اسطوره و ضداسطوره در دوران مدرنیته
پارسینه: اسطوره از دیرباز توسط اقوام مختلف بشری تولید میشده و امروزه نیز با توجه به نیاز این جوامع به الگوها و چهارچوبهایی برای تفکر و کنش اجتماعی بازتولید میشود، اما اساطیر مدرن با اساطیر کهن تفاوتهایی دارند.
دکتر محمدعلی آتش سودا، دانشیار زبان و ادبیات فارسی: 1-تعریف اسطوره: این نوشته به واکاوی اسطورههای مدرن و پدیدهی دیگری که نگارنده آن را «ضداسطوره» نامیده است، اختصاص دارد. طبیعی است که در همین ابتدای بحث باید خود اسطوره را تعریف کنیم، اما قبل از آن باید گفت که منظور از «ضداسطوره» در اینجا آن شخصیتی نیست که در متون اساطیری مقابل شخصیتی اسطورهای قرار میگیرد و با او مقابله میکند، بلکه پدیدهای است که از نظر ساخت تفاوتی بنیادین با اسطوره دارد و در جهتی خلاف تاثیر آن عمل میکند، هرچند خودش نیز این استعداد را دارد که به مرور جایگزین آن و تبدیل به اسطورهای جدید شود. نگاهی به کتابها یا مقالاتی که در تعریف اسطوره نوشته شده نشان میدهد که همچون بسیاری دیگر از اصطلاحات علوم انسانی، درک نسبتا مشخص و مشترکی بین اسطورهشناسان از این اصطلاح وجود ندارد، اما از مجموع آنچه که اسطورهشناسان در تعریف اسطوره گفتهاند و بررسی کارکرد این پدیده در میان ملل و اقوام گوناگون، میتوان ویژگیهای زیر را برای اسطوره ذکر کرد:
1-1-اسطوره ساخت روایی و زبانی نمادین دارد یعنی داستان یا حکایتی رمزی است.
1-2-از دید اسطورهباوران، اسطوره متنی مینوی است و نباید در آن دخل و تصرف کرد.
1-3-موضوع اسطوره بیان دغدغههای اصلی ذهن بشر همچون آغاز خلقت، پایان جهان، انسان کامل، نبرد خیر و شرّ، جاودانگی، غلبهی زندگی بر مرگ، باروری و غیره است.
1-4-اسطوره به دنبال تبیین رابطهی عوامل فرازمینی یا قدسی با واقعیتهای زندگی بشر است.
1-5- اسطوره از مخاطب میخواهد که نگرش و کنش خود را مطابق با چهارچوبهای پیشنهادی آن تنظیم کند.
1-6- اسطوره در پی ایجاد روح جمعی و وحدت بخشیدن به نیروهای پراکندهی فردی در جهت نیل به یک هدف مشترک است.
اسطوره از دیرباز توسط اقوام مختلف بشری تولید میشده و امروزه نیز با توجه به نیاز این جوامع به الگوها و چهارچوبهایی برای تفکر و کنش اجتماعی بازتولید میشود، اما اساطیر مدرن با اساطیر کهن تفاوتهایی دارند. در ادامهی مطلب ابتدا در مورد اساطیر مدرن و تفاوت آنها با اساطیر کهن صحبت میکنیم و سپس به بررسی برخی ضداسطورههای مدرنیته میپردازیم.
2-اسطوره در دوران مدرن: در تعاریف اسطورهشناسان از اسطوره بر این نکته تاکید شده است که: «اسطوره از جهت زمانی به حوادث ازلی و ابدی متعلق است.» اما باید گفت که چرایی وجود آن امری است مربوط به زمان حال. منظور این است که اسطوره با بیان مطلبی در مورد گذشته یا آیندهی خلقت، میخواهد نسبت انسان را با زمانی که در آن میزید تعیین کند. به عبارت دیگر هدف از بیان اسطوره، تعیین زیست اکنونی انسان بر اساس رخدادهایی است که در گذشتهی ازلی یا آیندهی ابدی خلقت روی داده است. انسان اسطورهباور زمان حالش را بر اساس گذشته و آینده رقم میزند. به عنوان مثال روایت اسطورهای افلاطون از عالم مُثُل در واقع به دنبال بیان مسئولیت آدمی در زندگی برای بازگشت به مبداء اصلی اوست، همچنان که روایت اسطورهای مربوط به منجی فرجامین در متون زرتشتی در پی نشان دادن نقصان وضعیت «حال» در زندگی اوست و این هر دو روایت با تحمیل خود بر ذهن انسانی که بدانها باور دارد، نوعی زیستن مسئولیتآور برای او الزام میکنند که به کنشهای وی در زمان «اکنون» جهت میدهند. نمونهی ملموستری از این تحمیل اسطورهای، داستان خلقت در اساطیر زرتشتی است که با نبرد اهریمن و اهورامزدا آغاز میشود و سایهی این نبرد تا ابد بر سر یک باورمند زرتشتی سنگینی میکند، بدین شکل که او همواره باید جبههی خود را در این نبرد مشخص کند. نتیجه این که ایدئولوژی اسطورهای در نهایت، گذشته و آینده را بر حال انسان تحمیل میکند.
اختصاص موضوع اسطورههای مدرن به زمان اکنون و تمرکز آنها بر «حال» به جای آینده و گذشته یکی از وجوه افتراق اساطیر مدرن با اساطیر کهن است. انسان مدرن از هنگام درک این نکته که شاید دستیابی وی به حقیقتِ آغاز یا انجام خلقت هیچگاه برایش امکانپذیر نباشد، تمرکز خود را بر درک زمان «اکنون» گذاشته است. به همین جهت اسطورهی مدرن به جای رویکرد گذشتهگرا که در اساطیر مربوط به خلقت غلبه دارد و رویکرد آیندهگرا که در اساطیر مربوط به فرجام هستی غلبه دارد، مستقیما به زندگی امروزی انسان میپردازد. در اسطورهی مدرن زمان ازلی و ابدی یعنی زمانهایی که خردگرایی مدرن آنها را به محدودهی افسانه و تخیل رانده است، در مقابل زمان «حال» رنگ میبازد. از طرف دیگر برخی از اسطورههای مدرن به جای ساخت روایی، ساختی تک عنصری دارند، هرچند ممکن است این عنصر منفرد در ژرفساخت خود دربردارندهی روایتی از یک ماجرا باشد. همچنین باید گفت که در بیان نسبت نیروی فرازمینی با واقعیت ملموس، اساطیر مدرن به جای آن که اصالت را به نیروی فرازمینی بدهند، واقعیت زمینی را اصیل و ارجح میدانند.
به این ترتیب میتوان گفت که اسطورههای مدرن در شکل دادن به ذهنیت بشر و تعیین تکلیف او در مواجهه با هستی، شبیه اسطورههای کهن عمل میکنند، اما از نظر «جهتی» که به ذهن انسان میدهد، نقطهی مقابل آنها هستند؛ بدین معنی که اسطورههای مدرن به جای ارجاع دادن بشر به «نیروی قدسی» و «فراتر از زمین» و «ماورای زمان»، او را به «خود فردی» و «اینجا» و «اکنون» ارجاع میدهد.-اسطورههای مدرن لزوما ساخت روایی ندارند و پدیدههای متفاوتی مثل عکس، نقاشی، ترانه، داستان، فیلم، کشف علمی، حادثههای طبیعی و اجتماعی و سیاسی، شخصیتهای ورزشی و سینمایی و سیاسی، ایدئولوژی و اندیشه و غیره را در بر میگیرند و از طریق «رسانه» که خود پایهایترین اسطورهی مدرنیته است، پرورده میشوند. اکنون به ذکر چند نمونهی عینی از اساطیر دنیای مدرن میپردازیم.
2-1-فرا انسانهای سینمایی: شخصیتهای سینمایی مشهور همچون سوپرمن و بتمن و مرد عنکبوتی و مرد آهنی شبیهترین اساطیر دنیای مدرن با اساطیر کلاسیک هستند. خلق این شخصیتها در دوران معاصر نشانگر تعلق کهنالگویی انسان مدرن به بازتولید اساطیر کهن است. دیدن قهرمانیهای این شخصیتها بر پردهی سینما و تلویزیون شبیه گوش سپردن به نقالی در سنت فرهنگی خودمان است. تاثیری که مشاهدهی این اساطیر مدرن از طریق همذاتپنداری بر مخاطب میگذارند نیز کاملا شبیه تاثیر شخصیتهای اساطیری کهن بر مخاطبان آنهاست. با این وجود این شخصیتها از جهاتی با شخصیتهای کهن اساطیری تفاوت دارند. از جمله این که به دلیل شتاب تغییر و تحولات در دنیای مدرن به سرعت از جایگاه اسطورهای خود سقوط میکنند و جای خود را به اسطورهای دیگر میدهند. در مقابل اساطیر کهن که قرنها و هزارهها به حیات خود ادامه میدادند و این حیات طولانی، خود در قدسی کردن چهرهی آنها نقشی اساسی داشت، این اساطیر زندگی کوتاهی دارند و این کوتاهی به هویت قدسی آنها خدشه وارد میکند و مزیت فرازمانی بودن را از آنها سلب میکند. تفاوت دیگر این اساطیر با اساطیر کهن در آن است که به دلیل سلطهی خردگرایی و علمگرایی بر ذهن بشر امروزی، خالقان این شخصیتها به نحوی از انحا در پی علمی و منطقی نشان دادن قدرت فراطبیعی این شخصیتها و توجیه چرایی وجود آنهایند و همین مساله ویژگی «قدسی» بودن را از این شخصیتها میگیرد و ماهیتی غیرقدسی بدان ها میدهد.
2-2-مشاهیر: شخصیتهای هنری و ورزشی و سیاسی و به طور کل مشاهیر دستهای دیگر از اساطیر دنیای مدرنند. مردمی که مخاطب این مشاهیرند، الگوی زندگی خود را از آنان میگیرند و به شکلی آن الگو را در زندگی خود «تکرار» میکنند که پیدایش مد نیز حاصل همین تکرار است. با این وجود این شخصیتها نیز همان تفاوتی را با اساطیر کهن دارند که دستهی اول داشتند. یعنی برخلاف اساطیر کهن که فرازمان و فراطبیعی بودند، اینان «زمانمند» و «طبیعی» هستند. مهمترین تمایز اساطیر مدرنی چون پله و مارلون براندو و پیکاسو و چهگوارا با آشیل و اسفندیار و رام و چنگیز، زمینی بودن قدرت آنهاست. در حالی که اساطیر کهن هویتی الهی یا نیمه الهی داشتند، این دسته از اساطیر مدرن هویتی کاملا انسانی و جسمانی دارند.
2-3-خبر: عکسها و فیلمهای خبری و هنری و ورزشی گونهای دیگر از اساطیر مدرنند. به عنوان مثال در جریان مهاجرت آوارگان سوری که از جنگ داخلی سوریه به اروپا میگریختند، عکس یک کودک خردسال سوری که در سواحل ترکیه جان داده بود به سرعت از طریق رسانههای جمعی در جهان پخش شد. برای چند روز صحبت در بارهی این عکس ورد زبان مردم کشورهای مختلف شد و به نوعی بر موضعگیری آنان نسبت به بحران آوارگان سوری و دلسوزی برای پناهندگان تاثیر گذاشت. این عکس حتی باعث تاثیر بر سیاستهای مهاجرپذیری کشورهای اروپایی و انعطاف سیاستمداران این کشورها در پذیرش مهاجران شد. مشخص است که تا اینجای کار عکس پیکر بیجان این کودک سوری کارکردی شبیه اسطوره داشته است. یعنی این عکس پس از آن که در همان نگاه اول ذهن بیننده را تسخیر کرده، به آرای پراکندهی مردم در بارهی آوارگان سوری «جهت» و «وحدت» داده و در نهایت منجر به واکنشی هماهنگ از سوی آنها شده است. با این وجود این عکس در ذات خود یک اسطورهی مدرن است یعنی علیرغم آن که عکس در وجه نمادینش، داستانی در پسزمینهی خود دارد، اما ماهیتش غیرروایی است و آن داستان را خود بیننده باید در ذهن خود تصور کند. نیز این عکس به جای گزارش یک حادثهی قدسی و فرازمانی از یک شخصیت ملموس و در دسترس و یک حادثهی عینی خبر میدهد و خاستگاه زمینی و ماهیتی زمانمند دارد. اما مهمتر از این خصلتها آنچه باعث میشود این عکس را نه یک اسطورهی کلاسیک که یک اسطورهی مدرن بنامیم، سرعت محو آن از رسانهها و در نتیجه فراموش شدن-آن است. عکس کودک سوری به همان سرعتی که در رسانهها تکثیر شد و دل بینندگانش را تسخیر کرد، از ذهن رسانهها و مخاطبانشان رفت. این تقدیر تمامی اسطورههای مدرن است. برخلاف اساطیر کهن که برای قرنها به زندگی خود ادامه میدادند و بر دل و اندیشهی مخاطبانشان فرمان میراندند، اسطورهی مدرن به شدت فروریزنده است و خیلی زود جای خود را به یک اسطورهی دیگر میدهد. این امر ناشی از شتاب و سرعت تغییرات در جهان مدرن است. در مورد این اسطورهی خاص باید گفت که یک اسطورهی دیگر یعنی حوادث تروریستی پاریس و کشته شدن تعداد زیادی فرانسوی در اثر حملهی افراطیهای مذهبی و سرانجام اخبار و تصاویر مربوط به آن، نه تنها جای آن تصویر را گرفت، بلکه در جهت عکس تاثیر آن عمل کرد و باعث شد که مردم اروپا و سیاستمداران کشورهایشان حتی نسبت به عکسالعمل پیشینی خود تجدید نظر کنند و برخی نیز به فکر اعمال سیاستهای سختگیرانه برای مقابله با موج پناهجویان سوری بیفتند. (رولان بارت در برخی مقالات خود در کتاب نقد تفسیری نمونههایی جالب از اسطورههایی از این گونه را به دست داده و تفسیر کرده است).
2-4- آثار هنری: اسطورهی مدرن میتواند شکلی هنری داشته باشد. به عنوان مثال بارها دیدهایم که یک ترانه برای مدتی ورد زبان مردم و در واقع وسیلهای برای بیان امیال و آرزوهای آنها میشود. در کافه و رستوران و کوچه و خیابان و تاکسی این آهنگ پخش و به این ترتیب توسط مردم «تکرار» و به الگوی زندگی آنها تبدیل میشود. به این ترتیب همهی مردم به شکلی ناخودآگاه آن را در زندگی روزمرهی خود تکرار میکنند. تکیهکلامهای سینمایی نیز از همین مقوله هستند. اما آنچه که این پدیدهها را محبوب میکند و باعث بازتکرار آن از سوی خود مردم و در نهایت تبدیل آنها به اسطوره میشود، آن است که آن ترانه یا تکیهکلام برآمده از نیاز لحظهای و آنی مخاطبان خود و با زندگی زمینی آنها پیوسته است. درست به دلیل همین پیوستگی است که با تغییر جامعه و پیدایی اقتضائات جدید اجتماعی، این اساطیر نیز خیلی زود جای خود را به اسطورهای نوتر میدهد.
2-5-ایدئولوژیهای مدرن: به عنوان نمونه میتوان از یک باور فراگیر و پایهای مدرن نام برد که عبارت است از «دموکراسی». در جهان امروز «دموکراسی» به یک اسطوره تبدیل شده است. تحولاتی که از جهات اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی از قرن پانزدهم در اروپا به وجود آمد در نهایت منجر به تشکیل جوامع دموکراتیک اروپایی از آخر قرن هیجدهم به بعد شد. نظامهای دموکراتیک جای نظامهای فئودالی استبدادی را گرفت و تبدیل به نظام ایدهآلی شد که نهایت آرزوی جوامع غربی و سپس شرقی شد. با این وجود باید گفت که اگرچه دموکراسی ذاتا با اقتدارگرایی اسطورهوار نظامهای کهن متضاد است، اما خود میتواند به پدیدهای اقتدارگرا با همان مولفههای سلطهگرایی اسطوره تبدل شود. تحمیل شیوهی زندگی اکثریت بر اقلیتی که در یک جامعهی واحد زندگی میکنند میتواند نمودی از اقتدارگرایی دموکراسی باشد. استبداد اکثریت نسبت به اقلیت در برخی جوامع حتی برخی نظریهپردازان سیاسی را به این عقیده رسانیده که: دموکراسی در واقع عبارت است از رعایت حقوق اقلیت و نه اکثریت.
2-6- علوم: یکی دیگر از مهمترین اسطورههای جهان معاصر «علم» است. تبدیل علم به اسطورهای که حرف آخر را در مباحث و مجادلات فکری میزند، حاصل خردگرایی رنسانس، شناخت جزئینگرانه و غلبهی روش مشاهده در فرآیند معرفت است. امروزه وجود عباراتی مانند: «دانشمندان اعتقاد دارند...» یا «نتایج یک تحقیق علمی نشان داده است...» در آغاز یک گزارش خبری میتواند هالهای اسطورهای پیرامون آن گزارش ایجاد و آن را از آسیب نفی و انتقاد دور کند و به مرور آن را به یک باور اسطورهای تبدیل سازد. صد البته شتاب تغییر و تحولات جامعهی مدرن که قبلا از آن سخن گفتیم، شامل انگارههای علمی نیز میشود و بالاخره زمانی فرا میرسد که یک تحقیق علمی دیگر نتایج تحقیق پیشین را رد میکند و خود جایگزین آن میشود.
2-7- فمنیسم: یکی دیگر از اسطورههای جهان معاصر جنبش زنمداری است. این اسطوره در ظاهر ساختشکن مینماید چرا که میخواهد مرد را از جایگاه مسلط اسطورهای خود ساقط کند و به اقتدار وی پایان دهد. با این وجود از نگاهی دیگر جریان فمنیسم چندان هم ساختشکنانه نیست چرا که تنها در پی یک جابهجایی ساده است؛ یعنی جایگزین کردن زن به جای مرد. طبیعی است که پس از این جایگزینی، زن جایگاه مرد را اشغال میکند و خود تبدیل به اسطورهای دیگر میشود اسطورهای که فقط از نظر جنسیت با سلف خود تفاوت دارد و نه از جهاتی دیگر مثل اقتدارگرایی یا سلطهگری.
2-8-رسانه: شاید بتوان گفت که رسانه بنیادیترین اسطورهی معاصر است. رسانهها از جهت ایجاد همگراییهای اجتماعی بزرگ و نقشی که در شکلگیری اذهان و سلایق بشری ایفا میکنند، کارکردی اسطورهوار دارند. واکنش مردم در مقابل رویدادهای اجتماعی از طریق رسانهها شکل میگیرد و جهت مییابد. تسلط رسانه بر ذهن مخاطب و جهت دادن به مسیر کنش و واکنش وی، دقیقا همان کاری است که اسطورههای کهن با مخاطبان خود انجام میدادند. البته از میان این رسانهها، تنها برخی مانند روزنامههای کاغذی و تلویزیون که ارتباط آنها با مخاطب یکسویه است، کارکردی اسطورهای دارند. انتقال پیام به شکل یکسویه در روزنامهی کاغذی یا تلویزیون، مجالی برای دخل و تصرف مخاطب آنها باز نمیگذارد و به همین جهت هویتی قدسی و اقتدارگرایانه به آنها میدهد. در اینجا رسانه در مقام سلطان مقتدری مینشیند که فقط باید اوامرش را شنید و اجرا کرد.
(جلال ستاری در کتاب اسطوره در جهان امروز به بیان دیدگاه رولان بارت از اسطورههای جهان معاصر در غرب میپردازد و برخی از اسطورههای بورژوازی مثل «مصرفگرایی» یا «نفی انسانهای بدوی» را توضیح میدهد و به عنوان مثال در مورد این اسطورهی دومی میگوید که ایدئولوژی بورژوازی، کسانی را که ارزشهای سرمایهداری را درک نکردهاند، غریبه و عقبافتاده معرفی میکند. همچنین او در این کتاب، مفهوم اسطوره در ایران معاصر را آسیبشناسی و برخی از این اسطورهها مثل «شکست محتوم تمدن غرب» یا «تقدیس ایران باستان به عنوان عصری زرین» را به عنوان باورهایی که به غلط در بین ایرانیان رایج شده است، با دیدی انتقادی وا میکاود).
3-ضداسطوره های مدرن: اکنون با در نظر داشتن تعریف اسطوره و نمونههایی که از اساطیر کهن و مدرن بیان شد، تا حدی میتوانیم «ضداسطوره» را بشناسیم. از دید نگارنده «ضد اسطوره» از جهت ماهیت و تاثیری که بر مخاطب میگذارد نه تنها با اساطیر کهن که با اساطیر مدرن نیز متفاوت و حتی متضاد است. در حالی که اسطوره چه از نوع کهن و چه از نوع مدرنش در جهت همگرایی اجتماعی، والایی انسان، غلبهی فرجامین نیکی بر شرّ و به عبارتی پایان خوش، تکثیر و تکرار بر اساس یک الگوی مشخص، تقدس متن، باروری و زایایی، انسانشناسی جنسیتمدار و غیره خلق میشود، ضداسطوره آنچنان که خواهیم دید در جهت عکس تاثیر اسطورهها عمل میکند. به طور خلاصه میتوان گفت که ضداسطوره چهارچوبگریز، ضداجتماعی و انزواطلب، ضدقهرمان، شرّانگیز، مرگطلب، نابارور و عقیمانگار، فارغ از دیدگاه جنسیتمحور، نقّاد و غیرمقدس است. شک نیست که ضداسطوره میتواند تدریجا با تحمیل خود بر ذهن مردم و بسط اقتدار بر شیوهی زندگی آنان، به اسطوره تبدیل شود. در زیر به برخی از ضداسطورهها اشاره میشود:
3-1-انسان ناقص: انسان در اساطیر کهن و مدرن جایگاهی والا دارد. اگرچه باید اقرار کرد که ارتفاع این والایی در متون کهن و معاصر نزدیک نیست، اما قهرمان در هر حال کسی است که جایگاهی برتر از آدمهای معمولی دارد. ژرفساخت موقعیت والای انسان در اسطوره، همان اعتقاد به کمال انسانی و لزوم رسیدن انسان به فراانسان یا انسان کامل است. اما در ضداسطوره، انسان از موقعیت والای خود سقوط و حتی در جهت عکس اشرافیت ذاتی خود عمل میکند. محوریت شخصیتهای منفی در بسیاری از داستانها و فیلمهای مدرن و پیدایش نوعی شخصیت در ادبیات داستانی که تحت عنوان «ضدقهرمان» شناخته میشود، حاکی از جایگزینی نقش قهرمان و ضد قهرمان در برخی آثار هنری معاصر و در نتیجه پیدایش ضداسطوره است. تصویر انسانهای ناقص و ناتوان در ادبیات ناتورالیستی یا محور قرار گرفتن آدمهای شرّ در سینما نمودی مشخص از ضداسطورهای است که آن را «ضدقهرمان» مینامیم. شخصیت «پدرخوانده» در فیلم معروف «پدرخوانده» نمونهای بارز از ظهور «ضداسطوره» در سینماست. یکی از مهمترین موتیفهای مربوط به ضداسطورهی «انسان ناقص» که به شکلهای مختلف در ادبیات معاصر جهان تصویر شده است، پدیدهی «مسخ» است. «کرگدن» اوژن یونسکو، «مسخ» کافکا، «میمون پشمالو» از یوجین اونیل و «سگ ولگرد» هدایت شواهدی از تعلق خاطر نویسندگان مدرن به ضداسطورهی مسخ هستند. ضداسطورهی مسخ حاکی از حرکت انسان در جهت عکس سیر تکاملی او و به شکلی مشخص نشانگر نگاه متفاوت برخی اندیشمندان مدرن به هویت انسانی است.
3-2-مرگ: رویکرد اصلی اسطورههای کهن و نو غلبهی زندگی بر مرگ است. مضمون اصلی کهن
الگوی «تولد دوباره» که به عقیدهی اسطورهشناسان ژرفساخت بسیاری از اسطورههاست، زندگی پس از مرگ و چیرگی نهایی حیات است. اما در برخی از آثار ادبی و فرهنگی دوران مدرن، این «مرگ» است که بر زندگی چیره میشود و به عنوان یک ضداسطوره خود را بر اثر هنری و به تبع آن بر ذهن مخاطب تحمیل میکند و جایگزین مفهوم نامیرایی و جاودانگی میشود. مرگ سرنوشت محتوم بسیاری از قهرمانان نویسندگان دنیای مدرن از کافکا تا هدایت است. در آثار این دو نویسنده و نیز در زندگی شخصی آن دو، «خودکشی» عملی است که نهایت شجاعت قهرمان را نشان میدهد. از این جهت میتوان گفت که «خودکشی» شکلی نوین از «مرگ ارادی» است که جایگزین اسطورهی «مرگ ارادی و تولد دوباره» در متون اسطورهای شده است و به جای تضمین ادامهی حیات، در جهت قطع تداوم آن عمل میکند. در این فرآیند قهرمان به جای نابودی دشمن در عملی تراژیک خود را نابود میکند. توجه به درونمایههایی همچون نازایی و عقیم بودن نیز از نمودهای اسطورهی مرگ است.
3-3- فرجام نامتعارف: اسطوره با پیشنهاد فرجام خوش برای قهرمان، سعی در القای امید به مخاطب دارد. از دید نگارنده رقم خوردن «پایان خوش» در داستانهای اساطیری کلاسیک و مدرن را میتوان نمودی از آنچه که یونگ کهنالگوی «بهشت» نامیده است دانست. به بیان دیگر ژرفساخت رقم خوردن «پایان خوش» در داستان را میتوان در باور انسان به بهشت به عنوان مقصد نهایی وی دانست. اما برخی از هنرمندان مدرن با القای مفاهیمی مثل پوچی و یاس و ناامیدی، پایانی غیرمعمول برای قهرمان رقم میزنند که میتوان آن را ضداسطورهی «فرجام نامتعارف» نامید. شکست شخصیت اصلی بدون رسیدن به نتیجهای در خور در برخی آثار مدرن نمونههایی از همین ضداسطوره است. پایان داستان یا فیلم یا نمایش با ابهام یا بدون نتیجهی مشخص نیز یکی دیگر از نمودهای فرجام غیرمتعارف است. نمونهی معروف آن را میتوان در نمایشنامهی «در انتظار گودو» دید که انتظار دو شخصیت اصلی نمایش یعنی استراگون و ولادیمیر برای آمدن گودو بی نتیجه میماند. میتوان گفت که این نمایشنامه نقطهی مقابل کهنالگوی منجی است که ظاهرا منشاء آن اساطیر زرتشتی مربوط به فرجام خلقت است.
3-4-انسان فراجنسی: نقطهی مقابل اساطیر متعارفی که در آنها اسطوره جنسیتی مردانه یا زنانه دارد، ضداسطورههایی است که هویت جنسی آنها نامشخص و مبهم یا ترکیبی است. پیدایی این ضداسطورهها مبتنی بر این عقیده است که انسان موجودی است فارغ از جنسیت. این عقیده البته ریشه در زمانی قبلتر دارد. یونگ اعتقاد داشت که هر مرد درون خود روانی زنانه دارد و هر زن درون خود روانی مردانه. این باور زمینه را برای ابراز این عقیده که در هویتشناسی انسان تفاوتی بین جنسیت مرد و زن نیست، باز کرد. از دید این عده عمل زنانه یا مردانه و یا گفتار زنانه و یا مردانه وجود ندارد. امروزه در برخی از آثار هنری انسانی شخصیتها هویت جنسی مشخصی ندارند و یا این که هویت آنها ترکیبی است. ارگانیسم دو جنسی انسانها در رمان «دست چپ تاریکی» نوشتهی اورسولا لوگویین نمونهای است از این ضد اسطوره.
3-5- تنهایی: اسطورهها با القای همگرایی در مخاطب، همواره او را ترغیب به نوعی کنش و واکنش جمعی میکنند که نمود کامل آن را در «مناسک آیینی» میتوان دید. اساطیر از انسان میخواهند که در برابر هر پدیدهای کنشی تعریف شده و از پیش تعیین شده و صدالبته جمعی داشته باشد. اما ضداسطوره با پیشنهاد رویکردی عزلتگرایانه مخاطب را به انزوا میراند. از همین روست که شخصیتهای اصلی آثار مدرن «تنها» و از جامعه بریدهاند. شاید بتوان رویکرد فردگرایانهی سرمایهداری و نیز تشکیک در امکانپذیر بودن ارتباط با دیگران را که در نظریههای ادبی جدید مطرح شده رستنگاه ضداسطورهی «تنهایی» دانست. مضمون تنهایی درونمایهی اصلی برخی از آثار ادبی معاصر است.
3-6-نقد: یکی از مهمترین ضداسطورههای جهان معاصر که با اسطوره تضاد ذاتی دارد، «نقد» است. نقد به شکلی ماهوی با تقدسگرایی اسطوره مخالف است. دیدگاه منتقد نسبت به متن، انتقادی است نه تقدسباور و ایدئولوژیک. نقد اعتقادی به وجود «بینقص» ندارد و به هر پدیدهای به شکل یک عنصر ناقص مینگرد که باید «کاملتر» شود.
3-7- تاویل: همانند نقد، تاویل نیز یکی از راههای اقتدارشکنی متن اسطورهای است. تاویل با امکانپذیر کردن برداشتهای متفاوت از متن، تقدس آن را از بین میبرد و دقیقا به دلیل همین ویژگی، تاویل پدیدهای است که در جهت واگرایی و تکثر و پراکندگی عمل میکند و این حرکت کاملا متضاد است با اهداف غایی خلق اسطوره یعنی تکرار و همگرایی و وحدت.
3-8-رسانهی غیرمقدس: متن اسطورهای (در نظر بگیرید شاهنامه یا ایلیاد ) یک متن ماورایی است که نباید در آن دخل و تصرف کرد. واکنش ناگزیر انسان در برابر متن اسطورهای پذیرش است و بس. اما تکنولوژی مدرن به جای متون اساطیری، متونی را به انسان پیشنهاد میکند که مقدس نیستند و قابلیت نقد و دخل و تصرف دارند. رسانههای اینترنتی و سایتهای خبری و مجلات هنری همگی جایی برای بیان نظرات خوانندگان در نظر میگیرند که از طریق این نظرات، بازخورد اخبار و گزارشها و داستانها و اشعار مشخص میشود. وجود این امکان در رسانههای اینترنتی متن را از حالت مونولوگ خارج و ماهیتی دیالوگوار و سرانجام دیالکتیکی بدان میبخشد که زمینه را برای ایجاد حرکتی که ناشی از این تضاد دیالکتیکی است فراهم میکند. بارها دیدهایم که یک گزارش خبری در محیط اینترنت در نتیجهی یک کامنت به ضد خود تبدیل میشود و تاثیری عکس بر مخاطب میگذارد. وجود این امکان ساده در فضای ارتباطی رسانههای اینترنتی و مخاطب، هالهی قدسی رسانه به عنوان یک متن مقدس را خدشهدار میکند و از طرف دیگر باعث ایجاد نوعی حرکت در ذهن مخاطب میشود. تفاوت ساختاری رسانههای اینترنتی با رسانههای کلاسیک در ایجاد امکان ارتباط دوسویه و پذیرش نقش مخاطب هم به عنوان فرستنده و هم به عنوان گیرنده است.
به طور خلاصه میتوان گفت که اسطوره با پیشنهاد رفتار قابل پیشبینی که نمود کامل آن در آیینهاست (مثلا رقص آتش یا جشن کریسمس)، مانع از بروز تنوع در عکسالعمل مخاطب میشود و این کار اگرچه نوعی امنیت خاطر برای فرد اسطورهباور به همراه دارد، اما در عین حال قدرت اختیار و انتخاب وی را محدود و تا حدی نیز وی را منفعل میکند. فرد اسطورهباور توان حرکت در جهتی مخالف پیشنهادههای اسطورهای ندارد. او در برابر هر رخداد تازهای عملکرد از پیش تعیین شدهای دارد که اسطوره چهارچوب آن را مشخص کرده است. در مقابل، ضداسطوره چهارچوب مشخصی برای واکنش مخاطب تعیین نمیکند و به گونهای او را در انتخاب واکنش آزاد میگذارد، اما در عین حال نیز او را در فضایی مبهم و معلق به حال خود وا مینهد. خلق داستانهایی با چند پیرنگ و مسیر متفاوت که انتخاب را بر عهدهی خواننده میگذارد یا سرودن شعر بیوزن در شعر مدرن، پیشنهادهای هنر مدرن برای فرار از چهارچوبهای اسطورهای است. انسان اسطورهباور نگاهی حسرتبار به گذشته دارد و به آینده امید میبندد، اما ضداسطوره با نفی گذشته و آینده انسان را موجودی در «حال» فرض میکند که تنهاست و خود باید مسئولیت خودش را بر عهده بگیرد و حالش را به تنهایی رقم بزند. شاید بتوان گفت که هر یک از این دو شیوه زندگی (اسطورهباور و ضداسطورهای) در ذات خود نقائصی دارد که با استفاده از دیدگاه مقابل میتواند آن را رفع کند و الگوی کاملتری برای زندگی در اختیار انسان بگذارد. هدف از این نوشته نیز بیان ترجیح نگرش اسطورهمحور بر زندگی ضداسطورهمحور و برعکس نیست. اما به نظر میرسد که پیدایی ضداسطورهها و حیات آنها در کنار اسطورهها منجر به بروز کنش و واکنشهای متضادی از سوی مخاطبان و ایجاد جریانات یا بحرانهای اجتماعی ناهمگرا در جوامع امروزی شده است.
_____________________________________________
پینوشت 1: اصطلاح «ضد اسطوره» در مفهومی که در این نوشته آمده را جایی ندیدهام و شاید برای اولین بار است که این اصطلاح در این مفهوم به کار رفته است. البته اصطلاح اسطورهزدایی مدتهاست که در متون نقد ادبی به کار میرود و مفهوم آن مربوط به موضوع همین مقاله است. اگر کسی از خوانندگان اطلاعی دارد از کاربرد اصطلاح «ضداسطوره» در مفهومی که در این مقاله به کار رفته است و آن را با ذکر منبع در اختیار نگارنده بگذارد، بسیار سپاسگزار وی خواهم شد.
پینوشت 2: برای نگارش مقالهی فوق از منابع زیر استفاده شده است: دانش اساطیر از روژه باستید، شاخهی زرین از جیمز فریزر، رمز کل، کتاب مقدس و ادبیات از نورتروپ فرای، اسطوره و آیین از روزگار باستان تا امروز از میرچا الیاده، نقد تفسیری از رولان بارت، از اسطوره تا تاریخ از مهرداد بهار، انسان و سمبولهایش از کارل گوستاو یونگ، اسطوره، بیان نمادین از ابوالقاسم اسماعیلپور، اسطوره و رمز و نیز اسطوره و جهان امروز از جلال ستاری، انواع ادبی از سیروش شمیسا، ویکی پدیا ی فارسی.
فمینیسم در ایده آل ترین شکلش میخواد این جهان رو فالوس زدایی کنه . نه که زن جای مرد رو بگیره ! چون زنانگی با مردانگی زمین تا آسمون فرق داره . کافیه رفتار مادر و پدرتون رو با هم مقایسه کنید .