حکايت يک خواستگاري عجيب!
از اين بچههاي متدين- سالم کف بازار است، فارغ التحصيل مدرسه علوي،بچه جنگ، هفت خط و تيز اما نه قالتاق، حالا در ميانه پنجاه سالگي، به جاي راه آسان دلالي و جمع کردن اسکناسها از راه نوسان شبهه ناک سکه و دلار! سالهاست در بياباني در حاشيه تهران، کارگاه صنعتي زده است، دستهاي کارگري دارد با مغز مهندسي و روح مذهبي.
شبها به جاي ديدن تلويزيون، مطالعه آزاد ميکند، در هرچيزي که فکرش را بکنيد: از طب قديم و جديد تا تاريخ و دين و حديث، حکيم فاميل است يک جورايي. براي دخترش خواستگار آمده بود، يک شاهد ميگفت: در جلسه خواستگاري، تا پسره کفشهايش را درآورد و نشست، شروع کرد به سوال پيچ کردن، خواستگار مهندس بود،نه اينکه فکر کنيد از اين سوالات کليشهاي و مرسوم که شغل بابا چيست و چقدر درآمد داري و پول و خانه و ماشين و حساب بانکي ات کجاست و...؟
از همان دقيقه اول، رفت سراغ بازجويي فني، سوالات تخصصي، آمار و عدد و محاسبه و درجه سختي آب، فرمول جذب برج و آزمايشگاه مواد و...در يک کلام به کار گرفتن مخ و زبان و اعتماد به نفس فني و حرفهاي خواستگار به مدت دوساعت! همه تعجب کرده بودند که اين ديگر چه جورش است، بعد از رفتن خواستگار گفته بود:در اين زمانه، مهمترين نتيجه خواستگاري بايد تست اعتياد باشد! اين روزها که اعتياد بي داد ميکند، بايد اول به معتاد نبودن و «لب نزدن» خواستگار به هرگونه مواد يقين حاصل کرد و رفت سراغ چيزهاي ديگر.
گفته بود: وقتي من سوالات تخصصي و محاسباتي و دقيق ميپرسم، خواستگار با جوابهايش عملا تست اعتياد را جواب ميدهد، بدون اينکه خودش بفهمد، چون اثر مصرف مواد، بهم ريختگي حافظه و خطاي محاسبه و فراموشيهاي کوتاه و جزئي است، حتي اگر کم و تفنني باشد، با هربارش يک تعداد سلول خاکستري ميميرد...اين هم يکجورش است ديگر...راستي عکس تزئيني است، ميدوني؟
نیوفولدر/ تهران امروز
تصویرکودک آنگلاساکسونی چرا ؟