گوناگون

درباره نگاه متفاوت به سرطان در ایران

درباره نگاه متفاوت به سرطان در ایران

پارسینه: این‌جا توی ایران، مثل هر چیز دیگری، درباره‌ی نگاه به سرطان و بیمار سرطانی با کشورهای دیگر تفاوت‌های زیادی هست.

در این مدتی که دوباره درگیر سرطانم، با چند زن امریکایی و اروپایی در اینستاگرام آشنا شده‌ام که عکس‌هایی از دوران سرطان‌شان منتشر می‌کنند. عکس‌هایی از کچلی، خوراکی‌های مفید، hc دوستان و اطرافیان و باقی روزمرگی‌ها؛ تفاوت اما آن‌ پایین توی نوشته‌ها و هشتگ‌هاست. از «مثل یه دختر بجنگ» بگیر تا «سرطان پستان دهن سرویس می‌کنه» و «سرطان پستان لعنتی» و «خداحافظ موها». بیمار این حق و امکان را دارد که به بیماری‌اش فحش بدهد. ازش عصبانی باشد. با موهایش خداحافظی کند. که مثل همیشه شاید و مثل قبل از بیماری، در لحظه زندگی کند. هیچ‌کس سرش را نمی‌گیرد به زور بچرخاند به سمت آینده. آینده‌ای که حتا گاهی امیدبخش نیست.

می‌دانم که اطرافیانِ نزدیک بیمار رنج می‌کشند. می‌بینم که سخت است فهمیدن کیفیت دردی که عزیزت می‌کِشد و تو در کاستن از آن ناتوانی. اشاره‌‌ام اما به فرهنگ کلی حاکم بر ذهن‌ همه‌ی ماست که به بیمار امکان نمی‌دهیم درباره‌ی حس‌اش، ترس‌اش، تصویرش از بیماری‌ای که دارد با آن می‌جنگد حرف بزند. مسیر صحبت را عوض می‌کنیم و می‌گذاریم‌اش لای منگنه‌ی امیدواری و نگاه به روزهای سلامتی. لحظه‌ها را می‌گیریم از بیمار، او را موکول می‌کنیم به آینده و و در آخر نمی‌فهمیم حس آدمی که بیمار می‌شود چیست. بیمار هم مناسبات خودش را پیدا نمی‌کند با اطرافیان‌اش بعد از بیماری. فاصله‌ای می‌افتد، شکافی که از همین نگفتن‌ها و ندانستن‌ها می‌آید. فاصله‌ای که من بار قبل تجربه‌اش کردم و شیرین نبود.
من فکر می‌کنم ارتباط با بیمار فایده دارد. ارتباطی ساده‌تر ازآرزومندیِ صرف. کنش و واکنشی روح‌بخش‌تر از ابراز امیدواری. در نقش هم‌پا یا دوست و آشنا خودمان را می‌گذاریم جای بیمار و فکر می‌کنیم «اگر من بودم چه حسی داشتم؟» و به درکی -هرچند دور- می‌رسیم از روزی که شاید سراغ خودمان هم بیاید. ذهن‌مان آماده می‌شود. تصویری گنگ و مبهم اما شخصی پیدا می‌کنیم از اتفاقی که ممکن است دچارش شویم. بیمار هم احساس بهتری پیدا می‌کند. می‌داند در چشم ما واقعی‌تر است. که از ترس‌هایش خبر داریم، که حق دارد به بیماری‌اش فحش بدهد چون آزارش می‌دهد. چون بیماری و درد بد است. سخت است.
و در کنارش هر حرف امیدوار کننده و خوبی بزنیم می‌شنود. می‌پذیرد چون پذیرفته شده. می‌فهمد آن امیدواری‌ای که داریم ازش دم می‌زنیم از شناخت می‌آید. شناختن مقدار و چگونگی درد او.
به هر حال، بیماری به هزار چهره می‌آید. دیر یا زود سراغ ما یا عزیزان‌مان. این‌که در وقت‌اش سردرگم شویم و ندانیم چه‌کار باید بکنیم اما دیگر به ما نمی‌آید. به ماهایی که با مانیتور تبلت و گوشی، با کتاب و مقاله و فیلم سرک می‌کشیم به گوشه کنار دنیا و زندگی آدم‌هاش، به ماهایی که از نسل قبل و قبل‌تر، بیشتر می‌دانیم و می‌خوانیم و می‌بینیم. به ما نمی‌آید که آن‌قدر گیج شویم که نتوانیم با بیمار تماس بگیریم و حالش را بپرسیم چون نمی‌دانیم چه بگوییم. به ما نمی‌آید که تا بیمار دهانش را باز کرد بگوید «شاید متاستاز داده باشم» با هجومی از امیدواری بی پایه و اساس بپریم بگوییم «نه این چه حرفیه! خوب می‌شوی.»

فرق امیدوار بودن، را با امیدواری دادن متوجه باشیم. همان‌قدر هم بدانیم بیمار کجا دارد حرف می‌زند و کجا چس‌ناله می‌کند. فرق حضور زدن را با همراهی -حتا شده با یک پیغام که«خبر دارم در رنجی»- متوجه شویم. چرا؟ برای این‌که در این دنیای پر درد و بیماری، در جهانی که هیچ چیزی بهتر از قبل نمی‌شود، دوستی و همراهی درست و واقعی باعث می‌شود بعد از بحران خودمان و بیمار آدم‌های بهتری شده باشیم. شاهدان با فهمیدن واقعیت رنج و بیماری، و بیمار با نشان دادنش و آماده شدن برای پذیرایی از امید و آینده.

بگذاریم دوران بیماریِ دل‌بندمان، حرکتی به سمت آگاهی شود، نه تصویری تلخ و کشدار از روزگار پردرد، که نخواهیم هیچ‌وقت دوباره به خاطرمان خطور کند.

فروه فاموری

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار