به گزارش پارسینه «فرهیختگان» در شماره دیروز گفتوگویی با آمنه بهرامی داشت. دختر جوانی که حدود یک دهه پیش قربانی خودخواهی بدوی جوانی دیگر از ساکنان این مرز پرگهر شده بود. جنایتی که درد و محنت آن دستکم تا زمان یک جهش بزرگ در علم پزشکی، هر بامداد تا شامگاه روح آمنه را خراش خواهد داد.
آمنه در این گفتوگو درباره خیلی چیزها سخن گفت؛ از ماجرای آن روز پاییزی که او را به خبر اصلی صفحه حوادث روزنامههای ده سال پیش بدل کرد، از اهمال پرستاران و پزشکانی که در قلب پایتخت دوره اورژانس ندیده بودند و در مواجهه با او آماتورانه کاسه «چه کنم؟» به دست گرفته بودند، از پزشکی که در آن لحظات سرنوشتساز آن هم در بیمارستانی تخصصی، تناول عصرانه را به حضور بالای سر مصدوم ترجیح داده بود و از ثانیههایی که اگر تلف نمیشد، شاید آمنه امروز میتوانست دنیا را نهتنها با دیده دل که با دیده سر نیز مشاهده کند. او از تشویقها، تهدیدها، امیدها، ناامیدیها، یاریها و جفاهای ده سال گذشته نیز داستانها روایت کرد. با این حال آنچه در متن گفتههای او بیش از همه چیز حس میشود، تنهایی اوست. تنهایی شهروندی که در مقابل حادثهای مهیب جز پشتیبانی ناچیز خانواده و شاید دوستان، هیچ ملجایی ندارد.
کافی است برای لحظهای خود را جای او بگذارید تا عمق خشونت این واقعیت را دریابید. این واقعیت آنگاه اسفبارتر میشود که دریابیم ماجرای آمنه بهصورت گسترده رسانهای نیز شده است و دستکم اکثر خوانندگان حرفهای روزنامهها که نیمنگاهی نیز به صفحه حوادث دارند، نام و چهره او و حتی فداکاری این دختر جوان در گذشتن از قصاص جوان اسیدپاش را به خاطر میآورند. با این حال او هنوز تنها است. کافی است به نمونههای رسانهایشده دختران آسیبدیده در میان کشورهای همسایه نگاهی بیندازیم تا بهتر به عمق این تنهایی پی ببریم. در یکی دو سال گذشته ملاله، دختر نوجوان پاکستانی به یکی از چهرههای شاخص خاورمیانه بدل شده است؛ دختری معمولی که در زمینه تدریس دختران فعالیت میکرد. او توسط طالبان با سلاح گرم مورد حمله قرار گرفت. با توجه ویژه رسانههای پاکستان و منطقه به این رویداد، ملاله یکشبه به یکی از سرشناسترین چهرههای این کشور بدل شد. از سویی با کمکهای مختلف بشردوستانه، او از چنگ مرگ رهایی یافت و از سوی دیگر نام او بهانهای برای تاسیس چند NGO در جهت حمایت از بانوان وکمک به آسیبدیدگان اقدامات طالبان شد. فعالیتهای ملاله چنان گسترش یافت
که او حتی برای نامزدی جایزه صلح نوبل معرفی شد. شاید در این بحث این اشکال مطرح شود که ماجرای آمنه با ملاله متفاوت است. ماجرای ملاله اجتماعی و سیاسی است، اما روایت آمنه شخصی است. مثال دیگری مطرح میکنم. حدود چند سال پیش تصویر بانویی با بینی بریده روی جلد تایم قرار گرفت؛ تصویر زنی از دیار افغانستان به نام عایشه که همسرش بینی و گوش او را بریده بود. ماجرای او دیگر سیاسی نبود، با این حال او نیز از توجه رسانهها سود برد و ضمن حل مشکلات خود، موجی علیه رفتارهای بدوی علیه زنان در افغانستان به پا کرد. از این دست روایتها زیاد است و مجال اندک. اگر به تجربه آمنه نگاهی مجدد بیندازیم درخواهیم یافت که تجربه تلخ آمنه با همه هولناکی آن میتوانست فرصتی برای جامعه امروز ایران باشد. فرصتی برای نه گفتن به خشونت در مناسبات انسانی، نه گفتن به روشهای بدوی انتقام و در کنار آن، التیام بخشیدن به آلام آمنه و آمنههای دیگری که قربانی اینگونه خشونتها شدهاند. اما متاسفانه در عمل شاهد بودیم که جز برخی دولتمردان آن دوره که برای عکس گرفتن با هر چیزی که برایشان محبوبیت به همراه بیاورد، لهله میزدند و برخی روزنامهنگاران کمحافظه که
بسیاری از آنها دردهای جامعه را تنها در قامت یک سوژه برای یک گزارش میدیدند، کمتر کسی به این رویداد توجه کرد؛ رویدادی که تنها ترحمی زودگذر را به همراه آورد.
نتیجه آن شد که نه در جامعه شاهد تحرکی برای کاهش چنین رویدادهایی بودیم و نه کمکهای دولتیها توانست مشکلات آمنه را حل کند. با این حال هنوز نیز فرصت وجود دارد و میتوان به بهانه آمنه و آمنههای دیگر، جامعه مدنی ما از روزنامهنگار گرفته تا اهالی فرهنگ و هنر و حتی صاحبان سرمایه که علاقهمندند نامشان در امور خیریه نیز سر زبان بیفتد، همت کنند و در این زمینه بیرقی را بلند کرده و مامنی برای آسیبدیدگان این قیبل حوادث فراهم کنند و همچنین با آگاهی دادن به جامعه، مانع از بروز چنین فجایعی در آینده شوند. حتی مجید، جوانی که مرتکب آن جنایت شده و با بزرگواری آمنه هنوز میتواند جهان را با چشم سر ببیند، نیز میتواند فرصتی باشد برای جامعه. او نیز در صورت تنبه و پی بردن به عمق اشتباه خود میتواند محملی باشد برای تشکیل گروههای مردمنهاد برای کنترل خشم و مقابله با روشهای خشونتآمیز. امید که یاد بگیریم در صورتی که نتوانستیم مانع وقوع فاجعهای شویم، در آن فاجعه نیز فرصتی بیابیم و یا بسازیم برای فردایی بهتر .
ارسال نظر