گوناگون

از اعزام فرزندان رهبری به جبهه تا نقش هاشمی در جنگ/ناگفته های اسماعیل كوثری از دفاع مقدس و ۵۹۸

پارسینه: نمره آقای هاشمی در آن دوران، خیلی خوب و به تعبیری عالی است. بالاخره ایشان فرمانده و اثر گذار بودند و این چیزی نبود كه پنهان باشد. / هم آسید مصطفی خامنه تی فرزند بزرگ و هم آسید مجتبی خامنه ای فرزند دومشان. هر دو هم از بسیجی های لشكر بودند. البته با فامیلی دیگردر جبهه ها حضور داشتند.به ما هم پیغام داده بودند كه این دو نفراسیر نشوند ولی اگر شهید یا جانباز شدند عیبی ندارد. / همیشه یك تعداد خصوصا در دولت وقت بودند كه نق نق می كردند كه چرا جنگ ادامه پیدا كرده است. البته خیلی علنی نمی گفتند. خصوصا افرادی كه خودشان را ملی یا وابسته به نهضت آزادی می دانستند. و در نهایت هم برخی از افراد دولت - مثل آقای بهزاد نبوی و دیگران كمك نمی كردند. / در آن زمان این دو دستگی روحانیت باعث شد به جای توجه به جبهه ها، ذهن ها به سمت موضوعات داخلی كشیده شود.

آخرین فرمانده سپاه محمد رسول الله در دوران دفاع مقدس معتقد است شرایط حاكم بر فضای سیاسی داخلی هم در زمینه سازی برای پذیرش قطعنامه 598 موثر بوده است.

جدایی دو نحوه فهم از دین در میان روحانیون ایرانی در سالهای جنگ كه منجر به تشكیل مجمع روحانیون مبارز شد، یكی از آن سوژه های است كه علاوه بر تاثیرات خود در فضای سیاسی وحوزه های علمیه، در دفاع مقدس و حضور رزمندگان هم تاثیر گذاشت؛ اینها را اسماعیل كوثری آخرین فرمانده سپاه محمد رسول الله در دوران دفاع مقدس و نائب رئیس كنونی كمیسیون امنیت ملی مجلس می گوید.

نحوه پذیرش قطعنامه 598 هنوز بعد از20 سال از پایان جنگ محل مناقشه است و گروهی آن را تحمیلی، و برخی نیزآن را به موقع می دانند.

روایت كوثری از شرایطی كه زمینه پذیرش قطعنامه از سوی ایران در سال 67 را فراهم كرد نشان می دهد اصرار چهره ای چون هاشمی رفسنجانی در آن دوران،منطقی می نماید.

این گفت وگو با تحلیل شرایط جبهه ها درسالهای آخر دفاع مقدس اختصاص دارد. ورود رزمندگان به انتخابات مجلس سوم از آن دست موضوعاتی است كه كمتر بدان پرداخته شده است و در گفت وگو با كوثری تلاش كردیم این موضوع را مورد موشكافی قرار دهیم.

***

همواره دو مقطع فتح خرمشهر وپذیرش قطعنامه بیش از بقیه تاریخ جنگ در افكار عمومی مورد بحث است. برخی معتقدند این توجه به این دو مقطع بیشتر سیاسی است تا مرور تاریخ جنگ. تحلیل شما چیست؟
بله، كسانی كه از مردم و نظام ایران ضربه خوردند چه از عوامل خود فروخته داخل و چه بیگانگان به خاطر اینكه عظمت كار رزمندگان را كم جلوه دهند، این مسائل را تكرار می كنند. در صورتی كه اصل قضیه روشن است و رزمندگان از حضرت امام تبعیت می كردند. امام خمینی(ره) فرمودند « جنگ جنگ تا رفع فتنه» یك مقطعی هم این شد كه قطعنامه را پذیرفتند، ولی یك وجب از خاك ایران در اختیار دشمن باقی نماند و ما به طور 100 درصد دشمن را بیرون كردیم.

منظورتان از یك عده در داخل بر موضوع پایان جنگ بعد از فتح خرمشهر تاكید می كردند، سیاسیون داخلی است ؟
مشخص است. كسانی كه وابسته به استكبار بودند. مثل افراد حامی نهضت آزادی، جبهه ملی و ملی مذهبی ها.

یعنی این گروه از برجسته كردن این مساله سودی می برند؟
بله، شما می بینید در دانشگاه ها مدام در بین جوانها همین مسائل را مطرح می كنند. چون می دانند اگر جوان ذهنش به جای اینكه از این حرفها پر شود، آن موفقیت ها را ببیند، دیگر نمی توانند جوانها را بی هویت كنند؛ و لذا این مسائل را به صورت یك اتفاق منفی بزرگ مطرح می كنند.

سال جاری همایشی در قم با موضوع پذیرش قطعنامه برگزار شد كه شما هم یكی از سخنرانان آن بودید. مسئولان برگزار كننده آن همایش معتقدند چهره های كه در پذیرش قطعنامه نقش داشتند حاضر به گفت وگو در این خصوص نیستند. آیا جعبه سیاهی درباره پذیرش قطعنامه وجود دارد؟
به هیچ وجه.اینكه در افكارعمومی ابهام وجود دارد به دلیل حرفهای غیر تخصصی افرادی است كه واقعیت جنگ را لمس نكردند. و الا كسانی كه در جبهه ها حضور داشتند می دانند همه به امام اطمینان داشتند.

ولی امام با رضایت قطعنامه را نپذیرفتند؟
واقعیت این است كه وضعیت ما در آن مقطع طوری بود كه ما از نظر امكانات و تجهیزات شكننده شده بودیم. البته قبلش هم چیزی نداشتیم، ولی ازسال 65 به بعد كه آمریكایی ها در خلیج فارس حضور پیدا كردند صادرات نفت خام ما كاهش پیدا كرد و به تبع ما عین عراق نبودیم كه از سوی كشورهای حمایت شویم.

سال 66 ستاد كل نیروهای مسلح تشكیل شد. دولت وقت به ظاهر در این ستاد مسئولیت گرفتند كه آقای میرحسین موسوی نخست وزیر به عنوان رئیس ستاد و آقای بهزاد نبوی به عنوان مسئول تداركات و پشتیبانی ستاد و آقای خاتمی كه آن زمان وزیر ارشاد بودند به عنوان مسئول تبلیغات جنگ منصوب شدند. واقعیت این است كه آقای هاشمی اواخر جنگ موقعی كه دید صحنه هایی در جبهه ها پیش آمده كه عراق حالت برتری دارد به آقا محسن گفت:« اگر بخواهید جنگ را با موفقیت تمام كنید به چه میزان اعتبار نیاز دارید؟» ایشان هم نشستند با مشاورینشان مذاكره كردند و نهایتا لیستی را دارند كه چیزی حدود «سه میلیارد و چهارصد میلیون دلار» بود. ابتدا آقای هاشمی با آقای خاتمی صحبت كرد. ایشان هم گفت مردم از جنگ خسته شده اند.البته این نظر ایشان بود. بعد آقای هاشمی به آقای موسوی مذاكره كرد و ایشان هم نوشت كه «من یك دلار هم ندارم برای جبهه ها بدهم.» در نهایت، آقای هاشمی جلسه ای را با مسئولان كشور ترتیب دادند كه خروجی آن نوشتن نامه ای خدمت امام بود.

در كتاب خاطرات آقای هاشمی هست كه وقتی ایشان مخالفت امام با پذیرش قطنامه را می بینند به ایشان می گویند:«اگر اجازه بدهید، من اعلام پذیرش می‌كنم كه طبعا معتبر است. وقتی كار پیش رفت و عملی شد، شما مرا محاكمه كنید. منتها بگذارید اول كار انجام شود تا مسئولیت آن به گردن من بیفتد و كسانی كه ناراضی می‌شوند، مرا مسئول این كار بدانند.» شما فكر می كنید اصرار آقای هاشمی به امام (ره) برای قبول قطعنامه خدمت ایشان به كشور بود یا ...
من نمی توانم در این زمینه اظهار نظر كنم.بنده كه در مذاكرات آنها نبودم. این تحلیل را حضرت امام خودشان می دانند، اما خیلی از مسئولین فشار می آورند كه جنگ تمام شود. ان سوال شما را باید از امام یا آقای هاشمی یا كسانی كه در بطن ماجرا بودند، جویا شد. ما مجری بودیم و در تصمیم گیرهای كلان نبودیم. رزمندها وقتی فهمیدند قطعنامه پذیرفته شده، گریه می كردند. در حالی كه معمولا كسی برای پایان جنگ نباید گریه كند. احتمال دارد كه این مورد به امام تحمیل شده بود.

اینكه گفته می شود از بعد از خرمشهرآمریكایی ها به دنبال مذاكره با ایران بودند درست است؟
نه، اصلا این طور نبوده است. البته چهار ماه بعد از تجاوز عراق هیات های از كنفرانس اسلامی، اتحادیه عرب و جنبش عدم تعهد به كشور می آمدند. چون می دیدند نتوانستند پیشروی كنند و آخرین جایی را هم كه بعد از 34 شبانه روز گرفتند، خرمشهر بود؛ وقتی دیدند راه به جایی نمی برند این هیات ها را پیش حضرت امام فرستادند و درخواست آتش بس و به تعبیری صلح را مطرح كردند.

ولی ظاهرا در این درخواست جدی نبودند؟
نه تنها جدی نبودند كه كارشان یك توطئه بود. امام در مقابل اینها فرمودند: ما صلح را از شما بهتر تعریف می كنیم. بعد هم از آنها سوال كردند شما كه اینجا آمدید اختیار دارید یا نه؟ اول كه اینها خودشان را دست بالا حساب می كردند و می گفتند بله. امام هم می فرمودند اگر اختیار دارید شما یك مورد را عمل بكنید همه موضوع حل می شود و آن این است كه بگویید نیروهای عراقی ها بروند سر مرز و بعد ما مذاكره می كنیم. تا امام این را می فرمودند اینها می گفتند:«نه! همین جا یك توافق داشته باشیم!» لذا بعد از فتح خرمشهر این ادعا را طرح كردند. چون در چهارعملیات پی در پی آن هم در فاصله 8 ماه شكست خورده بودند و نمی توانستند بپذیرند، ولی برخی در داخل مطرح می كنند«بعد از خرمشهر چرا جنگ را تمام نكردید.»

در میان مسئولان- اعم از سیاسی و یا نظامی- كسی بود كه بعد از فتح خرمشهر موافق صلح باشد؟
همیشه یك تعداد خصوصا در دولت وقت بودند كه نق نق می كردند كه چرا جنگ ادامه پیدا كرده است. البته خیلی علنی نمی گفتند. خصوصا افرادی كه خودشان را ملی یا وابسته به نهضت آزادی می دانستند. و در نهایت هم برخی از افراد دولت - مثل آقای بهزاد نبوی و دیگران كمك نمی كردند.

به جز ایشان در دولتمردان كس دیگری بود كه موافق صلح باشد؟
نمی دانم، اما دیگران كه می خواستند كمك كنند، در عمل كمك نمی كردند. در حرف نمی گفتند كمك نمی كنیم، ولی در عمل كارشكنی ازداخل و خارج بود.

بعد از حوادث بعد از انتخابات 88، انتقاد از نخست وزیر وقت درباره كمك نكردن به جبهه ها در فضای سیاسی زیاد شد ولی تا قبل از آن كسی در این باره صحبت نمی كرد. تلقی سیاسی بودن این اظهارات چقدر درست است؟
اگر به نسبت به صدام حساب كنیم كه همه چیزش را برای جنگ آورد، آقای موسوی آنچنان كمكی نمی كرد.

اما مدافعان ایشان می گویند ایشان هم كشور را هم اداره می كرد و هم جنگ را.
مگرصدام این كار را انجام نمی داد. اگر ما متجاوز بودیم این رف منطقی بود كه ما می خواهیم كشور كشایی كنیم پس مخالف هم داشت،اما اینجا ما دفاع كننده بودیم . موقعی كه دفاع كننده هستیم باید همه چیزمان را برای دفاع از كشوربه میدان بیاوریم . خود مردم كه این آقایان مدعی هستند می خواستیم به آنها برسیم، خودشان بیشترین كمك را به جنگ كردند. در حالی كه دولت وقت باید این كار را انجام می داد. می خواهم بگوییم این طور نیست كه ما چون وضعیت سیاسی امروز متفاوت شده است بخواهیم تاریخ را تحریف كنیم.

درباره نقش آقای هاشمی در جنگ تفاسیر متفاوت است . می توان نقش ایشان را نوعی كاتالیزور دانست؟
آقای هاشمی می خواست كمك كند چون ما كمبود های شدیدی داشتیم. ایشان آقای نخست وزیر را دعوت می كرد، ولی كمكی انجام نمی شد.

یعنی صراحتا اعلام می كردند؟
نه، صراحتا نمی گفتند ولی در عمل به گونه ای رفتار می كردند كه نتیجه اش همان بود.

شما چه نقشی برای آقای هاشمی در دوران جنگ قائلید. به این دلیل بر این سوال تاكید می كنم كه خاطرات ایشان نشان می دهد در همان زمان هم آقای هاشمی یك نقش كلیدی در تصمیم گیری ها داشتند كه نقطه اوج آن هم پذیرش قطعنامه بود.
ایشان جانشین فرمانده كل قوا بود و در نقش ایشان شكی نیست، اما چیزی كه هست این است كه بالاخره آن چیزی كه امام می خواستند عمل نمی شد و در تصمیم گیری ها به آن اندازه توجه نمی شد.

شاید ملاحظات نظامی و واقعیات جنگ بخشی از دلیل تصمیم ها در آن زمان بوده است. همچنان كه درباره پذیرش قطعنامه این موضوع مشهود است.
من نمی دانم .باید خودشان توضیح بدهند. من كه نمی خواهم خدای ناكرده چیزی را بگویم كه خلاف واقع باشد. بالاخره این مطالب را ایشان هم می خواند.

تحلیل شخصی تان را می خواهم بدانم.
حضرت امام یك نقش بسیار اثر گذار داشتند، اما در جزئیات وارد نمی شدند.كسانی كه باید هماهنگی می كردند، این مسئولیت را به آقای هاشمی محول كردند.

عرض من این بود كه اگر شما به عنوان چهره ای كه تا پایان جنگ به طور عملی در صحنه حضور داشتید بخواهید به مدیریت آقای هاشمی نمره بدهید، چه نمره ای است؟
نمره آقای هاشمی در آن دوران، خیلی خوب و به تعبیری عالی است. بالاخره ایشان فرمانده و اثر گذار بودند و این چیزی نبود كه پنهان باشد.

رهبری انقلاب چه؟ ایشان در آن دوران چه نقشی در جنگ داشتند؟
ایشان تا قبل از زمانی كه بحث ریاست جمهوری شان مطرح شد در جبهه بودند و انرژی مضاعف به رزمندگان می دادند ولی بعد از آنكه امام از حضور ایشان ممانعت كردند حضورشان كم شد. چون حضرت امام حضور ایشان در 5 استان مرزی غرب كشور ممنوع كرده بودند.

بعد ها ما این موضوع را به صورت حضوری از ایشان پرسیدیم كه شما قرار بود بعد از عملیات كربلای پنج در اسفند 65 به دو كوهه بیائید. چه شد كه نیامدید؟ ایشان آنجا فرمودند چون سوال كردید توضیح می دهم. فرمودند: «من آماده حضور در جبهه بود و به آقای هاشمی گفتیم كه شما یك یا دو هفته تهران باشید تا بنده بروم و بعدا برگردم. آقای هاشمی به حضرت امام گفته بودند كه امام فرموده بودند «مگرنگفتیم آقای خامنه ای نباید به جبهه ها برود.» در عین حال با اینكه خودشان نمی توانستند بیایند فرزندانشان درجبهه ها حضور پیدا می كردند.

كدام فرزندان ایشان؟
هم آسید مصطفی فرزند بزرگ و هم آسید مجتبی فرزند دومشان. هر دو هم از بسیجی های لشكر بودند. البته با فامیلی دیگردر جبهه ها حضور داشتند.به ما هم پیغام داده بودند كه این دو نفراسیر نشوند ولی اگر شهید یا جانباز شدند عیبی ندارد.

دلیل اینكه خواسته بودند اسیر نشوند، دلایل نظامی بود؟
اتفاقا سه سال قبل ما مستقیما از رهبری همین سوال را كردیم كه فرمودند:« اگر اینها شهید می شدند، بنده پدر شهید می شدم، ولی اگر اسیر شوند چون فرزند رئیس جمهور بودند عراق سعی می كرد از ایران برای آزادی آنها امتیاز بگیرد و بنده هم امتیاز بده به كسی نیستم.» از سال 66 به بعد ما با انتخابات مجلس سوم مواجه ایم. در این سال گروه زیادی از مجموعه سپاه برای ورود به مجلس كاندیدا می شوند در پی این اتفاق ما درعملیات فاو شكست می خوریم. می شود این تعبیر را به كار برد كه اگر سپاهیان وارد سیاست نمی شدند ما در فاو شكست نمی خوردیم.

شما اشتباه می كنید. این موضوع اصلا به سپاه ربطی نداشت. سپاه كاملا در جنگ بود و همه توانش در جبهه های جنوب و غرب و شمال غرب كشور مشغول بود. ضمن اینكه اكثر پرسنل سپاه جوان بودند و هنوز زمان بازنشستگی شان نرسیده بود كه بخواهند در انتخابات حضور پیدا كنند و كاندیدا شوند. ولی بچه های بسیج مانند همه مردم وارد بحث های انتخابات شدند. علتش هم این بود كه بین روحانیت اختلاف افتاد و از آن مقطع به بعد ما با دو جریان روحانیت مبارز ومجمع روحانیون مواجه شدیم.

یعنی شما می گویید بچه های بسیج در آن سال كاندیدا شدند و این ربطی به سپاه نداشت؟
بله، ما بعد ازآنكه عملیات كربلای ده در حلبچه انجام دادیم ، زمان3 ماه نیروها برای حضور نیروها تمام شد.بسیج یك نیروی داوطلب بود كه به خاطرعشق به ولایت به جبهه ها آمده بود. این دو دستگی بین روحانیت باعث شد كه بچه های معتقد خود به خود دو قسمت شوند. حتی این موضوع تاثیر خود را در جبهه ها هم گذاشت والا شما بدانید كه همه هم و غم سپاه دفاع از كشوربود و به پشت جبهه كاری نداشت.

این چیزی را كه می گویم اثبات 100 درصد هم می كنیم نه اینكه فقط حرفی بزنیم. علاوه بر این، در آن دوران ما با كمبود نیرو در جبهه ها مواجه بودیم كه این خیلی مشهود بود. از آن طرف یك عده از رزمنده ها دانشجو بودند و امتحان داشتند. اضافه برآن، عید سال 67 هم بچه های رزمنده به خانه نرفته بودند،خود به خود گروهی از آنها به شهرها برگشتند و آنجا موضوع انتخابات مجلس سوم پیش آمد.

تاثیر این دسته بندی دو طرفی شدن در جبهه ها چه بود؟
نیروها عملا دو دسته شدند.ولی این به این معنی نبود كه بچه ها با هم كار نمی كردند، اما این اختلاف در فضای سیاسی داخلی از نظر فكری در جبهه ها اثر گذاشت. البته همه یك هدف داشتند و آن هم دشمن بود. اینكه می بینید در اول اردیبهشت 67 فاو سقوط می كند به این دلیل بود كه ما نیرو در آن منطقه نداشتیم. البته دلایل دیگری هم داشت. یكی اش این بود كه آمریكایی ها یك جبهه وسیع در خلیج فارس در سال 66 و 67 باز كردند و این باعث شد بخشی از نیروهای ما به خلیج فارس اعزام بشوند.

اگر ما تا آن زمان دو هزار كیلومتر جبهه داشتیم ان زمان چهار هزار كلیومترشد. عامل دیگر نیروها بود. تهران خیلی كشاورز نداشت، اما در یگانهای دیگر خیلی از نیروها كشاورز بودند و آن زمان هم فصل كشاورزی بود. البته این را هم باید گفت كه در آن زمان این دو دستگی روحانیت باعث شد به جای توجه به جبهه ها، ذهن ها به سمت موضوعات داخلی كشیده شود.

*خبرآنلاین

ارسال نظر

  • علی

    عالی بود .

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار