"شما!حاجی فلانی! شما هم میمیری!"
پارسینه: «روزنوشتهای نسبتا واقعی یک روحانی»/شماره: ندارد - این خیلی واقعی است
تازه از مسجد برگشته ام. نماز صبح که تمام شد جلسه قرائت قرآن و تفسیر داشتیم. تفسیر سوره انبیاء. در یکی از آیات به گمانم صفحه ۳۲۳ آمده «کل نفس ذائقه الموت» و در ادامه که ما شما را با خیر و شر دنیا امتحان میکنیم.
انگار برایشان از شیوه پخت سبزی پلو با ماهی میگفتم که فقط سرشان را بالا و پایین میکردند. اینجور نمیشد. خواستم خیلی رئال و از نزدیک مرگ را بهشان نشان دهم.
از خودم شروع کردم که من میمیرم - محکم حروف و کلمات را ادا میکردم - و بعد با دست به تک تکشان نگاه کردم و با اشاره دست گفتم: شما هم میمیری آقای فلانی؛ آقای فلانی - با اشاره دست - تو هم میمیری و همین پیراهن را از تنت میکَنند و لخت روی تخت مرده شورخانه میشورند.
مَشتی فلان تو را هم مثل همسرت که پارسال مُرد از دم خانه تان تشییع میکنند و توی صحن همین امامزاده خاک میکنند. اگر پسرت بگذارد وگرنه میبرندت قبرستانِ پشت امامزاده٬ کنار پارکینگ.
شما هم حاجی فلانی؛ شما هم میمیرید. همهتون میروید زیر خاک و یه سنگ مرمر شیک هم روش. چهره شان عوض شد. انگار دکتری بودم که خبر سرطانشان را بهشان میدادم. به گمانم کسی مرگ را اینگونه برایشان تصویر نکرده بود. حتی خودم هم ترسیدم.
بعد از تفسیر٬ سلام دادیم و مبهوت باهم دست دادیم. بی آنکه باهم حرف بزنیم از مسجد خارج شدیم و سمت خانههامان رفتیم.
سیداحمد باطئی
احسنت
همه مرگ را فراموش کرده ایم.
ما همه مي ميريم اما اشكال اينجاست كه باور نداريم و هشدار ها را جدي نمي گيريم ."كسي عزرائيل را ملاقات كرد و به او گفت لطفاً چند وقت قبل از مردنم به من خبر بده تا كارهام رو درست كنم . يك روز عزرائيل را ديد كه آمده جانش را بگيرد به او گفت تو قرار بود به من خبر بدي عزرائيل گفت من نه تنها يك بار بلكه چند بار به تو خبر دادم مرد گفت كي؟ عزرائيل گفت زماني كه پدرت مرد همسايه ات مرد فاميلت مرد همه ي آنها هشدار نزديكي مرگ به تو بود ."حالا دوستان مرگ به همه ي ما نزديك است اما ما باور نمي كنيم تا عزرائيل سراغمان بيايد .خدا همه ي ما را ببخشد و بيامرزد .
هنر نکردی اگه راست میگی برو به آنهایی بگو که زیر بار مسولیت ر فتند و آگاهانه شانه خالی میکنند شاید آنها هم به خودشان بیایند ومبهوت شوند...کار بزرگیست که هرکس نمی تواند بکند