"این سادهترین راه پولدار شدن است!"
پارسینه: گزارشی هولناک از پشتپرده یک شبکه هرمی
اتوبوس داتکام نوشت:
توجه! عملیات مشترک وزارت اطلاعات و پلیس آگاهی برای شناسایی و پلمپ یک شرکت هرمی در تهران و گفتوگو با سه قربانی متهم، موضوع این گزارش است که توسط خبرنگار سایت «اتوبوس داتکام» ثبت شده و بازنشر آن تنها با ذکر نام منبع، قانونی قلمداد میشود.
چه تصویری از شرکتهای هرمی در ذهن خود دارید؟ آیا اینطور تصور میکنید که اعضای یک شبکه هرمی یک آلبوم پر از عکس شمش طلا و جواهرات و ساعتمچی را به دست میگیرند و دوستان و آشنایان خود را پرزنت میکنند؟ چرا پلیس و دستگاههای امنیتی و قضایی با شبکههای هرمی برخورد میکنند؟ تاکنون چند نفر از اطرافیان شما توانستهاند با سرمایهگذاری در یک شبکه هرمی، پراید خود را به هیوندای تبدیل کنند؟
گزارش خبرنگار اتوبوس داتکام از یک عملیات پلیسی برای شناسایی یک باند بزرگ و انجام تحقیقات از متهمان، میتواند بخشی از پشت پرده فعالیتهای شبکههای هرمی را برای شما آشکار سازد. راز کسانی که تمام پسانداز و سرمایه زندگیتان را میگیرند و با لبخند میگویند: «این سادهترین راه پولدار شدن است!» و خودشان با پول شما پولدار میشوند.
گزارش عملیات
خبرنگاران زیادی برای پوشش یک عملیات پلیسی و امنیتی دعوت شده بودند. همه آنها میدانستند که باید اتفاق مهمی در پیش باشد، اما کسی از ماهیت آن چیزی نمیدانست. جلسه توجیهی پشت درهای بسته و در یک ساختمان معمولی در مرکز شهر برگزار شد. بالاخره اطلاعاتی درباره عملیات اعلام شد. دومین مرحله عملیات دستگیری سرشاخههای شرکتهای هرمی با همکاری سربازان گمنام امام زمان و نیروهای اداره آگاهی در حال اجرا بود. هدف، انهدام و پلمپ واحدهایی بود که فعالیت مخفیانه آنها مدتها زیر نظر قرار گرفته بود و حالا وقت آن رسیده بود که پلیس وارد عمل شود. عکاسان و خبرنگاران باید خوب حواسشان را جمع میکردند تا قبل از شروع هماهنگ عملیاتی که هشت ماه کار اطلاعاتی و عملیاتی روی آن شده بود را لو ندهند.
اردیبهشتماه ۱۳۸۹ ماموران پلیس در یک اقدام غافلگیرانه، سراغ شرکتهای هرمی رفتند. مجتمعهای سر به فلک کشیده مرکز و غرب تهران، بزرگترین کانونهایی بودند که مورد جستوجو قرار گرفتند. بعد از اعلام موفقیت آن عملیات، مرکزی در وزارت اطلاعات تاسیس شد که هدف آن برخورد اصولی با شرکتهای هرمی و شناسایی سر شاخههای بزرگ دنیای رویایی پولدارهایی بود که روی یک شبه پولدار شدن را هم سفید کرده بودند.
یک عملیات
حال، پس از آن که شرکتهای پلمپ شده و اعضای وابسته به آنها آنالیز شدند، دومین مرحله عملیات کلید خورده و خبرنگاران و عکاسان برای پوشش آن جمع شدهاند. کارشناس مسوول ارزیابی شرکتهای هرمی، تنها کسی است که حرف میزند. او میگوید: «شرکتهای هرمی همهجا هستند. هدفشان آنقدر گسترده است که اگر تنها با بخشی از آن آشنایی داشته باشید، متوجه میشوید در پس این دنیای رنگی و سراسر پول و دلار و یوروهای تا نخورده، چه دنیای کثیفی از تجارت سیاه تعرض و بیدینی لانه کرده است.
داخل اتاق کنفرانس پر از بنرهایی است که فعالیتهای سازمانی شرکتهای هرمی را آنالیز کردهاند. بالای هر یک از بنرها عکسی از یک مرد خوشتیپ مقابل یک ویلای سفید رنگ به چشم میخورد که به دوربین لبخند میزند. نسخه شرکتهای هرمی برای همه پرزنتهایشان رسیدن به همین ویلای رویایی و پارو کردن پول است.
آمادهباش
حالا دیگر همه خبرنگاران، تیمهای عملیاتی و ستادی در محل حاضر هستند. موضوع خیلی مهمتر از یک عملیات ساده است. معاون دادستان و رئیس اداره مبارزه با فعالیت شرکتهای هرمی هم از راه میرسند. جعفری، معاون دادستان هشدار میدهد که خبرنگاران و عکاسان بیگدار به آب نزنند. او از انهدام یک باند بزرگ خرید و فروش اسلحه خبر می دهد که در پی ردزنی فعالیت یک شرکت هرمی بزرگ کشف شد. او میگوید ۱۱ نفر که با نام مستعار QL در این شرکت هرمی فعالیت میکردند نیز دستگیر شدند و به همراه آنها ۲۵ قبضه سلاح کمری و ۶۰۰ فشنگ جنگی نیز کشف و ضبط شده است. این خبر معاون دادستان سکوت سنگینی را در جلسه حاکم میکند. قرار میشود ابتدا نیروهای پلیس وارد عمل شوند و پس از پاکسازی، خبرنگاران داخل بروند.
عملیات هماهنگ پلیس تا چند دقیقه دیگر برگزار میشود. خبرنگاران باید کارتهای شناسایی خود را همراه داشته باشند. با گروه «غالبون» راهی یک دفتر فعال در خیابان ستارخان میشویم.
ورود پلیس به شرکت
اتوبان مانند همیشه پرترافیک است. راننده کوتاهترین مسیر را انتخاب میکند. چهارراه خسرو برای بسیاری از کسانی که یکبار در عمرشان پرزنت شدند و گول شرکتهای هرمی را خوردهاند، نام آشنایی به نظر میرسد. مجتمعهای تو در تو و سر به فلک کشیده غرب تهران، بزرگترین کلونی شرکتهای هرمی است. سر تیم عملیات میگوید که پس از مرحله نخست عملیات برخورد با شرکتهای هرمی، مشاورین املاک توجیه شدهاند که دیگر با کسانی که مشکوک هستند و پول پیش بالایی پیشنهاد میکنند و اجارههای میلیونی میپردازند، وارد معامله نشوند. او میگوید سرشاخهها پرتترین و کمترددترین واحدهای مسکونی را نشان میکردند و بعد از شناسایی مالک، بدون آن که بنگاه خبر داشته باشد، وارد معامله میشدند . نقشه آنها برای سر کیسه کردن صاحب ملکی که به اصطلاح بنگاهداران «ملک کور» دارد، با پیشنهاد مبلغ اجاره ماهیانه بالا بدون پول پیش، اجرایی میشد. سر شاخهها حتی برای رد گم کردن، گاهی مجبور میشدند فیلم بازی کنند و با اجاره هنرورها از آنها بخواهند که برای چند ساعت نقش یک خانواده را بازی کنند. همین که خیالشان از بابت آن مکان آسوده میشد، نوبت عضوگیری بود.
داستان عضوگیری شرکتهای هرمی را همه از حفظ هستند. دوستان و آشنایانی که ناگهان سراغ افراد فامیل میآیند و از باز شدن درهای بهشت و سکههایی که قیمتشان جادویی بالا میرود خبر میدهند . داستان ساعتهای الماس و حسابهای میزبان در کشور ترکیه و شیخنشینهای حاشیه خلیجفارس هم از این قاعده مستثنی نبودند.
اتومبیلهای پلیس قبل از رسیدن به چهارراه خسرو، توقف میکنند. در تاریکی شب، مقابل ورودی مجتمع برلیان یک مرسدس گشت آگاهی با چراغهای خاموش ایستاده است. با فرمان سر تیم، ماموران پلیس عملیات را آغاز میکنند. کسی حرفی نمیزند. عکاسان و فیلمبرداران منتظر علامت هستند. ناگهان صدای: «ایست! پلیس!» سکوت را میشکند و ۱۰ دقیقه بعد خبرنگاران به داخل ساختمان هدایت میشوند.
محدودیتهای عملیاتی
در طبقه چهارم برج، آپارتمانی است که بیشتر از ۲۵ جوان دو ماه است مهمان آن هستند . آپارتمان دو خوابه، آخر خط رویایی پولدار شدن آنها است. خانه به شدت کثیف و به هم ریخته است. داخل یکی از اتاقها بیشتر از ۴۰ دست رختخواب روی هم تلنبار شده که بوی رطوبت میدهند . پلیس همه جوانهایی را که داخل آپارتمان بودند را گوشهای جمع کرده است . ترس را میشود در چهره تکتکشان دید. قرار نیست کسی محاکمه شود. نیروهای عملیاتی از پیش توجیه شدهاند که با دستگیر شدهها رفتار مناسبی داشته باشند.
بعد از خالی کردن محتویات جیب و کیف هر کدام از مظنونها، حالا نوبت کدگذاری روی اموالشان است. سرپرست خانه تیمی، یک جوان لاغر اندام اهل جنوب است. او اعتراض میکند و میگوید پلیس حق ندارد وارد ملک دیگران شود، اما وقتی حکم قضایی و دستور ورود به خانه را میبیند، ساکت میشود و قول همکاری میدهد.
نام جوان لاغر اندام، مجید است و ۲۵ سال سن دارد. میگوید که خودش هم یک قربانی است. از مردی حرف میزند که او و دوستش را با شرکت آشنا کرد. سپس آنقدر برایشان رویا بافت و هندوانه زیر بغلشان گذاشت که بالاخره گول خوردند و پنج میلیون پول را به حساب شرکتی ریختند که هدفش واگذاری یک خانه با کلیه امکانات رفاهی و خدماتی و اقامتی در کشور مالزی است.
مجید میگوید: «من هیچ کاره هستم. فقط چون از شهرم آمده بودم و جایی برای اقامت نداشتم، شرکت این فرصت را به من و دوستانم داده که همه کنار هم باشیم و برای رسیدن به یک هدف تلاش کنیم.»
همه اعضای خانه تیمی موبایل اعتباری دارند. سیمکارت گوشیها ضبط میشود و روی هر کدام از آنها برچسب اسم و فامیل میخورد. داخل اتاق پر از جوانهایی که بیشتر از ۱۹ سال و کمتر از ۳۰ سال سن دارند. بعضیها آنقدر ترسیدهاند که چشمهایشان پر از اشک است. داخل اتاق پذیرش، روی میز دو دستگاه کامپیوتر قرار دارد که با استفاده از آنها طعمهها را با برنامه اتوکد و استفاده از طرحهای گرافیکها خام میکنند.
یک مامور اداره آگاهی با دقت هارد کامپیوترها را باز میکند و با ماژیک روی آنها کد مینویسد. مجید میگوید: «حق نداشتیم با هم رفتوآمد کنیم. بچهها بعد از وارد شدن باید سریع کفشهایشان را در میآورند و آن را با خودشان به داخل آپارتمان میآورند. ما مجبور بودیم برای کممصرف بودن، فقط یک لامپ روشن کنیم تا توجه همسایهها را جلب نکند.»
داخل اتاقی که نامش را آشپزخانه گذاشتهاند، یک صندوق پر از کفش است. یک اجاق گاز کثیف و زهوار در رفته آن گوشه است که فقط برای درست کردن نیمرو استفاده میشود و یک کتری زرد رنگ رویش است که روزی دوبار وظیفه دارد به حاضران سرویسدهی کند. داخل کشوهای کابینت پر از پکیجهای آموزشی است. داخل هر کدام از پاکتهای پلاستیکی، دفتری وجود دارد که روی آن نام صاحبش نوشته شده. مشاوران روانشناس شرکت از هر عضو میخواهند که آرزوهایشان را بنویسند و هر شب به آن فکر کنند.
مجید همه جای دفتر را به مامورها نشان میدهد و میگوید: «بچهها حق صحبت کردن با همدیگر را نداشتند.» او هم در صف میایستد تا مامورها به دستهایش دستبند بزنند. سر تیم عملیات، گزارش کشفیات و دستگیر شدهها را با بیسیم اعلام میکند.پلیس، خانه تیمی چهارراه خسرو را از ۳ ماه پیش تا به حال زیر نظر داشت.
پایان عملیات
ساعت هشت شب، دفتر چهارراه خسرو پلمب میشود. ۲۵ جوان دستگیر شده به صف از پلههای ساختمان پایین میآیند. چراغ گردان و آژیر پلیس حالا توجه همسایهها را جلب کرده است. سر تیم حفاظت، شیر گاز آپارتمان را میبندد و یخچال را از برق میکشد. او میگوید: «ملک تا زمان تعیین تکلیف نهایی پلمب میشود و باید مراقب باشیم که در این مدت باز بودن شیر گاز یا اتصالی سیمهای برق، برای دیگران خطری نداشته باشد.»
برچسب قانونی پلمب روی در نصب میشود. بیرون از ساختمان، بازار شایعات داغ است. صاحب موسسه کرایه اتومبیل سر خیابان میگوید :«باورم نمیشد این همه جوان با هم یکجا زندگی کنند و سر و صدا نداشته باشند.» متهمها با دستبندهای پلاستیکی به صف سوار ماشین پلیس میشوند. چند ساعت بعد همه آنهایی که در طول عملیات چهار ساعته پلیس در نقاط دیگر شهر دستگیر شدهاند، به ردیف وارد حیاط زندان اوین میشوند. ۲۵۸ نفر آخرین آماری است که مامورها اعلام میکنند. هنوز مشخص نیست چند سر شاخه دستگیر شدهاند. شرکتهای هرمی هنوز هم ایران را بهترین بستر برای اجرای نقشههایشان میدانند، اما ماموران اعلام میکنند که عملیات همچنان ادامه دارد. یک ضربه کاری دیگر قرار است نفس هرمیها را برای همیشه قطع کند.
***
گفتوگو با قربانی ۲۱ ساله
عینکاش را روی چشمهایش تنظیم میکند و با تعجب به ماموران را خیره میشود. میگوید: «مگر پلیس دو هفته پیش هرمیها را نگرفته بود؟»
احسان، ۲۱ ساله است و همه بچههای دفتر، دوستش دارند. او هیچکاره است، اما تقسیم کار و حس مسوولیتپذیری قوی دارد. شش میلیون تومانی که برای خرید سکههای ۲۴ عیار هزینه کرده، حاصل دسترنج زحمتکش خواهرش بوده. میگوید پول او را پس میدهم اما چطور میتوانم آبروی رفتهام را برگردانم؟
چطور با شرکت آشنا شدی؟
پسرعمهام در اصفهان پرزنت شده بود. ماهی دوبار به کاشان میآمد و درباره کار پر درآمدش حرف میزد. از سفر دور دنیا و تجارت اینترنتی… از سربازی که برگشتم، بیکار بودم. مادرم یک میهمانی گرفت و آنجا از پسر عمهام خواست که زیر پر و بال من را هم بگیرد. دو هفته کلاس توجیهی میرفتم. آنقدر عدد و رقم برایم ردیف کردند تا بالاخره من هم عضو شدم و سکه خریدم.
چقدر پول پرداخت کردی؟
شش میلیون تومان که البته خودم پول نداشتم و از خواهرم که قالی میبافد قرض کردم. سر گروه من میگفت اگر خوب کار کنم تا آخر سال هم پول خواهرم را پس میدهم و هم این که پسانداز اندکی برای خودم باقی میماند.
خوب کار کردن به چه معنی است؟
یعنی که فعال باشی و دیگران را هم با این تجارت پر پول و ارتباطی آشنا کنی . حالا که دست زیاد شده و چند شرکت دیگر هم وارد بازار کار شدهاند، سخت میشود افراد تازه را وارد گروه کرد. اما چون هدف ما بزرگ است، با تمرین و صبر میتوانیم به زیر مجموعههایمان اضافه کنیم و سرمایهمان را افزایش دهیم.
چند وقت است که در دفتر هستی؟
حدود شش ماه … ما حق نداریم از دفتر بیرون برویم. سر و صدا هم نداریم. من شهردار بودم . یعنی چون حوصلهام سر میرفت، خرید میکردم و از بیرون برای بچهها خبر میآوردم . حالا هم بیشتر نگران خانوادهام هستم. مادرم اگر بفهمد تنها پسرش را دستگیر کردهاند، سکته میکند. من تا به حال هیچ عضوی را به شرکت نیاوردم.
شبها کجا میماندید؟
همینجا داخل یکی از اتاقها جای وسایلمان است. هفته دوم تهران ماندن برای شهرستانیها خیلی سخت است. بچهها با این که بزرگ شدهاند و کار اقتصادی انجام میدهند، اما دلتنگ هستند. ما فقط حق داشتیم برای رفع ناراحتیهایمان سیگار بکشیم و با موبایلهایمان موزیک گوش بدهیم. کارمان هم یکجور بازاریابی است با این تفاوت که شرکتی که برایش کار میکنیم، محصولات آن به دلیل تحریمهای اقتصادی و سیاسی به ایران وارد نمیشود.
میدانستی یک روز دستگیر میشوی؟
نه! من سربازیام که تمام شد باید از یک جایی شروع میکردم. چون مشاور نداشتم، کوتاهترین زمان را برای رسیدن به پول انتخاب کردم و وضعم این شد.
***
اشکهای عرفان ۲۰ ساله
از همان دقیقههای نخست که پلیس وارد دفتر شد، فقط گریه میکرد. عرفان، ۲۰ ساله است. او هم از جنوب آمده و از همه چیز وحشت دارد. شانس با عرفان یار بوده که پلیسها وارد عمل شدند، وگرنه سه میلیون پولی را که از عمهاش قرض کرده بود را برای همیشه از دست میداد.
چرا به تهران آمدی؟
چون پدرم از کار افتاده است، با کفالت از سربازی معاف شدم. در شهرم کار نبود. حالا هم کار نیست. شرجی و گرم بودن هوایش را دوست ندارم. در شهرهای کوچک مثل اندیمشک و دزفول که نمیشود کار کرد. بازار کار و تجارتشان اشباع شده. آمدم تهران تا کار کنم و برای خانوادهام پول بفرستم. در هفته اول شهاب و نیما که از سر شاخهها هستند و وضعشان حسابی خوب شده را از نزدیک دیدم تا برای کار کردن و بازاریابی انگیزه پیدا کنم. نمیدانم چرا پلیس با هرمیها مخالف است! همه دوست دارند پول در بیاورند.
آنهایی که اسم بردی، حالا که دستگیر شدی به سراغت میآیند؟
نه! من تجارتی را شروع کردهام که هر اتفاقی ممکن است در آن رخ بدهد. فرقی هم نمیکند . هر کاری ریسک دارد. نیما و شهاب یک روز مثل من بودند. آنها خوب کار کردند و تمرکز داشتند و حالا برای اسکیبازی به خارج رفتهاند . من هم یک روز به آنجا میرسم.
یعنی بعد از این که آزاد شدی باز هم بر میگردی سر همین کار؟
بالاخره باید از یک جایی شروع کنم . پدرم که همسن و سال من بود، دو بچه داشت. من بیکاری و علافی را دوست ندارم، اما کار نیست. دوست ندارم فرصتهایم را از دست بدهم.
حتی اگر این فرصتها تو را روانه زندان کند؟
ما که کار بدی انجام ندادیم! خانه مجردی داشتیم. سر و صدا نمیکردیم، رفتوآمد و پول آب و برق و گازمان هم کنترل شده بود. هنوز هم نمیفهمم چرا پلیس با کار و تجارت ما راه نمیآید.
میدانستی یک روز دستگیر میشوی؟
نه! من که کاری نکردم. پولم را سر موعد مقرر پرداخت کردم. اهل دود و دم هم نیستم. آیندهام را تباه کردم، فقط به خاطر این که گول خوردم.
چه احساسی داری؟
دوست دارم به اندیمشک برگردم. من آدم تهران نیستم. دلم برای خانوادهام تنگ شده است. شما میدانید چه موقع ما را آزاد می کنند؟!…
***
پدری ۵۳ ساله
شهرکهای تازه تاسیس و جمعیت مهاجر غرب و شمال غربی بهترین بستر برای فعالیت غریبههایی است که شستوشوی مغزی شدهاند و برای پولدار شدن سر شاخهای که هیچوقت به چشم ندیدهاند و فقط رویای از ثروت و داراییهایش را برایشان به تصویر کشیدهاند، کار کنند.
در دفتر شماره ۱۶ خیابان تربیت معلم شهرک غرب، پدری ۵۳ ساله به همراه دو پسر و برادرزادهاش دستگیر شدهاند. مردی که لیدر پسرهایش برای ورود به سراب کوئیست بوده است.
شما چگونه وارد گروه شدید؟
بازنشسته که شدم، بیکار بودم. داخل بانک با کسی آشنا شدم که ادعا میکرد کار تجاری پرسودی بلد است و من را هم با سرمایه چهار میلیون تومان شریک میکند. من که از پول بدم نمیآمد، پیشنهادش را قبول کردم و پرزنت شدم.
چند وقت است در تهران هستید؟
حدود ۱۱ ماه است. ابتدا میتوانستیم آزادانه از خانه بیرون برویم. اما از اردیبهشتماه که پلیس بزرگترین دفاتر تهران را بست، همهاش پشت سر هم دستورالعمل صادر میشد که جلب توجه نکنید، زیاد بیرون نروید، زیاد برق مصرف نکنید، میهمان دعوت نکنید. حالا دو ماه میشود که از خانوادهام خبری ندارم. البته تلفنی با هم در ارتباط هستیم، اما اجازه نداشتم به شهرستان بروم و آنها را ببینم.
خانواده شما کجا هستند؟
ایلام… من و دو پسرم و برادرزادهام آلوده شدیم و ۵۴ میلیون پول دادیم. باید بمانیم تا بالاخره تکلیفمان روشن شود. سر بقیه را کلاه بگذارند، سر ما را که نمیتوانند کلاه بگذارند. ما سرمایهمان درشت است. پسرهایم هم خوب کار میکنند. قرار بود من سر دفتر اکباتان بشوم، اما فعلا آقا نیما گفته که صبر کنم.
نیما چه کسی است؟
سر دفتر غرب تهران است. یک جوان ۲۹ ساله که پولش از پارو بالا میرود. کوئیست با QL فرق دارد. ما قانونی هستیم. سایت فارسی داریم و میتوانید آن را در گوگل سرچ کنید. دامنه آن ir. است که به این راحتیها ثبت نمیشود. همه کارهای شرکت روی حساب و کتاب است. من که بچه نیستم گول بخورم! حالا هم چیزی نشده. هر کاری سختیهای خاص خودش را دارد . آزادمان میکنند. وقتی تحقیقات تمام شود، متوجه میشوند که ما کار خلاف قانونی انجام ندادهایم.
یعنی باورتان شده که نیما برای آزادی شما پا پیش میگذارد؟
بله! ما نیروهای شرکتش هستیم. چرا نباید این کار را انجام بدهد؟!
چرا فرزندانتان را وارد بازی کوئیست کردید؟
هر پدر و مادری دوست دارد که بچههایش پولدار شوند و زندگی راحتی داشته باشند. من هم دیدم کار خوبی است، گفتم تا پارتیبازی نشده، بچههای خودم را هم وارد کار کنم. کسری پولشان را خودم پرداخت کردم تا هم بازویم قوی باشد و اساسش خانوادگی باشد و هم این که با هم کار کنیم و انگیزهمان بیشتر شود.
یعنی شما خودتان بچههایتان را گول زدید و وارد یک بازی کردید که برد ندارد؟
نه! من گولشان نزدم. به آنها پیشنهاد دادم، خودشان قبول کردند. هر انسان زندهای احتیاج به کار دارد تا زندگیاش را ادامه دهد. شما هم اگر مطالعهتان را قویتر کنید، متوجه میشوید که حالا زمان تجارت الکترونیک و آفیسهای دیجیتالی است.
چند وقت است که فعالیت میکنید؟
دو سال است که عضو هستم و از ۹ ماه پیش به صورت مستمر داخل آفیس هستم و به جوانهای تازه وارد خدمت میکنم.
چقدر درآمد داشتید؟
سکههایم آمده است. باید به امارات بروم و یک حساب ارزی باز کنم تا بتوانم وکالت فروش سکههایم را داشته باشم. منتظرم که پسرم هم به اندازه من فعالیت کند و با هم برویم.
چقدر پول پرداخت کردید؟
روی هم ۵۴ میلیون تومان… نفری ۹ میلیون… با سکههایی که خریداری کردیم به اضافه اقامت در مالزی و تور اروپا، ۱۱ میلیون نفری سود کردهایم. سکههایمان ۱۰ میلیون در بازار آزاد خرید و فروش میشود. اگر من یک سفر به امارات بروم، اصل سرمایهام برگشته است. این همه دوست و آشنایی که پیدا کردهام، هویت تجاری که پیدا کردهام، شما توجه کنید حالا همه ما یک هاتمیل داریم. هر کسی هاتمیل ندارد، این یعنی ما خیلی پیشرفت داشتیم و در دنیای تجارت جهانی برای خودمان جایگاه دست و پا کردهایم. حالا باید همه تلاشمان را به کار بگیریم تا این جایگاه را حفظ کنیم.
از دستگیرشدنتان ناراحت نیستید؟
من که کاری نکردهام! حتما آزاد میشوم. فقط یکی از پسرهایم هست که خیلی ترسیده!
یا خدا....
حیف نان ...
حالا چرا شکستها یا چرا ÷یروزی ها و به رخ دیگران کشاندن.. بابا یه روش نوین بیاریم و از بقیه دعوت دوستانه و محرمانه کنیم.