گوناگون

مجتبی سکوت سی ساله را شکست؛ ناگفته های فرزند جنجالی آیت الله طالقانی

مجتبی سکوت سی ساله را شکست؛ ناگفته های فرزند جنجالی آیت الله طالقانی

پارسینه: مجتبی طالقانی فرزند مرحوم آیت الله سیدمحمود طالقانی سکوت سی و سه ساله خود را شکست و برای اولین بار در مصاحبه‌ای به بیان ناگفته‌هایی از زندگی خود پرداخت.

پارسینه: مجتبی طالقانی فرزند مرحوم آیت الله سیدمحمود طالقانی سکوت سی و سه ساله خود را شکست و برای اولین بار در مصاحبه‌ای به بیان ناگفته‌هایی از زندگی خود پرداخت.

مجتبی طالقانی در حوادث مربوط به تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق رسما مارکسیست شد و نامه ای انتقادی به پدر خود نوشت.

کتاب ماه فرهنگی تاریخی یادآور در جدیدترین شماره خود که به شناخت‌نامه جامع آیت الله طالقانی است، با سیدمجتبی طالقانی گفتگو کرده است. او در این مصاحبه برای اولین بار نوشتن نامه‌‌اش به پدر (نامه‌ای که ضربه سنگینی بر آن مرحوم وارد کرد) را ابتکار سازمان خواند و به بیان نقطه نظرات جدیدی از آن تاریخ و شخصیت آیت الله طالقانی را از دیدگاه خود بیان کرده است. نظر به جذابیت و طولانی بودن این گفتگو بخش‌های از متن را منتشر می‌کنیم. گفتگوی کامل را می توانید در اینجا بخوانید.این ویژه نامه به همت محمدرضا کائینی منتشر شده است.

برخی از فرازهای مهم این گفتگو بدین شرح است:

-بعد از انقلاب که به ایران آمدم، وقتی برای اولین بار پدرم را دیدم، او را یک آدم فرسوده یافتم! صرف‌نظر از تمام بحث‌های سیاسی و ایدئولوژیک، آدمی بود که زیر بار تمام این فشارها خرد شده بود، آن هم فشارهای همه‌جانبه، نگرانی‌های شدید نسبت به آینده انقلاب، لذا به همه کس، از شخص من گرفته تا دیگران مشکوک شده بود! دائما با من چک می‌کرد که تو واقعا با هیچ سازمانی رابطه نداری؟ و من هر چه می‌گفتم رابطه را قطع کرده‌ام، باور نمی‌کرد!

-در همان شب اول دستگیری ما، خود احمدآقا برای آزادی غرضی از قم تلفن زد و بر این مساله تاکید می‌کرد، به اضافه اینکه خود ما هم می‌دانستیم آن دو ارتباط نزدیکی دارند. البته احمدآقا هم همیشه به خانه ما می‌آمد و رفتار صمیمانه‌ای داشت و خیلی بی‌رودربایستی بود. اوایل انقلاب، یک وجهة روشنفکری هم داشت. یک بار که به خانه ما آمد، گفت: حالا می‌شود که چند تا از این بچه‌های چپ هم به دولت موقت بروند و وزیر بشوند؟ پدر ما به ایشان جواب جالبی داد که نشان می‌داد در عین حال که با او رابطه صمیمی دارد، می‌داند که اینها سوالات متعارفی نیستند و از آنجا که در مسائل سیاسی بسیار آدم هوشمندی بود با لحنی آمیخته به شوخی به ایشان گفت: شما که چنین طرح‌هایانقلابی‌ای دارید، چرا به پدرتان پیشنهاد نمی‌دهید؟

-فرآیندی که ایشان چه در رفتار و چه در گفتارشان طی کرد، نشان می دهد که تا چه حد طرفدار آزادی‌های اساسی انسانی بوده است. آزادی فکر و آزادی عقیده فقط یک برنامه سیاسی نیست، بلکه یک منش رفتاری است. ایشان در رفتارش با خانواده چگونه برخورد می‌کرد؟ سخنرانی احمدآقا دقیقا انعکاس تفکر ایشان است. می‌گفتند جامعه برای من مثل خانواده من است.

-در خانواده من همه‌جور آدمی هست، چپ هست، مجاهد هست، حزب‌اللهی هست، اینها باید با هم کنار بیایند. تصورشان نوعی پلورالیسم بود و تا آنجا که درک ایشان اجازه می‌داد، به این اعتقاد عمل هم کردند. من تاکید می‌کنم که اصلا مدعی نیستم ایشان از من است، ولی اگر کسی انصاف داشته باشد، می‌تواند این را در فرآیند زندگی ایشان ببیند.

-چند سالي است كه بازار كتاب‌نويسي در مورد پدر ما گرم شده!‌يكي از بدترين كتاب‌ها درباره ايشان، جزوه كوچكي است كه محمدمهدي جعفري درباره پدر نوشته است نمي‌دانم به اسم او نوشته‌اند يا خودش نوشته، ولي دست‌كم در مورد خود من، كلي دروغ در آن هست، از جمله اين‌كه آقا به او گفته برو با مجتبي صحبت كن، بلكه او را سر عقل بياوري! اصلاً روش آقا اين‌طور نبود.

-پدر ما و دكتر شريعتي اگر هم در طيف ملي ـ مذهبي‌ها بودند، در بخش راديكال آن بودند، نه بخش ليبرال. بخش راست آن جريان، در اختيار سران نهضت آزادي بود، ولي پدر ما در بخش به اصطلاح چپ آن قرار مي‌گرفت. زاويه برخورد اين دو طيف با مسائل مختلف، از جمله مسائل اقتصادي بسيار متفاوت بود. گرايش به مردم به اصطلاح پدر ما مستضعف، در نهضت آزادي كمتر مطرح بود.

-در آغاز دهه 50، من چون هميشه زيرنظر ساواك بودم و نمي‌توانستم كارهاي علني خاصي را انجام بدهم، پدرم گفتند برو فسلطين! من حتي از دانشگاه مصر درخواست پذيرش كرده‌بودم. در آن روزها ايشان به من گفتند اگر رفتي بيروت، پيش جلال‌الدين فارسي برو، وليسراغ آقاموسي نرو! آقاموسي به يك معنا، توسط دولت ايران به لبنان فرستاده شده‌بود و در آنجا با جريانات مختلف هم روابط پيچيده‌اي داشت و مورد حمايت شاه هم بود.

-اين نهي به اين دليل بود كه در آن دوره آقاموسي رابطه‌اش با شاه نزديك بود و بديهي است پدر ما كه كلاً شدشاه بود، از ايشان فاصله گرفت. اواخر كار به جايي رسيد كه پدرمان مي‌گفت: آقاموسي از خط قرمزهايي عبور كرده! ايشان در هر سفري كه به ايران مي‌آمد، ملاقاتي هم با شاه داشت و لذا از او خواسته بودند حالا كه چنين موقعيتي پيش شاه دارد، دست‌كم براي زندانيان سياسي شاخص وساطتي بكند، ولي او اين كار را نكرد و يا دست‌كم در حد مورد انتظار نكرد.

-البته الان عده‌‌اي مدعي شده‌اند كه ايشان اين كار را مي‌كرده، ولي در آن دوره نشانه‌اي از اين كار ديده نمي‌شد. معيار پدر ما در رابطه با هر كسي، نزديكي يا دوري او به شاه بود. حتي در مورد آقاي فلسفي قبل از اينكه موضع‌گيري صريح درقبال شاه بكند، هرجا كه مي‌آمد، پدر ما بلند مي‌شد و مي‌رفت! در اين جور موارد لحظه‌اي ترديد نمي‌كرد. با آقاموسي هم همين مشكل را، البته به شكل ديگري داشت.

ارسال نظر

  • ناشناس

    منظور از اقا موسی موسی صدر باید باشد

  • ناشناس

    همچین تیتر زدی فکر کردم حالا چی گفته!

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار