برنده نوبل به دنیای «گاوبازی» میرود
پارسینه: ماریوبارگاس یوسا نویسنده سرشناس متولد پرو و برنده نوبل ادبی اینروزها مشغول نوشتن کتاب جدیدی درباره زندگی مشهورترین ماتادور اسپانیا است.
پارسینه- گروه فرهنگی: ماریوبارگاس یوسا نویسنده سرشناس متولد پرو و برنده نوبل ادبی اینروزها مشغول نوشتن کتاب جدیدی درباره زندگی مشهورترین ماتادور اسپانیا است. او پیشتر در مقالهای مفصل با عنوان گفتوگو با ماتادور درباره خوزه توماس گاوباز مشهور نوشته بود. حالا مجموعه مقالات او درباره گاوبازی و فرهنگ و پیشینه این سنت عجیب کشورهای اسپانیاییزبان بهزودی منتشر میشود.
عنوان کتاب جدید ماریو بارگاس یوسا «تکگویی با گاو» است. یوسا میگوید سال گذشته در مراسم سخنرانی خوزه توماس هنگام دریافت جایزه پاکیرو احساس کردم گاوبازی همان مقولهای است که لازم دارم بیشتر به آن بپردازم. توماس در آن سخنرانی به تعریف مکالمه خیالی میان یک گاو نر و گاو نر مجروحی که دوره نقاهتش را سپری میکند، پرداخت. بارگاس یوسا در کتاب تکگویی با گاو به تجزیه و تحلیل ارزشها و جنبههای فرهنگی گاوبازی به عنوان یک سنت میپردازد. یوسا در سالهای اخیر از گاوبازی هرگز دفاع نکرده است و در ستایش آن ننوشته، با این حال علاقهاش را در لفافه نشان داده و معتقد است باید به این آیین قدیمی توجه و آن را نشانهشناسی کرد.
روزنامه بهار
این اولین کتابی نیست که یک نویسنده سرشناس درباره گاوبازی مینویسد، پیش از این ارنست همینگوی نویسنده آمریکایی کتاب مفصلی درباره گاوبازی و آداب و رسوم آن نوشته بود. همینگوی شیفته گاوبازی بود. در ۱۹۲۳ همینگوی دوبار به اسپانیا رفت که بار دوم برای تماشای گاوبازی در جشنواره سالانه پامپولونا بود. او بعد از این دیدار با گاوبازهای سرشناس آن روزگار رفاقتی به هم زد و بعدها در کتابش گاوبازی را با جزییات بررسی کرد.
ویل دورانت نویسنده سرشناس درباره علاقه همینگوی به گاوبازی نوشته است: «او در تضعیف اولیه گاو با نیزه سوارکاران، هیچ چیز نامعقولی نمیدید و هنگامی هم که گاو، شکم اسب بیآزاری را میدرید، به هیچوجه آشفته نمیشد. او صحنهای را که اسبی در خون نشسته، با دل و روده آویزان، دور میدان میدوید، کاملا کمیک مییافت. معتقد بود که گاوبازی را نباید به مثابه نوعی ورزش، بلکه همچون درامی تراژیک و منظرهای زیباشناختی نگاه کرد.
«پاکیزه کشتن، به شکلی که احساس شادی و غروری زیبا به آدم بدهد، همیشه بزرگترین لذتبخشی از نژاد انسان بوده است.» نویسندهای که در برج عاج پنهان شده است، شاید از این بیرحمی آشکار به لرزه بیفتد؛ اما یک شکارچی که حیوانی را از پا درمیآورد، ماهیگیری که نهنگی را به قلاب میکشد و سربازی که دشمن خطرناکی را به قتل میرساند، همه با همینگوی همعقیدهاند؛ زنده ماندن و بقا، میباید مقدم بر تمدن باشد. شکار، زمانی شیوه حفظ و تامین زندگی بشر بوده است؛ ورزش نشانهای بازمانده از ضرورت گذشتههاست. امروزه، سلاخی جانشینی است برای شکار.»
ماکس ایستمن نیز در نقدی بیرحمانه بر کتاب همینگوی، آن را «گاو در بعد از ظهر» نامید و شیفتگی نویسنده نسبت به گاوبازان، حالت «مردانگی سرخ خونین» او و «سبک ادبی... سیبیل تاب دادن» او را به باد تمسخر گرفت.
عنوان کتاب جدید ماریو بارگاس یوسا «تکگویی با گاو» است. یوسا میگوید سال گذشته در مراسم سخنرانی خوزه توماس هنگام دریافت جایزه پاکیرو احساس کردم گاوبازی همان مقولهای است که لازم دارم بیشتر به آن بپردازم. توماس در آن سخنرانی به تعریف مکالمه خیالی میان یک گاو نر و گاو نر مجروحی که دوره نقاهتش را سپری میکند، پرداخت. بارگاس یوسا در کتاب تکگویی با گاو به تجزیه و تحلیل ارزشها و جنبههای فرهنگی گاوبازی به عنوان یک سنت میپردازد. یوسا در سالهای اخیر از گاوبازی هرگز دفاع نکرده است و در ستایش آن ننوشته، با این حال علاقهاش را در لفافه نشان داده و معتقد است باید به این آیین قدیمی توجه و آن را نشانهشناسی کرد.
روزنامه بهار
این اولین کتابی نیست که یک نویسنده سرشناس درباره گاوبازی مینویسد، پیش از این ارنست همینگوی نویسنده آمریکایی کتاب مفصلی درباره گاوبازی و آداب و رسوم آن نوشته بود. همینگوی شیفته گاوبازی بود. در ۱۹۲۳ همینگوی دوبار به اسپانیا رفت که بار دوم برای تماشای گاوبازی در جشنواره سالانه پامپولونا بود. او بعد از این دیدار با گاوبازهای سرشناس آن روزگار رفاقتی به هم زد و بعدها در کتابش گاوبازی را با جزییات بررسی کرد.
ویل دورانت نویسنده سرشناس درباره علاقه همینگوی به گاوبازی نوشته است: «او در تضعیف اولیه گاو با نیزه سوارکاران، هیچ چیز نامعقولی نمیدید و هنگامی هم که گاو، شکم اسب بیآزاری را میدرید، به هیچوجه آشفته نمیشد. او صحنهای را که اسبی در خون نشسته، با دل و روده آویزان، دور میدان میدوید، کاملا کمیک مییافت. معتقد بود که گاوبازی را نباید به مثابه نوعی ورزش، بلکه همچون درامی تراژیک و منظرهای زیباشناختی نگاه کرد.
«پاکیزه کشتن، به شکلی که احساس شادی و غروری زیبا به آدم بدهد، همیشه بزرگترین لذتبخشی از نژاد انسان بوده است.» نویسندهای که در برج عاج پنهان شده است، شاید از این بیرحمی آشکار به لرزه بیفتد؛ اما یک شکارچی که حیوانی را از پا درمیآورد، ماهیگیری که نهنگی را به قلاب میکشد و سربازی که دشمن خطرناکی را به قتل میرساند، همه با همینگوی همعقیدهاند؛ زنده ماندن و بقا، میباید مقدم بر تمدن باشد. شکار، زمانی شیوه حفظ و تامین زندگی بشر بوده است؛ ورزش نشانهای بازمانده از ضرورت گذشتههاست. امروزه، سلاخی جانشینی است برای شکار.»
ماکس ایستمن نیز در نقدی بیرحمانه بر کتاب همینگوی، آن را «گاو در بعد از ظهر» نامید و شیفتگی نویسنده نسبت به گاوبازان، حالت «مردانگی سرخ خونین» او و «سبک ادبی... سیبیل تاب دادن» او را به باد تمسخر گرفت.
ارسال نظر