نوشته های علی شادمان بعد از مبتلا شدن خودش و خواهرش به کرونا
پارسینه: علی شادمان در صفحه شخصی خود متن زیر را منتشر کرد.
علی شادمان در صفحه شخصی خود نوشت:
ما (آرینا و من)
مبتلا شدیم و زنده ماندیم ...
ما مبتلا شدیم
و هر روز آمار مرگ و میر بیشتر شد/می شود!
ما مبتلا شدیم
و علی و خیلیهای دیگر رفتند/می روند!
ما مبتلا شدیم و زاگرُس باز سوخت و خوزستان و سیستان و ... بی آبتر شدند/ میشوند!
ما مبتلا شدیم و قندهار و هرات و لشکرگاه سقوط کردند.
ما مبتلا شدیم و به دختران افغان تجاوز شد/می شود.
ما در خاورمیانه هر روز مبتلا به یک درد عمیقتر و جان کاهتر از دیروزمان هستیم ...
راستَش من اصلن نمیدانم باید بگویم مبتلا شده ایم
/ هستیم، یا نه؟
ما مدتهاست که در گیر و بند چیزی جز ابتلاهای جورواجور و مذموم نبودهایم.
چشمی که از غم خشک شده باشد را نمیشود شُست.
خَرابی هم که از حد بُگذرد موسم آبادی ضایع میشود!
ما بارها مرگ را ثانیه به ثانیه به تماشا نشستهایم و هنوز نفس میکشیم ...
به قول «صوفی عشقری» شاعر اَفغان:
عسل میجستم از بازار هستی
عدم رخ داد جایش سم خریدم!
آوَخ از سرزمینی، که دل مردمش برای گذشته اش
تنگ شده باشد، آوَخ ...
حالا این سرز مین هر سوی این گیتی که میخواهد باشد.
دیگر «اُمید» واژه ایست مستور و رقیق!
باور کنید خیلی آرزو داشتیم، آنها را بارها تصویر کرده بودیم، در سرزمینهای خودمان! دور شدیم!
پیشرفت پیشکشتان ما را برگردانید به چند سال قبل.
باور کنید ما راضی هستیم.
پ. ن: برای ما دعا و آرزوی سلامتی نکنید، مقصود این نبود!
فقط یک چیز.
خدا عاقبتمان را ختم بخیر کند
همان دعای قدیمیِ
«مادرانمان» ...
ما (آرینا و من)
مبتلا شدیم و زنده ماندیم ...
ما مبتلا شدیم
و هر روز آمار مرگ و میر بیشتر شد/می شود!
ما مبتلا شدیم
و علی و خیلیهای دیگر رفتند/می روند!
ما مبتلا شدیم و زاگرُس باز سوخت و خوزستان و سیستان و ... بی آبتر شدند/ میشوند!
ما مبتلا شدیم و قندهار و هرات و لشکرگاه سقوط کردند.
ما مبتلا شدیم و به دختران افغان تجاوز شد/می شود.
ما در خاورمیانه هر روز مبتلا به یک درد عمیقتر و جان کاهتر از دیروزمان هستیم ...
راستَش من اصلن نمیدانم باید بگویم مبتلا شده ایم
/ هستیم، یا نه؟
ما مدتهاست که در گیر و بند چیزی جز ابتلاهای جورواجور و مذموم نبودهایم.
چشمی که از غم خشک شده باشد را نمیشود شُست.
خَرابی هم که از حد بُگذرد موسم آبادی ضایع میشود!
ما بارها مرگ را ثانیه به ثانیه به تماشا نشستهایم و هنوز نفس میکشیم ...
به قول «صوفی عشقری» شاعر اَفغان:
عسل میجستم از بازار هستی
عدم رخ داد جایش سم خریدم!
آوَخ از سرزمینی، که دل مردمش برای گذشته اش
تنگ شده باشد، آوَخ ...
حالا این سرز مین هر سوی این گیتی که میخواهد باشد.
دیگر «اُمید» واژه ایست مستور و رقیق!
باور کنید خیلی آرزو داشتیم، آنها را بارها تصویر کرده بودیم، در سرزمینهای خودمان! دور شدیم!
پیشرفت پیشکشتان ما را برگردانید به چند سال قبل.
باور کنید ما راضی هستیم.
پ. ن: برای ما دعا و آرزوی سلامتی نکنید، مقصود این نبود!
فقط یک چیز.
خدا عاقبتمان را ختم بخیر کند
همان دعای قدیمیِ
«مادرانمان» ...
ارسال نظر