گوناگون

قياس اهل توحيد با اهل كشف و كرامات، قياس مع‌الفارق است

قياس اهل توحيد با اهل كشف و كرامات، قياس مع‌الفارق است

پارسینه: آیة الله محمد صادق طهرانی (ره)

حضرت علاّمه والد قدّس‌سرّه افرادى همانند آقا شيخ‌عبداللـه پياده، حاج محمّدعلى فشندى و ديگران را كه اهل كشف و كرامات بودند، افرادى صالح، متّقى، مصفّا و بزرگوار مى‌دانستند و با أمثال اين بزرگواران روابط حسنه داشتند، أمّا اُنس و الفت ايشان فقط با كسانى بود كه گردوغبار دو عالم را از خود تكانده و خيمه و خرگاهشان را در لامكان زده بودند. و قياس أمثال حضرت آقاى حدّاد و مقامات ايشان با اين بزرگواران قياس مع‌الفارق است.

مقام حضرت آقاى حدّاد أفاض‌اللـه‌علينامن‌بركات‌تربته، مقام: لى مَعَ اللَهِ حالاتٌ لايَسَعُنى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبىٌّ مُرْسَلٌ است كه از هر تعيّن و اسم و رسمى خارج مى‌باشد.

مرحوم آقاى حاج محمّدحسن بياتى رحمة‌اللـه‌عليه مى‌گفتند: شبى در منزلى در خدمت حضرت آقاى أنصارى همدانى رحمة‌اللـه‌عليه دعوت داشتيم. شيخى را آنجا ديديم بسيار نورانى، گونه‌هايش مانند دو حقّه نور مى‌درخشيد. قبل از اينكه حضرت آقاى أنصارى تشريف بياورند، سر صحبت را با ايشان باز كرديم و معلوم شد كه تارك‌دنيا است و مطلقا حيوانى نمى‌خورد و نيز صاحب طىّ‌الأرض است. مى‌گفت: هرجا اراده كنم مى‌روم؛ اگر بخواهم مكّه باشم، مكّه‌ام و اگر بخواهم مدينه باشم در مدينه‌ام، و اين را براى خود بسيار مهمّ مى‌ديد.

تا اينكه آقاى انصارى تشريف آوردند و ابّهت ايشان كه خاصّ أولياء إلهى و حاملان نور توحيد حضرت پروردگار است، آن شيخ را مجذوب آقاى أنصارى كرد، رو كرد به ايشان و با احترام عرض كرد: آقا! من طىّ‌الأرض دارم و مى‌خواهم آن را به شما بدهم! آقاى أنصارى فرمودند: ما نيازى به اين چيزها نداريم! آن شيخ يكباره تكانى خورد و گفت: آقا! اين طىّ‌الأرض را تا به حال به كسى نداده‌ام و به هر كسى بگويم، با جان و دل بدون تأمّل قبول ميكند. چرا شما آن را نمى‌پذيريد؟ آقاى أنصارى فرمودند: ما بالاتر از اينها را داريم! آن شيخ از علوّ همّت و كلمات آقاى أنصارى در حيرت و تعجّب فرو رفت. حضرت آقاى أنصارى شروع به صحبت با ايشان كردند و اين شيخ چنان شيفته ايشان گشته بود كه تا آخر مجلس، دو زانو و با كمال أدب نشسته و محو ايشان شده بود!

ارادت آيت‌اللـه ميرجهانى به مرحوم علاّمه (رهما)

مرحوم آيت‌اللـه ميرجهانى رحمة‌اللـه‌عليه از علماى أصيل و حقيقت‌دار بودند و به حضرت علاّمه آيت‌اللـه والد، محبّت و ارادت وافرى داشتند و خدمت ايشان مى‌گفتند: من مى‌دانم شما از أصحاب امام زمان عليه‌السّلام هستيد. منبرهاى خوب و مفيدى داشتند و علاّمه والد نيز ايشان را به مسجد قائم دعوت مى‌كردند. آن زمان محاسن ايشان سفيد بود، بااين‌حال، شايد تا حدود بيست سال بعد از آن نيز منبر رفته و مردم را موعظه مى‌كردند. مرحوم آقاى ميرجهانى در علوم غريبه مسلّط و نيز صاحب علم كيميا بودند.

روزى خدمت حضرت علاّمه والد رسيدند و گفتند: من كيميا دارم و آن را به فرزندم آموخته‌ام و او هم ظرفى مسى را با كيميا طلا كرده‌است! و ساواك فهميده و مى‌پندارد كه پسرم گنجى يافته است و دربه‌در به دنبال او هستند و فرزندم در حال فرار و اختفاء است، اكنون دست به دامان شما شده‌ام تا دعا كنيد تا او از اين گرفتارى خلاص شود.

حضرت علاّمه والد فرمودند: باشد دعا مى‌كنم أمّا مشروط بر اينكه، ديگر دنبال اين كارها نرود. آقاى ميرجهانى گفتند: چشم. و بعد از دعاى والد معظّم، مشكل ايشان حلّ شد و ساواك از تعقيب او منصرف گرديد.

در همين مجلس و پس از اين گفتگوها، مرحوم ميرجهانى خدمت حضرت علاّمه والد گفتند: مى‌خواهم اين علم كيميا را به شما بدهم! ايشان همان تعبير حضرت آقاى أنصارى همدانى را به كار بردند و فرمودند: ما به اين چيزها نيازى نداريم! مرحوم آقاى ميرجهانى يكّه خورده و گفتند: آقا! شما چه مى‌فرمائيد؟ سال‌ها زحمت كشيده و خون جگر خوردم و عمر خود را بر سر اين گذاشتم تا علم كيميا را به دست آورم و جز به فرزندم، آن را به أحدى نداده‌ام! اكنون كه مى‌خواهم حاصل عمرم را به شما بدهم، قبول نمى‌كنيد؟

علاّمه والد فرمودند: ما بالاتر از اينها را داريم!

حضرت علاّمه والد مى‌فرمودند: تعلّق خاطر به كشف و كرامات نشان مى‌دهد كه سالك، هنوز به مقام «صِبغة اللهى» نرسيده است. زيرا رنگ خدا، بى‌رنگى است و سالك بايد در خم توحيد، رنگ تعلّق را از خود بشويد تا صِبْغَةَ اللَهِ شود؛

صِبْغَةَ اللَهِ وَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ اللَهِ صِبْغَةً

(آیه 138 از سوره بقره ___اين نگارگرى الهى است، و چه كسى خوش نگارتر از خداوند است و ما پرستندگان او هستيم)

رنگ خدايى وقتى به دست مى‌آيد كه انسان از هر تعلّقى مادون ذات قطع نظر كند و لذا سالك عاقل، بايد هدف خود را توحيد حضرت پروردگار قرار دهد و براى آن تلاش كند. كسى‌كه دست به مجاهده و رياضت مى‌زند به آنچه در نيّت دارد مى‌رسد؛ اگر طالب خدا باشد، از جانب خدا بخلى نيست، به لقاء او مشرّف مى‌شود و اگر طالب كرامات باشد، به او كرامات مى‌دهند.

ايشان در اين خصوص واقعه‌اى را از استادشان مرحوم حضرت آيت‌اللـه شيخ عبّاس قوچانى قدّس‌سرّه نقل مى‌كردند و حاصل اينكه: حضرت آقاى قوچانى مى‌فرمودند: يكى از رفقاى ما كه در سنّ طفوليّت همراه با پدر خود به نجف‌أشرف هجرت‌كرده و در اين بلده طيّبه سكونت گزيده بود، برايم نقل ميكرد كه در كودكى، روزى برايمان ميهمان آمد. پدرم گفت: سينى را بردار و از بازار كمى ميوه براى پذيرايى بخر! من هم سينى را برداشتم، رفتم و ميوه خريدم. براى مراجعت به منزل از صحن مطهّر حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام مى‌گذشتم. درويشى آنجا بود كه يك‌سال تمام، صبح‌ها تا ظهر و بعد از نماز ظهر تا عصر در مقابل حضرت در صحن مطهّر مى‌ايستاد و يك‌دست خود را به سوى حضرت دراز ميكرد! و در اين‌مدّت با أحدى تكلّم نمى‌كرد، و اين رياضت او بود. چشمش به من كه در حال عبور از صحن مطهّر بودم افتاد و مرا صدا زد، أوّل گمان كردم كه شايد ميوه‌ها را ديده و هوس كرده است، و با سينى نزد او رفتم، أمّا او نگاهى به سينى انداخت و انگشت مسبّحه و ميانه خود را روى سينى گذاشت و رفت!

من سينى ميوه را به منزل آورده و جلوى ميهمان گذاشتم، ناگهان ميهمان به پدرم گفت: اين سينى را مثقالى چند خريده‌ايد؟ به او گفتم: اين چه سؤالى است كه مى‌پرسيد بايد بپرسيد سينى را وُقيّه‌اى چند خريده‌ايد؟ او كه از جواب من تعجّب كرده بود دوباره گفت: آقا! سينى را مثقالى چند خريده‌ايد؟ بالجمله چون توجّه كرديم، ديديم عجب! سينى ميوه طلا شده‌است! و معلوم شد آن همه رياضت درويش براى كيميا بوده‌است و در آن هنگام كه نظرش به سينى من افتاد، خواست امتحان كند كه آيا حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام كيميا را به او داده است يا نه؟ و چون ديد حضرت عطا فرموده‌اند، از آنجا رفت.

مى‌فرمودند: اگر كسى در طلبْ استقامت داشته باشد، هر چه بخواهد آن حضرت به او عطا مى‌نمايند. آن درويش كيميا مى‌خواست و استقامت ورزيد و حضرت به او عطا فرمودند و اگر انسان طالب لقاء خدا باشد و در طلب ثابت قدم باشد، بالأخره از او دستگيرى مى‌كنند و به مقصود مى‌رسد.
به نقل از نور مجرد

ارسال نظر

  • ناشناس

    یکمشت خرافاتی.

  • خقیقت گو

    این داستانها از قبیل داستانهایی که طرف کقش جلوی پاش جفت میشود ووو البته واسه سرگمی خوبه... اونموقعها یا نقالی بود یا داستان ال و جن و از اینوع کرامات توده پسند دیوید کاپرفیلدی وجود نداشت .. .

  • ناشناس

    نصف ضعف مردم تو دین از همینجور حرفا نشات گرفت که گفتن این کارو کن قطعا ایتطوری میشه،خوب طرف ده بار کرد دید نمیشه دلسرد شد!

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار