گوناگون

شعری که به هنگام آوردن سر مصعب‌بن‌زبیر خوانده شد

نادره مردی ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملک از روی پند


زیر همین گنبد و این بارگاه
روی همین مسند و این تکیه‌گاه


بودم و دیدم بَر ابن زیاد
آه! چه دیدم که دو چشمم مباد


تازه سری چون سپر آسمان
طلعت خورشید ز رویش نهان


بعد ز چندی سر آن خیره سر
بُد بَر مختار به روی سپر


بعد که مصعب سر و سردار شد
دستخوش وی سر مختار شد


این سر مصعب به تقاضای کار
تا چه کند با تو دگر روزگار!

ارسال نظر

  • ميثم

    اصل شعر به اين صورت است

    نادره پيری ز عرب هوشمند
    گفت به عبدالملک از روی پند

    زیر همین قبه و این بارگاه
    روی همین مسند و این جايگاه

    بودم و دیدم كه ز ابن زیاد
    رفت و چه ها رفت كه چشمم مباد

    بر طبقي چون سپر آسمان
    بود چو خورشيد سري خون چكان

    سر كه هزارش سرو افسر فدا
    صاحب دستار رسول خدا


    بعد ز چندی سر آن بد سير
    بُد بَر مختار به روی سپر


    بعد که مصعب سر و سردار شد
    دستخوش وی سر مختار شد


    این سر مصعب به مجازات کار
    تا چه کند با تو دگر روزگار!

    آه كه يك ديده بيدار نيست
    هيچ كس از درد خبردار نيست

    مات همينم كه در اين بند و بست
    اين چه طلسمي است كه نتوان شكست

  • علیرضا

    وَ اِلَیَ الله عَاقِبةُ الاُمور...
    سوره ی لقمان آیه ی 22

  • احمد

    با تشکر، سراینده شعر چه کسی است؟

  • ستاره

    شعربازهم کامل نیست

  • محسن

    شعر کامل نیست بعضی از کلمات کلیدی عوض شده است.

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار