گوناگون

گلایه سیداحمد خمینی از مسئولان کشور؛ اتفاقات موثر در پذیرش قطعنامه را چرا خرد خرد به امام‌(ره) نگفتند؟

پارسینه: چیزی كه اوقات حاج احمدآقا را تلخ كرده بود این بود كه این اتفاقاتی را كه امام‌(ره) در پذیرش قطعنامه به آنها اشاره كرده بودند، چرا خرد خرد و به مرور زمان خدمت امام‌(ره) عنوان نشده بود كه بعد یك‌مرتبه یك نفر بیاید گزارش بدهد. از این جهت بود كه فوق‌العاده ناراحت بودند، چون خیلی شكست ایجاد كرد، یعنی شكست ظاهری هم حتی برای امام‌(ره) ایجاد كرد، یعنی امام‌(ره) به حقیقت، پیر شد. (بغض امكان ادامه صحبت را به ایشان نمی‌دهد) من دیگر نمی‌توانم بگویم. واقعاً برایم مشكل است.

با مرحوم دكترمحمود بروجردی بارها به گفت وگو نشستم، در بازگویی خاطراتی از امام راحل، آیت الله‌العظمی گلپایگانی، شهیدآیت‌الله سیدمصطفی خمینی و حجت الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینی. آن فقید سعید را شخصیتی متواضع، صمیمی و وفادار یافتم و نیز صادق درروایت آنچه دیده و دریافته بود. اینك كه خبر درگذشت اوخیل وفاداران امام را اندوهگین ساخته و به نیت بزرگداشت یاد و خاطره آن مرحوم، واپسین گفت وگوی خود با ایشان را به خوانندگان فرهیخته جوان تقدیم میدارم. این گفت و شنود در تبیین منش اجتماعی و سیاسی مرحوم حاج سید احمد خمینی صورت گرفته كه از قضا در آستانه سالروز رحلتش قرار داریم. یادشان گرامی باد.


با عنایت به این نكته كه شما از آغاز نوجوانی مرحوم سید احمدآقا، ایشان را می‌شناختید، چه ویژگی‌هایی در ایشان همچنان به شكل بارزی در ذهن شما مانده است؟

تحرك و ناآرام بودنش به شكل بارزی در ذهن من مانده‌ است. من از بچگی، او را می‌شناختم. حدود 12 سال تفاوت سنی داشتیم و بعداً من هم در دبستان و هم در دبیرستان معلم ایشان شدم. بسیار ناآرام و دائماً دنبال بازی بود. مثلاً یادم هست یكبار در جای بسیار دوری از منزلشان كه محله یخچال قاضی بود، یعنی سر راه اصفهان كه به آن گردنه می‌گفتند و حالا ابتدای خیابان دور شهری هست، او را پابرهنه دیدم. به خاطر بازی كشیده شده بود آنجا. حدود 9، 10سال داشت. آدمی بود كه آرام و قرار نداشت. بزرگ هم كه شد، با وجود آنكه ثمین و چاق شده بود، با این وجود آرام نبود، حالا یا از نظر فكری یا از نظر كاری. عجیب بود.

در مدرسه او را با چه خصوصیتی می‌شناختید؟

او یك شاگرد معمولی نبود. اگر دست‌هایش را دیده بودید، مشاهده می‌كردید كه چند جای دستش شكسته است. من ایشان را از طفولیت می‌شناختم. هنوز انتسابی هم پیدا نكرده بودیم. من سال 40 با این خانواده وصلت كردم. به هر حال ایشان در مدرسه. . .

این اتفاقی كه می‌فرمایید مربوط به چه سالی است؟

چهار سال جلوتر، یعنی سال 36. آرام نداشت. دائماً تحرك داشت. نه اینكه كسی را آزار بدهد، ولی دائماً بازی می‌كرد و از بازی لذت می‌برد و نتیجه‌اش هم این بود كه جزو معدود بازیكن‌های فوتبال قم بود كه به تیم‌های درجه یك فوتبال تهران راه پیدا كرد و با كاظم رحیمی دوست بود كه هم دوره ابتدایی و هم دوره دبیرستان، شاگرد من بود.

از نظر تحصیلی چه ویژگی داشت؟

از نظر درسی متوسط بود، نه اینكه تاپ باشد، ولی در پاسخ‌های فی‌البداهه‌ای كه می‌داد، كاملاً مشخص بود كه اگر در زمینه‌ای كوشش كند، می‌تواند تاپ باشد، كمااینكه قبل از ملبّس شدن به لباس روحانیت و رفتن به نجف، موقعی كه در قم درس می‌خواند، خیلی استعداد از خودش نشان داد و بیش از دیگران درس می‌خواند، مثلاً اگر بعضی از طلاب در طی روز دو تا درس می‌گرفتند، او چهار درس می‌گرفت و به همه هم می‌رسید، چون دائماً تلاش می‌كرد كه زودتر به مراتب بالاتر برسد. در نجف هم خیلی خوب پیشرفت كرد، در حالی كه در كوران مبارزات قرار گرفته بود، با این وجود درس و بحث را دنبال می‌كرد. هم امام‌(ره) و هم مرحوم حاج آقا مصطفی، در یكی، دو گفت‌وگویی كه با آنها داشتم، از حاج احمدآقا تعریف می‌كردند. حاج آقا مصطفی حرفش برای من حجّت بود. ایشان سه سال از من بزرگ‌تر بود، ولی از همان دوران كودكی، او را می‌شناختم. من شاگرد دبیرستان بودم كه این حرف را از پدربزرگم شنیدم كه به پدرم گفت: «من شنیده‌ام كه آقا مصطفی، پسر حاج آقا روح‌الله خوب درس می‌خواند.» و این برای من موضوعی شد كه به آن توجه می‌كردم. گاهی اوقات می‌دیدم كه بعد از جلسه درس، بحثی را كه در جلسه درس مطرح شده بود به بیرون از جلسه می‌كشید كه خیلی جالب بود. گاهی اوقات عمامه از سرش می‌افتاد. بسیار بر اثبات نظرش اصرار داشت. آن وقت ایشان در مورد حاج احمدآقا می‌گفت كه «خیلی خوش استعداد است. خیلی خوب پیش می‌رود.» در سال 45 كه به نجف مشرف شدم، از ایشان پرسیدم كه «آقای حاج آقا مصطفی چطور جوانی است؟» امام‌(ره) فرمودند: «از آن وقت من در این سن خیلی بهتر است.» آن وقت حاج آقا مصطفی كه امام‌(ره) چنین توصیفی از او فرمودند، از هوش و استعداد احمدآقا تعریف می‌كرد و می‌گفت: «گیرایی‌اش فوق‌العاده است.» الان كسانی كه در نجف با او هم مباحثه بودند، مثل آقای سجّادی، مثل آقای آیت‌الله بجنوردی، در ایران هستند و از استعداد و گیرایی او در مباحث فقهی تعریف می‌كنند.

فرزند امام‌(ره) بودن، در دوران نوجوانی و جوانی چقدر در خلقیات و رفتار احمدآقا مشخص بود؟

هیچ، اصلاً و ابداً، فقط موضوعی پیش آمد برای حاج احمدآقا كه موضوع مبارزه بود و رسیدگی به كسانی كه مبارزه می‌كردند كه حاج احمدآقا در این خط افتاد و ناچار بود آن خط را دنبال كند و گاهی از درس منفك می‌شد، اما نمی‌گذاشت به درسش لطمه‌ای وارد شود. او موظف بود به خانواده زندانی‌ها، تبعیدی‌ها و مبارزین برسد.


در چه مقطعی؟ وقتی دیپلم گرفته بود؟

بله، دیپلم گرفته بود. تازه ملبّس به لباس روحانی شده بود.

ظاهراً حضرت امام‌(ره) اصراری بر این كه فرزندانشان وارد سلك روحانیت شوند، نداشتند. چه شد كه حاج احمدآقا به سلك روحانیت درآمدند؟

وقتی كه دیپلم گرفت، مدتی در خانه بود و كار هم نمی‌كرد. آیت‌الله اشراقی، نماینده امام‌(ره) در قم بود. امام‌(ره) در نامه‌ای به آقای اشراقی نوشتند كه«اگر احمد درس طلبگی بخواند، مطابق طلاب دیگر به او شهریه بدهید. ماهی 150 تومان، نه بیشتر نه كمتر.» احمدآقا شرایط را دیده بود و می‌دانست اوضاع كشور به شكلی است كه آدم‌های درگیر مبارزه، ممكن است هنگام ورود به دانشگاه با موانعی روبرو شوند، تمایلی به رفتن به دانشگاه نداشت، در حالی كه در مدرسه عالی حسابداری هم قبول شد. همان كه دكتر نبوی رئیسش بود و اوایل خیابان ایرانشهر بود. یكبار با هم رفتیم آنجا ولی او را نپذیرفتند.

به خاطر اینكه پسر امام‌(ره) بود؟

بله، اطرافیان او هم كه همه روحانی بودند. این درك را پیدا كرد كه اگر بخواهد كار مؤثری انجام دهد، باید وارد این سلك شود و هنگامی كه به عتبات مشرف شد، ملبّس شد به این لباس و موقع برگشتن هم، ساواك او را دستگیر كردند و به زندان قزل قلعه بردند و مدتی زندانی بود.

ظاهراً در جریان 15 خرداد 42، حاج احمدآقا شركت نداشتند، چه شد كه بعدها به مبارزه روی آوردند؟

اتفاقاً روز 15 خرداد 42 كه آقا مصطفی به صحن بزرگ «آیینه» كه آن موقع به آن می‌گفتند صحن. . . نامش یادم نیست، ولی مقبره یكی از نخست وزیران دوره ناصری بود و حالا آنجا دالانی شده است، من دقیقاً یادم هست كه احمدآقا كنار ستونی با كسی به نام حبیب حبیبی كه هم همسایه و هم دوست و هم همكلاسیش بود، ایستاده بود و در آن جریان حضور داشت. البته كسی او را نمی‌شناخت. سال آخر دبیرستان بود و آنطور كه باید و شاید شناخته نبود. حضور در این جریانات و آشنایی با مبارزه و مبارزین و به خصوص تكلیف سنگینی كه در مورد رسیدگی به خانواده مبارزان داشت، همه سبب شد كه در خط مبارزه بیفتد و خوب هم پیشرفت كرد، ولی چون خودنمایی نداشت، فعالیت‌های او دیده نمی‌شد و در نتیجه جایی ثبت هم نمی‌شد.

ایشان رسیدگی به خانواده مبارزین را چگونه انجام می‌داد، منبع آنها كجا بود، چگونه به دستش می‌رسید و اطلاعات مربوط به آنها را چگونه گردآوری می‌كرد؟

دوستانش به او می‌گفتند. خیلی نوجوان بود یا غیرمستقیم و به وسیله دیگران به آنها رسیدگی می‌كرد یا مستقیم می‌رفت. ابائی هم نداشت كه با ماشین‌های عجیب و غریب این كار را بكند. مثلاً از قم با یك ماشین وانت آمد تهران. قرار بود بیاید منزل ما و دیر آمد. پرسیدم، «چرا دیر كردی؟» گفت: «یك نفر جلوی مرا گرفت و گفت سبزی‌هایش را برسانم فلان جا. رفتم و او را رساندم.» از اینجور اخلاق‌ها هم داشت. اوایل سال 59 بود، شب منزل ما در خیابان ضرابخانه مهمان بود. تقریباً نزدیك ساعت 12 شب، بلند شد كه برود. ماشینش یك چروكی چیف بود. در آن ساعت، رفتن خطرناك بود. به او گفتم: «همین كه رسیدی به من زنگ بزن.‌» دیدم وقتش شد كه باید زنگ بزند و نزد. طول كشید و طول كشید تا بالاخره زنگ زد. داد زدم كه، «تا حالا كجا بودی؟ چرا زنگ نزدی؟» می‌دانست كه من دلشوره‌ای هستم، با صدای آرامی گفت، «عصبانی نشو، یك آقا و خانمی با پنج تا بچه ایستاده بودند كنار خیابان. از آنها پرسیدم كجا می‌روید؟ گفتند می‌رویم خیابان ولی‌عصر. بردم آنها را رساندم.» امام‌(ره)هنوز خانه‌شان در دربند بود و هنوز نرفته بودند جماران. می‌خواهم عرض كنم كه اهل خدمت بود، عاشق خدمت بود، نه اینكه چشمداشتی داشته باشد یا بخواهد خودنمایی كند.

این ویژگی در میان مسئولان نظام، ویژگی منحصر به فردی است و بسیاری، خاطرات جالبی را در مورد این خصوصیت مرحوم احمد آقا نقل می‌كنند. همچنین در مورد این ویژگی كه با لباس مبدل به میان مردم می‌رفت و به شكل دست اول كسب خبر می‌كرد. ظاهراً لباس‌های جالبی هم می‌پوشیدند.

بله، گاهی از آن كلاه‌هایی می‌گذاشت كه فقط چشم‌ها پیداست. وقتی می‌خواست برود استادیوم آزادی فوتبال تماشا كند، از آن كلاه‌ها می‌گذاشت و می‌گفت با چند نفر از دوستان رفته بودیم گشتی بزنیم.

چه سالی؟

قطعاً بعد از انقلاب بود، شاید سال 65. دقیق یادم نیست. یكی از دوستان به اسم حاج مصطفی كفاش‌زاده هم بود.

كه مسئول حساب ارزی امام‌(ره)بود؟

بله، رفتیم دستمان را بشوییم. یك كسی آنجا بود، از او پرسید، «این حاج احمدآقاست؟» اگر می‌گفت نه، دروغ گفته بود، اگر می‌گفت آره، مشكل پیدا می‌شد. حاج مصطفی گفت: «ما با این رفیقمان این مكافات را داریم. هر جا می‌رویم از ما می‌پرسند این حاج احمد آقاست؟» و به این شكل جواب داد كه زیركی او را می‌رساند. هم جواب داد، هم دروغ نگفت.

از حضورشان با لباس مبدل در میان مردم خاطره‌ای دارید؟

یك شب پشت فرمان بودم. آقای سراج و آقای امام‌ جمارانی و آقای آشتیانی هم بودند. رفتیم چراغانی‌ها را تماشا كنیم.

نیمه شعبان بود؟

بله، یك راننده تاكسی احمدآقا را شناخت. من دستی به ریشم كشیدم كه به راننده تاكسی حالی كنم كه چیزی نگوید. او دستی تكان داد و خداحافظی كرد و رفت. در آن شلوغی، بسیار كار مشكلی بود، چون آدم دوست و دشمن را نمی‌شناسد. اما حاج احمدآقا عین خیالش نبود.

ظاهراً بخش مهمی را از اخبار دست اولی كه به امام‌(ره) می‌رسید، حاج احمدآقا به این طریق گردآوری می‌كرد. از این اخبار چیزی یادتان هست؟


بله، مثلاً حاج احمدآقا رفته بود در منطقه‌ای نزدیك بشاگرد كه حالا آباد شده، با یكی از پیرمردها صحبت كرده بود. آنجا آن موقع وضع فلاكتباری داشت. احمدآقا درباره وضعیت آنجا شنیده بود و به عنوان تفریح رفت، ولی این كارش فوق‌العاده سازنده بود. یعنی بنیاد 15 خرداد از آن موقع به بعد برای فعالیت جا پیدا كرد. آقای صانعی شخصاً خیلی رسیدگی می‌كرد. احمدآقا می‌رفت و به عینه همه چیز را می‌دید و اقدام می‌كرد.

خانواده‌هایی هم بودند كه می‌رفت و سر می‌زد.

بله، هیچ ابایی از این كارها نداشت. نكاتی هست كه می‌شود گفت موروثی است. مایلم خاطره‌ای را از سال 43 نقل كنم. بعد از تحت نظربودن و حصر امام‌(ره) در قیطریه، پس از برگشتن ایشان به قم، جمعیت كثیری به دیدنشان می‌آمد و می‌رفت. سر سفره، گمانم روز عید غدیر بود، امام‌(ره) رو كردند به آقا مصطفی و گفتند، «مصطفی!من محمد اوس عبدالله را ندیدم.» چند خانه آن طرف‌تر، همسایه امام‌(ره) بود و محمد، پسرش بود که می‌آمد با احمدآقا بازی می‌كرد. امام‌(ره) از بچگی او را دیده بودند. در آن جمعیت كثیری كه چند روز بود می‌آمدند و می‌رفتند، امام‌(ره) سراغ محمد اوس عبدالله را گرفتند. می‌خواهم دقت و توجه را عرض كنم. این ژن‌ها منتقل می‌شود. امام‌(ره) دائماً از اینجور سؤالات می‌پرسیدند كه فلان كس چطور شد؟ وضع این یكی چطور است؟ خلاصه متوجه همه كس بودند. بدیهی است كه اینها منتقل می‌شود.

از اهمیت نقشی كه احمدآقا پس از شهادت حاج آقا مصطفی و به جای ایشان بر عهده گرفت، خاطراتی را نقل كنید.

من آن موقع نجف نبودم، ولی اینطور كه مطرح می‌كردند این بود كه احمدآقا دقت بسیار بالایی در شنیدن اخباری كه از اطرافیان می‌رسید، داشت. هر كسی با توجه به شخصیت و تفكرش اخبار را به نحوی نقل می‌‌كند. مهم، جمعبندی اینهاست، یكی از كوشش‌های اساسی احمدآقا این بود كه اخبار را عیناً و بدون دخل و تصرف برای امام‌(ره) نقل می‌كرد. از هر كس هر جور شنیده بود، نقل می‌كرد و اگر تحلیلی هم داشت، می‌گفت تا خود امام‌(ره) تصمیم بگیرند و این دقت نظر و امانتداری او را می‌رساند. من در تابستان 57، دو ماه در عراق بودم. ما می‌خواستیم مسافرتی به سامرا برویم و نفسی بكشیم. واقعاً برایمان رها كردن امام‌(ره)، در حد یك زیارت 48 ساعته هم دشوار بود.

چرا؟

چون نمی‌خواستیم امام‌(ره) از شنیدن اخبار فارغ شوند. اتفاقاً روزی كه ما به سامرا رفتیم، شریف امامی‌ نخست‌وزیر شده بود. ما در كاظمین به زیرزمینی رفته بودیم كه ناهار بخوریم كه این خبر را از رادیو شنیدیم.

برخی تلاش می‌كردند و همچنان نیز كه این شبهه را جا بیندازند كه حاج احمدآقا در واقع جریان اطلاعات به سوی امام‌(ره) را به سوی گرایش خاصی كانالیزه می‌كرد تا امام‌(ره) نهایتاً به تصمیم‌گیری خاصی بپردازد.

خاطراتی كه در نقض این شبهه دارید، بیان فرمایید.

دوستانی كه آن روزها از نزدیك در جریان امر بودند، آقای توسلی، ‌آقای آشتیانی، آقای امام‌ جمارانی، آقای رحیمیان، آقای سراج بودند كه همه حیات دارند. گاهی می‌دیدیم حاج احمدآقا می‌آمد و با ناراحتی می‌گفت «چه كسی این خبرها را به آقا داده، من نمی‌دانم.‌» یعنی اخباری كه ایشان خبر نداشت و به امام‌(ره) می‌رسید. یعنی كانال امام‌(ره) یكی نبود. روزی به من خبر دادند كه كروكی خانه شما از خانه‌های تیمی پیدا شده، بلند شوید و به جماران بیایید.

در سال 60 كه سال ترورها بود؟

بله. خانواده را فرستادیم و رفتیم جماران. . . دنبال خانه می‌گشتیم. خانه‌ای كه به ما معرفی كردند، همان خانه‌ای بود كه بعداً حاج احمدآقا گرفتند. یكی آمده بود و خانواده را برده بود كه آنجا را نشان بدهد. پیش از ظهر خانم رفته و خانه را دیده بود. بعدازظهر امام‌(ره) در حیاط خانه پشتی، همان حیاطی كه آنجا نماز می‌خواندند و داشتند نافله می‌خواندند تا آقای خامنه‌ای برای افطار بیایند، ‌امام‌(ره) داشتند در آنجا قدم می‌زدند. همسر من هم همراه ایشان قدم می‌زدند. امام‌(ره) رو می‌كنند به همسر من و می‌گویند «شنیده‌ام می‌خواهید یك خانه طاغوتی بگیرید.‌» همسرم می‌گوید «دو ساعت پیش یك نفر آمد مرا برداشت برد آنجا. دیدم نه دیوار حسابی دارد و اتاق‌هایش هم به قدری بزرگ هستند كه فرش‌های ما یك گوشه‌شان را بیشتر پر نمی‌كند.‌» این خانه جزو مجموعه بیت امام است. بعدها درستش كردند تا احمدآقا بتواند در آن بنشیند. همسرم با تعجب می‌پرسد «كی این خبر را به شما داده؟» امام‌(ره) می‌گویند«خب! خبرها می‌‌رسد.‌» می‌خواهم خدمتتان عرض كنم كه اخبار از كانال‌های مختلفی به امام‌(ره) می‌رسید، بنابراین یك كانال نبود كه كسی بتواند ایشان را كانالیزه كند. اصلاً غیرممكن بود. اول صبح كه می‌شد، زنگ می‌زدند، آقای صانعی، آقای رسولی، ‌آقای رحیمیان می‌رفتند خدمت امام‌(ره). آقای توسلی برای ملاقات‌ها می‌رفتند. آقای رسولی قبوض وجوهات را می‌دادند. آقای رحیمیان نامه‌هارا نشان می‌دادند. آقای رسولی و آقای رحیمیان مشتركاً این كارها را انجام می‌دادندو ضمن كار، خیلی از حرف‌ها را هم می‌زدند. دیگران هم می‌آمدند و می‌رفتند. وقتی هم فرد به صورت خصوصی خدمت امام‌(ره) می‌آمد كه كسی نمی‌نشست ضبط كند.

شما به نوفل لوشاتو نرفتید؟

خیر. حضرت امام‌(ره) نامه‌ای به صبیه‌شان نوشته و ضمن اظهار محبت و لطف زیاد فرموده بودند، «جای شما اینجا خالی است.‌» همسر بنده در جواب نوشتند كه «ما اینجا همراه مردم به تظاهرات می‌رویم. بچه‌ها در صف نفت می‌ایستند. فلانی (یعنی بنده) در كانون اعتصاب معلم‌ها هست و همراه آنان اعتصاب كرده.‌» و خلاصه مقوله‌هایی از این سنخ، برای امام‌(ره) نوشته بودند. امام‌(ره) در پاسخ نوشتند «من به شما افتخار می‌كنم.»

حاج احمدآقا تا جایی كه در توان داشت، نگذاشت كسانی كه بعدها رودرروی انقلاب قرار گرفتند، از خط انقلاب جدا شوند. حتی در اوایل پیروزی انقلاب، با آنكه بسیاری از افراد با ملاقات مجاهدین خلق با امام‌(ره) مخالف بودند، او این كار را كرد و برای از دست نرفتن بسیاری از افراد و گروه‌ها، تلاش بسیاری كرد. به نظر شما فلسفه ارتباط احمدآقا با این افراد و گروه‌ها چه بود و تا كجا ادامه داد كه انقلاب، اینها را از دست ندهد، نظر به اینکه از آخرین افرادی هم بود كه دست از این تلاش برداشت.

اینها مشخصاً در یكی از راهپیمایی‌ها كه نمی‌دانم روز تاسوعا بود یا عاشورا، خودشان را نشان دادند. اینها در صفوف منظم و با پلاكاردهای مشخص، شعارهایی غیر از شعار سایر راهپیمایان می‌دادند. یادم هست كه جلوی پمپ بنزین كلانتری سوار كه در خدمت شهید مطهری و بعضی از دوستان دیگر بودیم، كسی آمد و گفت كه اینها پلاكاردهایی جدا از شعارهای كلی حمل می‌كنند كه آقای كروبی عصبانی شد و عبایش را از دوشش برداشت و انداخت در دامن امام جمارانی و رفت كه پلاكاردها را پایین بكشد كه تهدیدش كرده بودند كه تو را می‌زنیم و همه پلاكاردهایت را هم پاره می‌كنیم. كارهای اینها از همان موقع شروع شده بود. موقعی كه انقلاب شد، اینها كجروی‌هایی را داشتند. حاج احمدآقا تمام تلاشش این بود كه نگذارد قضیه حاد شود. وقتی هم كه آنها به شكل غیر مستقیم بنی‌صدر را زیر بال و پر خود گرفتند و خود او هم آمادگی این را داشت كه با آنها تعاملاتی داشته باشد، در اواخر سال 59 مسئولین نظام آمدند خدمت امام‌(ره)، یادم هست كه وقتی از دالان كوچك خانه بیرون می‌رفتند، حاج احمدآقا رو كرد به بنی‌صدر و دستش را بالا برد و گفت، «بنی‌صدر! تا حالا دستم پشتت بود، مراقب باش.» بنی‌صدر با آن لهجه عجیب و تبختر آشكارش گفت«بردار ببینم چه می‌كنی!» عین همین عبارت. احمدآقا كوشش كرد انقلاب نضج بگیرد. نضج گرفتن انقلاب مشروط بر این است كه همه با هم پیش بروند. همان‌طور كه در ابتدای كار، همه دست به دست هم دادند، آنگونه پیش برود، نه اینكه یكی از این طرف بكشد، یكی از آن طرف. می‌شود حکایت آن داستان كتاب‌های قدیم ابتدایی ما كه زیور و كشور بر سر عروسكی دعوایشان شد و هر دو عروسك را آن قدر كشیدند كه سرش از تنش جدا شد. در آن موقع، كشور به این صورت درمی‌آمد و نباید این‌طور می‌شد. امام‌(ره) چندین سال زحمت كشیدند تا این انقلاب در ذهنشان پرورده شد. چندین سال زحمت كشیدند تا مردم را منقلب كردند. جوانی كه سر كوچه می‌ایستاد و زنجیر می‌گرداند، حالا آمده بود و می‌گفت «مرگ بر شاه»، «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی». این زمان لازم دارد. این حرف‌ها یكشبه اتفاق نمی‌افتند و خود احمدآقا دركوران قضایا بوده. نكته كوچكی را عرض كنم. امام‌(ره) از نجف برای اروپا اعلامیه داده بودند كه بخوانند برای بنی‌صدر و دكتر حبیبی. ما ظهر به مسجد نرفتیم. نشستیم كه تلفن را بگیریم و نمی‌شد. اینها ناهارشان را خوردند و خوابیدند و بعدازظهر بود، امام‌(ره) رفتند استراحت كنند و ما هنوز داشتیم سعی می‌كردیم تلفن را بگیریم. حدود چهار، چهارو نیم بعدازظهر بود كه موفق شدیم تلفن را بگیریم و اعلامیه را برایشان بخوانیم. خیلی زحمت كشیده شده كه من یك نكته كوچكش را برای شما عرض كردم. آن موقع كه تلفن‌ها دیجیتالی نبود. از اینهایی بود كه تك تك شماره‌ها را باید بگیری. این زحمت‌ها بوده. آقای دعایی رفته بود بغداد كه اعلامیه‌ای را تكثیر كند و بفرستد برای ایران. به نجف كه رسید، دید همسرش وضع حمل كرده است. دو ساعت بعد، باز اعلامیه امام‌(ره) دستش بود كه برود بغداد تكثیر كند و بفرستد ایران. وقتی كه كسی به مجموعه نگاه می‌كند، می‌بیند كه چقدر زجر كشیده شده است. بسیار خوب، حالا این انقلاب باید حفظ شود یا خیر؟ به هر وسیله‌ای كه هست باید حفظ شود. آنهایی كه عاقل هستند، دنبال نقاط مشترك می‌گردند. نقطه مشترك را تقویت می‌كنند كه بلكه به یك نقطه مثبت برسند. به وحدت نظر برسند. اما آنها به هیچ عنوان زیر بار نمی‌رفتند و همانی شد كه ملاحظه كردید. البته در این میان همان‌طور كه عنوان كردید، بدنامی هم پیش می‌آید. چندی پیش تلویزیون كانال 3، آیت‌الله مهدوی كنی بودند. خیلی‌ بی‌رودربایستی عنوان كردند كه چه كسی با بنی‌صدر موافق بود چه كسی مخالف بود. آن هم كسی كه كنار امام‌(ره) است. امام‌(ره) رأس قضیه است.

این واقعاً موهبتی بود كه كسی در كنار امام‌(ره) سعی داشت همه نیروها را حفظ كند.

خود امام‌(ره) هم كوشش‌شان بر این بود. نكته‌ای را عرض كنم كه هیچ كس تا به حال نشنیده است. وقتی كه اطلاعیه عزل بنی‌صدر از فرماندهی كل قوا را از تلویزیون خواندند، عیال من كه كنار امام‌(ره) نشسته بودند، عبارتی را كه امام‌(ره) فرمودند، این گونه نقل می‌كنند «والله نمی‌خواستم این طور بشود.» كسی از اول كمر نبسته بود به زدن بنی‌صدر. این همه با او مماشات كردند.

در فاصله سال‌های 59 تا 68 امام‌(ره) در جماران مستقر شدند، احمدآقا به عنوان عنصر مورد اعتماد امام‌(ره)، در حل چالش‌های نظام، نقش تعیین كننده داشته و در واقع، بی‌آنكه نامی از وی در میان باشد، در حل بحران‌هایی چون كودتای سال 61 و یا مسئله جنگ و رهبری بسیاری از كارگشایی‌ها، بسیار مؤثرتر از دیگران بوده است. شما این نقش را چگونه تحلیل می‌كنید؟

امام‌(ره) اگر به كسی اعتماد پیدا می‌كردند، خودش نكته جالبی بود. شخصی كه الان زنده است نكته‌ای به یكی از بستگان ما گفته بود كه فلان كس چنین نیازی دارد. امام‌(ره) فرموده بودند چون فلان كس گفته است، بدهید. امام‌(ره) اگر به حاج احمدآقا اعتماد پیدا نمی‌كردند، او را نماینده خودشان در قضایایی مثل حل مسائل کشور یا شورای مصلحت نظام نمی‌كردند. امام‌(ره) مطمئن شده بودند كه وقتی احمدآقا می‌آید و مسائل را برای امام‌(ره) مطرح می‌كند، «واو» را جا نمی‌گذارد. این نكته بسیار مهم است. احمدآقا با دقت نظر فوق‌العاده بالا، همه قضایا را واقعاً مو به مو برای امام‌(ره) نقل می‌كرد، چون امام‌(ره) باید از كم و كیف قضایا آگاهی پیدا می‌كردند. ممكن بود این صحبت‌ها گاهی به زیان خودش هم باشد، اما استنكاف نمی‌كرد.

در سال‌های اخیر و به خصوص پس از انتشار بعضی از خاطرات، سعی در ایجاد این شبهه هست كه امام‌(ره) چون بیمار بوده‌اند، احمدآقا با بسط یدی كه داشته، بسیاری از امور را بر اساس سلیقه و گرایش شخصی اداره و هدایت می‌كرده است.

واقعاً این تهمت است و اینها باید آن دنیا پاسخ بدهند. چون احمدآقا خیلی متدین بود. همه می‌دانند در مجلسی كه حاج احمدآقا نشسته بود، غیبت به كلّی ممنوع بود، همان‌طور كه امام‌(ره) از دوره جوانی، هر وقت غیبت می‌شد، حرف را برمی‌گرداندند كه یك وقت غیبتی نشود. امام‌(ره) یك آدم معمولی نبودند كه به همه اعتماد كنند. یادم هست كسی آمده بود مطالبی را به من گفته بود كه من خدمت امام‌(ره) عرض كنم. ایشان مستقیم به چشم‌های من نگاه می‌كردند كه ببینند من مسئله را چگونه بیان می‌كنم. من اعتقادم به گونه‌ای است كه اگر بخواهم عنوان كنم، از همان حرف‌هایی كه برای حاج احمدآقا می‌زنند، برای من هم می‌گویند. احمدآقا انصافاً خیلی در كارها دقیق بود و در گزارش مطالب خدمت آقا، نقطه جا نمی‌انداخت، «واو» جا نمی‌انداخت. گاهی اوقات نزدیكان به احمدآقا می‌گفتند «چرا این حرف را به آقا زدی؟ ایشان ناراحت می‌شوند.» و احمدآقا می‌گفت «امام‌(ره) باید بدانند در مملكت چه می‌گذرد و چه اتفاقاتی می‌افتد.» تهمت می‌زنند الی ماشاءالله! این چیزهایی كه شما گفتید، نكته‌ای را به ذهن متبادر می‌سازد و آن هم اینكه بعد از امام‌(ره)، بسیاری از مسائل، نانوشته بود و اتفاق هم افتاده بود، ایشان فرموده بودند، ولی نواری هم که نبود، اینها شبهه‌افکنی کردند مبادا حاج احمدآقا بیاید چیزی را که نیست به امام‌(ره) نسبت بدهد. از این جهت جوسازی شروع شد، ولی مردم، خیلی فهیم هستند.

این موجی كه اینها راه انداختند، تأثیری نداشت.

عرض كردم چون مردم خیلی فهیم هستند. عموم مردم، به استثنای تعداد بسیار اندك و انگشت‌شماری كه برای سودجویی خودشان و یا به نفع خودشان از این قضایا ممكن است بهره‌برداری كنند و گاهی هم می‌كنند، اما آنی است و زودگذر. ولی مردم خیلی فهیم هستند. به همین دلیل بود كه امام‌(ره) اصرار داشتند هر اتفاقی در كشور می‌افتد، باید مردم بدانند.

این افرادی كه به این شیوه‌ها متشبّث می‌شوند، به اعتقاد شما تا چه حد هدف اصلیشان امام‌(ره) است، منتهی چون جرئت نمی‌كنند، حاج احمدآقا را نشانه رفته‌اند. تقریباً هدف همه‌شان همین است. زخم‌خورده‌ها كم نیستند، چون برای خودشان جایگاهی را متصوّر شده بودند كه آن جایگاه ایجاد نشد، بنابراین ناچار بودند به بعضی از مسائل متشبّث شوند.

در قضیه پذیرش قطعنامه، از نقش حاج احمدآقا چه خاطر‌ه‌ای دارید؟

چیزی كه اوقات حاج احمدآقا را تلخ كرده بود این بود كه این اتفاقاتی را كه امام‌(ره) در پذیرش قطعنامه به آنها اشاره كرده بودند، چرا خرد خرد و به مرور زمان خدمت امام‌(ره) عنوان نشده بود كه بعد یك‌مرتبه یك نفر بیاید گزارش بدهد. از این جهت بود كه فوق‌العاده ناراحت بودند، چون خیلی شكست ایجاد كرد، یعنی شكست ظاهری هم حتی برای امام‌(ره) ایجاد كرد، یعنی امام‌(ره) به حقیقت، پیر شد. (بغض امكان ادامه صحبت را به ایشان نمی‌دهد) من دیگر نمی‌توانم بگویم. واقعاً برایم مشكل است.

این مسئله چون برای شما تأثرآور است، از سیر زندگی سیاسی ایشان می‌گذریم و وارد مبحث ویژگی‌های اخلاقی حاج احمدآقا می‌شویم. ایشان اهل مدارا و رأفت حتی نسبت به كسانی كه طرد شده بودند، بود. در این مورد نكاتی را ذكر كنید.

او آدم بسیار مردمداری بود و اگر كوچك‌ترین محبتی را از كسی دیده بود، هیچ وقت، فراموش نمی‌كرد و همان را گاهی اوقات بزرگ هم می‌كرد، بلكه بتواند به نفع نظام، او را جلب كند و از او بهره ببرد. از وقتی كه جماران آمدیم كه رفت و آمدمان دائمی بود و نیز در تمام سال‌های زندگی و آشنایی با ایشان، هرگز به یاد ندارم كه از كسی گله كرده باشد.

حتی كسانی كه خیلی اذیتشان می‌كردند.

حتی آنها . هرگز گله نكرد، تمام كوشش او بر جلب و جذب بود. موقع انتخابات، آن اختلافاتی كه بین شورای نگهبان و وزارت كشور بود. چه چیزها كه نوشتند و گفتند. دست‌كم اینكه ایشان می‌توانست بعضی از اینها را به امام‌(ره) نشان ندهد، ولی تعهدش نسبت به انقلاب و نسبت به امام‌(ره) طوری بود كه حتی یك نكته كوچك را نزد امام‌(ره) ناگفته نمی‌گذاشت.

از تواضع و جوانمردی ایشان بگویید.

با خیلی‌ها مخالف بود، اما ابراز نمی‌كرد كه بدتر شود. تمام تلاشش بر بهتر شدن بود.

آخرین گفت‌وگو و خاطره‌ای كه از ایشان قبل از رحلتشان دارید، چیست؟

آن قدر رفت و آمد داشتیم كه نمی‌توانم به صورت خاطره نقل كنم. یك روز قبل از اینكه این اتفاق برایشان بیفتد، ایشان را دیدم. چیز خاصی نبود. در حسینیه جماران برای شاگردان مدرسه سخنرانی کرد و گفت، «آخر عمرمان است. معلوم نیست تا كی زنده باشیم.» به او گفتم «احمد! این حرف‌ها چیست كه می‌زنی؟» بعد هم رفته بود خانه آقای رحمانی و بعد هم رفته بود منزل برادر خانمش، آقای جواد طباطبایی و شام آنجا بود و بعد هم برگشته بود منزل.

ایشان چقدر سابقه بیماری داشت؟

من همان روزهای بعد از فوت ایشان مصاحبه‌ای كردم و گفتم «عده‌ای كه سالی یكی دو بار او را می‌دیدند، مصاحبه كرده و طوری حرف زده‌اند كه انگار حاج احمدآقا مجموعه امراض بوده. یك كمی درد زانو داشت و عصا دست می‌گرفت.»

كمی هم وزن كم كرده بودند.

این اواخر رفته بود به منطقه كوشك نصرت كه خانه كوچكی آنجا درست كرده بود. بیابان برهوتی بود كه از آن استفاده نمی‌شد. یك كسی آن را وقف امام‌(ره) كرده بود كه آقای انصاری و دیگران، آنجا پسته كاری كردند و ظاهراً هم پسته خوبی می‌داده. احمدآقا با چند تا از دوستان نجف‌شان رفته بودند آنجا و همان‌جا وزن كم كرده بودند.

جریان رفتنشان به كوشك نصرت، كمی مبهم است و كمتر كسی درباره آن صحبت كرده است.

چون آقای حاج‌سید‌محمد سجادی و دایی‌ ایشان حاج فتح‌الله، همراهش بودند بهتر می‌دانند، اینها اهل ذكر و این چیزها هستند. موقعی كه برگشت و آمد منزل ما، همشیره‌شان گفته بودند «احمد جان! خیلی خودت را لاغر كردی.» گفته بود «چاقی من تقصیر فلانی است!» منظورش من بودم. گفته بود، «تا من می‌آمدم، می‌رفت داخل صندوقخانه و پسته و گز می‌آورد و می‌گذاشت جلوی من و من هم می‌خوردم!» می‌گفت در آنجا ذكر می‌گفته و راه می‌رفته و لاغر شده است.

به عنوان یك دوست و یك خویشاوند نزدیك احمدآقا، از رابطه خودتان با ایشان و از خلأیی كه فقدان ایشان در زندگی شما ایجاد كرده است، صحبت كنید.

چیزی كه من می‌خواهم بگویم، شخصی نیست. احمدآقا خیلی به گردن این انقلاب حق دارد. واقعاً نسبت به او بی‌مهری شد، ولی مردم آن قدر خاطره خوش از او داشتند كه این بی‌مهری‌ها اثر نكرد و انصافاً از هر جهت كه بخواهید سیر زندگی حاج احمدآقا را بعد از رحلت امام‌(ره) مرور كنید، مشاهده می‌كنید كه چقدر برای جلوگیری از هم گسیختگی امور و حفظ ثبات شبیه دوره امام‌(ره)، شخصیت بسیار مؤثری بود.

گاهی اوقات او را در تلویزیون می‌بینم و یا با حاج حسن آقا خاطره‌ها را مرور می‌كنیم، ولی چیزی كه مهم است، برای ما جایگاه نظام و انقلاب بسیار از فرد بالاتر است. جایگاه احمد آقا را بزرگان كشور، آنهایی كه منصف هستند، معترف هستند. بیش از حدی كه تصورش را بكنیم، زحمت کشید. جایی هم گفته هم نشده. به گردن نظام خیلی حق دارد. همه جور كوششی كرد كه این انقلاب، جانداری خود را حفظ كند و الحمدلله رب‌العالمین، چند سال از رحمت امام‌(ره) و حاج احمدآقا گذشته، و هنوز این نظام سرافراز است. من سر كلاس به شاگردانم می‌گفتم «این نمره بیست، بفرما مال تو. حالا چند تا سؤال از تو می‌كنم و تو باید با پاسخ دادن به آنها، این نمره بیست را نگه‌ داری و حفظ كنی.» این انقلاب و این نظام هم نمره بیستی است كه ما باید آن را حفظ كنیم. خیلی برایش زحمت كشیده شده است. ما واقعاً توان تصورش را هم نداریم.

با تشكر از این ‌كه با حوصله و مفصل به سؤالات ما پاسخ دادید.
بسیار ممنونم! امیدوارم خداوند به شما توفیق بیشتری عنایت كند كه این تاریخ را زنده نگه دارید. زنده نگه داشتن تاریخ یعنی زنده نگه داشتن موضوع. الان وقتی كه سندی را بیان می‌كنند و سلسله روایت آن را تا نبی‌اكرم(ص) می‌برند، یعنی این سند، زنده است و این كار شما نگه داشتن و زنده نگه داشتن تاریخ انقلاب است. انشاءالله كه خداوند به شما اجر و توفیق بیشتر عنایت كند كه بر خدمات خود بیفزایید و راهتان را ادامه دهید.


محمدرضا كائینی

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار