گوناگون

یک روز با چهره ی انتظامی (مرتضی فضلی)


یک روز با چهره ی انتظامی (مرتضی فضلی)

همان روزهایی بود که فیلم "گاو" را مهرجویی براساس فیلمنامه ای از "عزاداران بیل" اثر

غلامحسین ساعدی، ساخته و تازه روی پرده ی سینما آمده بود. من مسخ فیلم شده بودم و یادم
نیست چند بار فیلم را دیدم. جزو فیلم های پیشروی سینمای ایران بود. نه از آن جهت که جو

روشنفکری آن موقع این فیلم را برگزیده بود که حرف های ناگفته را در آن بگنجاند. نه! بلکه از آن

جهت که من مقهور بازیگری عزت الله انتظامی شده بودم. آنقدر که دیگر نمی توانستم تشخیص

دهم کدام مش حسن است و کدام گاو مش حسن. در تفاوت این دو آنقدر سرگردان شده بودم که

بارها سینما رفتم و هربار که فیلم را تماشا می کردم ،بیشتر گم می شدم و در تردد این

سرگردانی فریبنده بود که مثل گاو مش حسن و یا شاید خود مش حسن، چشم هایم چهارطاق نه
به سقف طویله، بلکه به طاق اتاق چسبیده بود و مدام می گفتم:" ما، ما" و منتظر می ماندم که

کسی چیزی بگوید ! ولی کسی نبود. آنوقت بود که در خیال مش حسن و یا گاوش خوابم می برد

و فردا دوباره همان داستان تکرار می شد.

حادثه از موقعی شروع شد که صبح وقتی از خواب برخاستم، دیدم ساعت از نه گذشته و من به

سانس اول سینما نمی رسیدم. بسرعت لباس پوشیدم و از یخچال تکه کیک مانده ای را که یادم

نمی آمد که چند وقت بود کنار گذاشته بودم، را گاز زدم و به سرعت از خانه خارج شدم. دستی

توی موهایم کشیدم و جلوی اولین تاکسی دست بلند کردم. راننده با احترام خم شد، در جلو را باز

کرد و باخوشرویی گفت: بفرمایید قربان و در تمام مسیر از فیلم گاو صحبت کرد. کلمه ی آفرین از

دهانش نمی افتاد و مدام می گفت: "قربان" و معلوم نبود که مش حسن را تمجید می کند و یا

شیفته ی مش حسنی شده است که خود را گاو می داند. وقتی به تقاطعی می رسید، در

حالیکه قربیلک فرمان را میچرخاند، سرش را به جلو خم می کرد و با چشم هایی وق زده رو برمی

گرداند و می گفت:" ما، ما ، مو گاوم گاو مش حسن" و سر کیف می آمد و در لبخند ملایمی چهره

اش وا می رفت. باز می گفت: " قربان" واین قربان را آنقدر می کشید تا به سقف دهانش بخورد و

همینطور ادامه می داد: " این گاو مش حسن بهترین فیلم ایرانی است که تا بحال دیده ام." به او

نگاهی کردم و از سوالی که مدت ها ذهنم را مشغول کرده بود و می خواستم از او بپرسم،

منصرف شدم. ولی انگار که سوال از ذهنم پریده بود. نمی دانم در زبانم به گردش در آمده بود؟

ولی شنیدم که او گفت:"بالاخره توی این فیلم، شما مش حسن بودید و یا گاو مش حسن؟ بی

معطلی گفتم :" شاید گاوی که مش حسن است یا مش حسنی که گاو است؟!"به من خیره شد

و بعد از چند لحظه سرش را تکان داد. جلوی سینما که پیاده شدم ، هرچه کردم کرایه نگرفت.

وقتی جلوی گیشه ی سینما رسیدم، سرم را که خم کردم، بلیط فروش بلافاصله یک بلیط با

احترام به من داد و پولی نگرفت . دیگر شک نداشتم که مش حسن، همان گاو است. می خواستم
برگردم که مدیر سینما سراسیمه خود را به من رساند، دست مرا گرفت و با احترام فراوان به داخل

سینما برد.هنوز بوی کیک مانده ی طعم یخچال گرفته، ذائقه ام را می آزرد که از بوی کیک تازه ای

که برایم سفارش داده بود، اشتهایم تحریک شد. احساس کردم بوی علف تازه می آید و همینجور

که مست بوی کیک و یا علف ،کدام؟ بودم، دلم می خواست بگویم:" ما " و نمی دانم شاید هم

گفتم. صدای خنده های اطراف مرا متوجه ی خود کرد و دیدم که حقیقتا دارم می گویم:" ما ".

هنوز کیک را دستم نگرفته بودم که در سینما ازدحام زیادی شد. جمعیت زیادی گرد آمده بود و

جلوی گیشه ی سینما صف طولانی ایجاد شده بود. جمعیت در ازدحامی بی سابقه، هرکس تکه

کاغذی به دستش گرفته بود و بطرفم می آمد. متحیر و شگفت زده شده بودم. وقتی خودم را

دربین جمعیتی دیدم که همه از من امضا می خواستند و من نمیدانستم چه شده . شاید همان

موقع بود که احساس کردم گاو مش حسن، حقیقتا خود مش حسن است . اصلا بخاطر نمی آورم

که چند تا امضا روی دفترو کاغذ و پیراهن و کف دست و پیشانی کسانی که خودشان را به

خودکاری که کف دستم می چرخید می رساندند،انداختم. در آن هجوم و ازدحام، یک کلمه بود که

بیشتر از گاو مش حسن در گوشم می پیچید: "آقای انتظامی "

وقتی خودم را از زیر فشار جمعیت نجات دادم، مدت ها بدون آنکه پشت سرم را نگاه کنم، می

دویدم و شاید دقیقا همان وقت بود که مطمئن شدم مش حسن همان گاو مش حسن است و

دیگر برایم فرق نمی کرد که کدام از جنس کدام است؟ تبدیل به گاوی شده بودم که تن به علف

سمی "بلوریا" داده است ودیگر به مش حسن فکر نمی کردم . خودم را سراسیمه به خانه

رساندم. سرم را زیر شیر آب بردم و چون مستی خراب، در خنکای آب بدنبال یک لحظه از هوشیاری

بودم. شاید آن موقع بود که سردرگمی را می توانستم از خود دور کنم. مش حسن ، گاو مش

حسن ، بلوریا و یا هرچیز دیگری را. چشم هایم که به آینه افتاد، یقین حاصل کردم که گاو، همان

مش حسن است ، چهره ی من در آینه مسخ شده بود و دیگر چهره ی من نبود . تنها یک تصویر

بود، تصویر عزت الله انتظامی .
مرتضی فضلی

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار