گوناگون

گلایه های ناخدای خونین شهر از کیمیا

پارسینه: در جنگ اصلا و ابدا پریدن هایی که در سریال کیمیا نشان داده شد نبوده است. در کل این عملیات نه یک تکاور دیده می شود و نه یک ارتشی. مگر چند نفر نیروی مردمی داشتیم؟ خدا شهید جهان آرا را رحمت کند. تقریبا اکثر روزها با ایشان و آقای موسوی تبادل نظر داشتیم. حالا در این روزها مطالب مرتبط با این موضوع هم در شبکه های اجتماعی دارد دست به دست می شود که این موضوع همه همرزمان من را آزرده خاطر کرده است. این فیلم در بین خانواده های رزمندگان شبهه های تاریخی ایجاد کرده است. که واقعا چقدر تفاوت میان خاطرات رزمندگان تا صحنه های نمایش داده شده در این سریال وجود دارد.

دولت بهار/ ناخدا یکم تکاور نیروی دریایی و جانباز سرافراز، هوشنگ صمدی که این روزها مشغول روایت گری پیرامون روزهای پر افتخار دفاع مقدس است، به بهانه پخش سریال کیمیا و نمایش صحنه های دفاع از خرمشهر در روزهای ابتدایی جنگ، گفت و گویی با روزنامه بامداد انجام داده و از روزهای پر التهاب منتهی به سقوط خرمشهر گفته است. وی انتقادات جدی را به نحوه پرداختن سریال کیمیا به اتفاقات حین اشغال خرمشهر وارد می داند.

وقتی عراق حمله خود به خاک ایران را آغاز کرد، شما کجا بودید و مسئولیت تان چه بود؟
در زمان جنگ فرمانده گردان تکاوران نیروی دریایی در جبهه خرمشهر بودم. تکاوران نیروی دریایی محل استقرارشان منطقه دوم دریایی بوشهر و خارک بود. ولی از خرداد 58 ما در منطقه خوزستان واحد داشتیم. تکاوران نیروی دریایی و کماندوهای کلاه سبز، انسانهای بسیار ورزیده و دوره دیده با انواع و اقسام تخصص ها، اعم از جنگ در کوهستان، جنگل، کویر، زیر آب، روی آب،دریا و چتربازی هستند. مهمترین و سنگین ترین تخصصشان هم عبور از رودخانه یا جنگ آبی-خاکی و همچنین جنگ در مناطق مسکونی بود. جنگ در شهر، یکی از تخصص های اصلی ماست.

خرداد 58 قائله خلق عرب در خوزستان بوجود آمد. آن زمان دریادار مدنی فرمانده نیروی دریایی و استاندار خوزستان بود. ما در بوشهر مستقر بودیم. خلق عرب وقتی در خرمشهر تشکیل شد، روزبه روز عضو گیری کرد و زیاد شد و پشتیبانی از آن سوی مرزها شد مخصوصا عراق نقش مهمی در تقویت آموزشی، پشتیبانی پولی و مهماتی آنان داشت. در خرمشهر بمب گذاری و ترساندن مردم و انواع و اقسام تحریکات قومی را انجام می دادند. ادعای آنان این بود که خوزستان باید از ایران جدا شود. پول نفت باید در اینجا خرج شود و استاندار از عربها باشد. ما حدود 30-35 نفر تکاور داشتیم. مسئولیت اصلی تامین امنیت خرمشهر با یکی از افسران به نام «حسین بای» بود .به دستور استاندار خوزستان، ما در آنجا حضور کامل داشتیم و این حضور تا آغاز جنگ ادامه داشت. عراق در سال 58 تحرکات در مرز را شروع کرد وعملیات ایذایی در مرز خوزستان انجام می داد. مجددا ما یک واحد فرستادیم برای کمک به ژاندارمری، که در بین خرمشهر تا شلمچه استقرار داشت. یک واحد دیگر نیز برای حفاظت از پتروشیمی بندر امام فرستادیم. ما در خرمشهر پایگاه دریایی خیلی بزرگی به نام منطقه سوم دریایی داشتیم که ناوتیپ هشتم ما در آنجا مستقر بود. یگان های شناور ما در اسکله آبادان و خرمشهر در اسکله بودند. بنابراین ما چهارواحد سی تا سی و پنج نفری از سال 58 تا آغاز جنگ در آنجا داشتیم.

(ناخدا صمدی در خرمشهر)

وقتی حمله عراق در 31 شهریور شروع شد، من ماموریت یافتم از بوشهر همراه با باقیمانده گردانم به سمت خرمشهر حرکت کنم. در آن زمان درجه من ناخدا سوم بود که معادل درجه سرگردی محسوب می شد. ساعت 12 شب 31 شهریور ماه سال 59 از بوشهر به سمت خرمشهر حرکت کردم و صبح ساعت 5:30 نزدیک آبادان متوقف شدم. 112 دستگاه خودرو نظامی پر از مهمات و سلاح و پرسنل همراهمان بود. نزدیک 600 نفر کماندو، افسر و درجه دار بودیم و سرباز معمولی اصلا نداشتیم. همه دوره دیده و ورزیده و ورزشکار بودند. صبح در نزدیک آبادان ایستادیم و متوقف شدیم و بچه ها متفرق شدند چون می دانستیم ستون پنجم خبر به عراق خواهد داد که چنین واحدی به اینجا آمده و ما زیر آتش حمله هوایی و توپ خانه ای عراق قرار خواهیم گرفت. آن روش هایی که بلد بودیم بکار گرفتیم و مقدمات ورود به خرمشهر را فراهم کردیم. قبلا بر روی نقشه، محل استقرار واحدها را یکی یکی مشخص کرده بودم.

دوباره در آنجا آخرین هماهنگی انجام شد، بچه ها برای شناسایی رفتند و این که از کدام مسیر و چگونه بروند را مشخص کردند. دستور صادر شد که گروه ها بیش از ده نفر نباشند که اگر زیر آتش قرار گرفتند تلفات کمتر شود. ساعت نزدیک 11:30 بود که استقرار تمام شد، آن زمان در آبادان ستادی تحت عنوان عملیات اروند تشکیل شده بود. فرمانده آن یکی از سرهنگ های ژاندارمری بود که جنگ جبهه جنوب را اداره می کرد. پس از ورود به آبادان، خودمان را به ستاد معرفی کردیم که ما با گردان برای عملیات آماده هستیم. ساعت حدود 11:30 وقتی استقرار تمام شد، اولین ماموریت ما آغاز و یکی از گروهان های ما به شلمچه اعزام شد. درگیری بین نیروهای مدافع خرمشهر و دشمن بین پل نو و پاسگاه ژاندارمری شلمچه بود. یک سری اقدامات مقدماتی باید از نظر امنیتی انجام می دادیم که به آن شناسایی دور افق گفته می شود. منطقه را کامل بررسی کردیم و نقاط حساس و حیاتی را پیدا می کردیم. راه های ورود به شهر را یافتیم. سلاح مناسب را تهیه کردیم. زیرا سلاح های ما، سلاح های سازمانی خودمان بود و احتیاج به سلاح های جدیدتری داشتیم. تقریبا ساعت 5:30 یا 6 بعد از ظهر، وقتی ستادی تشکیل دادیم برای تصمیم گیری در مورد چگونگی دفاع از خرمشهر، به این نتیجه رسیدیم که نباید در زمین سنگر ایجاد کنیم. منطقه بسیار وسیع و استعداد نیرو نیز پایین است. تصمیم بر این شد که عملیات ما عملیات چریکی، کماندویی، کمین و شبیخون باشد.

وضعیت سلاح و مهمات شما و عراقی ها به چه صورت بود؟
در بررسی های خود دریافتیم که بیشتر واحدهای دشمن زرهی و مکانیزه است و می بایست اسلحه ضد تانک داشته باشیم. در گردان ما 6 قبضه تفنگ 106 بود که ضد تانک بودند. 6 قبضه خمپاره انداز 120 بود و 6 قبضه خمپاره انداز 81. 6 قبضه موشک تاو نیز داشتیم که هدایت شونده و ضد تانک بود. 12 قبضه هم آر پی جی 7 داشتیم.ما وقتی وارد خرمشهر شدیم، آتش پشتیبانی بلند برد یعنی توپخانه 105 میلیمتری و 130 میلیمتری نیاز بود که ما نداشتیم. دشمن از 40 کیلومتری ما را هدف قرار می داد ولی حداکثر برد خمپاره های ما که همان خمپاره انداز 120 بود، 9.5 الی 10 کیلومتر بود.

وضعیت جغرافیایی منطقه و استقرار نیرو ها چگونه بود؟
تنها مانعی که بین شلمچه و خرمشهر وجود داشت، نهر عرایضی بود. پشت این نهر خاکریزی قرار داشت که به سد عرایضی معروف بود. کاربرد آن این بود که مواقعی که باران و سیل می آمد، این آبها به مسیری هدایت شود و داخل رودخانه بریزد. خوشبختانه امکان عبور تانک و نفربر از این رودخانه وجود نداشت. تنها راه ارتباطی، پلی بود که در مسیر جاده شلمچه به خرمشهر قرارد داشت و به پل نو معروف بود. درگیری ما آن سوی پل نو بود. دشمن هنوز به پل نو نرسیده بود. تعدادی از نیروها شامل پاسداران، نیروهای مردمی، گردان دژ لشکر 92 زرهی اهواز، گردان تانک لشکر 92 زرهی اهواز و نیروهای شهربانی قبل از رسیدن ما جمع شده بودند و در آن منطقه با دشمن درگیر بودند و جلوی دشمن را سد کرده بودند.

درگیری شما با نیروهای عراقی چگونه آغاز شد؟
حدود ساعت 12 اولین گروهان ما برای کمک به نیروهای مستقر اعزام شد. از طرفی مجبور بودیم همه مسیرهای ورودی خرمشهر را تحت کنترل قرار دهیم. دشمن سعی داشت شبانه و به هر ترتیبی بود با نفربرها و تانک ها به منطقه ما نفوذ کند. طرح عراقی ها این بود که با 12 لشکر و 30 تیپ مستقل حمله کنند. ضمن اینکه ما در وضع انتقال قدرت بودیم و آمادگی نظامی جنگ را نداشتیم. قبل از آن هم کودتای نوژه رخ داده بود و در لشکر 92 زرهی اهواز که اولین واحد دفاعی منطقه بود، بگیر و ببندهایی شروع شده بود. تعدادی فرار کرده و تعدادی نیز بازداشت شده بودند.

وقتی وارد خرمشهر شدند به من گفتند که گردان تانک به شما کمک خواهد کرد. وقتی فرمانده گردان تانک را دیدم، متوجه شدم که او یک سروان با رسته مخابرات است. رسته فرمانده گردان تانک باید رسته تانک باشد، سرگرد زرهی میتواند فرمانده گردان تانک بشود. ولی یک افسر مخابرات نمی تواند یک گردان تانک را اداره کند. چون تخصص و تجربه کافی را ندارد. من گفتم جناب سروان شما که رسته تان مخابرات است! گفت وجود من در این گردان غنیمت است زیرا افسر نداریم! ضمن اینکه قبل از این هم در تصفیه ای که در ارتش انجام شده بود،13هزار افسر تصفیه شده بودند. پس از انقلاب هم که امرا یعنی سرتیپ، سر لشکر و سپهبد هرچه بود یا فرار کردند یا به دلیل جرایمشان مجازات شدند. نیروهایی که باقی مانده بودند، بالاترین درجه شان سرهنگی بود. در پایان جنگ که من ناخدا یکم بودم، فرمانده نیروی دریایی هم ناخدا یک بود، سرتیپی اصلا نبود. سرتیپ دومی هم از سال 70 به بعد داده شد. حالا در آن وضعیت ارتش ما با عراقی که تمام دنیا پشتیبانی اش می کردند وارد جنگ شده بود. ما در تحریم کامل بودیم.

بعد از سقوط شاه، صدام بهترین گزینه آمریکا برای ژاندارمی منطقه خلیج فارس و خاورمیانه بود. وی همیشه استان خوزستان را، استان عربی حساب می کرد. میگفت اینجا جزئی از خاک عراق است و اروند رود برای ماست. درسال 48 درگیری ما به خاطر اروند تا پای جنگ رفت. آن موقع صدام معاون و حسن البکر رییس جمهور بود. آمریکا به صدام برای حمله به ایران چراغ سبز نشان داد و دست نشانده هایش در منطقه نیز از او حمایت کامل می کردند. شاه اردن اولین گلوله توپ را از عراق به سمت ایران شلیک کرد. حالا ما با این وضعیت وارد جنگ شدیم. طراحی که صدام کرده بود اینگونه بود که روز اول باید خرمشهر تصرف شود. از شلمچه تا خود خرمشهر حدودا 18 کیلومتر است. واحد زرهی مکانیزه حداکثر در 2 ساعت می تواند این مسیر را طی کند. یگانی هم مقابلش نبود که مقاومت کند. نیروی مردمی یک روز این منطقه را حفظ کرد تا ما رسیدیم. نقشه صدام این بود که روز اول خرمشهر را تصرف کند. روز سوم خوزستان را جدا کند و هفتمین روز صدام در میدان آزادی مصاحبه تلوزیونی داشته باشد! چه اتفاقی افتاد که 34 روز نیروهای عراقی پشت دروازه خرمشهر ماندند؟ چه شد که عراق با این همه لشکر و پشتیبانی در مقابل یک گردان تکاوران نیرو دریایی و تعدادی از نیروهای مردمی 34 روز پشت این دیوارها باقی ماند؟ وقتی وارد خرمشهر شدم به مقر سپاه پاسداران رفتم و شهید بزرگوار محمد جهان آرا را که فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر بود، ملاقات کردم. یک جوان بسیجی بنام آقای کیانی که کمتر از 20 سال سن داشت و هنوز هم در قید حیات هست فرمانده سپاه آبادان بود. شهید جهان آرا 27 نفر نیرو داشت و سلاح پیشرفته ای هم نداشتند. فقط ژ 3 و ام1 بود. ما یک گردان تکاور بسیار مجهز، با تعداد کافی بیسیم، سلاح و مهمات بودیم و وقتی به آنجا رسیدیم همه چیزمان آماده بود. حتی برای هر گروهان یک آشپزخانه صحرایی داشتیم. موقع ظهر ناهار برای گروهان آماده و محیا بود. ما همه این تجهیزات را داشتیم. یعنی کاملا خودکفا بودیم.

نتیجه مقاومت 34 روزه نیروهای ارتشی و مردمی چه بود؟
این عملیات تا 34 روز طول کشید. نتیجه چه بود، چقدر صدام صدمه دید؟ در روز هفتم عراق طرح راهبردی اش را عوض کرد. می خواست مستقیم از شلمچه به خرمشهر بیاید. آن ها نتوانستند از پل نو عبور کنند. مجبور شدند مسیر حرکت خود را از پشت سد عرایضی منحرف کنند و به سمت جاده اهواز-خرمشهر بروند. فرمانده لشکری که مسئول این کار بود که از این راه بیاید خرمشهر را بگیرد به بغداد اعزام و سپس اعدام شد. چه کسی این کار را کرد؟ همان نیروهای مدافع خرمشهر بودند که با محوریت گردان تکاوران نیروی دریایی این کار را انجام دادند.

مشکلات شما به عنوان فرمانده این عملیات چه بود؟
در روزهای اول سختی کارم این بود که وحدت فرماندهی نبود. از همه جا نیرو می آمد. اولا نیروها سلاح مورد نیاز را نداشتند. همه سلاح ها سبک بود. مثلا از ژاندارمری یک گردان را در اختیار من گذاشته بودند که تفنگ برنو داشتند. من با تفنگ برنو چه کار می توانستم انجام دهم مقابل تانکها؟ موضوع مهم تر این که مهمات برنو را از کجا تامین می کردیم؟ اینها مشکلات من به عنوان فرمانده خرمشهر بود. یا به طور مثال یک گروهان از کمیته های بیست گانه به شهر می آمد. از همه شهرهای گروه های مختلف برای کمک به ما آمدند ولی بیشتر آنها برای ما زحمت درست می کردند. تبعیت نبود. گوش به حرف من نمی دادند. مثلا صبح می آمدند میگفتند ما میخواهیم برویم جلوتر و من با توجه به مشکلات اجازه نمی دادم. ولی گوش نمی دادند و میگفتند تو طاغوتی هستی! بنده به عنوان فرمانده مسئول بودم. باید با این آدم چه کار می کردم؟ می رفتند و یک ساعت بعد فردی مجروح باز میگشت و از من آمبولانس می خواست.

من نیز کمبود آمبولانس داشتم. گروهی آمده بود و اصرار داشت که از محور رو به رو به خط درگیری برود. به او می گفتم که خط رو به رو نیروهای خودی هستند واگر از این مسیر بروید، تلفات می دهید. گفت: نه من می خواهم بروم. نیم ساعت بعد یک نفر با اضطراب آمد و از من آمبولانس خواست. من هم آمبولانس نداشتم. یک وانت سیمرغ داشتیم و همان را به او دادم. وقتی وانت را برد و برگشت از پشت وانت خون میچکید. صحنه های واقعا دردناکی بود. به فرمانده گفتم که نگفته بودم نرو؟ این 10 نفر نیروی رزمنده را از من گرفتی و مجروح کردی حالا باید به عقب برگردند و اگر این نیرو را در اختیارم میگذاشتی و به حرفم گوش می دادی من این ها را مجهز می کردم و از آن ها استفاده می کردم. کما اینکه در هفته اول که ما وارد خرمشهر شدیم چون تکاوران از قبل وارد خرمشهر شده بودند و در پی ریشه کن کردن خلق عرب بودند، مردم خیلی به آنها اعتماد داشتند، مردم برای تقویت ما راهپیمایی می کردند. فرماندار آنجا کتبا از ما تقدیر کرد و ماموریتمان را تمدید کردند. مردم تکاوران را با آن لباس مخصوصی که داشتند واقعا دوست داشتند.

وضعیت نیروهای مردمی در خرمشهر به چه صورت بود؟
تعداد زیادی از مردم شهر مراجعه کردند و تقاضای اسلحه داشتند و میخواستند که همراه تکاوران باشند. من موقعیت را سنجیدم و دیدم که کسری نیرو دارم، به فرمانده ها دستور دادم که 200 نفر از جوانان که دوره سربازی دیده اند را ثبت نام کنید و در گروههای 20-30 نفره تقسیم کنید. ما میخواستیم به این ها سه نوع آموزش بدهیم.تاکید ما این بود که حتما دوره سربازی را گذرانده باشند. چون سرباز رزم انفرادی را بلد بود. وقتی ما از شناسایی دور افق برگشتیم، فهمیدیم که بهترین سلاح ضد تانک که برای ما کارایی دارد، آر پی جی7 است، 200 قبضه آر پی جی 7 از بوشهر تقاضا کردم، فرمانده بوشهر امیر دریا دار رزمجو بود. در عرض یک هفته همان تعداد تقاضا شده را برای من فرستادند. آموزش جوانان هم به اتمام رسیده بود و آنها را همراه تکاوران فرستادیم. سفارش آنها را به نیروهای تکاور کردم که حتی در حین عملیات جنگی هم به آنها آموزش بدهید. درود بر همه آنها که واقعا پا به پای تکاوران تلاش کردند. این را هم اضافه کنم که همان جوانان بلافاصله در سال 61 و بعد از آزادسازی خرمشهر از ما جدا شدند و تعدادی از آنها هم شهید شدند. در حال حاضر نود درصد آنان از سرداران هستند. در میان آنان 6 برادر هستند بنام برادران ابولی که چهار نفرشان دست راستشان قطع شده است. یک حاج آقای صالحی نامی هست و یکی دیگر بنام آقای جبار و دیگری آقای منصور فروزنده که همرزمان ما در آنجا بودند.

وضعیت خرمشهر، در روزهای قبل از اشغال عراقی ها چگونه بود؟
وضعیت خرمشهر به جایی رسید که جنگ تن به تن آغاز شد. 19 مهرماه دشمن پادگان دژ را گرفت. از کارون در منطقه ای بنام سلمانیه عبور کرد. مسیر را برای محاصره کل آبادان ادامه داد. در تلنبه خانه مارود، از جاده آبادان به اهواز گروهان پشتیبانی رزمی ما به فرماندهی دریادار حسین سارنگ مستقر بود که فرمانده گروهان سلاح سنگین من نیز بود. او 48 ساعت مسیر لشکر 5 زرهی که از رودخانه عبور کرده بود را سد کرد و حرکت آن ها را به تاخیر انداخت. ما مجبور شدیم عقب نشینی کنیم. سپس اینها کل جاده های زمینی آبادان-خرمشهر را بستند. زمانی که آبادان تقریبا داشت محاصره کامل می شد پیر جماران (ره) اساسی ترین دستور را صادر کردند و فرمودند که محاصره آبادان باید شکسته شود. این فرمان چنان وضعی بوجود آورد که گردان های ما جلوی لشکر عراقی ها با تمام توان ایستادند. گردان 144 لشکر 21 حمزه، از تهران به کمک ما آمد. روز دوم آبان ماه 59 و 2 روز قبل از سقوط خرمشهر بود که به ما ملحق شدند. چون این لشکر قصد بستن همه جاده ها را داشت، این گردان جلوی همین لشکر 5 زرهی عراق قرار گرفت. البته گردان بسیار قابل و تقویت ای شده بود. مجهز به تانک و توپ خانه بود و بسیار دلیرانه ایستاگی کرد. 250 نفر شهید بداد اما لشکر را متوقف کرد تا کمک های بعدی برسد. این عملیات انجام و حصر آبادان شکسته شد. سپس لشکر 77 مشهد آمد و منطقه را از ستاد اردوند تحویل گرفت. ستادش را در ماهشهر مستقر کرد. در اسفند 59 منطقه را بطور کامل در اختیار گرفت و طراحی عملیات را آغاز کرد. عملیات ثامن الائمه توسط لشکر77 خراسان طراحی شد. گردان تکاوران نیروی دریایی که به یک گردان رزمی تبدیل شده بود، به لشکر 77 ملحق شد و عملیات ثامن الائمه انجام شد.

وقتی لشکر 19 از رودخانه کارون عبور کرد، همان موقع پادگان دژ که در شمال خرمشهر بود آن را هم تصرف کرد. نتیجه اش این بود که در ابتدا فقط یک محور ورودی بود و آن هم محور شلمچه-خرمشهر بود. حالا از بالای از خیابان عشایری دو محور دیگر باز شد. این لشکری که مسیرش عوض شده بود و به سمت جاده خرمشهر-اهواز رفته بود، از بالای پلیس راه به این سمت آمدند. درگیری شروع شده بود و عراقی ها به ما نزدیک شده بودند. از دژ و کمربندی عبور کردند و از خیابان طالقانی آمدند. در آن منطقه ساختمانهای دو طبقه ای بود که بعضی از آنها در آنجا مستقر شدند. 22 مهر ماه 59 بود که یک تیپ مکانیزه وارد شهر شد. تازه نفس بودند.ورود آن ها به شهر باعث خوشحالی نیروهای ما بود. چون که می دانستند تانک و نفر بر در شهر مانور چندانی نخواهد داشت. ما براحتی میتوانستیم آنها را هدف قرار دهیم. بیشتر سلاح های ما آر پی جی7 بود. بهترین برد این سلاح 300 متر است. یعنی هدف اگر در 300 متری باشد شخص تیر انداز میتواند آن را به راحتی بزند اما اگر فاصله بیشتر باشد احتمال خطا بسیار زیاد می شود. در بیایان این کار بسیار سخت است ولی در شهر این امر بسیار راحت تر صورت می گرفت. نیروهای ما از روی بام خانه ها و داخل خانه ها شروع کردند به شکار تانک. روز بیست و چهارم از بیسیم گردان عراقی ها استراق سمع کردیم و متوجه شدیم که فرمانده تیپ گردان تانک می گوید 60درصد از نیروها و تانک ها و نفر برهایش از بین رفته است و فقط 40درصد آن باقی مانده است. او گفت اگر گردان من با گردان دیگری جا به جا نشود، یا همه تسلیم می شوند یا اینکه پا به فرار میگذارند. از آن طرف این گردانی که بیش از نصف آن از بین رفته بود را خارج کردند و 8 گردان کماندو را وارد خرمشهر کردند.

دقیقا همان روز بیست و چهارم بود که خرمشهر تبدیل به خونین شهر شد. سپس جنگ خانه به خانه آغاز شد. این جنگ خانه به خانه از آنطرف پشتیبانی سنگین توپخانه می شد. با کاتیوشا، توپخانه 130 میلیمتری و توپخانه خمسه خمسه از 35-40 کیلومتری ما را می زدند. هواپیما، تانک، توپخانه، خمپاره ها همچنان در حال حمله به ما بودند.

وقتی نیروهای ما در منطقه طالقانی بعد از سقوط پادگان دژ درگیر بودند، باید از این جبهه به سمت جبهه پلیس راه می افتادم. با جیپ به فرمانداری رسیدم و زیر آتش سنگین توپخانه و خمپاره قرار گرفتم و از ماشین پیاده شدم و ماشین را رها کردم. نتوانستم سنگری را برای حفاظت از خودم پیدا کنم. تانک سوخته ای آنجا بود.تصمیم گرفتم زیر تانک سنگر بگیرم. ولی فکر کردم که ممکن است تانک هدف قرار گیرد. کمی گشتم و دیدم چند حلقه لاستیک بزرگ روی هم قرار دارد. داخل لاستیک ها رفتم و سنگر گرفتم. بعد از چند دقیقه متوجه صدای ناله شدم. دیدم که سرباز مجروح عراقی در حال ناله کردن است. ابتدا او را خلع سلاح کردم. سپس بلندش کردم و متوجه جراحت روی کمرش شدم. خیلی عمیق نبود ولی خونریزی داشت. روی جراحت را بستم و با بیسیم به نیروها خبردادم که با ماشین به این سمت بیایند و مجروح عراقی را به بیمارستان منتقل کنند.

تا روز بیست و هشتم هنوز عبور از پل خرمشهر-آبادان ممکن بود. پل زیر آتش بود اما امکان رد شدن نیز وجود داشت.روز بیست و هفتم از آبادان فرمانده سرهنگ حسنی سعدی که در حال حاضر درجه سرلشکری دارند به من بیسیم زد که از بندرعباس یک گروهان دریافر از نیروی دریایی فرستاند. من برای عبور از روی پل مشکل داشتم. پل زیر آتش بود. ماشین خودم سیمرغ بود که مجهز به بیسیم هم بود. به راننده گفتم که وقتی آمدی سمت پل با سرعت خیلی زیاد عبور کن. از پل عبور کردیم. گلوله ها را روی هوا می دیدیم. یک تانک بزرگ در آنجا مستقر بود که گلوله ای به تانک خورد و افراد آن همگی از بین رفتند. ما به ستاد اروند رفتیم.

ورود به شهر خیلی مشکل بود. من پیشنهاد دادم که وقتی از روی پل عبور می کنیم به دو ستون تقسیم شویم. یکی سمت راست و یکی سمت چپ و به سمت میدان فرمانداری برویم. مقداری از مسیر پل را که طی کردیم به قسمت شیب رو به بالای پل رسیدیم و من گفتم از اینجا به بعد باید سینه خیز حرکت کنیم. تا میدان سینه خیز رفتیم. من هم خوشحال بودم که از آتش عراقی ها در امان ماندیم. ناگهان دور میدان مورد حمله عراقی ها قرار گرفتیم که ما هم متقابلا پاسخ دادیم. اما چند نفری مجروح داشتیم. به کمک نیروهای داخل شهر مجروحین را از معرکه دور کردیم و شب را گذراندیم. ولی از آن شب به بعد راه عبور از پل کاملا قطع شد. از روز بیست و هشتم غذای ما نان خشک و خرما بود که از طبقه دوم مسجد جامع برمی داشتیم. آب آشامیدنی ما از کارون تعبیه می شد. این وضعیت تا روز 4آبان ماه 59 به طول انجامید. عصر روز سوم آبان بود که به من بیسیم زده شد که باید تغییر موضع بدهیم. از سمت غربی تغییر موضع دادیم و برای دفاع به سمت ساحل شرقی رفتیم.

با توجه به مطالبی که فرمودید، آنچه در سریال کیمیا نشان داده شد، چقدر با واقعیت مطابق بود؟
من کاری به زوایای هنری سریال ندارم. اما نسبت به دو مورد از این مجموعه تلویزیونی معترض هستم که با خود عوامل هم صحبت کرده ام. عوامل این فیلم به خاطر تحریفی که در واقعیت انجام دادند، خیلی مدیون ماشدند. تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر 103 نفر شهید و 290 نفر جانباز دادند. جانبازان ما از 10 درصد مجروحیت تا 5/92 درصد را متحمل شدند. نمونه بارز و زنده این جانبازان فرمانده نیرو دریایی، دریادار حبیب سیاری است که از مدافعان دلاور خرمشهر بود. مجروحیت ایشان 75 درصد است. جانبازی داشتیم که سال گذشته با 93درصد مجروحیت شهید شد. بنده نیز 34 درصد جانباز هستم. من 8 بار زخمی شدم ولی خرمشهر را ترک نکردم. یک بار خودم زخمی شده بودم اما متوجه نشده بودم. مامور آبی که مسئول پر کردن قمقمه های ما بود متوجه جراحت من شد. یک دفعه به پایم نگاه کردم که غرق در خون بود. تیر از یک طرف ران پایم وارد شده و از طرف دیگر خارج شده بود اما به قدری درگیر نبرد سنگین بودیم که متوجه نشده بودم. مورد دیگر بیسیم چی من بود که از بچه های آبادان بود. دیدم از درد به خودش میپیچد. یک دستش قطع شده ولی همچنان در میدان مشغول فعالیت بود. ما چنین افرادی داشتیم. ولی کدام یک از آن ها را در این سریال کیمیا می بینید؟ آیا خرمشهر را فقط همین 4-5 نفر نگه داشتند؟ کلاه سبزها و کماندوها در سریال کیمیا کجا هستند؟ این یک مورد. مورد دیگری که به آن معترض بودم نحوه جنگیدن این افراد بود. من از آقای رئوفی که مدیر تولید این سریال هستند، پرسیدم مشاور نظامی شما چه کسی بوده؟ این نوع حرکات در جنگ معقول نیست. این چه نوع پریدن است؟ ما در آبادان به این نوع پریدن ها میگوییم جِز جِز!

به آقای رئوفی گفتم که دو نفربر به داخل کوچه آمدند. حدود 20 سرباز عراقی به همراه یک فرمانده اطراف این نفر بر در حال حرکت هستند. این طرف 4 نفر از افراد ما پشت دیوار ایستاده اند که فاصله شان با عراقی ها حدودا 40 متر است و مجهز به سلاح آر پی جی و تفنگ هستند ولی هیچ عکس العملی نشان نمی دهند! در حالی که با یک گلوله آر پی جی کار همه آنها تمام است! ولی در فیلم دیدیم که افراد هیچ عکس العملی نشان ندادند. در صورتی که در واقعیت من به همراه تکاوران و افسر عملیاتم همین صحنه را تجربه کردیم. دستور داده بودم که سرنیزه ها سر تفنگ باشد. دو نفر بیشتر باهم راه نروند که تلفات پایین بیاید. خودم هم تفنگ ژ3 داشتم و هم کلت به کمرم بسته بودم. من با تفنگ ژ3 بودم که سر نیزه هم داشت. همچنین افسر عملیات من نیز مجهز به همین سلاح ها بود. ما از اینجا عبور می کردیم و درست مقابل، عراقی ها در حال آمدن بودند. این مسیر را با عراقی ها رو در رو آمدیم. نمی دانم چگونه ولی معتقدم زنده بودن ما خواست خدا بود. در آن لحظه کسی که سریع تر عکس العمل نشان می داد برنده میدان بود. کسی که در جلوی دوربین سریال کیمیا به آن صورت می جنگد معنی اش این است که جنگ شهری را نمی داند.

از امیر سیاری و مبارزه شان در خرمشهر خاطره ای دارید؟
امیر سیاری در طبقه دوم یک ساختمان مستقر شده بود و شب را با چند نفر نیروی تحت امرش در آن ساختمان گذراندند و یک مجروح هم همراه آنان بود. صبح که بیدار می شوند می بینند که یک تانک عراقی پایین ساختمان است و در حیاط سربازهای عراقی در حال استفاده از سرویس بهداشتی هستند.

با بیسیم با یکی از واحدهای اطراف ارتباط برقرار می کند و به علی نظری که یکی از تکاوران ورزیده بود میگوید که ما در این ساختمان گیر افتادیم. این تکاور از کوچه روبروی تانک به سمت جلو آمد. می گفت ما از بالا داشتیم تانک را می دیدیم ولی در طبقه ما هیچ دریچه ای به بیرون نبود به جز یک سرویس بهداشتی که یک دریچه به بیرون داشت. امیر سیاری به بچه ها گفت من از دریچه با آر پی جی تانک را می زنم شما هم از پنجره با قنداق، شیشه را بشکنید و عراقی های در حال فرار را با گلوله بزنید. همراهانش به اون گفتند که این جا فضا کوچک است و پشت آر پی جی هفت، مقدار زیادی آتش و دود وجود دارد و امکان خفگی زیاد است. ایشان هم گفت دیگر چاره ای نیست. باید این کار را انجام بدهم. امیر سیاری از همان پنجره کوچک که به سختی رسیده بود به آنجا تانک را هدف قرار داد و عراقی ها پا به فرار گذاشتند. امیر سیاری هم با نفراتش از پله ها به پایین می آیند و این افراد هم از این طرف عراقی ها را به رگبار می بندند.

رزم های ما این گونه بوده است. در جنگ اصلا و ابدا پریدن هایی که در سریال کیمیا نشان داده شد نبوده است. مثلا جابجا کردن مجروح به آن شکل از روی پل خرمشهر که زیر گلوله های آتش بود چه معنایی دارد؟ خب در این موقعیت باید از داخل آب حرکت می کردند. در کل این عملیات نه یک تکاور دیده می شود و نه یک ارتشی. مگر چند نفر نیروی مردمی داشتیم؟ خدا شهید جهان آرا را رحمت کند. تقریبا اکثر روزها با ایشان و آقای موسوی تبادل نظر داشتیم. حالا در این روزها مطالب مرتبط با این موضوع هم در شبکه های اجتماعی دارد دست به دست می شود که این موضوع همه همرزمان من را آزرده خاطر کرده است. این فیلم در بین خانواده های رزمندگان شبهه های تاریخی ایجاد کرده استکه واقعا چقدر تفاوت میان خاطرات رزمندگان با صحنه های نمایش داده شده در این سریال وجود دارد.

آیا سعی کردید که انتقادات خود را به عوامل فیلم منتقل کنید؟
من نام نویسنده سریال را جست و جو کردم و فهمیدم بیشتر کارهای وی، مربوط به فیلم های عشق و عاشقی است. من خواستار صحبت با او بودم اما موفق نشدم. با آقای رئوفی که مدیر تولید بودند هم تلاش کردم گفت و گو کنم و اشکالات را به ایشان بگویم که باز هم موفق نشدم.

آقای صمدی از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، بسیار سپاسگذاریم. در پایان بفرمایید که هم اینک مشغول چه کاری هستید؟
من در حال حاضر بازنشسته هستم و با همرزمان خودم در ارتباط هستم. ضمن این که هر سه ماه تحت عنوان همایش تکاوران نیروی دریایی نشست داریم که این نشست ها در شهرهای گوناگون برگزار می شود و با دوستان در کنار هم هستیم.

ارسال نظر

  • ناشناس

    خداوند خیر واسعه خود را شامل شما عزیزان فرماید.

  • ناشناس

    جناب صمدی ، شما و همرزمان سرافرازتان از تکاوران نیروی دریایی گرفته تا کلاه سبزهای تیپ نوهد تا ابد تاج سر کشور و ملت ایران هستید و در قلب ما جای دارید۰ سلام و درود بر شما۰

  • جانباز

    خداقوت برادر اجرت باسید شهدا دنیاست دیگر امروز نون کجا است همه به ان طرف می رند امروز کسی از گذشته گان خبری نمی گیرند امیدواریم خداوند از ماراضی باشد

  • ناشناس

    درود

  • ناشناس

    زنده باد دلاورمردان و تكاوران نيروي دريايي ارتش

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار