فرهنگ مان "سه خطی " شده است!
پارسینه: جامعهیی که در آن راههای طولانی، راههای کمرفت و آمد و خلوتی شده، جامعهیی که در آن هیچکس حوصلهی صبر و شکیبایی برای به دست آوردنِ هدفی را ندارد، جامعهیی استتوسی ست؛ جامعهیی که برای رسیدنِ به هدف، فقط به اندازهی خواندنِ همان سه خطِ بالای استتوسها زمان میگذارد: جامعهی مبتلا به «فرهنگِ سهخطی»!
ما مردمی شدهایم لنگهی پینوکیو، که دوست داریم طلاهایمان را بکاریم تا درختِ طلا برداشت کنیم. مردمی که دنبالِ گلد کوییست و پنتاگونو و شرکتهای هرمی...ی مشابه میافتند، یک جای کارِشان لنگ میزند. آن جای کار هم اسماش «فرهنگِ شکیبایی» است.
فرهنگِ سهخطی به ما میگوید اگر نوشتهیی بیشتر از سه سطر شد، نخوان!... فرهنگِ سهخطی به ما میگوید راهِ رسیدن به هدف چون درست است، طولانی است؛ پس یا بیخیالاش بشو! یا سراغِ میانبُر بگرد!
فرهنگِ سهخطی است که نزولخوری دارد، اختلاس دارد، دزدی دارد، بیسوادی دارد، رشوه دارد، تنفروشی دارد، حقخوری و هزار جور دردِ بیدرمانِ دیگر دارد. فرهنگِ سهخطی است که این همه آدمِ بیکار دارد. آدمهای بیکاری که توقع دارند یک ساعت در روز کار کنند، ماهی چند میلیون درآمد داشته باشند!
.
برای درکِ عمقِ فاجعهیی که بر سرِ فرهنگِ ما آمده، نیازی نیست خیلی جای دوری برویم. به همین فیسبوک که نگاه کنیم، همه چیز دستمان میآید. وقتی که کسی مینویسد: «اوه!... طولانی بود، نخوندم!» یا «سرسری یه نیگاه انداختم! با کلیّتش موافقم!» یا «چه حوصلهیی!...» یا «لایک کردم، ولی نخوندم!» و... یعنی یک پُلی در جایی از مسیرِ فرهنگِ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمیرسد. آن پُل، همان فرهنگِ شکیبایی ست.
.
جامعهیی که همه چیز را ساندویچی میخواهد، در مطالعه؛ سه خط استتوس برایش بس است.
در ازدواج؛ بین عشق و نفرتاش ده ثانیه زمان میبرد.
در سیاست؛ بینِ زندهباد و مُردهبادش، نصفِ روز کافی ست.
در کار؛ از فقر تا ثروتاش یک اختلاس فاصله دارد.
در تحصیل؛ از سیکل تا دکترایاش یک مدرک آب میخورد.
در هنر؛ از گمنامی تا شهرتاش به اندازهی یک فیلم دو دقیقهیی در یوتیوب است!
.
فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد چیزی را نخوانده، بپسندم. موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم. راهی را نرفته، پیشنهاد بدهم. دارویی را نخورده، تجویز نمایم. نظری را ندانسته، نقد کنم... فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد به هر وسیلهیی برای رسیدن به هدفام متوسل شوم. چون حوصلهی راههای درست را -که طولانیتر هم هست- ندارم.
ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻣﺸﻲ ﻋﻄﺎ ﻛﻦ،
ﺗﺎ ﺑﭙﺬﻳﺮﻡ ﻧﺮﺥ ﻧﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻛﻪ
ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺩﻫﻢ ....
ﻭ ﺷﻬﺎﻣﺘﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻋﻄﺎ ﻛﻦ،
ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻓﻴﺶ ﺣﻘﻮﻗﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻢ !!!...
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺩﻩ ﮐﻪ،
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﺮﯾﺪ ﮔﻮﺟﻪ سبز ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ... !!!
ﻭ ﺑﻴﻨﺸﻲ ﺩﻩ ﺗﺎ،
ﺗﻔﺎﻭﺕ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﻣﺒﻠﻎ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻴﻠﻴﺎﺭﺩﯼ
و
ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻧﺼﺮﺍﻑ ﺍﺯ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻳﺎﺭﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻛﻨﻢ !!!!!....
ﻭ ﻓﻬﻤﯽ ﺩﻩ ﺗﺎ،
ﻣﺘﻮﻗﻊ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﻛﻪ ﺩﻭﻟﺘﻤﺮﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻨﺪ ....
محمد عابدینی
اقا چرا اینقدر طولانی نوشتی ولی با کلیتش موافقم!!! راستی حس میکنم تو وایبر یا یه جا دیگه این مطلبو خوندم. نکنه اینا رو از نوشته های حسین پناهیان یا کوروش کبیر کپی کردی....
هر کی نخوند و متوجه نشد لایک کنه..
مقاله شما هم چیزی جز تحلیل سه خطی نبود!شایدم قضاوت سه خطی!مطمئنید که جوونای الان بیکاریو دوست دارند؟من فک میکنم از شدت بیکاری و اختلاف طبقاتی به ی جور بیحوصلگی و سرخوردگی و تحقیر شدن رسیدن که دیگه عاشق شدناشونم به مویی بستس اینا بیشتر عقده هست تا فرهنگ سه خطی!
خوب بود... ولی کاش میشد که راحت نوشت چرا و چگونه به این سو رانده شدیم...
وقتی با سه خط نوشتن میشه عمق فاجعه رو نشون داد چرا باید صفحه نوشت ؟!