گوناگون

این تقی دژاکام دوست داشتنی!

قلم به دستان روزنامه کیهان را که مرور می کنی به کلکسیونی از آدمهای عجیب و غریب برمی خوری!اما یکی از عجیبترینهای آنان بی شک کسی نیست جز تقی دژاکام!

یادم می آید برای اولین بار او را در غرفه روزنامه کیهان در نمایشگاه مطبوعات ۶-۵ سال پیش دیدم که همراه با مهدی محمدی رونق ویژه ای به غرفه داده بودند. البته آن زمان محمدی با بیان بسیار مناسب، خیلی عالی به شبهات مردم پاسخ می گفت و دژاکام در جمعهای خصوصی تر خیلی صمیمانه با بر و بچه های دور میزی که در غرفه چیده بودند صحبت می کرد.

آن روزها دژاکام را خوب نمی شناختم و در نمایشگاه مطبوعات سالهای بعد هم او را دیدم. فکر می کردم او یکی از کارمندان خرد روزنامه کیهان است که این قدر توی دست و پاست و تا این حد با مردم می جوشد و خوش و بش می کند و اینها را می گذاشتم به حساب بازاریابی!


ندای انقلاب

اما وقتی دیدم در سالهای بعد جای مهدی محمدی را در غرفه کیهان گرفته و خیلی قوی و متین به سوالات جواب می دهد از تصور قبلی خودم شرمنده شدم. آن روزها تازه وبلاگنویسی را شروع کرده بودم و بعدها متوجه شدم تقی دژاکام هم وبلاگی دارد تحت عنوان "آب و آتش". هر بار که مطلب تازه ای می نوشت از ادب و حسن نگارش و البته تنوع طبع وی بسیار لذت می بردم.

من دیگر با او حسابی رفیق شده بودم(البته او را نمی دانم) روی همین حساب در یکی از شبهای سرد روزهای پایانی سال۸۷ او را برای یک سخنرانی به دانشگاه دعوت کردم. او هم با نهایت ادب و فروتنی پذیرفت و زمانی طولانی را صرف پاسخگویی به شبهات بچه ها پیرامون میرحسین موسوی نمود. وسیله نقلیه نداشت. هرچه اصرار کردم تا یک آژانس برایش بگیرم موافقت نکرد. ناگزیر با او تا دم در دانشگاه رفتم و در یک فرصت مناسب تاکسی دربستی برایش کرایه کردم اما او با همان تواضع ممتازش تاکسی را رد کرد و از من خواهش کرد که به داخل دانشگاه برگردم و بگذارم که او خود برود.

هوا فوق العاده سرد بود و همین سردی هوا و گرمی برخورد دژاکام او را در ذهن من ماندگار ساخت. آن شب به یاد مهمانانی افتادم که با هزاران خواهش و تمنا باید آنان را به دانشگاه می آوردیم و پول رفت و برگشت آژانسشان را حساب می کردیم و تازه کلی شرط و شروط می گذاشتند که این سوال باید پرسیده شود و آن سوال نه و آخرش هم هیچی از آن جلسات در نمی آمد!

بعدها چند باری وی را در جریان جلسات وبلاگی زیارت کردم جلساتی که اکثر اعضای آن را افراد جوان و گمنامی که سنشان به زور به ۳۰-۲۸ سال می رسید، تشکیل می دادند. اما با اینکه تفاوت سنی دژاکام با وبلاگنویسان دیگر قابل توجه بود او با نهایت تواضع و فروتنی به عنوان یک وبلاگنویس در این جلسات شرکت می کرد و اتفاقا آرامش او حال و هوای خاصی به جلسات می داد.

تا اینکه به مطلب اخیرش رسیدم. مطلبی که در حاشیه دعوای حیدری - نعمتی دو وبلاگنویس برتر حزب اللهی ها پیرامون فائزه هاشمی نوشته بود و علیرغم آن که برخی بی انصافیها در حق او روا داشته شده بود با لحنی آرام و به دور از هر گونه کنایه و تعریضی پاسخ داد که البته اگر غیر از این کار را می کرد تعجب می کردم.

وقتی آخرین مطلب دژاکام را می خواندم به این فکر می کردم که مهمتر از مسئله حسن و قبح فحش دادن به فائزه، امثال دژاکام هستند که باید فکری برای تکثیرشان کرد. به خصوص در غوغای این روزهای جامعه و سیاست که ادب و تواضع و اخلاص به کیمیا تبدیل شده است و آدمهایی که واجد این صفاتند را کمتر از گذشته در کوی و برزن می یابیم.

البته این به آن معنا نیست که باید همیشه و در مقابل همه کس یکسره "جاذبه" بود که البته دژاکام هم این گونه نیست. مطالب وی را درباره هاشمی رفسنجانی بخوانید تا با گوشت و پوست خود این واقعیت را لمس کنید. اما آنچه در کنار "آتش" سوزان انقلابی بودن وی خیلی خودنمایی می کند "آب" روان و خنک ادب و اخلاص اوست.

منبع: خاکریزیسم

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار