هرگز از مرگ نهراسیدهام...!
پارسینه: سرطان در کشور ما دارد کم کم به بیماری همگیری تبدیل میشود! یعنی مرگ دارد در کنار گوش همه ما نفس میکشد
پارسینه/کریم وخشور: شاعران مرگ را بهتر از فیلسوفان میشناسند و گویاتر از فرهیختگان آن را برای مردم آشنا و دستیافتنی میکنند.انگار شاعران و هنرمندان با مرگ دمخورترند و آن را بخشی از زندگی میدانند برای همین فاصلهای بین زندگی خاکی با مرگ قائل نمیشوند.
شاید برای همین است که شاعران بخصوص آنهایی که از سبک نیمایی و شعر سپید پیروی میکنند بخشی از شعرهای خود را به مرگ اختصاص میدهند و از آن استقبال هم میکنند.شاعرانی معاصر که همه قواعد را در هم میریزند تا طرحی نو ایجاد کنند و گاهی در زندگی واقعی چنان از ایجاد این طرح نومید میشوند که به مرگ پناه میبرند و به این باور میرسند که شاید با مرگ و آغاز زندگی دیگر توانایی درانداختن طرح نو را پیدا کنند....
برای همین است که احمد شاملو در یکی از مهمترین شعرهایش میگوید: حاشا حاشا / که هرگز از مرگ هراسیده باشم...
و قبل از او فروغ فرخزاد در یکی از شعرهایش به استقبال مرگ رفته و نوشته است:مرگ من روزی فرا خواهد رسید / در بهاری روشن از امواج نور/ در زمستانی غبارآلود و دور... و در یکی از شعرهای بسیار معروفش که روی سنگ مزراش هم حک شده گفته است: دستانم را در باغچه میکارم ...سبز خواهد شد...
سهراب سپهری هم درباره مرگ لطیف و زیبا میگوید: مرگ گاهی ریحان میچیند / گاه در سایه نشسته است و به ما مینگرد...
در آثار نقاشان هم مرگ به اندازه زندگی جا دارد و حتی در آثار برخی از فیلمسازان مرگ محور اصلی داستان است؛ مثل فیلم بوی کافور عطر یاس ساخته بهمن فرمان آرا.
ترانهسرایان و خوانندگان هم که از مرگ به عنوان یکی از سوژههای اصلی ترانههای خود استفاده میکنند و مردم هم خیلی زیاد از این ترانهها استقبال میکنند چون آدمهای معمولی هم در شرایطی از شبانهروز چنان دچار یاس میشوند که مرگ را بر زندگی ترجیح میدهند و در همین شرایط است که با این ترانهها همذات پنداری میکنند و طبیعتا با خواننده آنهم ارتباط خوبی برقرار میکنند.
استقبال از چنین ترانهها، شعرها، فیلمها و داستانها نشان میدهد که هنرمندان در آشتی دادن آدمها با مرگ تاثیر زیادی دارند.مردم امروز مانند چند نسل قبل دیگر از مرگ هراسی ندارند و آن را اتفاقی دور نمیدانند.حالا دیگر دعای «پیری شی جَوون» خوشایند نسل امروز نیست.بیشتر جوانها دلخوشی زیادی برای زندگی ندارند که پیر شدن برایشان آرزو باشد.
روزمرگی دلخوشی بیشتر جوانهاست! امروز هم تمام شد.تا فردا هزار اتفاق خواهد افتاد...خوب یا بد.شاید زلزله بیاید! شاید تصادف شود! شاید آتشسوزی شود! شاید هواپیما سقوط کند! مگر از این اتفاقات پیرامون ما کم است؟ امنیت زنده بودن خیلی کم شده به همین دلیل ساده شاید بهتر باشد قسمتی از ذهن را به مرگ اختصاص دهیم و آماده باشیم تا هر لحظه فرابرسد.
مرگ مرتضی پاشایی و حضورمردم در مقابل بیمارستانی که او بستری بود، خیابانهای شهرهای بزرگ و در مراسم تشیعجنازهاش همه مردمشناسان و جامعهشناسان را به واکنش وادار کرد.آنها توقع نداشتند که اینهمه جوان به مراسم تشیع جنازه بیایند.خیابانها پر شد از مردم و بخصوص جوانهای سیاهپوش که تا بهشت زهرا هم رفتند و آنقدر ازدحام آنها زیاد بود که روز یکشنبه نتوانستند پیکر پاشایی رابه خاک بسپارند!
مرگ پاشایی دردآور بود.جوانی که با بیماری خود مبارزه کرد، برای آن آواز خواند، کنسرت داد،از شهری به شهر دیگر رفت شاید که بیماری خسته شود و برود اما او پاشایی را خسته کرد و مرتضی به آغوش مرگ فرو رفت...
مبارزه با بیماری، فرار از مرگ نبود، نمایش نوعی از شجاعت بود که نشان دهد آدمی میتواند روزهای حیات خود را بیشتر کند! اما واقعیت تلخ این است که سرطان یعنی مرگ! حالا یک سالی زودتر یا یک سالی دیرتر! بستگی به شجاعت و توان روحی آدمها دارد...
سرطان در کشور ما دارد کم کم به بیماری همگیری تبدیل میشود! یعنی مرگ دارد در کنار گوش همه ما نفس میکشد.روزهای جمعه، شنبه و یکشنبه شهرتهران و برخی دیگر از شهرها پر شد از مردم سیاهپوش که بیشتر آنها جوان بودند.آنها گریه میکردند و ترانههای پاشایی را میخواندند.روز یکشنبه برخی از روانشناسان گفتند که موج جوانان سیاهپوش که شهر را از شمال تا جنوب پر کردند یعنی جوانان دچار یاس شدهاند، یعنی زندگی خود را در همان آیینهای میبینند که پاشایی آن را دید؛ مرگ زود هنگام...جوانمرگی!
جوان است و هزار آرزو، مگر نه این است که قدیمیها یکی از دعاهایشان در حق جوانها این بود:«پیری شی» یعنی آنقدر عمر کنی که به همه آرزوهایت برسی.اما آیا جوانهای امروز آرزو دارند؟ آیا برای رسیدن به آرزوهایشان امیدوار هم هستند؟
شاعری گفته: رویاهایت را از دست مده...و گرنه زندگی مثل یه بیابون می مونه...
جوانهای امروزی آیا رویا هم دارند که برای آن امروز را به فردا برسانند؟ بیکاری، پشت سد کنکور ماندن، هزار مشکل برای ازدواج و تشکیل خانواده ، نداشتن مسکن، سربار پدر و مادر بودن،گرانی و... آیا رویایی باقی گذاشته است.
موج سوگواران مرتضی پاشایی شهر را فرا گرفت، برخی گفتند این جوانها به سوگ آرزوهای خود نشستهاند برای سوگواری جوانمرگی خود آمدهاند...
پاشایی و مرگ او بهانهای شد تا آنهایی که با مرگ زندگی میکنند و هر لحظه منتظر آن هستند به خیابانها بیایند و اعلام آمادگی کنند و بگویند ما هم آمادهایم...رویاهای ما را باد با خود برده است.
برخی گفتند ما ایرانیها مردهپرست هستیم، منتظریم یکی بمیرد تا از او بُت بسازیم وقتی فروغ فرخزاد هم مُرد، همینکار را کردیم، وقتی خسرو شکیبایی رفت، وقتی احمد شاملو مُرد، وقتی فردین از این دنیا رفت جماعت خیابانها را بستند و سوگواران شهر را تصرف کردند.
اما واقعیت این است که همه اینهایی که نام بردیم ستارههای معروفی بودند که به نوعی قهرمانهای یک نسل یا چند نسل به شمار میآمدند.آن زمان مردم به سوگ از دست رفتن قهرمان خود نشستند اما مرتضی پاشایی با همه محبوبیتی که در یکی، دو سال اخیر آنهم بیشتر به دلیل مبارزه با بیماریاش به دست آورده بود، قهرمان ادبیات و یا سینما نبود اما با مرگش قهرمان سوگواری جوانانی شد که انگار با مرگ دمخور هستند و با آن نفس میکشند و پاشایی فریادی بود که بگوید: مرگ در همین نزدیکی است و ترسی ندارد.
متاسفم برای جوانان ما که باید بفکر آینده و تلاش و سازندگی باشند تمام شبانه روز از مرگ و ناامیدی باید خبر بگیرند چه روحیه دیگر برای زندگی ایرانیان باقیست - سرطان - الودگی هوا - الودگی مواد غذایی - آب - تحریم خطر زلزله یک خبر امیدوار کننده میتوان شنید که امیدوار شد مرگ حق است اما به ردیف
سرطان خیلی پیچیده است. آلودگی هوا و فست فود دلیل واقعی سرطان نیست
چون در روستاها هم که هوا پاک است و فست فودی هم وجود نداره سرطان شدت گرفته. 15 سال پیش یه جوان روستایی را دیدم که سرطان داشت و کیسه بهش وصل بود و در نهایت فوت کرد.
به نظر من سرطان بخاطر به هم ریختن نطم طبیعی بدن از جمله کم خوابی است. بیشتر مسائل فردی بر این بیماری دخیل است...
تحلیلی کاملا پاب دوغ خیاری !
همان فرد روستايي وقتي از كود هاي شيميايي و آفت كش ها براي محصولات كشاورزي استفاده مي كند و اين مواد شيميايي به آب و خاك نفوذ مي كنند مرغداري كه از انواع آنتي بيو تيك ها و هورمون ها استفاده مي كنه و مرغي كه بايد شش ماهه به وزن طبيعي برسه در عرض 45 روز ميرسونه و امواج پارازيت كه تا دور افتاده ترين نقاط نيز مي رسه و.....همه عامل ايجاد سرطان هستند.
به قول قدیمی ها شادی و شیون همراه با هم هستن و این ما هستیم که باید با فراز ونشیب ها زندگی کنار بیایم.