکتب فلسفی ملاصدرا) عالم خلقت به سه عالم کلّی تقسیم میشود که عبارتند از:
۱. عالم عقل یا عالم عقول یا عالم مفارقات تامّ یا عالم ارواح یا عالم جبروت یا عالم ملکوت اعلی. این عالم از ماده و آثار ماده مثل حرکت، زمان، مکان، کیفیت، کمّیت و... منزه است و از حیث وجودی قویترین مرتبه عالم است و تقدم وجودی بر تمام عوالم خلقت دارد. در اینجا تقدم زمانی و مکانی مراد نیست، چون درعالم عقل، زمان و مکان معنی ندارد لذا پرسش از «کی و کجا بودن» در مورد این عالم نیز بی معنی است. این عالم برتمام عوالم خلقت احاطهی وجودی داشته و علت آنهاست. این عالم را از این جهت که شباهتی با عقل انسان دارد و موجودات آن (ملائک عظام) همگی از سنخ عقل اند، عالم عقل مینامند.
۲. عالم مثال یا عالم برزخ یا عالم مفارقات غیر تامّ یا عالم ملکوت سفلی یا عالم خیال منفصل. این عالم نیز از مادَه و برخی آثار مادَه مثل حرکت و زمان و مکان و انفعال، منزّه است، ولی برخی از آثار ماده مثل کیفیَت و کمیَت در آن وجود دارد لذا برخلاف عالم عقل، موجودات آن دارای شکل و رنگ و اندازه و امثال این مقولات اند. این عالم از حیث وجودی ضعیفتر از عالم عقل و معلول آن است، ولی از عالم مادّه قویتر بوده بر آن احاطه وجودی داشته و علَت آن است. موجودات این عالم از نظر غیر مادَی و لا مکان ولا زمان بودن شبیه موجوداتی هستند که انسان در خواب میبیند یا در ذهن خود تصوَر میکند. این عالم را از آن جهت که شباهتی با قوّه خیال انسان دارد، عالم خیال منفصل نیز مینامند؛ و از آن جهت که از نظر وجودی بین عالم عقل و عالم ماده واقع شده است عالم برزخ میگویند. در مورد این عالم نیز پرسش از «کی و کجا بودن» بی معنی است؛ چون منزّه از زمان و مکان است. این عالم به اعتبار سیر نزولی موجودات مادّی در جریان خلقت و سیرصعودی آنها در بازگشت به مبداء خویش به دو قسم برزخ نزولی و برزخ صعودی یا مثال نزولی و صعودی تقسیم میشود؛ لذا مراد از عالم برزخ در زبان متشرّعه همان برزخ صعودی است که آدمی بعد از مرگ وارد آن میشود.
۳. عالم مادّه یا عالم ناسوت یا عالم طبیعت یا عالم مرکّبات. این عالم همان عالمی است که ما هم اکنون در آن زیست میکنیم. بارزترین ویژگی این عالم، زمان و حرکت از حالت بالقوّه به سوی حالت بالفعل است. این عالم از حیث وجودی دارای ضعیفترین مرتبه است و زمان و مکان از خصوصیات ذاتی (جوهری) آن است. موجودات این عالم برخلاف موجودات دو عالم قبلی دائماً درحال تغییر و به فعلیَت رسیدن و استکمال اند. مقصد نهایی موجودات این عالم، عالم مثال (ملکوت سفلی) و عالم عقل (جبروت و ملکوت اعلی) است. یعنی موجودات این عالم در اثر حرکت جوهری به سوی مجرّد شدن میروند و مرگ موجودات مادّی همان لحظه رسیدن آنها به تجرّد برزخی است.
رابطهی این عوالم سه گانه رابطهی طولی است؛ یعنی عالم مثال باطن و حقیقت عالم مادَه است و عالم عقل باطن وحقیقت عالم مثال است؛ و نسبت باطن به ظاهر مثل نسبت معنی به کلمه است. معنی نه در داخل کلمه است ونه در خارج آن؛ چون خارج و داخل از مشخصات امور مادی است و معنی امر مادی نیست. عالم مثال و عقل نیز نه داخل در عالم ماده اند و نه خارج از آن، بلکه باطن و باطنِ باطن آن هستند. قوّهی خیال و عقل انسان نیز نه داخل بدن هستند نه خارج از آن بلکه باطن آنند؛ لذا خیال آدمی از سنخ مثال و ملکوت سفلی و عقل انسان از سنخ عالم عقول و جبروت است. امیر المومنین (ع) فرمودند: «الروح فی الجسد کاالمعنی فی اللفظ: روح در کالبد و بدن مثل معنی است در لفظ» (مستدرک سفینة البحار، شیخ علی النمازی، ج ۴، ص ۲۱۷)
حکما با اقتباس از قرآن کریم ــ که به برخی از آنها در ذیل اشاره میشود: عالم عقول و عالم مثال را عالم امر و عالم مادّه را عالم خلق نیز میگویند:
«أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ» (الأعراف: ۵۴)
«یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.» (السجدة: ۵)
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً.» (الإسراء: ۸۵)
«وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ.» (القمر: ۵۰)
«إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ» (القمر: ۴۹ و ۵۰)
اشاره به برخی آیات و روایات در باب عوالم سه گانه:
۱. قال الصادق (ع): «انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق ملکه على مثال ملکوته، و اسّس ملکوته على مثال جبروته لیستدلّ بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته.» (همانا خداوند عزّ وجلّ عالم مُلک خویش را به سان ملکوتش آفرید؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند (یا استدلال شود) و با ملکوتش بر جبروتش.)
۲. حق تعالی میفرماید: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ: و هیچ چیزی نیست مگر آن که خزائن آن نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمیکنیم مگر به اندازه معیّن و معلوم» (الحجر:۲۱)
۳. «رَوَى جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ (ع) أَنَّهُ قَالَ: فِی الْعَرْشِ تِمْثَالُ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَالَ وَ هَذَا تَأْوِیلُ قَوْلِهِ: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُه: امام صادق (ع) از پدرش از جدّش (ع) روایت کرده که فرمود: در عرش نمونه هر آنچه خدا در خشکى و دریا آفریده موجود است؛ و اینست تاویل قول خداوند متعال که فرمود: «هیچ چیزى نیست مگر آنکه خزائن آن نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمیکنیم مگر به اندازه معیّن و معلوم» (بحار الأنوار؛ ج ۵۵؛ ص ۳۴)
۲ ـ هندسهی عالم در نگاه عرفا
در عرفان نظری افزون بر سه عالم فوق الذکر، مرتبهی بالاتری از وجود نیز مطرح میشود که عرفا از آن تعبیر به عالم لاهوت، عالم اسماء و صفات الهی، عالم ربوبی و نظام ربوبی میکنند. لکن تعبیر عالم در مورد این مرتبه از وجود، به تصریح خود اهل عرفان، با نوعی تسامح است. به نظر اهل عرفان، مراد از عالم امر در آیات الهی این عالم است نه عالم عقول و عالم مثال؛ لذا از دید عرفا همهی عوالم سه گانه، عالم خلقند. نسبت عالم لاهوت به سه عالم دیگر نیز طولی است؛ یعنی عالم لاهوت، حقیقت و باطن سه عالم دیگر است. بین خود اسماء و صفات خدا نیز همین رابطه ظهور و بطون برقرار است و هر اسمی باطنی دارد و باطن آن نیز باطنی، و باطن همه اسماء الهی، اسم الواحد، و باطن الواحد، اسم الاحد است، که اوّلین تجلّی اسمی ذات باری تعالی بوده و سقف معرفت بشری است؛ لذا معرفت بشر به فراتر از آن، که کنه ذات است، راه ندارد. در بارهی این عالم نیز سوال از (کی و کجا) بی معناست؛ چرا که این عالم خود منشاء کون و مکان و زمان است.
تفاوت عمدهی عالم لاهوت با عوالم سه گانه در این است که موجودات آن عوالم همگی دارای حدَ وجودی بوده نامحدود نیستند، ولی موجودات عالم لاهوت که همان اسماء الله هستند همگی نامحدود بوده حدَ وجودی ندارند. به عبارت دیگر همگی صرف وجود و عین وجودند نه موجوداتی که وجود دارند؛ لذا در مورد موجودات دیگر عوالم گفته میشود وجود دارند، ولی در مورد موجودات عالم لاهوت نمیتوان گفت وجود دارند بلکه باید گفت عین وجود هستند؛ و اگر گفته شود وجود دارند مسامحه در تعبیر است. همانطور که دربارهی خود خدا نیز تعبیر خدا وجود دارد تا حدی مسامحی است چرا که خدا عین وجود است، نه مانند ماهیات که به تبع وجود موجودند.
۳ ـ عوالم غیر مادّی ـ اعمّ از عالم مثال و عالم عقول و عالم لاهوت ـ قابل حسّ با حواس و قابل رؤیت با چشم نیستند؛ ولی عالم مثال را از راه قوّهی خیال که یکی از قوای ادراکی انسان است میتوان مشاهده نمود؛ لکن میزان دید هر انسانی نسبت به این عالم، بستگی به توانمندی و ورزیدگی قوَهی خیال او دارد. اکثر انسانها از راه دیدن رؤیا این عالم را تجربه میکنند چرا که صور مشاهده شده در خواب در حقیقت صور مثالی هستند لکن غالبا خالص نبوده آلوده به شوائب مادّی نیز هستند. باید توجّه داشت که هر خوابی صورت مثالی است چه رؤیای صادقه باشد چه منشاء شیطانی داشته باشد و چه ناشی از نفس خود انسان باشد. لکن رؤیای صادقه مثل دیدن واقع است، ولی دو قسم دیگر مثل دیدن سراب است که حقیقت ندارند.
حتّی در نگاه حکیمان صدرایی همچون علّامهی طباطبایی تصوَرات و صور ذهنی بشر از اشیاء بیرونی نیز در حقیقت صورت مثالی و غیر مادَی هستند. ایشان در بدایة الحکمة، مرحله دوم، جواب اشکال پنجم، فرموده اند: «انّ الصور الادراکیّه الجزئیّه غیر مادیَه، بل مجرّده تجرّدا مثالیّا ـــ همانا صور ادراکی جزئی غیر مادّی بوده مجرّدند به تجرّد مثالی هستند.» ایشان مشابه این تعبیر را در جواب اشکال ششم نیز به کار برده اند؛ لذا از دیدگاه حکمایی، چون علّامهی طباطبایی انسان حتّی هنگام نگاه به اشیاء مادّی نیز صورت مثالی آنها را در مرتبهی نازلتر مشاهده میکند و از طریق صورت مثالی به عالم مادّه علم پیدا میکند. ــ تفصیل این بحث بسیار پیچیده و فنّی است لذا وارد آن نمیشویم. ر. ک: نهایةالحکمة، مرحله یازدهم ــ.
امّا مشاهده و تجربهی عالم عقول نه تنها با حسّ میسّر نیست که حتّی از راه قوّهی خیال هم نمیتوان آن را مشاهده نمود. مراتب پایین این عالم را از راه عقل مشوب به وهم که ضعیفتر از عقل خالص، ولی قویتر از حسّ و خیال است میتوان مشاهده نمود که نتیجهی چنین مشاهدهای پدید آمدن علوم عقلی مثل علم فلسفه است.
برخی حکما بر این اعتقادند که مفاهیم کلّی را عقل از راه مشاهدهی موجودات مادّی میسازد، ولی کسانی، چون علَّامهی طباطبایی معتقدند مفاهیم کلّیِ صرف، همان موجودات عالم عقول اند که در مرتبهی عقل جزئی آدمی، به صورت مفاهیم کلّی جلوه گر میشوند. از نظر اینها مفاهیم کلّی عقلی مثل مفهوم کلّی انسان که نه مرد است نه زن، نه بلند است نه کوتاه، نه سیاه پوست است و نه سفید پوست و نه... و همچنین قوانین کلّی عقلی مثل قوانین ریاضی و قوانین فلسفی، در حقیقت صور نازلهی موجودات عالم عقول اند که از راه عقل مشوب به وهم یا عقل مفهوم ساز دیده میشوند. البته درجات این عقل در افراد مختلف، متفاوت، ولی از راه تمرین تفکّر قابل تقویّت است؛ لذا میزان بینایی انسانها نسبت به عالم عقول نیز متفاوت است. (ر. ک: نهایه الحکمه، مرحله یازدهم)
اگر عقل در وجود کسی قویتر شود حالتی در او ایجاد میشود که عرفا به تبعیّت از روایات معصومین (ع) آن را عقل مؤیّد به نور الهی و مقام ادراکی وی را «مقام کأنّه» میگویند. چون در این رتبهی وجودی، شخص برخی حقایق مثالی و عقلی را با آلودگی مادّیِ بسیار اندکی مییابد به گونهای که «کأنّه» آنها را میبیند (گویی آنها را میبیند). «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل. ـــ از فراست مومن بترسید (حدسیّات او را جدّی بگیرید) که همانا او به نور خدا نظر میکند.» (الکافی، ج ۱، ص ۲۱۸). عرفای اسلامی از یافتههای این قوّهی ادراکی که به مراتب قویتر از برهان عقلی است به ذوق و اذواق و مواجید یاد میکنند. احتمالاً حدسیّات و وجدانیّات مطرح در علم منطق، که از بدیهیّات شمرده میشوند، نیز یافتههای همین قوّهی ادراکی است.
امّا اگر عقل از این نیز بیشتر قوّت یافته با عقول مجرّد اتّحاد یافت در آن صورت دیدار موجودات عالم عقول، که همان ملائک مقرّب اند، به نحو کامل نیز میسّر خواهد بود که البته عملاً به این مقام نمیرسند مگر افراد بسیار اندکی که آنها را تالی تِلو معصوم (تعقیب کنندهی معصوم) گویند؛ کسانی، چون سلمان فارسی که به مدال «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت» مفتخر شد. در بحارالأنوار، ج ۱۱، ص ۱۴۸، به نقل از معصوم آمده که سلمان از ما اهل بیت است و ملائکه گمان نمودند که او فرشتهای است که خدا او را بر جنَها حاکم ساخته است؛ و امیر مومنان (ع) در حقَش فرمود: «بَخْ بَخْ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ مَنْ لَکُمْ بِمِثْلِ لُقْمَانَ الْحَکِیمِ عَلِمَ عِلْمَ الْأَوَّلِ وَ عِلْمَ الْآخِرِ ـــ به به سلمان از ما اهل بیت است و کسی است که برای شما مثل لقمان حکیم است که علم اوَل و آخر را میداند.» (بحارالأنوار، ج ۱۰، ص ۱۲۱).
امّا مشاهدهی عالم لاهوت با روح القدس بوده و ظاهراً تنها برای انبیاء و اوصیا میسور است و برای غیر ایشان اگر هم ممکن باشد به نحو اشراق لحظهای است و شاید به نحو مستمرّ بعد از گذر از عالم مادّه ممکن باشد والله اعلم.
۴ ـ، امّا سرّ اینکه عالم با چنین ساختاری آفریده شده باز میگردد به وجود خداوند متعال که واحد محض است و هیچ گونه کثرتی در ذات او وجود ندارد و غیر او هر چه هست به گونهای کثرت در وجود او را دارد. برای مثال انسان در عین اینکه یک موجود است، ولی اعضاء فراوان دارد؛ روح و بدن دارد. روح نیز در عین اینکه یک موجود است، ولی عقل و خیال و اراده و اختیار و ... دارد. ملائک نیز در عین اینکه یک موجودند مرکّب از وجود و ماهیّت هستند؛ و اساساً هر موجودی که محدود است دارای حدّ است و حدّ شیء غیر از خود آن است؛ لذا جز حقایق لاهوتی همهی موجودات حدّ داشته نوعی دوگانگی دارند (منظور از دوگانگی تفکیک پذیری ذهنی از وجود و ماهیت است). حقایق لاهوتی نیز گرچه حدّ عدمی ندارند، ولی حدّ ظهوری دارند ــ که بیانش خارج از حدّ این مقال است ــ و تنها اسمی که هیچ حدّی ندارد اسم الاحد است که منزّه از هر گونه دوگانگی است؛ لکن آن نیز دارای حدّی است که عبارت است از حدّ بی حدّی. یعنی حدّ نداشتن حدّ آن است، ولی کنه ذات خدا حتی از همین حد نیز منزّه است.
از طرف دیگر حکما گفته اند: «الواحد لایصدر عنه الّا الواحد. ــــــ از علّت واحد جز معلول واحد صادر نمیشود.» و جز خدا ذات واحد به معنی حقیقی کلمه موجود نیست؛ لذا از خدا تنها یک موجود صادر شد که همان اسم الاحد بود و از اسم الاحد تنها یک اسم ظاهر شد که اسم الواحد بود؛ که در آن یک نحوه کثرت ملحوظ است و از الواحد ذوالجلال و الاکرام ظهور یافت و از آن حیّ و قیّوم و قدّوس به ظهور رسید و به این ترتیب نظام اسمائی شکل گرفت و عالم لاهوت پدیدار گشت؛ و از عالم لاهوت عقل اوّل و از عقل اوّل عقل دوّم و نفس کلّی پدید آمد و ... تا عالم مثال نمودار گشت و از تنزّل عالم مثال کثرات مادّی خلقت یافتند. ــ شرح این ماجرا سالها تحصیل فلسفه و عرفان نظری میطلبد لذا وارد شرح آن نمیشویم. ــ لذا خدای ذوالعرش فرمود: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم. ـــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمیکنیم مگر به اندازهی معلوم و معیّن» (حجر:۲۱) و فرمود: «وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَر. ــــــ و امر ما نیست مگر یکی مانند چشم بر هم زدن.» (قمر:۵۰) یعنی کار ما اظهار ارجاع و از بطون به ظهور آوردن و به بطون بازگرداند است. مانند باز و بسته شدن چشم که، چون باز میشود هزاران موجود ظاهر میشوند و، چون بسته شد هیچ نیست. «انّا لله و انّا الیه راجعون. ــ ما از آنِ خداییم و به سوی او باز میگردیم.» (البقرة:۱۵۶). به قول شیخ محمود شبستری:
جهان خلق و امر از یک نَفَس شد ـــــ که هم آن دم که آمد باز پس شد.
ولی این جایگه آمد شدن نیست. ــــ شدن، چون بنگری جز آمدن نیست.
به اصل خویش راجع گشت اشیاء ـــــــــ همه یک چیز شد پنهان و پیدا.
تعالی الله قدیمی کو به یک دم ـــــــــــــــــــــ کند آغاز و انجام دو عالم.
جهان خلق و امر اینجا یکی شد ـــــــــ یکی بسیار و بسیار اندکی شد.
منبع:افکارنیوز
ارسال نظر