طنز/ درباره الی؛ یا هر جا می روید زنگ بزنید
پارسینه: الی دختری جوان از طبقه متوسط بود که برای چهارتا لقمه نان بیشتر در مهد کودکی کار می کرد. بچه ها خیلی الی را دوست داشتند و او را خاله الی صدا می زدند. البته یکی از بچه ها او را عمه الی صدا میزد که با برخورد شدید الی مواجه شد و دیگر اورا عمه الی صدا نزد. بالاخره عمه بودن سخت است دیگر.
الی دختری جوان از طبقه متوسط بود که برای چهارتا لقمه نان بیشتر در مهد کودکی کار می کرد. بچه ها خیلی الی را دوست داشتند و او را خاله الی صدا می زدند. البته یکی از بچه ها او را عمه الی صدا میزد که با برخورد شدید الی مواجه شد و دیگر اورا عمه الی صدا نزد. بالاخره عمه بودن سخت است دیگر.
سرتان را درد نمیآورم و می روم سر اصل داستان. یک روز "مادر یکی از بچه های مهد" به دیدار الی می رود و به او میگوید "الی جان ما و چند نفر از دوستامون میخوایم بریم داخل تونل های شمال جیغ بکشیم و یه سری هم بریم دریا تو هم بیا" الی هم بعد از کلی "نه نمیام" قبول کرد که همراه آن ها به مسافرت برود. روز مسافرت فرا رسید. الی و حومه بعد از کلی جیغ کشیدن در تونل های شمال و بعد از کلی مکافات یک ویلا کنار ساحل اجاره کردند. اما بشنوید از حومه.
حومه شامل سه زوج جوان و سه کودک گوگولی مگولی و یک جوان طلاق گرفته بود که خیلی شاد و شنگول بودند. رویم سیاه الان یادم آمد که یک نکته کلیدی را برایتان تعریف نکردم آن هم اینکه "مادر یکی از بچه های مهد" به این دلیل الی را با خود آورده بود مسافرت که او را با آن جوان طلاق گرفته آشنا کند. خلاصه همه چی جور شد که الی و آن جوان طلاق گرفته با هم بروند خرید. مدیونید اگر فکر کنید هدف چیزی جز خرید بوده. آن ها در مسیر خرید خیلی با هم حرف زدند. یک چند باری هم صابر ابر (اسمش تو فیلم یادم نیست خب) به الی زنگ زد که الی او را پیچاند... ( آخ آخ این قسمت داستان نباید اینجا گفته می شد ولی الان دیگه کاریش نمیشه کرد). ویییییییییییییییییییییژ (این ویژ برای دور تند بهکار میره ).
همه چی داشت خوب پیش می رفت و ما کم کم خودمان را برای مراسم عروسی آخر فیلم آماده می کردیم که یکهو الی شیفت دیلیت شد. گمانه زنی های زیادی راجع به این موضوع شد. از ظاهر امر اینگونه بر می آمد که الی برای نجات یکی از کودکان به داخل آبرفته و غرق شده ، البته از باطن امر هم همین بر می آمد اما بقیه نمی خواستند این اتفاق را باور کنند. یکی شروع کرد به گریه کردن بقیه گفتند: چهار حرفیه؟ "یکی" دو دستش را گذاشت روی صورتش و به گریه کردن ادامه داد بقیه گفتند: ده حرفه؟!!! چقدر زیاد (عذر میخوام این دی وی دی ما خش داره یه قسمت فیلم پرید رو یه قسمت دیگش). کجا بودیم؟ آها این ها داشتند فکر می کردند که با وضعیت پیش آمده چه کنند که یکهو صابر ابر رسید و گفت : نامزد منو بدید برم.
بقیه گفتند: نامزدت غرق شده کجای کاری؟ ویییییییییییژ (باز هم دور تند. شرمندم به خدا. متن طولانی بشه کسی چاپش نمی کنه خب) خلاصه داستان به آنجایی رسید که صابر ابر فهمید اینها الی را آورده بودند مسافرت تا او را با جوان طلاق گرفته آشنا کنند. این را که فهمید زد به سیم آخر و جوان طلاق گرفته را با مشت ترکاند. اما اینجا پایان داستان نبود. برای او این سوال پیش آمده بود که الی به این ها گفته که نامزد دارد یا نه؟ قرار شد "مادر یکی از بچههای مهد" جواب این سوال را بدهد. (برای بهتر نشان دادن جو تصمیم گرفتیم دیالوگهای این سکانس را فیلمنامه طور برایتان بنویسیم)
-خانوم الی گفت منو میشناسه؟
- ......
-ببینید خانوم من حالم بدتر از اینی که هست نمیشه گفت نامزدی، کس و کاری داره؟
- .....
(چون تازه یادمون اومد بازیگر نقش مادر یکی از بچه های مهد معلوم الحال شده از نوشتن دیالوگ هاش خودداری کردیم) بالاخره به هر کلکی بود نامزد الی را پیچاندند و او هم بیخیال ماجرا شد. اما بشنوید از الی. الی بعد از اینکه داخل آب پرید دید چه فرصت خوبی برای شنا پیدا کرده است برای همین با همان لباس شروع کرد به شنا کردن و آنقدر شنا کرد که رکورد زد. بعد از رکورد زدن می خواست به مادر یکی از بچه های مهد زنگ بزند و بگوید که بر گشته تهران تا رکورد خود را ثبت کند ولی وقتی فهمید رکوردش را ثبت نمی کنند آن قدر ناراحت شد که یادش رفت زنگ بزند. همین. کل ماجرا همین بود.
نتیجه ی اخلاقی فیلم: هر جا می روید حتما زنگ بزنید و به بقیه اطلاع بدهید.
منبع: ضمیمه روزنامه قانون / پدرام سلیمانی
ارسال نظر