گوناگون

این تکه مقوا همه سرمایه من است

پارسینه: می‌گوید این تکه مقوای سفید همه سرمایه زندگی من است. همان تکه مقوایی که در طول روز هزاران بار بالا و پایین می‌برد، همان که تنها ابزار کار اوست.همان که این روزها شده همه دار و ندارش:«ویلا، ویلا.»

می‌گوید این تکه مقوای سفید همه سرمایه زندگی من است. همان تکه مقوایی که در طول روز هزاران بار بالا و پایین می‌برد، همان که تنها ابزار کار اوست.همان که این روزها شده همه دار و ندارش:«ویلا، ویلا.»
محمد 38 ساله است. یکی از صدها دلال ویلا و سوئیت اجاره‌ای در بندرانزلی که مقوای «ویلا ویلا»یش را کنار خیابان ساحلی جلوی چشم مسافران تکان می‌دهد. حوالی ساعت 12 ظهر است و آفتاب پاییزی همچنان تند و پر قدرت می‌تابد. سر خیابان شریعتی دوم ایستاده، همان خیابانی که منتهی است به ساحل قو در بندر انزلی. وقتی صدایش می‌زنم فکر می‌کند مشتری ویلا هستم. با هیجان می‌گوید:«هر چه بخواهی دارم؛ کنار دریا، تمیز با ماهواره و تلویزیون.» تا می‌فهمد هدف گرفتن ویلا نیست سر درد دلش باز می‌شود و برایم تعریف می‌کند هر روز از ساعت 11 ظهر تا 2:30 بعد از ظهر اینجاست، شیفت دوم کارش از غروب شروع می‌شود تا تاریکی هوا.
هر روز بیش از هفت- هشت ساعت را در انتظار مسافرانی می‌گذراند که دنبال ویلا هستند. روزی 50 تا 80 هزار تومان درآمد دارد. البته شش ماه اول سال اما شش ماه دوم سال کارش حسابی کساد است. می‌رود بنایی، مسافرکشی یا هر کاری که از دستش بر بیاید. زن و دو بچه دارد، باید بالاخره خرج شان را بدهد. تأکید می‌کند تنها شغلش همین است بدون بیمه و هیچ مزایایی اگر از سر بیکاری و فقر نبود دلالی نمی‌کرد. می‌رفت سر یک کار درست و حسابی.
دلال‌های ویلا و سوئیت در بندرانزلی این روزها آن قدر زیاد شده‌اند و از هر قشر و سنی هستند که گیج می‌شوی. از بچه هفت-هشت ساله سر چهار راه‌ها ایستاده‌اند تا پیرمرد هفتاد -هشتاد ساله. در خیابان‌های منتهی به ساحل بیشتر. یکی خانه خودش را اجاره می‌دهد و برای آنکه پول دلال ندهد ترجیح می‌دهد خودش مقوا را تکان دهد. آن یکی بچه‌اش را به کار گمارده تا 20 درصد هزینه دلالی و پیدا کردن مسافر را ندهد و بیشتر برای خودش بماند. بعضی‌ها هم که به تلاش دلال‌ها دل سپرده‌اند و از آنها خواسته‌اند برایشان مسافرخوب، کم جمعیت و تر و تمیز پیدا کند. آدمهای قابل اعتماد. برخی هم اصلاً خانه یا ویلایشان را سپرده‌اند به مرکز اطلاع‌رسانی و گردشگری که زیر نظر اداره جهانگردی اداره می‌شود و پیه مالیات دادن را به جان خریده‌اند. سالی بیش از یک میلیون تومان. این مرکز مثل یک بنگاهی عمل می‌کند.
محمد سرش را می‌خاراند و به سمت ساحل اشاره می‌کند:«دیگه فصل مسافر گذشته. مهر شده. بعضی مسافرها هم بازی دارند، اذیت می‌کنند خانه لب ساحل می‌خواهند تر و تمیز هم باشد. دو خوابه باشد. با روزی 100 هزار تومن،70 تومن خب مگه امکان داره. تازه مدام می‌گویند که تو مازندران و محمود آباد ویلای خوب گرفته‌اند با همین قیمت، خب ما اینجا نداریم.» محمد از صاحبان ویلا هم گلایه می‌کند. همان‌ها که چند تا خانه دارند، حقوق بازنشستگی دارند اما باز پای‌شان را در کفش دلال‌ها می‌کنند: «خب بابا این همه پول داری. دو میلیون در ماه می‌گیری، خب دیگه خودت کنار خیابان نایست! تابلو نگیر نون ما رو دیگه آجر نکن. خیلی از ماها از سر بی‌بضاعتی و بی‌سرمایه‌گی آمده‌ایم اینجا. تنها سرمایه ما همین تابلومان است. حتی این آدمها با ما درگیرهم می‌شوند. خب شما می‌توانید کلید بدهید ما برایت خانه پر کنیم، باز دندان گردی می‌کنی سر خیابان می‌ایستی.»
محمد از دردسرهای مسافران هم می‌گوید، مسافرانی که ویلا اجاره می‌کنند و بعد زغال‌های قلیان را روی فرش می‌ریزند یا با خاکستر سیگار فرش صاحبخانه را می‌سوزانند و بعد صاحبخانه حرصش را سر دلال خالی می‌کند اینکه چرا در گزینش مسافر دقت نکرده است. خیلی اوقات دلال‌ها این طوری ویلایی را از دست می‌دهند: «خب دیگه ما آدم شناس نیستیم که. از کجا بفهمیم مسافر این جوری می‌کند.» محمد خانه خودش قدیمی و کوچک است و مسافران هم علاقه‌ای به خانه‌های قدیمی ندارند و ترجیح می‌دهند خانه‌های بزرگ و نوساز اجاره کنند.
محمد یکی دو تا از ویلاهایی را که به او سپرده‌اند نشانم می‌دهد، یکی از آنها سقف بنفش دارد و در کنار ساحل است درست بغل یک قلیان سرا. حیاط ویلا پر از نخاله‌های بنایی است و نه تنها گل و گیاهی در آن نروییده که باغچه‌اش پر است از سیمان و آجر. بنای ساختمان اما بزرگ است و آفتاب‌گیر. دو اتاق بزرگ دارد، هر کدام با دو تختخواب. شبی 300 هزار تومان اجاره‌اش می‌دهند از مجموع اجاره روزهایی که مسافر در اینجا اقامت می‌کند 20 درصد هم نصیب محمد می‌شود:«ویلای قشنگی است حیف کنار قلیون سراست. بیشتر اونهایی که کنار دریا هستند، کنارشون این قلیونی‌ها هستند.»
مجتمع‌های اقامتی هم در شهر زیاد دیده می‌شوند. تابلوی یک مجتمع اقامتی از دور دیده می‌شود، درست کنار هتل دلفین. سردرمجتمع رنگی است. حسن دلالی این مجتمع‌ها را برعهده دارد. 20 ساله است با چشم‌های سبز رنگ و با انرژی زیاد حرف می‌زند: «این مجتمع‌ها کوچکند اما خب امن. خیلی از خانواده‌ها و خانم‌های تنها دنبال جای امن هستند اینجا هم ویلا داریم روزی هفتاد تومن - تا صد و پنجاه تومن بستگی به متراژش دارد.»
محوطه مجتمع اقامتی پر از رنگ است. صندلی‌ها، میزها و همه چیز رنگی است در انتهای حیاط مسیری هست که به دریا راه دارد. جت اسکی هم هست ساعتی 200 هزارتومان. درهای سوئیت‌ها یا همان ویلاها فلزی است. فضای داخلی سرد و بی‌روح است با یک یخچال کوچک، سینک دستشویی، چند مبل کهنه و چند تخت کنار هم. اصلاً انگار صاحب مجتمع به تنها چیزی که فکر نکرده جنبه زیبایی شناختی داخل اتاق‌ها بوده است. درست برخلاف محوطه اصلی که رنگارنگ است و تو دل برو. این سوئیت‌ها را شبی هفتاد هزار تومن اجاره می‌دهند. دو خوابه‌ها را شبی صد هزار تومان. صاحب مجتمع که مرد مسنی است توضیح می‌دهد: «الان به این قیمت‌ها راضی می‌شوم وگرنه تابستون، کوچک‌ها را شبی سیصد تومن می‌دهم و بزرگ‌ها را شبی پانصد تومن.»بعد به من که فکر می‌کند مشتری‌ام نگاهی می‌اندازد: «فقط با شناسنامه اجاره می‌دهیم فردا هم پسر خاله و پسر دایی بیاید قبولش نمی‌کنیم فقط با شناسنامه.»
حسن دانشجوی سال دوم مهندسی در دانشگاه آزاد است. پدرش کارگر است و توان پرداخت شهریه دانشگاهش را ندارد: «یک بار آمدیم وام بگیریم صد تا ضامن و چک خواستند، دنبال کار هم گشتم نبود که نبود در انزلی پول درآوردن سخت است. همه روی آورده‌اند به دلالی من هم شدم دلال. درآمدش بد نیست ماهی یک میلیون در می‌آورم. نیمه اول سال خیلی بهتر است این روزها کمتر.»
حسن برایم از کسانی می‌گوید که خانه خودشان را اجاره می‌دهند زن و بچه و شوهر جمع می‌شوند توی یک اتاق و خانه را در اختیار مسافر می‌گذارند:«کی دلش می‌آید خانه خودش را اجاره بدهد اگر از سر فقر و نداری نباشد کی راضی می‌شود همچنین کاری کند؟»
حسن یکی از همین خانه‌ها را نشانم می‌دهد، خانه رو به دریا نیست اما تر و تمیز است. صاحبخانه وسایل خوب و نو‌ را ریخته در یک اتاق و قفل کرده. یک اتاق هم برای زندگی‌شان است. خانه اصلی شده برای اجاره به مسافر. عید تا شبی 800 هزار تومان هم اجاره رفته است. صاحبخانه خانه نیست و حسن کلید دارد: «من دلال همیشگی‌شان هستم. صاحبخانه بیکار است خانه شده منبع درآمد اصلی شان. خرج پنج نفر را همین خانه می‌دهد. اما گاهی مسافرها خوب از آب در نمی‌آیند یک بار چند مرد را که با خودشان کلی طلا داشتند اینجا گیر انداختیم معلوم شد سارق حرفه‌ای هستند.»
حسن یک مجتمع رفاهی نزدیک دریا را هم نشانم می‌دهد. شش واحد کنار هم. تاریک و با امکانات ساده اولیه. ولی فضای مقابل سوئیت‌ها دلباز است. پیمان مسئول مجتمع است:«فقط با شناسنامه اجاره می‌دهیم.عیدها زیر پانصدهزار تومان نمی‌دهم. الان شبی 150 هزار تومان. برگه صیغه هم نمی‌پذیریم به دردسر بعدش نمی‌ارزد. فقط شناسنامه.»
علیرضا 35 ساله را در خیابان پاسداران انزلی می‌بینم با همان تابلوی معروف «ویلا، ویلا» لباس سر تا پا مشکی بر تن دارد. مدام موهای سرش را دور انگشتش می‌پیچد، یک جورعصبی و کلافه. می‌گوید عزادار است و از این مدل زندگی خسته شده. اینکه هر روز صد نفر را ببرد و ویلا نشان بدهد و آنها هم مدام گله و شکایت کنند. ویلاهایی که به نظر خودش عالی است. از نداشتن بیمه و از این کار موقتی هم خسته است. اما ویلاهایی که علیرضا نشانم می‌دهد از همه خانه‌هایی که در شهر دیده‌ام وضعیت نامناسب‌تری دارند.
در یک مجتمع رفاهی با ظاهری آشفته و نامنظم و روبه روی یک دیوار سیمانی اتاق‌های کوچک و دلگیری هستند که از لابه لای پنجره‌شان گوشه‌ای از آب دریا هم به چشم می‌خورد. به اصطلاح رو به دریا هستند. اینجا یکی از ویلاهای مورد علاقه علیرضاست که تلویزیون و ماهواره هم دارد. تلویزیون اتاق 14 اینچ هم نیست. او این اتاق را 70 هزار تومان اجاره می‌دهد. این اتاق یا سوئیت آنقدر حالت دلگیری دارد که چند دقیقه حضور در آن هم افسرده‌ات می‌کند چه برسد به چند روز.
علیرضا از میان کوچه‌های خاکی عبور می‌کند و یک خانه ویلایی با حیاط و آلاچیق با صفایش را نشانم می‌دهد، این خانه به نظرم مرتب می‌آید هر چند در جای پرتی قرار دارد.علیرضا شبی 150 هزار تومان اجاره‌اش می‌دهد و 20 درصد حق دلالی می‌گیرد اما خیلی زود معلوم می‌شود، صاحبخانه که یک پیرمرد است خودش شب‌ها در آلاچیق می‌خوابد و مسافران باید زیر نظر او زندگی کنند.
در سراسر شهر تا چشمت کار می‌کند تابلوهای مقوایی می‌بینی. از کودک و پیر و جوان هر کدام تکه‌های مقوا در دست دارند. همان تابلوهایی که شاید تنها سرمایه زندگی‌شان باشد، تابلوهایی که نوید ویلا می‌دهند اما معمولاً مسافر را به جایی می‌برند که نشانی از ویلا ندارد.
منبع: ترانه بنی یعقوب/ ایران
منبع: روزنامه ایران

ارسال نظر

  • مسافر

    از تصدق سر مسئولان یک متر ساحل نمانده همه را ارگانها وسازمانها وبنیادها ساحل خواری کردند تمام خطه شمال رابگردی نمیتونی یک جایی گیربیاری باخانواده یک غذایی بخوری وشنایی کنی / یاد ایامی .... قدیم تا چشم کار میکرد ساحل بود متعلق به همه

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار