گوناگون

طنز/ زندگی خصوصی آقا و آقای طنزنویس!

پارسینه: به‌عنوان مقدمه باید بگوییم که این متن مشاهدات و نگارشات تاریخی یکی از دانشمندانی‌ست که همیشه در خانه‌هنرمندان خراب بوده‌است! خانه‌هنرمندان را هم حتما می‌شناسید.

به‌عنوان مقدمه باید بگوییم که این متن مشاهدات و نگارشات تاریخی یکی از دانشمندانی‌ست که همیشه در خانه‌هنرمندان خراب بوده‌است! خانه‌هنرمندان را هم حتما می‌شناسید. جای باحالی است اما گاهی مجسمه و سنگ‌های خفنی می‌آورند که قیمت هر یکی‌شان هفت‌هشت میلیون است.

یعنی ما دو نفر باید 270متن بنویسیم و از صافی دشواری مثل احسان پیربرناش عبور دهیم، بلکه بتوانیم یک تکه سنگ بی‌خاصیت بخریم. مشاهدات ایشان درباره روزی‌ست که دو طنزنویس(مدیونید اگر فکر کنید ما بودیم!) از خانه‌هنرمندان بازدید می‌کردند و آنجا درگیری‌های شدیدی رخ داد:

«در روایت است که دوطنزنویسِ مشترک‌الستون رهسپار خانه‌‌هنرمندان شدندنی. یکی از ایشان با دیدن یکی از دوستان متضاد‌الجنسیت جوگیر شده بودندی و آتش عشق بر تنبان‌شان افتاده‌بودندی و با تمام وجود خویشتن را در آب نمک غوطه‌ور کردندنی و از در و دیوار خانه‌هنرمندان بالا و پایین روندیدندی تا ز دلبر، دل بستاندندی.

در این راه پرخطر، طنزنویس دلباخته از هیچ عملی فرونگذاریندندی، و از انگشت فرو کردندگی در چشمان مجسمه عزت‌ا... انتظامی‌گرفته تا لرزاندن هفت چنار کیارستمی‌را امتحان نمائیدندی! نگهبان که این حرکات را ملاحظه نمودندی، ایشان را متذکر شدندنی! طنزنویس عاشق‌پیشه در خلسه به سر می‌بردندی؛ خویشتن را نباخته و از نگهبان قیمت آثار ‌پرسیدندی. نگهبان که بسیار پرخاشجو بود، به طعنه گفتندی: «می‌خوای بخری؟ به تیپت نمی‌خوره آخه گدا».

دیگر طنزنویس که از طرز گفتار نگهبان رنجور شده بود، گفتندی «نه! می‌خواد بخوره!» نگهبان اندکی در خویش فرورفتندی و زیرلب دشنام نثار طنزنویسان نمودندی و گفتندی «اینا مال هنرمنداس نه شما، هنرمند قیمت نمی‌پرسه، بازی‌تون تموم شد؟ برید بیرون»، طنزنویسان لجوج نیز برای خیط نمودن نگهبان همانجا ایستادندی و به بحث فلسفی درباره آثار پرداختندی و در چشمان نگهبان زل زدندنی و بیرون نرفتنی و وی را دچار سوزش نمودندی.

ساعتی بگذشت و طنزنویسان به دعوت دوستان به دیگرطرفی از خانه‌هنرمندان رفتندی و تاب خوردندی. در راه بازگشت باز نگهبان مذکور جلویشان ظاهر شدندنی و نگاه سرتاپائی کردندنی، یکی از طنزنویسان که بر نگاه حساس بودندنی او را گفتندی «بفرما تو!» و نگهبان خشمگین‌تر شدندی! طنزنویسان اسم و فامیل وی را بازخواستانیندیانئیدندندی (این یک فعل خیلی خفن از مصدر خواستن بود) و فامیل وی را «بدگفتار» یافتندنی که به راستی سزاوار شخصیت نداشته‌اش می‌بودندی.

بدگفتارِ بدکردارِ بدرفتار که قاطی نموده بودندی، به طرف آنان هجوم بردندی و آنها را هول دادندی و نیشگون گرفتندی و به بیرون رانندی. همراهان طنزنویسان جیغ و داد کردندی و ناخن بر سر و روی کشیدندنی و آنان را جدا نمی‌دوندی. طنزنویسان با دست و بالی خونین و مالان از نبرد با «آقای بدگفتار» که همچون سلیطه‌های بدکردار ناخن داشتندی، به بیرون از خانه‌هنرمندان آمدندنی و از اینکه سوژه‌ای برای فردای روزنامه‌شان به دست آورده بودندنی خوشحال بودندندی! یک همچین طنزنویسان سرخوشی بودندی اینان!»


منبع: روزنامه قانون

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار