گوناگون

تصوف به زبان ساده/نصرالله پورجوادی

پارسینه: کسانی که با کتابهای صوفیه آشنائی دارند می دانند که یکی از پرسشهائی که مطرح می کنند در بارۀ خود تصوف است.

در این کتابها ده ها تعریف از تصوف می کنند ولی هر یک فقط یکی دو جنبه از موضوع را در نظر میگیرد و به همین دلیل هم این تعرفها به تنهائی قانع کننده نیست. من پیش خودم فکر کردم که اگر بخواهم موضوعی را که سالهاست در بارۀ آن کار می کنم به طور ساده تعریف کنم، تعریفی که لا اقل خودم را قانع بکند، چگونه تعریف می کنم؟ اما چرا ساده؟

در قدیم وقتی چیزی می نوشتند مقید نبودند که آن را طوری بنویسند که همه بخوانند و بفهمند. اصلا قرار نبود همه بخوانند. همگان که سواد نداشتند. آنهائی هم که کاتب بودند سواد کاملی نداشتند. ناقص می نوشتندو به رمز می نوشتند. ولی وقتی جامعه کتبی شد و همه قرار شد که از نوشته و کتاب استفاده کنند و بخوانند، آن وقت سعی کردند رسم الخط را هم ساده و یک دست کنند، مطالب را هم طوری بنویسند که همگان شیر فهم شوند.

از اینجا ست که در جامعۀ جدید کتابهائی نوشته می شود که در آن مطالب را به زبان ساده توضیح می دهند. این کتابها را قبلا «خود آموز» می نامیدند ولی از بیست سی سال پیش ناشران بزرگ آمریکائی که دائم سعی می کنند نوآوری در صنعت نشر داشته باشند کتابهائی در آورده اند به زبان ساده که جنبۀ خود آموز دارد و عنوان آنها را گذاشته اند فلان موضوع برای احمقها، یا نادانها یا خرفتها. ریاضات برای آدمهای خرفت یا بیغ idiots یا dummies. برخی از کتابها هم به فارسی ترجمه شده است. من نمی دانم چه عنوانی برای آنها انتخاب کرده اند.

به هر حال، زمانی من با یکی از دوستان شوخی می کردیم و می گفتیم روزی خواهد آمد که کتاب «فلسفه برای ابلهان» خواهند نوشت، که نوشتند. یا علم سیاست برای خنگها خواهند نوشت که نوشتند. چرا نه؟ همه چیز را می توان به زبان ساده نوشت. در جامعۀ سوپر نوشتاری که کامپیوتر بار کتاب و کاغذ و نوشتار را تا حدود زیادی به دوش می کشد ما ناگزیریم که مطالب را طوری بنویسیم که همه شیر فهم شوند. ما اگر بخواهیم از فیس بوک استفاده آموزشی کنیم باید به قول ملا نصر الدین آب آب آبگوش جلوی خلق الله بگذاریم. و من حالا در اینجا می خواهم یک چنین کاری با تصوف کنم. می خواهم به زبان ساده ساده توضیح بدهم که تصوف چیست. منظورم هم این نیست که کسی را دعوت به خانقاه یا حسینه کنم و مرید جمع کنم. حتی دفاعیه هم نمی خواهم بنویسم. فقط می خواهم برای بعضی از دوستان فیس بوکی ام که سؤالاتی از من کرده اند یا خواسته اند ایدۀ درستی از تصوف داشته باشند بنویسم. به زبان ساده.
مثل هر موضوع دیگر، اول باید با مقدمه شروع کرد.

مقدمه اول: بعضی آدمها دوست دارند خودشان را بشناسند. این آدمها هم لزوما آدمهای خوشبختی نیستند. احساس می کنند که یک جور درد پنهان همیشه با آنها هست. فکر می کنند که دو تا « خودی » دارند.

یکی همین خودی که میشناسند و دیگر خودی ای که نمی شناسند. خود همین هم که فکر می کنند دو تا خودی دارند یک جور مرض است. می شود اسم آن را گذاشت « اسکیزوفرنی فلسفی». ما برای ساده کردن مسئله اسم یکی از این دو خودی را میگذاریم خودی X دیگری را میگذاریم خودی A. خودی X پنهان است. شناخته نیست. و خودیA شناخته شده است یا نسبتا شناخته شده است. به هر حال، این آدمها می خواهند خودیX را بشناسند.

مقدمه 2. شناختهای ما همه با خودی A صورت می گیرد. علم النفس یا روانشناسی همه در بارۀ شناخت خودی Aاست. سؤال اینجاست که خودی Xچطور؟ آیا خودی X را هم باید با خودی A شناخت؟ جواب این سؤال «نه» است. تقریبا همه متفق اند در این که خودی X را نمی توان با ساز و کارهای خودی A شناخت. می گویند خودی X را فقط با خودی X می توان شناخت. « عنقا شکار کس نشود» یا به قول ملا « عنقا شکار مگس نشود.» خودی X همان عنقاست. سیمرغ است. خودی A همان مگس است. پشه است. در برابر عنقا حتی پشه هم نیست.

بعد از این دو مقدمه وارد تعریف می شویم. صوفیه می گویند که ما می خواهیم خودی X را بشناسم. سیمرغ را بشناسیم. هر طور شده. به این می گویند « همت بلند». همت هم وقتی بلند شد همه اش درد سر است. صوفیه هم از اول دنبال درد سر می گردند. آنها قبول دارند که خودی A نه فقط از شناخت خودی X عاجز است بلکه اصلا حجاب یا مانع است. بدبختی انسان هم از همین جا آغاز می شود.

می خواهد X را ببیند ولی Aنمی گذارد. حالا چه باید کرد؟ معلوم است. A را باید ازمیان برداشت. « تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.» «خود» اول در این مصرع A است و «خود» دوم X. می گوید برای این که به X برسی و آن را بشناسی باید Aرا از میان برداری. وقتی A را ازمیان برداشتی می ماند X. علی می ماند و حوضش.( به این میگویند «افراد واحد»). علی خودش باید پیاله را بردارد و بزند تو حوض کوثر و خودش هم نوش جان کند. مشاهده ای که صوفیه می گویند یعنی همین. یعنی علی پیاله را می زند تو حوض و خودش می خورد. معرفت از لحاظ عرفانی یعنی همین. به آنجا رسیدن کار سختی است. تقریبا محال است. یکی می گفت مثل این می ماند که شما بخواهید تخم مرغ نیمرو کنید و دست نداشته باشید که تخم مرغ را بشکنید. تخم مرغ باید خودش شکسته شود و نیمرو شود. تقریبا محال است. محالِ محال نه. تقریبا محال.

می گویم تقریبا، چون بعضی ها به آنجا رسیده اند و شناخته اند. اگر قرار بود که محال محال باشد که کسی حرفش را نمی زد. اصلا کسی به فکر این که باید Xرا بشناسد نبود. اگر خواست هست، اگرطلب هست، به خاطر این است که شدنی و رسیدنی ست. به همین دلیل بعضی ها گفته اند که اصلا این خواست وطلب از ناحیۀ خود X است والا A که با آنهمه پدر سوختگی و چموشی دنبال این حرفها نمی رفت. « او را خواست که ما را خواست».

و اما علم به خودی Aرا می گویند علم النفس یا روانشناسی. شناخت مفهومی در بارۀ خودی X را هم می گویند عرفان یا الهیات. چرا الهیات؟ برای این که صوفیه و عرفا می گویند خودی X در حقیقت هما ن حقیقت پاک و مقدس و آسمانی است که خلق الله به او می گویند «خدا» یا «پروردگار» یا اسمهای دیگر. و اگر یک قدری حواسشان جمع باشد می گویند «خدای متعال». خود صوفیه هم اغلب به او می گویند « حق». پس منظور از حق همان خودی Xاست (در مقابل باطل که خودی Aاست). گاهی هم Xرا «رب» خودشان می خوانند، مثلا در «من عرف نفسه فقد عرف ربه». منظور از نفس در اینجا خودی X است. لذا این جمله که معمولا آن را حدیث هم می خوانند بقول اهل منطق نوعی توتولوژی است. این توتولوژی را هم عطار در انتهای منطق الطیر نشان داده است. سی مرع موفق می شوند به حضور سیمرغ برسند و او را بشناسند. البته آن سی مرغ هم سی تا نیستند. در آنجا عدد نیست. آنجا فقط « یک» است و یک هم اصل عدد است نه عدد.

در بارۀ شناخت X توسط خودش تمثیلی به کار برده اند. ( تا یادم نرفته بگویم که زبان ما برای سخن گفتن در بارۀ A ساخته شده نه برای X. به همین دلیل برای سخن گفتن در بارۀ X باید از شگردهائی استفاده کرد که یکی از آنها تمثیل است. ) تمثیلی که به کار برده اند آینه است. می گویند که X وقتی می خواهد خودش را بشناسد می ایستد جلوی آینه و خودش را در آینه می بیند. (حال این آینه چیست بماند.)

حتما شنیده اید که می گویند صوفیه شطحیات یا شطحات دارند. شاید لفظ « چرت» هم در اصل همین باشد. شطح معمولا به حرفهای عوضی گفته می شود. مهمل نیست ولی عوضی است. می پرسید چرا؟ خیلی ساده است. شطح عبارت است از سخن گفتن از موضع X با استفاده از زبانی که برای A وضع شده است.

مثلا حلاج وقتی می گوید « انا الحق». خوب، این زبان زبان خودی A است، و « انا» یعنی «من» در اینجا مربوط می شود به A، ولی جناب حلاج نمی خواهد بگوید که Aدر من همان Xاست. اگر چنین منظوری داشت در آن صورت باید می بردنش به دیوانه خانه نه بالای دار. حلاج خوشحال بود که بالای دار می بردندش چون می گفت Aرا برای من از میان بر می دارند. می گفت «نه چک زدیم نه چونه، عروس آوردیم به خونه.» حلاج بالای دار رفتن را وصال می نامید یعنی همان کاری که داماد در حجله با عروس می کند و با او یکی می شود. باورتان می شود که برخی از صوفیه رسیدن به X را که همان «تحقیق» است «حقیقت وصال» نامیده اند و منظورشان همان لحظۀ انزال است ( آدم یاد تانترا یوگا می افتد) . اگر حسابش را بکنید آن لحظه هم که شخص از خود بیخود می شود لحظۀ خاصی است. شخص از خودی Aبیخود می شود و به گونه ای با خودی Xپیوند بر قرار می کند.

(حقیقت سکس هم همین است، سکس حقیقی. نوعی بی خود شدن از Aو پیوند یافتن با X. لذتها و خوشیها همه از آنجاست. و ما تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین). اگر این پیوند نبود، نطفه ای هم منعقد نمی شد و خلقتی هم صورت نمی گرفت و من و شما هم الان اینجا نبودیم. حلاج وقتی «انا » می گفت و آن را با «حق» یکی می خواند در واقع می گفت «حق حق است». این مطلب را با زبان خودی A می گفت و این تولید اشکال می کرد. در زبان A معنای «انا »خودی A است نه خودی X. «سبحانی » گفتن بایزید بسطامی هم همین اشکال را داشت. اساسا همه شطحات حقیقی این خاصیت را دارند. با زبان A می خواهند در بارۀ Xسخن گویند.

صوفیه فقط یک مسئله داشتند و آن هم برداشتن خودی A از میان بود. و این کار از خود کشی بمراتب سخت تر بود. اگر این کار به راحتی خود کشی بود مطمئن باشید که خیلی ها دست به خود کشی می زدند. حسابش را هم که بکنید می بینید که این زندگی نحسی که خودی A برای ما درست کرده ارزش زیستن ندارد، البته از نظر صوفیه. برای بعضی ها ، یا خیلی ها، شاید ارزش داشته باشد، ولی برای بعضی ها نه. ( من گاهی فکر کرده ام که اگر خود کشی غلط یا حرام نبود بدم نمی آمد یک بار امتحان کنم). این خودی A با آن همه دروغ و دغل و فریبکاری و مکر و ذلتی که برای هرکس دائم می آفریند چه ارزشی دارد؟

اگر آن خودی X نباشد فایده زندگی چیست؟ از لحاظ اجتماعی دائم توصیه می کنند که دنبال Aنروید. چیزی که حجاب است و مانع رسیدن ما به حق است باید از میان برداشته شود. به همین دلیل می گویند «من» نباید گفت. Aرا اثبات نباید کرد. تمام برنامه های عملی صوفیه در یک چیز خلاصه می شود: چطور Aرا دست به سر کنند و بتوانند آینه ای شوند که X خودش را در آن ببیند. به این کارها هم اصطلاحا می گویند « معاملات». معاملات خودی A در بازار صورت می گیرد ولی معاملات برای خودیX در خلوت و تنهائی. Aکوشش می کند که خودش را به Xبرساند. یک عمر دوندگی می کند و آخرش هم به جائی نمی رسد. خودی X را نمی تواند بشناسد.

بعضی ها می گویند ما رسیده ایم و شناخته ایم. شطح نمی گویند ولی دعوی می کنند. به مریدان می گویند: تو فقط عاشق من باش بقیه اش با من. صوفیان بزرگ همیشه از دعوی بدشان می آمده است.

قشیری برای ابوسعید پیامک فرستاد که من فیل ام و تو پشه. یعنی سایۀ X بر سر من افتاده ولی تو هنوز در سایۀ پشه ای. ابو سعید جواب داد که آن پشه هم توئی. و این هم دعوی است. دعوی کرده که Aدر من بکلی نیست شده است. می گوید که از من در «من» نمانده و وقتی از من در من نماند یعنی فقط X هست. می گوید من به توحید رسیده ام. به خودی X رسیده ام و می توانم دیگران را هم هدایت کنم.

دستشان را بگیرم و ببرم تا آنجائی که فرشتگان بال و پر می اندزند. ادعای بزرگی است. بعد هم دکان و دستگاه. مرید و مرید بازی. بعد هم خانقاه و دوده دار و جمع کردن نیاز و مال الله. یکی از دلائلی که من از تصوف خوشم می آید این است که خود صوفیه اولین کسانی هستند که از این دم و دستگاه انتقاد می کنند. « چه شیخی و مریدی این چه شید است؟» دست بردارید از این شیادی. دین فروشان همه شیادند، چه صوفی و چه غیر صوفی.

ارسال نظر

  • ناشناس

    اللهم اشف کل مریض

  • خودم

    به نظر میاد نویسنده برخلاف ادعای اول مقاله به شدت تبلیغ صوفیه کرده اند و سایت هم بشدت طرفدار این تبلیغند.... ولی جانم فدای آن بزرگواری که به آن دونفر گفت :.... به شرق عالم وغرب عالم بروید ولی درهیچ جا علمی صحیحتر از آنچه از ما اهل بیت میگیرید پیدا نمی کنید... وصد البته منظور از علم درزبان اهل بیت یعنی تمام علوم ( نفسی وآفاقی و طبیعیات و ... بلااستثنا تمام علوم)و هزارالبته صوفیه سرسوزنی از علوم اهل بیت بویی نبرده اند و فقط باتلقین و القای نفسی که طبق تعریف این مقاله فقط کار خودA هست به این مقامات رسیده اند وصدهزار البته سرتاپا شیادی و دروغگویی بوده ... وسرسوزنی هیچ صوفی ای درطول تاریخ مفهوم واقعی خودX را نفهمیده و نخواهد فهمید. چون به در خانه اهل بیت علیهم السلام مراجعه نکرده...

  • محمد علی

    از پارسینه بعیده که بر خلاف روایات متعدده از اهل بیت در مورد رد صوفیه ، تبلیغ این فرقه رو انجام بدهد!!!!!!!!!!!
    ====

    استاد بزرگ و جليل القدر ما شيخ بهاءالدين محمد عاملي (شيخ بهائي) در كتاب كشكول خود به نقل روايتي پرداخته و گفته است: نبي اكرم (ع) فرمود: ،

    ((لا تقوم الساعة علي امتّي حتي يخرج قوم من امتّي اسمهم صوفيّة ليسوا منّي انّهم يهود امّتي يحلقون للذكر و يرفعون اصواتهم بالذكر ، يظنّون انّهم علي طريق الابرار بل هل اضلّ من الكفار و هم اهل النار، لهم شهقة كشهقة الحمار و قولهم قول الابرار عملهم عمل الفجّار و هم منازعون للعلماء ليس لهم ايمان و هم معجبون باعمالهم ليس لهم من عمالهم الاّ التعب؛


    معنی :قبل از رستخيز ،گروهي از امتم به نام صوفيه ظاهر مي شوند كه از من نيستند ، آنان يهود امت منند، براي گفتن ذكر ، حلقه مي زنند و صدايشان را به گفتن آن بلند مي كنند و بر اين تصورند كه راه نيكان را مي پويند در صورتي كه از كفار گمراه تر و اهل آتش دوزخ اند ، نظير الاغ عرعر مي كنند و سخنان افراد نيك كردار را بر زبان ميآورند ولي در كردار ، چون فاسقان و فاجرانند . باعلما در ستيزند و از ايمان برخوردار نيستند ، از انجام كار هاي خود خرسندند با اين كه امال آن ها جز خستگي سودي برايشان ندارد)).

  • نوروزی

    کاش میشد بدون بحث جدل وهمه مشکلاتی که انسان برای خودش بوجود اورده در سایه ارامش که از یکتا پرستی و بیواسطه پرستی خدای یگانه موجود میشد زندگی کرد

  • AAS

    به نظرم نویسنده اومد ساده تر کنه نوشته اهل عرفانو خودش زده فاتح خونده منکه نفمیدم چیشد بسکه x y داشت😂🤣

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار