گوناگون

نان باطعم تازيانه/دلنوشته یک روزنامه نگار

پارسینه: بعد یه عالمه اتفاق‌های خیلی بدی که افتاد، هفته‌ی پیش به مدیرمسئولِ مجله‌ای که دیگه توش کار نمی‌کنم تلفن کردم و گفتم چرا حقوق قبل از عید من رو بهم نمیدین؟ گفت شما برای چی به من زنگ زدی، این خُرده‌کاری‌ها به من مربوط نیست. گفتم اگر از طریق امورمالى به نتیجه می‌رسیدم به شما زنگ نمی‌زدم. گفت: «وقتی بابات مُرد من بهت تسلیت گفتم ولی بابتش ازم تشکرنکردی، حالا تلفن کردی حقوق می‌خوای؟»

خُب دیروز با یک فضاحتی بالاخره حقوقم رو بعد از سه ماه گرفتم، اما از اون روزی که این حرف رو شنیدم مریض شدم. هی این جمله رو تکرار می‌کنم و نمی‌دونم باید باهاش چی کارکنم. کل بدنم خشک شده. هر چند دقیقه یک بار یادم می‌افته و اون‌قدر مستاصل میشم که جز گریه‌کردن کاری نمی‌تونم بکنم. یعنی یه جمله چقدر می‌تونه آلوده باشه که کل سیستم دفاعی بدنت رو از کار بندازه؟

حاضرم هرکاری بکنم که زمان برگرده عقب و من این جمله رو نشنیده باشم، یعنی جهان این شکلی نباشه و آدم‌ها حتی تو دلشونم چنین چیزی نباشه، چه برسه به این که به زبون بیارن... ولی نمی‌شه، تازه میای می‌بینی کارگرهای معدن رو برای اعتراض به «اخراج» هم‌کاراشون شلاق زدن! خب من توانِ فهمیدن این یکی رو دیگه اصلا ندارم. وقتی این خبر رو خوندم خجالت کشیدم که بابت یک جمله این‌قدر ناراحت شدم. نباید اون صدتا شلاق رو با یه جمله ـ هرچقدر ترسناک ـ مقایسه کرد؛ این رنجیه که فقط باید هر صد ضربه شلاق رو بخوری تا بفهمیش؛ اونم وقتی کل زندگیت موبه‌مو شبیه اونا باشه، یعنی شلاق‌خوردن بابت مهمونی رفتن رو هم نمی‌شه با اون مقایسه کرد. باید برای چندرغاز توی معدن کار کنی و بعدم برای اعتراض به اخراج همکارانت شلاقتم بزنن تا با هر ضربه‌ی شلاقی که رو تنت فرود میاد از حیرت، کلِ جهان و همه‌ی وجودت با هم فرو بریزه و دیگه هیچ مفهومی باقی نٓمونم که بهش چنگ بزنی...

کارگران معدن «آق دره» قطعا من توان درک کردن شما رو ندارم، فقط می‌دونم سکوت برای شما دردناک‌تَر از ضربه‌های شلاقیه که خوردین. من به احساس شما بعد از خوردن اون صد ضربه شلاق هم خیلی فکرکردم و فکر کردم ای کاش شرمندگی ما رو می‌کشت تا مبادا یه روزی اتفاقی یه جایی با ما چشم تو چشم بشین؛ ما بی‌چرا زندگانِ همه‌چیز‌فروش...


مرجان صائبی/روزنامه نگار

ارسال نظر

  • بتینوش

    دل ما هم خونه ... کارگران بیچاره با کمترین حقوق سخت ترین مشاغل دنیا رو انجام میدن و وقتی مطالبه حقوقشون رو می کنن اخراج می شن و شلاق می خورن... تو اینجا ظلم بیداد می کنه

  • ناشناس

    حالا اگه یه کارگر زحمتکشی که کار بسیار سخت و مشقت باری انجام میده و فی المثل توی معدن کار میکنه، مرتکب عملی شد که قانون برای اون مجازاتی در نظر گرفته (صرف نظر از نوع مجازات)، آیا اعمال مجازات فقط به این دلیل که اون فرد کارگر معدن هست، اینقدر ناعادلانه و تلخه، و باید متوقف بشه؟
    این واقعیت ناراحت کننده که شرایط اقتصادی جامعه خرابه و طبیعتا اقشار کم درآمد با رنج و مشقت فراوانی جهت تامین نیازهای اولیه شون روبرو هستن، نتیجه ی مجموعه ای از دلایل هست که اجمالا ربطی به مجازات شدن در نتیجه ارتکاب عمل مجرمانه نداره.
    متن در مجموع خوب ولی، به نوعی نقض غرض بود. چراکه سرشار از تفکری هست که این تفکر، خودش فی نفسه بخشی از چرخه ی از هم گسیختگی اجتماعیه، علت العللی که بدبختی اقتصادی جامعه هم یکی از عوارضشه؛
    اینکه خیلی از ماها وقتی یه همچین خبری رو بشنویم، اشک در چشمانمان فوران میکنه و روح و روانمان سرشار از حس همدری و شفقت و بزرگواری میشه (بدون اینکه اطلاع نسبی از موضوع داشته باشیم) اما،
    اما وقتی که مشغول رانندگی با بیشترین سرعت ممکن (متغیری که بستگی به حس و حال سوژه داره نه قوانین و الزامات رانندگی) هستیم و دست بر قضا همزمان با حفظ سمت در حال مکالمه یا ارسال پیام با تلفن همراه، و چند فعالیت جنبی دیگر از جمله گوش جان سپردن به نوای شورانگیز موسیقی (از نوع دالام دیمبو، با حداکثر شدت صدا بر اساس اقتضائات زمانی-مکانی)، گفتگو، تدخین، تناول فست فود و ... نیز هستیم، اگه تصادفا به خط عابر پیاده برسیم و ایضا تصادفا یه عابر پیاده ی فلک زده قصد عبور از عرض خیابان رو داشته باشه، به هر ابزار و طریقی متوسل میشیم که به عابر مادرمرده ی فوق الذکر بفهمونیم حق نداره یه قدم جلوتر بیاد و موجب کاهش سرعت ما بشه. (چه بسا همین عابر پیاده ی مادرمرده ی فلک زده ی بخت برگشته ی معلوم الحال، یک کارگر معدن زحمتکش و یا عضوی از خویشاوندان نسبی یا سببی فرد مشارالیه باشه که لحظاتی قبل با شنیدن خبر مجازات شدنش، راننده ی صدرالبیان مثال ما در حمایت از مظلومیت اون، جامه دراند و سیلاب اشک فشاند و باقی قضایا)
    به همین سادگی!
    این در حالیه که یه قانون وجود داره که مشخصا میگه روی خط عابر پیاده، عابر حق تقدم داره. الزامات دیگری هم دقیقا به همین ترتیب وجود داره که بطور مثال مقرر میکنه مکالمه با تلفن همراه حین رانندگی جایز نیست. سر و صدای نامتعارف و آزار دهنده هم همینطور. و هزاران قاعده ی دیگه که مثلا برای کسب کار و تجارت و ساخت و ساز و تحصیل و ازدواج و .... وجود داره و قرار هست مناسبات اجتماعی مارو بعد از مهاجرت از جنگل (سپری شدن دوران توحش و آغاز حیات جمعی - مدنی) تنظیم کنه.
    مشکل اینجاست که اکثر ما در قیاس با سایر جوامع، هروقت به این الزامات برای حضرت خودمون میرسیم، دلایل و توجیهات بسیاری برای زیر پا گذاشتنشون داریم. همین !
    مستقیم و غیر مستقیم همین رویکرد ساده موجب تباهی تدریجی جمعی ما شده، که یه بعد ناچیزش رنجی هست که کارگر معدن و روزنامه نگار و ... از جهت اقتصادی کشیدند و خواهند کشید.

    چیزی که در این میان خیلی ناراحت کننده هست اینه که اکثر ما خودمون رو اونقدر صاحب فضل میدونیم که در همه زمینه ها ورود کنیم، مانیفست بدیم، از رنج انسان کنونی بنالیم، در حسرت زوال اخلاقیات وا اسفاها زنیم و ...
    (منظور به هیچ وجه نویسنده مطلب نیست. نوعا اینجوری هستیم).

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار