گوناگون

غزلی از صائب تبریزی

در آتش‌م ز دیده‌ی شوخِ ستاره‌ها
در هیچ خرمنی نفتد این شراره‌ها

خالی شده‌ست از دلِ آگاه، مهدِ خاک
عیسادَمی نمانده دراین گاه‌واره‌ها

جز حرفِ پوچ، قسمتِ زاهد ز عشق نیست
کف باشد از محیط، نصیبِ کناره‌ها

پهلو ز کارِ عشق تُهی می‌کنند خلق
جای ترحّم است براین هیچ‌کاره‌ها

پَستی دلیلِ قُرب بُوَد در طریقِ عشق
این‌جا پیاده پیش بُوَد از سواره‌ها

صحبت غنیمت است -به‌هم- چون رسیده‌ایم
تا کِی دگر به‌هم رسد این تخته‌پاره‌ها

در حُسنِ بی‌تکلّفِ معنی نظاره کن
از ره مرو به خال و خطِ استعاره‌ها

صائب، نظر سیاه نسازد به هر کتاب
فهمیده است هرکه زبانِ اشاره‌ها

ارسال نظر

  • محمود

    مرسی از اشارت ظریف تان.

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار