گوناگون

چگونه مدیر خبر خبرگزاری پارس شدم؟

پارسینه: اقای جبین شناس مدیر دوست داشتنی و بلند قد تلکس خبرگزاری با زدن تلنگری به درب، باعجله وارد اتاق آقای" بهزاد باشی" شد، صورت گوشتالودش از هیجانی بزرگ خبرمی داد.

عصر یکی از روزهای داغ آخر تیر 59 بود. متن یک خبر را روی میز ایشان گذاشت که ترجمه ای بود از خبرگزاری آلمانی د.پ.آ. آقای باشی عینک ته استکانیش را یکی ذو بار جابجا کرد و سراسیمه هیکل تقریبا تنومندش را به از پشت میز بزرگ مدیریت اخبار بیرون کشید و سراسیمه از اتاق بیرون زد. من و حسین هاج و واج مانده بودیم که چه رخ داده است؟ دقایقی بعد، هر دو به دفتر آقای دکتر خرازی مدیرعامل جدید سازمان برای شرکت در یک جلسه فوری خبری احضار شدیم.

*****
17 تیر 59 ، فردای شبی که خبر انتصاب دکتر خرازی به مدیریت عامل خبرگزاری پارس از رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی ایران پخش شده بود، مهندس حسین نصیری و من همراه دکتر وارد سازمان شدیم. حسین را تا آنروز ندیده بودم. در امریکا با دکتر آشنا شده بود و من در لندن. از رادیو تلویزیون به دستور مرحوم قطب زاده در مرداد 58 اخراج شده بودم. (همراه با محمد نهاوندیان، علی پایا، علی لاریجانی و ... که خود داستان و دلایل جالبی دارد)، از سمت مدیریت رپرتاژهای خبری رادیو تلویزیون کنار گذاشته شده بودم که دکتر خرازی، معاون سیاسی وقت وزارتخارجه خبرم کرد که با حکم دکتر ابراهیم یزدی، وزیرخارجه وقت, باید به لندن برگردم و مسئول مطبوعاتی سفارت شوم. به ایشان گفتم میروم واگر کار برایم بزرگ بود بر میگردم و اگر از پسش بر می امدم، می مانم.

ورودم به لندن در یکشنبه ای بود در هفته سوم شهریور 58 و چند روزی پس از درگذشت آیت الله طالقانی. درست در روزی که دکتر بختیار در هایدپارک کرنر سخنرانی داشت و فردایش روزنامه ها انگلیس پر از مطالبی بودند در ارتباط با ایران. دکتر افروز تازه کاردار شده بود. خودم را به ایشان معرفی کردم. اولین باری بود که او را می دیدم، بچه نازی آباد و تحصیلکرده امریکا با چشمانی ریز اما جاه طلبی های بزرگ. ایشان از قبل در جریان انتصابم قرار گرفته بود. از همانروز چند تن از دوستان زباندان و فعال انجمن که کم و بیش با دنیای خبر آشنا بودند را به کمک طلبیدم و وارد کارزاری شدم که برایم بسیار لذتبخش بود و تجارب فراوانی به ارمغان آورد، آشنائی وسیع و رسمی با اهالی رسانه در لندن! یکماه بعد، عنوان شعلی ام به دستور دکتر یزدی به رایزن مطبوعاتی سفارت جمهوری اسلامی در لندن تبدیل شده بود. این ارتقاء سمت، که برایم بی تفاوت بود، از طرف کاردار با استقبال روبرو نشد.

آن ماموریت آموزنده نیز تقریبا 8 ماه طول کشید، سه چهار ماهی بعد از آمدن مرحوم قطب زاده به وزارتخارجه (که پس از اشغال سفارت امریکا در نهران رخ داد) به دستور وزیر، در اواخر فروردین 59 به تهران احضار شدم.(سوسه های کاردار که از درگیری قبلی وزیر تازه با من خبرداشت، کارساز افتاده بود) معطل نکردم و خودم با بودجه شخصی بلیط سفرم را خریدم و به شوق لمس انقلاب از نزدیک، صبح چهارشنبه سوم اردیبهشت 59 در حالیکه در لندن باران به شدت می بارید، از محل زندگی در اتاق زیر شیروانی سفارت و سپس از اتاق کارم در طبقه دوم سفارت بیرون زدم. عباس لواسانی و صمدزاده دو همکار نازنینم تا فرودگاه هیثرو همراهیم کردند و ایکاش پروازم تنها یکساعت تاخیر می داشت. من بموقع روانه تهران شدم و آندو عزیز به سفارت برگشتند و تنها چند دقیقه پس از ورودشان به سفارت، 6 تروریست جدائی طلب عرب خوزستانی، سفارت ایران در لندن را اشغال کردند که ماجرا شش روز طول کشید و متاسفانه با شهادت آن دو یار صمیمی پایان گرفت. خلاصه آنکه حقیر به دلیل محبتی که مرحوم قطب زاده به بنده داشتند و دنیای کوچک کاردار، از یک مرگ احتمالی، جسته بودم! وقتی به مهرآباد رسیدم خبر گروگانگیری در لندن را شنیدم و از اینکه حضور مستقیم در یک حادثه نادر را از دست داده بودم، یکه خوردم.

من عاشق خبر بودم، آقای دعائی را از بسیار قبل می شناختم و بدون فوت وقت به دیدنش رفتم. پیگیری دلایل احضار به تهران را به عقب انداختم. حادثه مهمتری پیش آمده بود! درتهران با اشتعال در بخش اخبار خارجه روزنامه اطلاعات اخبار اشغال سفارت ایران در لندن را از نزدیک پی می گرفتم. با ارتباط بسیار نزدیک با برو بچه های فعال انجمن و رسانه های انگلیسی، عموماً طرف مصاحبه تلفنی خبرنگاران انگلیسی واقع شده بودم که به باور آنها می توانستم از حال و هوای داخل سفارت اشغال شده، کنجکاوی های خبریشان برای خبرپراکنی و پر و بال دادن به گزاریش هایشان را ارضا کنم!

*****
مهندس نصیری هیچگونه سابقه کار روزنامه نگاری و ادعائی نداشت. 17 تیر 59 وقتی همراه دکتر خرازی به خبرگزاری پارس رفتیم، دکتر پس از معرفی ما به جناب شریف مدیرعامل وقت و محترم سازمان و چند مدیر آنزمان سازمان، از همگی ایشان خواست در محیطی صمیمانه با یکدیگر همکاری کنیم. ساعتی بعد، حسین و من به دفتر مدیریت اخبار آقای باشی رفتیم. انتظار من این بود که در جریان نحوه فعالیت خبری در خبرگزاری و تشکیلات سازمان قرار بگیریم. تا آنزمان، من علیرغم سابقه کار خبری چندساله، در یک خبرگزاری کار نکرده بودم. اما آقای باشی، با اعتماد بنفسی چپ روانه، راه دیگری رفتند.
چند دقیقه بعد، ایشان چند برگ کاغذ جلوی من و حسین گذاشتند و به ما تکلیف کردند در ارتباط با دو مسئله روز خارجی مطلبی بنویسیم. یادم می آید که به من گفتند درباره جبهه مسلمانان مورو فیلیپین چیزی بنویسم. حسین به سرعت مشغول نوشتن شد و من سرگرم خواندن روزنامه ها و پیگیری اخبار روز. دو ساعتی بعد، حسین مطلبش را به مدیر خبر داد و ایشان آنرا خواند و ایرادهای درستی را مطرح کرد و از منهم نظر خواست که آنچه به عقلم می رسید عنوان کردم. آنروز چیزی ننوشتم و درفرصت های به غنیمت گرفته! ، چند بار به اتاق بزرگ خبر که حدود سی فعال خبری و نگران آینده شغلی در آن مشغول به کار بودند، سرزدم که خود دریابم فعالیت خبری در خبرگزاری چگونه است. من در فاصله شهریور 52 تا اواسط فروردین 56، سه سال و نیم در رادیو تلویزیون ملی ایران دوران شاه کار کرده بودم. سابقه 7 ماهه مجددی در صدا و سیمای بعد از انقلاب داشتم و همچنین سابقه کاری چند ماه در سرویس خارجه روزنامه اطلاعات. بنابرین از خبر بیگانه و به اصطلاح صفر کیلومترنبودم! به غیر از آن سوابق کار کاملا جدی،من به دلیل اشتیاق فراوان به روزنامه نگاری، تمرین در روزنامه نگاری را از اوایل سالهای تحصیل در دبیرستان پهلوی همدان با انتشار روزنامه دیواری شروع کرده بودم و فارغ التحصیل رشته روزنامه نگاری دانشکده علوم ارتباطات بودم. قبل از استعفایم از تلویزیون ملی ایران در 16 فروردین 56، آخرین سمتم در تلویزیون ملی ایران، دستیاری دبیری خبر بود در شبکه دو که آنزمان کانالی روشنفکری به شمار می آمد.

از هفته دوم پس از انقلاب هم که دوباره به تلویزیون برگشتم تا زمان وقوع محاصره پاوه و آزادشدن غرورآفرین آن شهر مظلوم به فرماندهی مرحوم مصطفی چمران، که آخرین گزارش زنده رادیو تلویزیونی من از صدا و سیمای انقلاب پخش شد، در دنیای خبر، عملا در چند زمینه حرفه ای، کار خبری کرده بودم. فردای آنروز هم اوضاع در دفتر آقای باشی به روال قبل گذشت، حسین تفسیر نوشت و بنده همچنان تن به نوشتن ندادم! آقای باشی روز سوم از من پرسیدند چرا در ارتباط با سوژه هائی که به شما میدهم چیزی نمی نویسی؟ اگر برایتان مشکل است سوژه های ساده تری را می توانیم انتخاب کنیم! در مقابل این سخن طعنه آمیز، آهسته به ایشان گفتم خیر، زیاد هم مشکل نیست، طعنه ایشان را بی پاسخ نگذاشتم و با لبخند اضافه کردم "مشکل اینجاست که گویا من آمده ام که اگر بتوانم ایراد کار شما و گردش کار خبر در اتاق خبر را دریابم! " دیگر کافی بود که روابطمان حسابی شکرآب شود. آقای باشی پس از آن شروع کرد به تحویل گرفتن بیش از حد مهندس نصیری و بی توجهی کامل به حقیر. در تمامی چند جلسه مشترک با مدیر عاملان قدیم و جدید و مدیران سازمان، در هر فرصت ممکن از کارهای مهندس تعریف می کرد. تا روز واقعه!

******
خبری که آقای جبین شناس مدیر وقت واحد تلکس خبرگزاری روی میز آقای باشی گذاشته بود، خبر درگذشت شاه در بیمارستان المعادی قاهره بود. پس از ترک سراسیمه اتاق بوسیله مدیر خبر، من سریعا به اتاق تلکس و سرویس خارجه اتاق خبر سرک کشیدم اما روی تلکس های خبرگزاری ها چیز مهمی نبود! جلسه اضطراری خبر هم که همگی به حضور در آن دعوت شدیم، برای تصمیم گیری در ارتباط با نحوه پخش فوری آن خبر بسیار مهم بود. آقای باشی و چند مدیر دیگر سازمان، پیشنهاد می کردند سریعا به رادیو تلویزیون اطلاع دهیم برنامه های عادی را قطع و خبر را اعلام کنند و باعث شادی مردم شوند. در آنزمان رادیو تلویزیون سازمان مستقل خبری " واحد مرکزی خبر " را هم داشت اما آن تشکیلات خیلی کند تر از خبرگزاری و به گونه ای کاملا بوروکراتیک عمل می کرد. ساعت حدود شش و نیم یا هفت بعد از ظهر بود. گذاشتم تا همه حاضرین عجولانه اعلام نظر کنند! من آخرین نفری بودم که نظرم را مطرح کردم و درحالیکه همه هیجان زده و در اشتیاق صدور فرمان پخش آن خبر خیلی مهم بودند، گفتم " تا آنجا که من خوانده و می دانم، خبرگزاری د.پ.آ در ارتباط به دسترسی به اخبار مهم، قدرت رقابت با فرانس پرس، رویتر، آسوشیتدپرس و یونایتدپرس را ندارد و اصولا یک خبرگزاری دست دوم و گاهی جنجالی است. شرط عقل اینست که کمی صبر کنیم و به بینیم خبرگزاری های معتبر دیگر غربی هم این خبر را می دهند یا خیر. اضافه کردم اگر رادیو و تلویزیون برنامه هایشان را قطع و این خبر را منتشر کنند، مردم بلافاصله در تمام شهرهای کشور به خیابانها می ریزند و به شادی مشغول می شوند و اگر خبر بعدا تائید نشود، جلوی این بی اعتباری را نمی توان گرفت! خوشبختانه دکتر خرازی که اصولا اهل احتیاط است با نظر من موافقت کرد و بلافاصله با صدا و سیما تماس گرفت و آنها را در جریان خبر د.پ.آ. و لزوم رعایت احتیاط قرار داد. نیمساعت بعد، در حالیکه همه در انتظار رسیدن اخبار تائیدیه مرگ شاه از سایر خبرگزاری ها بودیم، خبرگزاری د.پ.آ خبرش را خود تکذیب کرد! ! ما از اتاق مدیر عامل بیرون آمدیم. فردای آنروز، آقای " بهزاد باشی " از مدیریت خبر استعفا داد و خود پیشنهاد کردند حقیر جانشین ایشان شوم! (شاه حالش وخیم بود. چند روز بعد در پنجم امرداد 59 در همان بیمارستان المعادی قاهره از دنیا رفت)

در مقابل پیشنهاد آقای باشی و استفسار مدیر عامل، به دکتر خرازی گفتم کار خبر، کاری کاملا حرفه ایست و بهترست در صدور حکم مدیریت اخبار دست نگهدارند. مدیریت این مقوله، به غیر از مدیریت بسیاری از مشاغل است که می توان به اصطلاح آنرا انقلابی زورچپان کرد. بگذارید من با همکاران و پرسنل خبری سازمان بیشتر اخت شوم و آنها احیاناً اشراف نسبی من به دنیای خبر را به پذیرند و وقتی آمادگی پذیرش این مسئولیت را داشتم، خودم خبر تان می کنم. دکتر باز هم به محبت عرضم را پذیرفت و من به صورت " دوفاکتو" در حدود دو ماه در مقام سرپرستی مدیریت اخبار انجام وظیفه می کردم، اما حکمی رسمی صادر نشد.

دو سه روز بعد از شروع جنگ تحمیلی در 31 شهریور 59، دکتر خرازی به جبهه رفت و پس از بازگشت ایشان، من به جبهه جنوب رفتم. در این فاصله اتاق اخبار جنگ را بصورت 24 ساعته در مدیریت اخبار خبرگزاری سازمان داده بودم. لازم بود به جبهه و شهرهای درگیر جنگ بروم تا با لمس مشکلات و بررسی امکانات موجود، بسیج نیروهای کارآمد خبری و مردمی، برپائی شبکه خبری در شهرستانهای مختلف خوزستان و غرب را سامان دهم. وقتی در نیمه دوم مهرماه به تهران و سازمان وارد شدم، بر صفحه اعلانات سازمان دو حکم با امضای مدیر عامل خودنمائی می کرد. مهندس حسین نصیری به سردبیری واحد سیاسی اتاق خبر منصوب شده بود و من به مدیریت اخبار خبرگزاری پارس.

داستان صدور حکم معاونت خبری سازمان هم به همین صورت رخ داد. بدون کمترین تمایل و درخواست من و باز هم در غیاب بنده. پس از بازگشت از سفری به یوگسلاوی، فرانسه و لندن که برای بازدید از خبرگزاری های تانیوگ، فرانس پرس و رویتر و کسب تجربه مدیریتی و مشاهده گردش کار خبری در بهمن ماه 59 انجام شد، قبل از بازگشتم به ایران، حکم ارتقای حقیر به عنوان معاون خبری سازمان و مدیریت اخبار مهندس نصیری، خبری بود که روی تلکس خبرگزاری پارس منتشر شده بود. بد نیست اضافه کنم که احمد بورقانی هم که بارقه های درک منطقی و تسلط خبری و حسن خلقش بر همکاران قدیم و جدید روشن شده بود، بدون کمتریت لابی، اندکی بعد " مدیر سرویس سیاسی " خبرگزاری پارس شد و خیال همه ما را راحت کرد.

پ.ن.: کاش مثل اول انقلاب، برای گرفتن پست و مقام، لابی نمی کردیم!

حمید هوشنگی / روزنامه نگار پیشکسوت

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار