گوناگون

گفتگوی متفاوت "پنجره" با عبدالله شهبازی

عبدالله شهبازی محقق است و مورخ. صاحب کتاب گران‌سنگ «زرسالاران»، در سال 34 در شیراز به دنیا آمده است، اما اصالتاً از طوایف کوهمره سرخی است. فرزند شهید هم هست؛ پدرش از رؤسای طوایفی بود که در سال 42 در حمایت از امام خمینی بر رژیم پهلوی شوریدند و به همین جرم هم تیرباران شد. شهبازی اول‌بار در سال 49 به‌جرم توزیع اعلامیه مرجعیت امام دستگیر و در سال 52 هم به یک‌سال و نیم زندان محکوم شد. در زندان به حزب توده گرایش پیدا کرد و بعد از آزادی، گروه مخفی «پیگیر» را راه انداخت که پس از سازمان «نوید»، دومین گروه مهم مخفی حزب توده بود. بعد از انقلاب مسئول شعبه کل انتشارات و مسئول نشریه داخلی تئوریک حزب توده شد و در بهمن 61 در جریان دستگیری رهبران حزب توده دستگیر شد، اما مورد عفو امام خمینی قرار گرفت.

شهبازی بعد از پیروزی انقلاب، بر تحقیقات سیاسی و تاریخی متمرکز شد. در سال 67 «مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی» و در سال 74 «مؤسسه تخصصی مطالعات تاریخ معاصر ایران» را به دستور رهبر انقلاب بنیان نهاد و در این دو مرکز طرح‌های پژوهشی عظیمی را به سامان رساند.

مهم‌ترین تألیف شهبازی کتاب هفت جلدی «زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران» است که در سال 85 کتاب سال شد. «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» نیز از تألیفات ارزشمند عبدالله شهبازی است.

:

ـ نام؟
ـ عبدالله.

ـ نام خانوادگی؟
ـ شهبازی.

ـ شغل؟
ـ نویسنده. دغدغه فکری‌ام نویسندگی است و البته برای رفع دغدغه‌های مالی، مشاغل سنتی خانوادگی را هم دنبال می‌کنم.

ـ نام پدر؟
ـ حبیب‌الله.

ـ شغل پدر؟
ـ پدرم رئیس یکی از ایلات کوه‌نشین جنوب شیراز بود. شغلش هم کشاورزی بود و کشاورز مدرن و برجسته‌ای هم بود و از اولین کسانی بود که تجهیزات مدرن کشاورزی مثل تراکتور و کمباین را در سطح گسترده در استان فارس به کار گرفت.

ـ تحصیلات؟
ـ لیسانس علوم اجتماعی از دانشگاه تهران.

ـ همه مشاغلی که داشته‌اید؟
ـ چند ماهی در شرکت ایران دوچرخ (یاماهای سابق) مسئول خرید خارجی بودم، دوره‌های خرید خارجی بانک مرکزی را هم گذراندم. بعد از زندان زمان شاه مدتی کشاورزی می‌کردم تا سال 59، بعد از آن هم تمام‌وقت دنبال کارهای تحقیقی بوده‌ام.

ـ دورترین خاطره‌ای که از کودکی در ذهن دارید؟
ـ تصاویر لحظاتی که با پدرم بودم و با اتومبیلش در جنگل‌ها و کوه‌های کوهمره این‌سو و آن‌سو می‌رفتیم.

ـ بزرگ‌ترین اشتباه جوانی؟
ـ اشتباه زیاد کرده‌ام، اما بزرگ‌ترینش را نمی‌دانم!

ـ شغل مورد علاقه‌تان در کودکی؟
ـ روزی در قلعه پدرم روضه‌خوانی بود و روحانی جوان و خوش‌بیانی به نام شیخ‌ عیسی حسانی منبر رفته بود. پدرم از من پرسید «می‌خواهی چه‌کاره بشوی؟» گفتم «می‌خواهم مثل شیخ ‌عیسی بشوم!» آن‌موقع پنج شش ساله بودم. در دوره دبستان داستان و رمان زیاد می‌خواندم. کتاب «کیمیاگران» حمزه سردادور را خوانده بودم و خیلی دوست داشتم کیمیاگر بشوم! به شیمی خیلی علاقه داشتم. البته در «مارگیری» هم تبحر داشتم که موجب وحشت مادرم می‌شد!

ـ اولین بار که طعم شهرت را چشیدید؟
ـ به‌واسطه برنامه‌های تاریخ معاصر که در تلویزیون داشتم گاهی پیش می‌آمد که بشناسندم. اما طعمش را همین ماه پیش بعد از مرخصی‌ای که از زندان گرفته بودم، به‌شدت چشیدم! تهران که می‌آمدم در هواپیما کسی که کنارم نشسته بود مرا شناخت. در فرودگاه یکی دیگر شناختم. در مترو آقایی که مهندس ایران‌خودرو بود، دوید و خم شد که دستم را ببوسد و من حیرت‌زده و خجالت‌زده ماندم. جلوی حوزه هنری از کسی پرسیدم در اصلی حوزه کدام است، که دست انداخت گردنم و گفت شما آقای شهبازی نیستید؟! خلاصه گوشه‌ای قایم شدم و به همسرم تلفن زدم و گفتم ظاهراً علی دایی شده‌ام! همه می‌شناسندم!

ـ میانه‌تان با موسیقی چطور است؟
ـ گاهی موسیقی محلی و فولکور فارس را گوش می‌دهم. اما عموماً صدا اذیتم می‌کند. در اتومبیل هم که هستم شیشه‌ها را پایین می‌دهم و به صدای طبیعت گوش می‌کنم. به اصطلاح، گوش موسیقایی ندارم.

ـ منطقی هستید یا عاطفی؟
ـ در نوشتن سعی می‌کنم منطقی باشم، هرچند گاهی عاطفه هم غلبه می‌کند. اما در زندگی آدم عاطفی هستم.

ـ سه شیء که همیشه همراه‌تان است؟
رعینک، سیگار، فندک. به اولی که کاملاً عادت کرده‌ام. دوتای آخری هم اگر نباشند مثل ماهی که از آب بیرون افتاده احساس خفگی می‌کنم!

ـ اهل پیامک فرستادن هستید؟
ـ نه. اگر پیامکی هم بفرستم برای کار است.

ـ با چند انگشت تایپ می‌کنید؟
ـ در چهارده‌سالگی دیپلم تایپ گرفتم. تایپم حرفه‌ای است، با ده انگشت.

ـ هفته‌ای چندبار اسم‌تان را در گوگل سرچ می‌کنید؟
ـ هربار که پای اینترنت می‌روم، اسمم را در بازه زمانی 24 ساعت اخیر سرچ می‌کنم.

ـ اهل چت کردن هم هستید؟
ـ اوایل که با اینترنت آشنا شده بودم، چت برایم خیلی جذاب بود. اما جذابیتش چند ماهی بیشتر طول نکشید. این روزها فقط گاهی از اسکایپ برای صحبت با خویشانم که خارج از کشور هستند، استفاده می‌کنم.

ـ سخت‌ترین تجربه درد؟
ـ زندگی پرحادثه و پرماجرایی داشته‌ام. شهادت پدرم و مرگ برادر کوچکم در اثر تصادف اتومبیل زمانی که در زندان بودم، خیلی برایم دردناک بوده‌اند.

ـ دردهای جسمی چطور؟
ـ زمانی که بر اثر برخی فشارها خانه‌نشین بودم و تحت مضیقه شدید مالی، به طوری که پیکانی که داشتم را فروختم و یک‌سالی با پولش زندگی را گذراندیم، یک‌بار، به علت تألم فکری و اشتغال ذهنی، حواسم پرت شد و از پله‌ها سر خوردم. شانس یارم بود که دست چپم حائل شد بین مهره‌های کمر و گردنم و پله‌ها، و خرد شد، اما به کمر و گردنم آسیبی نرسید. البته، این ماجرا هم بیشتر درد روحی بود نه جسمی. در همین یک‌سال بود که جلد اول و دوم زرسالاران را نوشتم.

ـ پس می‌شود گفت مضیقه مبارکی بوده است!
ـ بله. همیشه زیر بار درد، زایمانم خوب بوده است! معمولاً هر وقت زیر فشار بوده‌ام خلاقیتم گل کرده و هر وقت در آسایش بوده‌ام ـ به قول معروف ـ رفته‌ام ددر!

ـ و سخت‌ترین تجربه ترس؟
ـ پدرم با سینما رفتن ما به شدت مخالف بود. هفت سالم که بود یک‌بار مخفیانه رفتم سینما و فیلم «دراکولا» را دیدم. وقتی برگشتم شب تا صبح از ترس لرزیدم!

ـ شیر، چای یا قهوه؟
ـ شیر خیلی دوست دارم ولی معده‌ام نمی‌تواند هضمش کند. گاهی چای، اما بیشتر اوقات قهوه. قهوه فوری البته.

ـ کوه، کویر یا دریا؟
ـ کوه را ترجیح می‌دهم. هرچند مدتی است به‌خاطر بیماری قلبی‌ام نمی‌توانم کوه بروم. اما تماشای کوه‌های زاگرسی منطقه خودمان را خیلی دوست دارم.

ـ به نظر خودتان ماندگارترین اثرتان کدام است؟
ـ «زرسالاران.» فکر می‌کنم تأثیر این کتاب بعدها نمایان خواهد شد. در مرحله بعد هم «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی.»

ـ بهترن ساعت برای فکر کردن و کار کردن؟
ـ معمولاً شب‌ها خوب کار می‌کنم. اگر هم شب زود خوابیده باشم، صبح زود برای فکر کردن بسیار مناسب است.

ـ مهم‌ترین کلمه عالم؟
ـ نمی‌گویم. گفتنش ریا می‌شود.

ـ بهترین فیلم بعد انقلاب؟
ـ با «بهترین» میانه‌ای ندارم. از سریال‌ها «سربداران» و «امام علی» خیلی رویم تأثیر گذاشته‌. و البته «روزی روزگاری.»

ـ و نظرتان درباره «روزی روزگاری»؟
ـ فضاها و چهره‌ها و تیپ‌هایش برایم خیلی صمیمی و آشنا بود. بعدها در مصاحبه‌ای خواندم که کارگردان سریال گفته بود ایده گریم و لباس شخصیت‌ها را از کتاب «ایل ناشناخته» عبدالله شهبازی گرفته بودم.

ـ کوتاه درباره تلویزیون؟
ـ ابزار مدرنی که جزو زندگی شده است. البته خودم خیلی نگاه نمی‌کنم، مگر برای دیدن اخبار یا وقتی خیلی خسته‌ام، برای وقت‌کشی.

ـ اینترنت؟
ـ از عجایب خلقت. زندگی بشر را دگرگون کرده است.

ـ مشروطه؟
ـ آشوبی که هنوز ماهیتش روشن نیست. پیامدش هم برای جامعه ایرانی فکر نمی‌کنم چندان مثبت بوده باشد.

ـ مجسمه آزادی؟
ـ اصلاً چیز مهمی نیست. ماه‌ها در نیویورک بودم، اما هیچ‌وقت نخواستم ببینمش.

ـ شیراز؟
ـ شهری در حاشیه کوهمره! به موطنم، کوهمره در جنوب شیراز، تعلق خاطر زیاد دارم. هرچند به‌واسطه این‌که در شیراز متولد و بزرگ شده‌ام از این شهر هم خاطرات زیاد دارم.

ـ کاغذ کاهی؟
ـ خراب‌کننده نوک خودنویس!

ـ اسب؟
ـ سوارِ خوبی بودم. اسبی هم داشتم که بعد از شهادت پدرم فروختندش و برایش خیلی گریستم. در سال‌های اخیر در ایران نسلش دارد منقرض می‌شود.

ـ کارت عابربانک؟
ـ تازه با این پدیده آشنا شده‌ام. به شرطی که به پول منجر شود چیز خیلی خوبی است!

ـ قورمه‌سبزی؟
ـ دوست دارم، البته اگر دستپخت همسرم باشد!

ـ اگر نابینا شوید چه می‌کنید؟
ـ وحشتناک است. البته الان هم با این نزدیک‌بینیِ شدید، خیلی بینا نیستم!

ـ اگر جای رستم بودید در رزم سهراب؟
ـ خنده‌دار است که با این جثه و عینک نمره بالا و قلب ناخوش جای رستم باشم! اما این‌که آدم با دست خودش پسرش را بکشد، خیلی وحشتناک است. حتی نمی‌خواهم تصورش را بکنم.

ـ اگر بدانید بیست و چهار ساعت بیشتر زنده نیستید؟
ـ وصیتنامه‌ام را می‌نویسم و ناگفته‌هایی را که بچه‌ها و خانواده و مردم باید بدانند. و دعا می‌کنم و استغفار و عبادت.

ـ نان مهم‌تر است یا تاریخ؟
ـ بدون نان تاریخی نوشته نمی‌شود. دیده‌ام چه استعدادهایی به‌خاطر دغدغه نان از دست رفته‌اند. شاید من هم اگر کمابیش از ارثیه پدری برخوردار نبودم دوام نمی‌آوردم و نمی‌توانستم گلیمم را از آب بیرون بکشم و مزدور نباشم و قلم‌فروشی نکنم. اگر کارمند بودم قطعاً مورخ و محقق نمی‌شدم.

ـ پاسخ‌تان به کسانی که می‌گویند شما توهم توطئه دارید؟
ـ احتمالاً نمی‌دانند توطئه چیست! کسانی که چنین حرفی می‌زند عموماً کتاب‌های مرا و لااقل مقاله مفصلم را در باب توطئه نخوانده‌اند، و یا قصد تخطئه دارند و از روی غرض چنین می‌گویند.

ـ و پاسخ‌تان به کسانی که می‌گویند افشاگری‌های شما از روی اغراض شخصی است؟
ـ پاسخم مشابه پاسخ سؤال قبلی است.

ـ پاسخ‌تان به این پرسش که «چرا باید تاریخ خواند»؟
ـ تاریخ مهم‌ترین دانشی است که مطالعه‌اش لازم است برای کسی که می‌خواهد در حیات اجتماعی مؤثر باشد. تاریخ، البته تاریخ درست و واقعی، علم خشک نیست و کاملاً کاربردی است. می‌توانم بگویم هرچه می‌کشیم از نخواندن و ندانستن تاریخ است.

ـ و اگر بخواهید به علاقمندان غیرمتخصص تاریخ، کتابی در حوزه تاریخ معاصر معرفی کنید؟
ـ طبیعتاً «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» خودم را پیشنهاد می‌کنم! اما واقعاً نمی‌شود یک کتاب معرفی کرد. ضمن این‌که در هر کتابی، حتی کتاب‌های بازاری، نکته‌هایی هست.

ـ خودتان نخواسته‌اید برای این دسته از مخاطبان کتابی بنویسید؟
ـ نگارش یک دوره کامل تاریخ ایران به زبان ساده از آرزوهایم بوده است، که البته فکر نمی‌کنم هیچ‌گاه محقق شود. فکر نمی‌کنم عمرم برای تمام کردن همین کارهای ناتمام و جمع و جور کردن یادداشت‌ها و فیش‌های موجود و نوشتن حرف‌های ناگفته هم کفاف بدهد.

ـ کوتاه درباره آقامحمدخان قاجار؟
ـ بیمار روانی!

ـ محمود غزنوی؟
ـ اولین سلطان سنتی. محمود غزنوی اولین پادشاه ایران بود که سلطان لقب گرفت.

ـ سیدجمال‌الدین اسدآبادی؟
ـ شخصیت بزرگ ناشناخته و البته مظلوم. در سال‌های اخیر سندسازی‌ها و جعل‌هایی به قصد تخریب علیه سیدجمال شده و موجی راه افتاده که او فراماسون و عامل انگلیس بوده است و متأسفانه بعضی از تحصیل‌کردگان مسلمان و بچه‌حزب‌اللهی‌ها هم تحت تأثیر این موج قرار گرفته‌اند.

ـ امام خمینی؟
ـ از وقتی که چشمم به دنیای سیاست باز شد ایشان را شناختم و افتخارم این است که به‌رغم تمام تلاطمات فکری و سیاسی که قبل و بعد از انقلاب داشته‌ام، عشقم به ایشان کم‌رنگ نشده‌است. امام خمینی یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های زندگی‌ام بوده و هست.

ـ علی‌محمد باب؟
ـ جوان مجنونی که دایی‌هایش او را در جهت مقاصد سیاسی شیطانی و شرارت‌آمیز مورد بهره‌برداری قرار دادند.

ـ تئودور هرتزل؟
ـ روشنفکری یهودی که تابلوی کانون‌های قدرت و ثروت شد. هرتزل ابزار دست زرسالاران یهودی مثل روچیلدها واقع شد، برای این‌که صهیونیسم را جریانی متعلق به طبقه متوسط و روشنفکر یهودی جلوه دهند.

ـ محمدرضا پهلوی؟
ـ پادشاهی که لیاقت پادشاهی نداشت. شاید در اوایل آن‌قدرها بد نبود، اما در ادامه توهّم قدرت کارش را به جاهای بد کشانید.

ـ ارتشبد فردوست؟
ـ کودک فقیر و گوشه‌گیری که دست سرنوشت وارد دربارش کرد و همان دست سرنوشت کاری کرد که در نهایت با روشنگری‌هایش خدمت شایانی به تاریخ‌نگاری دوره پهلوی کند.

ـ علی دایی؟
ـ این‌یکی را از جوانتر‌ها و اهل فوتبال باید بپرسید!

ـ میانه‌تان با شعر چطور است؟
ـ زمانی خیلی خوب بود. ولی الان بیش از دو دهه است که سرم در کتاب‌های تاریخ است و اگر رجوعی به کتاب‌های شعر هم دارم بیشتر برای تحقیق است. البته به‌جز دیوان حافظ و دیوان شمس که همیشه کنار دستم هست. مدتی هم که در زندان بودم، شعرهای بیدل را خیلی می‌خواندم.

ـ بهترین شهر برای زندگی؟
ـ استانبول.

ـ اگر مجبور شوید در خارج از ایران زندگی کنید کدام کشور را انتخاب می‌کنید؟
ـ ترکیه. برای این‌که بتوانم در استانبول زندگی کنم و به ایران هم نزدیک باشم!

ـ اگرچه با «ترین‌ها» مشکل دارید، اما غم‌انگیزترین فراز تاریخ معاصر را کدام می‌دانید؟
ـ زیاد بوده. همین یکی دو سال اخیر هم خیلی غم‌انگیز است.

ـ و باشکوه‌ترین فراز تاریخ معاصر؟
ـ دوازدهم و بیست و دوم بهمن 57. فتح خرمشهر را هم هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم.

ـ محبوبیت مهم‌تر است یا انجام وظیفه؟
ـ هیچ‌وقت به محبوبیت فکر نکرده‌ام. بسیاری از کارهایی که کرده‌ام با علم به این بوده است که توهین خواهم شنید و فحش خواهم خورد. اگر دنبال محبوبیت بودم، باید یکی به نعل می‌زدم و یکی به میخ. این‌طوری وجهه روشنفکری‌ام را هم حفظ می‌کردم!

ـ جاودانگی مهم‌تر است یا تأثیرگذاری؟
ـ عاقبت به خیری از هردوی این‌ها مهم‌تر است.

ـ و حرف آخر؟
ـ حرف آخر این‌که یکی از لحظات خوبم زمانی است که وارد صفحه امید مهدی‌نژاد در فیس‌بوک می‌شوم!

ـ این را اگر در مصاحبه بیاورم که برای من ریا می‌شود!
ـ ولی بیاوریدش؛ که این روزها هرگاه می‌خواهم کمی آرام شوم، وارد این صفحه می‌شوم.

::

امید مهدی‌نژاد
[منتشرشده در هفته‌نامه پنجره]


ارسال نظر

  • امید

    و چه تیتر رذیلانه‌ای زده‌اید...
    امید مهدی‌نژاد

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار