ناگفتههایی از شهید بهشتی به روایت دخترش: گفت بهتر است چادر سر کنی
ایسنا نوشت:
ملوكالسادات حسيني بهشتي فرزند ارشد خانواده شهيد آيتالله دكتر سيدمحمد حسيني بهشتي است. وي مدرك كارشناسي ارشد خود را در رشته زبانشناسي همگاني و دكتراي خود را از دانشگاه تهران در همين رشته اخذ كرده و هم اكنون نيز عضو هيات علمي پژوهشگاه علوم و فناوري اطلاعات است.
سرويس دين و انديشه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در آستانه هفتم تيرماه سالگرد شهادت شهيد بهشتي و هفتاد و دوتن از يارانش، به گفتوگويي با دختر شهيد بهشتي پيرامون شخصيت و رفتارهاي آن انديشمند، سياستمدار و مصلح شهيد پرداخته كه متن آن در ادامه ميآيد:
زماني كه به ساختمان محل كار وي براي انجام مصاحبه ميرويم مشاهده ميكنيم كه به استقبال ما آمدهاند و در طي مصاحبه متوجه ميشويم كه اين از جمله رفتارهايي است كه از اخلاق و رفتار پدر خود آموختهاند؛ چنانكه در صحبتهايشان آنچنان با حرارت از پدر ياد ميكنند كه وقتي ميگويند "شهيد بهشتي واقعا الگوي ما بود"، به راحتي باورمان ميشود.
شهيد بهشتي، خانواده و مركز اسلامي هامبورگ
تحصيلات دوران ابتدايي من با فراز و نشيب بسياري همراه بود به شكلي كه سال اول را در قم بودم و سپس به تهران آمدم و سطح آموزشي قم با تهران متفاوت بود، پدر جزو روحانيون روشنفكر آن زمان به حساب ميآمدند و معتقد به تحصيل دختران بودند ولي در سالهاي 40 خانوادههاي روحاني در كل اجازه نميدادند كه دخترانشان تحصيلات جديد داشته باشند. مگر اينكه در خانه تحصيلات حوزوي داشتند و يا عدهاي كه يك مقدار روشنفكرتر بودند دخترانشان را به حوزه علميه هدايت ميكردند و آنان علوم قديم را ميآموختند.
پدر چون در كل خودشان هم علوم جديد و هم علوم قديم را آموخته بودند، معتقد بودند كه چه دختر و چه پسر بايد در حد امكان از علوم جديد بهرهمند شوند و در كنار آن نيز معتقد بودند كه علوم حوزوي را نيز بايد مطالعه كرده و آشنايي داشت كه من كمتر توفيق تحصيل در علوم قديم را داشتم ولي برادرانم الحمدالله در اين زمينه موفق بودهاند
در سالهاي 42ـ41 كه با قيام 15 خرداد نيز مصادف بود شهيد بهشتي جزو افرادي بودند كه ميان نسل جوان جايگاه و جاذبه ويژهاي داشتند و اين جاذبه به خاطر سعه صدري بود كه ايشان در مقابل ابراز عقيده جوانان از همان ابتدا داشتند.
آن زمان شهيد بهشتي دبير آموزش و پرورش بودند و خودشان يك مدرسهاي را تحت عنوان «دين و دانش» تاسيس كردند و دقيقا ميخواستند تلفيقي ميان علوم قديم و علوم جديد را در اين دبيرستان به وجود آورند و در اين زمينه هم بسيار موفق بودند زيرا اولين دورههاي آموزش زبان انگليسي را ايشان در آنجا تاسيس كردند كه فارغالتحصيلان آن دوره هنوز هم از آن كلاسها و مفيد بودن آنها ياد ميكنند.
تا سال سوم دبستان من در يكي از بهترين مدارس قم تحصيل ميكردم و بعد كه پدر به خاطر وضعيتي كه بعد از قيام 42 برايشان به وجود آمد و ايشان از طرف ساواك به اين اميد كه در اين شهر ديگر نتوانند فعاليت سياسي، اجتماعي داشته باشند به تهران تبعيد شدند و به تبع خانواده هم به اين شهر منتقل شدند و من به مدرسهاي رفتم كه آن زمان بيشتر خانوادههاي ارتشي و فرنگي فرزندان خود را به اين نوع مدارس ميفرستادند.
در آن زمان من و يك نفر ديگر كه از خانوادههاي مذهبي بوديم استثنائا چادر سر ميكرديم و اين زماني بود كه من تازه به سن تكليف رسيده بودم و ناظم مدرسه هم مدام به ما ايراد ميگرفت كه شما شكل و شمايل مدرسه و نظم و انضباط مدرسه ما را به هم ريختهايد چون اكثر دانشآموزان با يونيفورم به مدرسه ميآمدند و اصلا روسري و چادر در آن زمان مرسوم نبود.
شهيدبهشتي، استاد مطهري و يك الي دو نفر از علماي ديگر به عنوان رابط امام با اعضاي هياتهاي موتلفه انتخاب شدند و سال 43 بود كه باز به خاطر فعاليتهايي كه شهيد بهشتي در تهران داشتند - كه شامل سخنرانيهاي مختلف و جلسات متفاوتي با اعضاي هياتهاي موتلفه اسلامي در آن زمان و مهندسان و پزشكان بود- مجددا ساواك به ايشان ايراد گرفت و ايشان ممنوع السخنراني شدند.
پدر با تمامي مشغلهاي كه داشتند هرشب به تكاليف من رسيدگي ميكردند و همين باعث شد كه پايان سال شاگرد سوم دبستان بشوم و اين براي من خيلي مهم بود چون ما نه اينكه چادر سر ميكرديم و حجاب داشتيم مهم بود كه در آنجا از لحاظ درسي نيز سطحمان پايين نباشد.
در آن زمان علمايي مانند آيتالله خوانساري و ميلاني پيشنهاد كردند كه تعدادي از روحانيون كه به درجه اجتهاد رسيدهاند و مدارج دانشگاهي را هم طي كرده و مسلط به زبان انگليسي و عربي بوده و در حد مطلوبي با جامعه اسلامي آشنايي داشتند و اطلاعات مفيدي نيز از سطح بينالملل داشتند را به مناطق مختلف دنيا اعزام كنند تا آنها در مناطق مختلف جهان به تبليغ اسلام بپردازند و در نتيجه امام موسي صدر براي لبنان و شهيدبهشتي براي هامبورگ آلمان انتخاب شدند و در اواخر نيز محل استقرار ايشان مركز اسلامي هامبورگ بود كه در كل اروپا بسيار موثر بود و ميتوانست از اين جهت كل اروپا را هدايت كند.
نيمههاي كلاس چهارم بودم كه مساله رفتن به هامبورگ مطرح شد و پدر معتقد بودند كه تا پايان سال را ما در تهران باشيم و ايشان خودشان زودتر به آنجا عزيمت كردند تا از لحاظ جا و مكان و شرايط اجتماعي آنجا را بسنجند و مقدمات را براي ملحق شدن ما به ايشان فراهم كنند و من هم بتوانم درسم را آن سال به اتمام برسانم و امتحاناتم را بدهم ولي برادرانم به مدرسه نميرفتند.
بعد از پايان امتحانات ما مقدمات را فراهم كرديم البته مشكلاتي وجود داشت به سختي به ما پاسپورت ميدادند و مادر بودند و سه فرزند خردسال و براي ايشان هم رفتن به خارج از كشور به تنهايي خيلي مشكل بود، ولي مادر در تمامي دوران زندگي همراه شهيدبهشتي بودند و من فكر ميكنم كه يكي از بزرگترين حاميان شهيدبهشتي در موفقيتهاي مختلف مادر بودند (ايشان در سال 78 از دنيا رفتند).
بعد از آنكه ما به هامبورگ رفتيم من وارد مدرسه شدم بدون اينكه حتي يك كلمه آلماني بدانم ثبت نام كردم و اين بسيار براي من سخت بود اين مدرسه تنها و آخرين مدرسه دخترانهاي بود كه بعد از آن ديگر مدارس مختلط شدند و آنجا من روسري داشتم و خيلي جالب است كه از ابتداي ورود من همه تعجب كردند چون در آن دوران بچهها خيلي بي پروا و راحت لباس ميپوشيدند و اصلا اينگونه مسايل برايشان مطرح نبود اسلام ناشناخته بود و به شكل امروزي شناخته نشده و گسترش پيدا نكرده بود و اين موضوع براي آنان خيلي عجيب بود. چون دختراني از خانوادههاي ديگري كه خود را مسلمان ميدانستند در آنجا بودند ولي حجاب هم نداشتند البته پوشيده بودند ولي روسري نداشتند و اين خيلي هم سخت بود چون يك دختر 10 ساله بخواهد در آن محيط باز و بدون قيد و بند روسري سر كند.
ابتدا من مشكل چنداني نداشتم چون وقتي وارد مدرسه ميشدم همه خانم بودند و ميتوانستم روسريام را بردارم تا زماني كه به مقطع دبيرستان رسيدم.
در دبيرستان، مدرسه كاملا مختلط بود چون من به مدرسه «گيمنازيوم» رفته بودم و اين مدرسه به دانشگاه منتهي ميشد.
براي حل مشكل ندانستن زبان به پيشنهاد معلممان تنها راهحل اين بود كه من در سر كلاس در كنار دختري قرار گرفتم كه از يك خانواده آلماني نسبتا مذهبي بود و خانواده منسجمي داشت و اين نكته مهمي بود چون متاسفانه در خارج از كشور خانوادهها اكثرا انسجامي ندارند و حتي در آن زمان هم اين وجود داشت و امروزه كه اين مساله بدتر هم شده است و اعضاي آن هركدام براي خود زندگي ميكنند.
پدر با مدرسه مشورت كردند و مشاور مدرسه گفتند كه آن دختر خانم روزها به خانه ما بيايند و همانطور كه ما بازي ميكنيم، ضمن بازي من نيز زبان را فرا بگيرم و اين روش براي من و برادرهايم خيلي موثر بود.
من در شش ماهه دوم سال تحصيلي به آنجا رسيده بودم و بايد در پايان اين شش ماه امتحان ميدادم و اين بسيار براي من سخت بود اما لطف خدا و با حمايت پدر و رسيدگي كه ايشان با وجود مشغله فراوان نسبت به تكاليف من داشتند باعث شد كه در پايان سال من بتوانم امتحانات را بدهم و قبول شوم. اما در طول اين شش ماه مشاور مدرسه به من توصيه كرد كه سه سال اول دبستان را نيز به تدريج در خانه بخوانم و هر مقطع را امتحان دهم و من در اين شش ماه هم امتحان كلاس اول، دوم، سوم و چهارم را دادم.
يادگيريهاي آن زمان هنوز براي من مفيد است و اين شيوه آموزش آنجا را ميرساند كه چقدر با شيوه آموزشي ما فرق ميكرد.
براي ورود به مقطع دبيرستان، ديگر مدرسه مختلط بود و همچنان حجاب من براي ديگر هم مدرسهايهايم عجيب بود كه اين چه نوع اسلامي است كه بعضي از خانوادهها براساس آن به رعايت حجاب مقيد نيستند و برخي ديگر مقيدند و من بايد مدام اين را توضيح ميدادم و به خاطر همين توضيحي كه من بايد ميدادم نيز در خانه با پدر راجع به حجاب بحث ميكردم و همين بحث كردنها و استدلالهايي كه ايشان ميآوردند باعث شد كه حجاب را مستدل بپذيرم و بتوانم از آن دفاع كنم آن هم در جامعهاي كه اصلا هيچ نوع قيد و بندي نداشت و من سعي ميكردم كه خوب و مناسب سنم لباس بپوشم و اين مقيداتي بود كه هم پدر و مادر بر آن تاكيد داشتند.
به نظر من در حال حاضر نيز يكي از مشكلات ما در خانوادهها اين است كه خانواده به طور عرفي ميگويد كه دختر حجاب داشته باشد و فرزندان هيچ نوع استدلالي را در بطن اين حجاب نديده و نميشناسند و در نتيجه در دبيرستان و دانشگاه نميتوانند از آن دفاع كنند و همين ناتواني در دفاع كردن باعث ميشود كه فرد در حجابش سست شود و اينگونه مباحث به تدريج در فرد اهميت واقعياش را از دست بدهد و اين از جمله مشكلاتي است كه خانوادههاي ما در اين 30 سال گذشته از انقلاب با آن روبهرو بودهاند و اينكه ما ميبينيم در زمينه باورهايي اينچنين مشكلاتي به وجود آمده دقيقا به خاطر همين مساله است زيرا پدر و مادر اطلاعاتي كافي نداشتهاند كه به طور استدلالي با اين موضوع برخورد كنند يا اينكه خود اولياي مدرسه نيز با استدلال با دختران ما رفتار نكردهاند و حجاب را به شكل مستدل براي آنها توضيح ندادهاند.
اينكه كسي كه حجاب ندارد چه مشكلي دارد؟ و حجاب در پيشرفت من چه تاثيري دارد؟ را با پدر بحث ميكردم و استدلال ايشان اين بود كه اين حجاب باعث ميشود كه شما از قيد و بندهاي ظاهري رها ميشوي و ميتواني واقعيتهاي زندگي را درك كني و در پيشرفت علمي هم خيلي موثر است و ما ميبينيم آن كسي كه علميتر است، سادهتر است و اين نتيجه بر اساس آن چيزي هست كه در داخل و خارج كشور مشاهده كردهام. زيرا چنين فردي از لحاظ علمي، استدلالي و نيز اعتماد به نفس آنقدر توانايي دارد كه لزومي نميبيند به ظاهرش آنقدر برسد كه فقط از جهت ظاهري جلوه داشته باشد البته استثناءها را مدنظر قرار نميدهيم.
در دوران ما در اروپا نسلي حضور داشت كه ميخواست تمامي قيد و بندهاي يك جامعه صنعتي را از بين ببرد و آن نسل به يك نوع عرفاني گرايش پيدا كرد كه آن را در اروپا و مسيحيت كه به شكلي كليشهاي شده بود، نمييافت البته مثلا در دبستان ما يكسري برنامههاي خاصي براي ايام كريسمس انجام ميشد، مثلا كاردستيهاي خاصي درست ميكردند و فعاليتهايي انجام ميدادند كه حتي براي من مسلمان نيز جاذبه داشت و ميگفتم كه اينها چقدر جالب هستند و اين به خاطر آن بود كه آنها هميشه وجه زيباي دين را نشان ميدادند، ولي با وجود اين ميبينم كه نسل آن زمان باز هم به دنبال يك گمشدهاي بود و همين باعث شد در زماني كه ما در آنجا بوديم يعني در دهه 70 ميلادي نسل جديد اروپا به مذاهب شرقي گرايش پيدا كند و به هندوييسم و بوديسم رو آورد زيرا در آنها يك نوع معنويت مييابد و براي آنان اين معنويت جالب بود و همچنين شرق براي آنها بسيار اسرارآميز و رويايي بود و اين باعث شد حتي لباس پوشيدن و زينتهايي كه دختران استفاده ميكردند به فرهنگ هند گرايش پيدا كند و در حال حاضر هم بيشتر شده است.
بنابراين گرايش به معنويت در آن جامعه هم بوده و هست، ولي نميدانستند كه كجا آن را بيابند و بعدها كه اسلام شناختهتر شد ما ميبينيم كه گرايش به اسلام نيز در آنها افزايش يافت و شاهد هستيم كه اين گرايش در آنها محكمتر است چون افراد در آنجا با استدلال و مطالعه مسلمان ميشوند و اينگونه نيست كه يك روز خوشش بيايد حجاب بگذارد و روز ديگر نه، يا ميپذيرد و يا نميپذيرد.
ما در دبيرستان يك معلم ديني خيلي روشنفكر داشتيم كه يك روز به بچهها گفت كه ميخواهيد مسجد هامبورگ رو ببينيم و اين به خاطر اين بود كه من قبلا گفته بودم كه ما مسجدي داريم كه كتابخانهاي و واحد سمعي، بصري دارد و بحثهاي مختلفي در آنجا ميشود و ما قرار گذاشتيم كه تمام كلاس به آنجا بيايند و شهيدبهشتي كه در زمان بسيار كوتاهي به زبان آلماني تسلط پيدا كرده بودند خودشان به زبان آلماني با دانشآموزان بحث كردند و به سوالاتشان جواب دادند و اين موضوع آنقدر تاثير مثبت گذاشت زيرا برايشان جالب بود كه يك چنين ديني بوده و ما از آن اطلاع نداشتيم و از اين اتفاقات در مسجد بسيار ميافتاد.
مسجد هامبورگ در بهترين نقطه هامبورگ بود كه منطقهاي بسيار زيباست و هنوز هم مانند مرواريدي ميدرخشد و يك بخش وسيعي از آن مسجد و نمازخانه بود و يك بخش آن نيز كاملا اداري و داراي سالن جلسات، كتابخانه مفصل و چون نيمهكاره بود با كوشش شهيدبهشتي به اتمام رسيد و فعال شد.
اين موضوع آنقدر پيشرفت كرد كه ايشان جلسات ماهيانهاي را با دانشآموزان آلماني و فرزندان خانوادههاي مسلمان آنجا كه عملا فقط آلماني ميدانستند برگزار كرد و شهيدبهشتي در جلساتي با آنها به بحث در رابطه با مسايل مختلفي كه براي دانشآموزان در آن جامعه به وجود ميآمد و فقط حجاب نبود بلكه خوردن گوشت حرام و حلال، رفتارهاي خانوادگي و... را شامل ميشد پرداختند.
خانوادههاي ايراني بدون اينكه كسي به آنها بگويد هنوز هم آنجا مقيداتي دارند و در كل خانوادههاي مسلمان ايراني حتي آنهايي كه ظاهرا مسلمان نبودند از لحاظ فرهنگي متفاوت بودند و ابعاد مختلف فرهنگ غرب براي دانشآموزان آنجا مشكل بود و در آنجا براي خانوادههاي ايراني مسايلي به وجود ميآيد كه براي فرزندانشان به طور مثال سوال بود كه حال ما بايد چه كار كنيم بنابراين دانشآموزان به اين جلسات ميآمدند و سوالات خود را مطرح ميكردند.
در كنار اين ميبينيم كه همه مذاهب اسلامي از مليتهاي مختلف در آن مركز حاضر ميشوند و اين يكي از ويژگيهاي شهيدبهشتي بود كه با استدلال قوي كه داشتند سعي ميكردند همه آنها را جذب كنند و ايشان واقعا سعي ميكردند كه با همه آنها درست برخورد كنند و معتقد به اين بودند كه در جامعه اسلامي بايد بين مذاهب وحدت باشد.
در حال حاضر شاهديم كه در همه اين كشورهاي اسلامي كه در آنها تحركاتي به وجود آمده، اول مساله تفرقه ميان مذاهب را مطرح ميكنند و ايشان ميگفتند كه ما خود بايد عامل اين وحدت باشيم و تا زماني كه زنده بودند واقعا چه در داخل و خارج از كشور عامل وحدت بين اين مذاهب بودند، البته تهمتهايي هم به ايشان زده شد، ولي ايشان يكي از شاگردان راستين امام بودند و امام هم به اين مساله بسيار مقيد بوده و تاكيد ميكردند ايشان نيز در اين زمينه معتقد بودند.
ارتباط شهيد بهشتي با دين مسيحيت و حتي يهوديت به گونهاي بود كه ايشان جلسات مختلفي در مراكز علمي اروپا و نه فقط هامبورگ با روحانيون آنها داشتند و در آنها با سران اين اديان در رابطه با مباحث مختلف ميان اديان بحث ميكردند و چون از استدلالي قوي برخوردار بودند همه ميشناختنشان و دعوتشان ميكردند و از جمله آن ميتوان به جلسهاي كه دانشجويان مسلمان در آمفي تئاتر دانشگاه وين ميان كاردينال مسيحي اتريش و شهيدبهشتي تشكيل دادند اشاره كرد كه بدليل تسلط بالاي شهيد بهشتي به زبان آلماني و استدلال قوي، ايشان و در نتيجه اسلام در نهايت در آن بحث برنده شد و آن دانشجويان ميگفتند كه براي اولين بار است كه ميبينيم اسلام تا چه حد استدلالش قوي است و ما احساس پيروزي ميكنيم.
از وقتي كه شهيدبهشتي به مركز اسلامي هامبورگ آمده بودند نه تنها ايشان به ساختمان آن توجه ميكردند بلكه تلاش ميكردند تا از لحاظ فرهنگي نيز آنجا برنامهريزي دقيقي داشته باشد و بر همين اساس جلسات ماهيانه متعددي را در آن برنامهريزي كردند كه يكي از آنها جلسات تفسير قرآن بود كه تاكيد بسيار داشتند كه حتما خانوادهها هم در آنها شركت داشته باشند و اكثرا خانمها و فرزندان آنهايي كه زبان فارسي را ميدانستند و معمولا دانشجو بودند نيز در آنها شركت ميكردند و در آن جلسات مباحث روز و مبتلابه خانوادههاي مسلمان در يك جامعه غربي مطرح ميشد و آن هم براي خانوادهها و هم براي فرزندانشان جلسات خيلي پرباري بود.
شهيد بهشتي براي جوانان زير 20 سال به زبان آلماني مباحث ديني از جمله احكام ميگذاشت چون كساني كه در آنجا بزرگ شدهاند، خيلي صراحت لهجه دارند و صادق و پاك هستند و به همين دليل آنان مشكلات و مسائل به ظاهر بسيار كوچك خود را براي ايشان بيان ميكردند و شهيدبهشتي بدون مترجم به سوالات آنان پاسخ داده و با آنها به بحث و گفتوگو مي پرداخت و اين فعاليتها تا زماني ادامه پيدا كرد كه تلويزيون آلمان درخواست كرد كه با حضور در اين جلسات از آنها فيلمبرداري كند و آنها را پخش كند و اين براي ما خيلي جالب بود كه در آن زمان كه اسلام ناشناخته بود بايد ديد كه ايشان چقدر خوب و دقيق عمل كرده بودند كه آنها خود درخواست كردند كه آن جلسات ضبط و پخش شوند و اين خود موجب شد كه اسلام به عنوان يك دين پويا و پيشرفته در جوامع آلماني مطرح شود و بسياري از افراد علاقهمند شوند كه به مطالعه اسلام و آثار مرتبط با آن بپردازند.
ايشان ميتوانستند بحث كنند و شايد كساني كه بعد از ايشان آمدند شايد به آن اندازه بر زبان آلماني تسلط نداشتند و چون ايشان در قم زبان انگليسي را تدريس ميكردند به سرعت توانستند بر زبان آلماني هم تسلط پيدا كنند.
ما تا سال 1970 در آلمان بوديم و ايشان به فعاليتهايشان ادامه ميدادند و در اين مدت ميبينيم كه ايشان رويكردشان به جوانان خيلي زياد بود و از سوي دانشجويان ايراني كه به ويژه در رشتههاي مهندسي و پزشكي در شهرهاي مختلف آلمان مشغول به تحصيل هستند تقاضا ميشود كه يك جلساتي به صورت انجمن داشته باشند و ارتباطشان با مسجد هامبورگ هم برقرار باشد.
ايشان با تاكيد خودشان به همراه خانواده بويژه همراه با مادر به شهرهاي مختلف ميرفتند و حضور يك خانم محجبه در آن دوراني كه حجاب اصلا مطرح نبود الگويي براي بقيه بود و اين معنا را داشت كه در جامعه آلماني هم ميتوان با حجاب بود و در عين حال در فعاليتهاي اجتماعي هم شركت كرد و الحمدالله همواره مادر نيز همراه و همفكر ايشان بودند.
با توجه به اينكه در اساسنامه اتحاديههاي انجمنهاي اسلامي هم مطرح شده است، حداقل 3 الي 4 نفر هم اگر باشند ميشود انجمن را تشكيل داد و بر همين اساس ما ميبينيم كه در سراسر آلمان و در شهرهاي مختلفي كه دانشجويان ايراني مسلمان بودند اين انجمنها را شكل ميدهند چرايي اينكه بر اين موضوع تاكيد داشتند اين بود كه تا قبل از آن جلساتي بود كه كلا ايرانيها برگزار ميكردند و از هر قشر و گرايشي اعم از با دين و بيدين در آنها حضور پيدا ميكردند ولي با صحبتي كه با دانشجويان هر شهر داشتند گفتند كه ما بايد براي خودمان يكسري انجمن مستقل داشته باشيم كه پيرو اسلام باشد و بر اين مساله اسلامي بودن از همان موقع تاكيد فراوان داشتند و به تدريج اين انجمنها به فرانسه، اتريش، ايتاليا و بعدها هلند و دانمارك و نروژ و سوئد و از سوي ديگر به انگلستان گسترش پيدا كرد و زماني هم ما ميبينيم كه از سوي جوامع دانشجويي آمريكا هم درخواست ميشود كه اين انجمنها را تشكيل دهند و با خود شهيدبهشتي ارتباط داشته باشند.
شهيد بهشتي مطالعه و انس و الفت با قرآن
ما يك سلسله سفر به انجمنهاي اسلامي اتريش و ايتاليا داشتيم و در جلساتي كه در آنجا تشكيل مي شد دانشجويان غيرمسلمان غيرايراني هم شركت كرده و سوالاتشان را مطرح ميكردند و از آنجايي كه ايشان به منابع اصلي متفكران مكاتب ديگر تسلط داشته و آثار آنها را مطالعه كرده بودند مثلا ايشان دقيقا كتابهاي ماركس و هگل و... را در كمونيسم و ماركسيسم به زبان اصلي مطالعه كرده بودند و حافظه خوبي نيز داشتند همانطور كه در مباحثي كه در اوايل انقلاب در راديو و تلويزيون مطرح ميشود و در آنها با بزرگان مكاتب غيراسلامي و احزابي مثل حزب توده و... برگزار ميشود ما ميبينيم كه شهيد بهشتي به خاطر تسلطشان به آن متون اصلي پيروز ميدان هستند و من فكر ميكنم كه اين موضوع براي نسل جوان ما نيز بايد بسيار مهم بوده و مورد توجه قرار گيرد.
از نظر شهيد بهشتي جوانان در زمينه پرداختن به مقوله كتابخواني و اطلاع از مباني ديني و مباحث مختلف ديگر بايد مطالعه بسيار زيادي داشته باشند و ديگر آنكه به منابع اصلي مراجعه كنند به طور مثال ابتدا بر منابع اصيل اسلامي تسلط داشته و سپس به مطالعه مكاتب ديگر بپردازند و همين شيوه را هم انجمنهاي اسلامي داشتند و سير مطالعاتي دقيقي را پيرامون مكتب اسلام و ديگر مكاتب مطالعه ميكردند تا با وجود آنكه مسلمان بودند به دليل ضعف در مطالعات پيرامون دين خود در دفاع از آن سست نشوند.
شهيد بهشتي، خانواده و اصل مشورت
شهيدبهشتي هميشه چه در خانواده و با فرزندان و چه در جامعه و با نسل جديد با مشورت عمل ميكردند و اين نكته بسيار مهمي است اينكه ميبينيم در حال حاضر بين دو نسل والدين و فرزندان فاصله افتاده است دقيقا مشكل همين جا است زيرا يك روش بسيار بد اين است كه افراد بخواهند تجويزي يك كسي را هدايت كنند و اينكه مرتب به وي گفته شود كه چه كاري انجام بده و چه چيز را بخوان باعث ميشود كه اصلا آن فرد از آن مباحث زده شود.
ايشان هميشه ما را به مطالعه زياد تشويق ميكردند و خودشان نيز يك كتابخانه مفصل در خانه داشتند كه در حدي كه امكان داشتيم از آن استفاده ميكرديم و فراتر از آن به خريد كتاب تشويق ميشديم و همچنين بسيار استقبال ميكردند از اينكه ما كتابهايمان را در اختيار دوستانم قرار بدهم تا آنان نيز آنها مطالعه كنند تا با هم مطالعاتمان را بويژه در زمينه تفسير قرآن كه تاكيد بسياري بر آن داشتند قوي كنيم و به نظر من يكي از اشتباهات ما اين بوده است كه در طول مدت انقلاب تاكنون ما به فرزندانمان اين را نياموختهايم گرچه يك مقدار سخت است ولي اشكال ندارد زيرا وقتي ما يك منبع قوي و غني داشته باشيم پايه عقيدتيمان محكم گذاشته ميشود.
در مشاورهاي با شهيدبهشتي علاوه بر مطالعاتي كه تك تك افراد ترجيح ميدادند مطالعه كنند سير مطالعاتي مختصري براي افراد در نظر گرفته شد.
دليل آمدن شهيدبهشتي از آلمان
آرامآرام مسجد و مركز اسلامي هامبورگ در آلمان و كل اروپا شناخته شد و شهيدبهشتي به نقاط مختلفي چون آمريكا سفر كردند و خود به خود دولت وقت آن زمان متوجه شد كه آن مركز يك پايگاه خيلي قوي است و متاسفانه دولتها هميشه طمع ميكنند و آرامآرام يك درخواستهايي كه با اهداف ايشان هم هماهنگ نبود در مورد برگزاري مراسم از ايشان شد و تحت فشارهاي مختلفي قرار گرفتند چون تمام فعاليت ايشان از طرف سفارت كنترل ميشد و بعد هم ايشان احساس كردند كه مركز ديگر به يك حدي رسيده است كه فعاليتهاي آن بتواند با يك امام جماعت ديگر هم ادامه پيدا كند.
از سوي ديگر مشكلاتي هم براي خانواده به وجود آمد و عزيزاني در داخل ايران از دست رفتند و دلتنگيهاي خانواده نيز تاثير داشت هرچند كه شهيدبهشتي ميدانستند كه اگر به ايران بيايند ديگر اجازه خروج نخواهند داشت و اين كاملا مشخص بود و در مجموع يك محدوديتهايي ايجاد شده بود كه ايشان به اجبار به ايران بازگشتند و به دنبال آن ايشان در يك سخنراني در حسينيه ارشاد گزارش كاملي از فعاليتهاي خود در طي سفرشان ارائه كردند و همين باعث شد كه ساواك روي اين موضوع حساس شود و باز ايشان را تحت نظر و كنترل قرار داد و مرتب شهيدبهشتي را احضار ميكردند تا اينكه به همراه شهيد باهنر و يكي دو نفر از آقاياني كه در بخش كارشناسي آموزش و پرورش كار ميكردند، از آنجايي كه شهيدبهشتي قبلا كارمند آموزش و پرورش بودند به اين سازمان رفتند.
آيا شهيدبهشتي ملبس تدريس ميكردند؟
ايشان در بدترين شرايط نيز حاضر نميشدند كه لباسشان را كنار بگذارند حتي زماني كه ما تفريح ميرفتيم با لباس ميآمدند و اين خود يك نوع تبليغ بود و تصور افراد در آنجا اين بود كه ايشان كشيش هستند و شهيد بهشتي به راحتي حتي با بچهها بازي كرده و مثلا بادبادك هوا ميكردند. ايشان به طور كل به صورت عملي براي بقيه الگوسازي ميكردند تا بگويند الگوي اسلامي در واقع در عمل نشان ميدهد كه شما با همين وضعيت ميتوانيد از همه امكانات استفاده كنيد.
ايشان برخلاف بسياري از آقايان كه شايد به توصيه پدر يا بزرگترشان لباس روحانيت اختيار كرده بودند، درآمدن به كسوت روحانيت به انتخاب خودشان بود و اين موضوع در مورد هر چيز ديگر نيز صادق بود.
زماني كه در آلمان بوديم در حال رفتن از يك شهر به شهر ديگري بوديم و ايشان در محلي كه در كنار اتوبان طراحي شده بود رفتند و حصيرشان را كه همه جا با خود همراه داشتند را انداختند و با ظرف آبي وضو گرفتند و با همان لباس روحانيت خود به نماز ايستادند و ما ديديم از افرادي كه در آنجا بودند با حالت تعجبگونه گرد ايشان جمع شدهاند ولي ايشان با آرامش كامل و بينظير نمازشان را ادامه دادند و تا نمازشان به اتمام برسد پليس آمد و به آنها گفته بودند كه اين آقا شعبدهباز است و اينجا معركه گرفته است. شهيدبهشتي با آرامش نماز را تمام كردند و بلند شدند و پليس از ايشان پرسيد كه شما چرا اينجا براي خود معركه گرفتهايد و زماني كه از ايشان پرسيدند كه چه كار ميكردي، ايشان گفتند كه من عبادت ميكردم و نماز ميخواندم و اين برخلاف رسم آنجا بود چون در آنجا هركه معتقد است به كليسا ميرود و با خدا صحبت ميكند و ايشان از آن فضا استفاده كردند و يك سخنراني مفصل كردند كه در دين ما چون معتقديم كه خدا در هر مكاني هست، در هر مكاني به شرط رعايت شرايط آن ميتوانيم نماز خوانده و با خداي خود ارتباط برقرار كنيم و اين برخلاف روال كليسا است و آن پليس معذرتخواهي كرد و جمعيت نيز متفرق شدند.
اين به خاطر اين بود كه در آن زمان اسلام به اين شكل در اروپا شناخته شده نبود و فقط يك ديد بسيار منفي داشتند چون زماني عثمانيها به اروپا تهاجم كرده بودند و متاسفانه فقط خونريزي آنان در ذهن اروپاييان مانده بود و اين تصورات باعث مهجوريت چهره واقعي اسلام در آنجا شده بود.
شهيد بهشتي خيلي مستقل بودند و همواره ما با ماشين خودمان مسافرت ميكرديم زيرا ايشان دوست نداشتند به كسي وابسته باشند و آن اواخر كه محافظ و راننده داشتند آن را براي خود يك تابوت ميدانستند و از آن وضعيت زجر ميكشيدند و هميشه چه قبل و چه بعد از انقلاب خودشان رانندگي و خريد ميكردند.
در حال حاضر شهيدبهشتي را به عنوان يك انديشمند نميشناسند؟ چرا چنين اتفاقي افتاده است:
شايد نتوان گفت كه اين اتفاق يك اشكال يا خلاء بوده است، شهيدبهشتي در كل در عين حال كه استدلال بسيار قوي داشتند ولي چه قبل و چه بعد از انقلاب آدمي نبودند كه براي خودشان تبليغ بكنند ولي خوب هرجا كه نسل جديد از ايشان استمداد ميطلبيد ميرفتند و در مباحث مختلف كمك ميكردند.
در قبل از انقلاب هم ايشان همراه شهيدمطهري در انجمنهاي اسلامي مهندسان، پزشكان، فرهنگيان و حتي بازاريان به طور جداگانه شركت داشتند و مباحث مختلف اسلامي را مطرح ميكردند و قبل از انقلاب آنان در سطح جامعه خيلي شناخته شده نبودند بلكه در ميان تحصيلكردگان مسلمان كاملا شناخته شده بودند.
گروه مطالعاتي انقلاب اسلامي
ايشان از سال 42 يك جمعي را تشكيل دادند كه در آنها شهيدمفتح، استاد مطهري، آقاي موسوي اردبيلي، آقاي رفسنجاني و آيتالله خامنهاي بودند و علماي بسياري در اين گروه جمع شده بودند كه گروه مطالعاتي مباني اسلامي را از آن سال تشكيل داده بودند و هرچه به انقلاب نزديك ميشويم ميبينيم كه مباحث جديدتري در اين گروهها مانند مباحث حقوقي، قضايي، اقتصادي، مباحث روز پزشكي و سلامت و مباحثي كه مبتلابه جامعه بوده مطرح ميشود و در كل بر محوريت ديدگاه امام مبني بر تشكيل حكومت اسلامي بود و پيرامون اين محور گروههاي تحقيقاتي را تشكيل ميدهند.
ايشان در مباحث مختلف هم كار مطالعاتي كرده بودند يعني پژوهشهاي مختلفي در منابع اسلامي چه به زبان عربي و انگليسي وآلماني و افرادي كه به زبانهاي ديگر آشنا بودند در زبانهاي ديگر انجام داده بودند و تا آنجايي كه من اطلاع دارم نتايج بسيار زيادي حاصل شده بود و در مجموع تا پيروزي انقلاب آن گروه در حال مطالعه كردن بودند و برخلاف نظر دشمنان كه ميگفتند «اينها يك مرتبه اتفاقي پيروز شدند و اتفاقي به حكومت و جاه و مقامي رسيدند و حالا هم ميخواهند كه اسلام را پياده كنند» اصلا يك چنين چيزي نبوده است و آن مطالعات از سال 42 يك مرحله تكاملي تا سال 57 داشته است كه در واقع مباني نظري شكلگيري حكومت جمهوري اسلامي را در پي داشت، البته نميخواهيم بگوييم كه كامل بود ولي مباني نظري آن ريخته شده بود و اين مباحث به خاطر محدوديتهايي كه ساواك ايجاد كرده بود نه به موقع منتشر شده بود و نه كسي آنچنان از آنها اطلاع داشت.
ساختمان خانه را به صورت اندروني و بيروني خودشان طراحي كرده بودند كه يك بخشي كتابخانه و محل مراجعه ميهمانان بود به گونهاي كه مزاحم خانواده نباشد و محوطهاي را نيز براي خانواده در نظر گرفته بودند. در حال حاضر پس از تلاش 20، 30 ساله خانه ايشان در قلهك به موزه تبديل خواهد شد.
بعد انقلاب ميبينيم كه در سمتهاي اجرايي، شوراي انقلاب قرار ميگيرند و در مصاحبهاي مهندس بازرگان ابراز ميكنند كه به علت مديريت خوب شهيد بهشتي ما موافقت كرديم كه ايشان گرداننده اين شورا باشد.
در مجلس خبرگان نيز افراد ديگري قرار بود مديريت كنند ولي به خاطر مديريت خوب ايشان و ميانداري كه ميان تفكرات مختلف ميتوانستند ايجاد كنند مديريت آن بر عهده ايشان قرار ميگيرد.
شهيد بهشتي و تحمل ديدگاهها و گروههاي معاند
مديريت بيسابقه و سعه صدر ايشان حتي در مقابل ديدگاههاي عنادآميز و اينكه افراد مسن و جوان را تحمل ميكردند باعث شد كه براي اولين بار ايشان در زمينههاي مديريتي شناخته شوند و از سوي ديگر باعث شد كه حزب جمهوري اسلامي گسترش پيدا كند و از زمان پيروزي انقلاب تا تير ماه 60 با مديريت شهيد بهشتي ما ميبينيم يك شاخه از آن حتي در شهرهاي بسيار كوچك تشكيل ميشود بنابراين در جامعه بعد از انقلاب ايشان به عنوان يك مدير اجرايي موفق مطرح ميشوند و در نتيجه ديدگاههاي علمي ايشان پنهان ميماند هر چند كه ايشان مباحثي را در سطح جامعه، راديو، تلويزيون و دانشگاهها و جلسات مختلفي كه بين مردم شكل ميگرفت شركت ميكردند و ديدگاههاي اسلامي را در آنها مطرح ميكنند.
صداوسيما و بزرگداشت شهيد بهشتي
اگر راديو و تلويزيون ما فقط مباحث نظري مجلس خبرگان را كه از ابتداي بررسي قانون اساسي تا پايان آن را كه ايشان ميان علما هدايت ميكردند را فقط پخش كند ديگر نميخواهد هيچ كار ديگر كند، براي مثال امسال يك چنين كاري كنند و براي شهيد بهشتي هيچ برنامه جديدي لازم نيست كه هزينه كنند و پخش آن صحبتها كافي است چون در آن مديريت، سعه صدر نسبت به افراد مختلف و مباني فكري ايشان مشخص ميشود.
وجه بارز نظريات ايشان چيست؟ آنچه كه نظريات ايشان متفاوت ميكند؟
دو سه نكته بود كه ايشان را از ديگران متمايز ميكرد وگرنه تفكرات ايشان در راستاي نظريات استاد مطهري و امثال ايشان است. يعني وقتي استاد مطهري شهيد شدند واقعا ايشان پريشان بودند و انگار كه پدر معنوي خود را از دست دادهاند آنان هر دو شاگرد علامه طباطبايي و امام بودند و در محيط علمي قم پرورش يافته بودند و ايشان همان روز به من گفتند كه متفكري را از دست داديم كه مباني فكري اسلامي را به خوبي ميتوانست بيان و تبيين كند.
يك ويژگي ديگر ايشان اين بود كه ايشان بسيار عملگرا بودند يعني تمامي آن مباني كه به آن معتقد بودند و راجع به آن مطالعه كرده بودند را سعي ميكردند در سطح جامعه هم آن را به صورت كاربردي پياده كنند.
ايشان در كنار تاسيس مجموعه آموزشي و پرورشي "دين و دانش" و اينكه دانش آموزان بايد هم علوم ديني و هم علوم جديد را بياموزند از سوي ديگر معتقد بودند كه بايد در حوزه تحولي ايجاد شود و در نتيجه مدرسه حقاني را با مجموعه افرادي چون شهيد قدوسي و ... تشكيل ميدهند و در آنجا روش جديد تدريس علوم حوزوي را مطرح ميكنند و كلاسهاي خاصي براي آموزش زبان انگليسي براي طلاب آنجا براي تبليغ در اقصي نقاط جهان ميگذارند.
تفكر تشكيلاتي:
مجله اشپيگل بعد از پيروزي انقلاب و قبل از شهادت ايشان يك بحث مفصلي راجع به ايشان مينويسد و در آن ميگويد كه "ايشان يكي از بنيانگذاران و سازماندهيكنندگان انقلاب و در حال حاضر نظام جمهوري اسلامي بوده است" و از ايشان به عنوان مغز متفكر سازماندهي در اين موضوع ياد ميكند.
ايشان در بعد از انقلاب نيز معتقد بودند كه مسلمانان بايد منسجم باشند زيرا اين سازماندهي باعث وحدت آنان و انسجامشان در اجرا و پيادهسازي حكومت اسلامي ميشود.
شهيد بهشتي الگوي خانواده و جامعه
من ايشان را به عنوان پدر خانواده مطرح ميكنم، در روزگار ما متاسفانه حتي در خانوادههاي مذهبي متدين، پدر خانواده تبديل به يك فردي شده است كه در خارج از خانه بسيار براي جامعه كار و تلاش ميكند. ولي در خانه اولا ارتباطش با اعضاي خانواده كم است و نيز نميتواند الگو قرار بگيرد و يكي از مشكلات نسل جديد ما همين است.
يعني من بارها با متولدان سالهاي 60 به بعد صحبت كردهام، ميگويند كه اصلا ما پدر را نديديم تا بدانيم كه چگونه بايد باشيم و از ايشان نشنيدهايم كه چه اتفاقاتي قبل از انقلاب افتاده است بنا بر اين ما در ارائه ارزشهايي كه براي دوران جواني ما بسيار باارزش بود و اصولي كه ما بسيار به آن پايبند بوديم موفق نبوديم اين در حالي است كه ما حتي حاضر بوديم كه براي رسيدن به آن اصول و ارزشها جان خود را فدا كنيم.
پدر در خانواده ما عليرغم همه مشغله زيادي كه داشتند يعني حتي در آن زماني كه يك دبير ساده آموزش و پرورش بودند -دورهاي نيست كه ايشان مشغلهاش بيش از حد نبوده باشد- ولي يك زمان خاصي را براي خانواده، همسر و فرزندان قرار ميدادند و در اين زمينه هم خيلي مقيد بودهاند مثلا ايشان ميگفتند كه روز جمعه فقط براي خانواده است.
پدر در زمينه تربيت ديني و انتقال اصول و ارزشها بسيار موفق بودهاند. ايشان در مدت زماني كه وارد خانه ميشدند مثل برخي از آقايان كه پاي تلويزيون بنشينند نبودند در حالي كه ما تلويزيون هم داشتيم يعني يكي از روشنفكرترين خانوادهها بوديم كه در زماني كه همه تلويزيون را تحريم كرده بودند ما تلويزيون داشتيم و ايشان حتي يكسري سريالهايي مانند پهلوانان را ميديدند.
ايشان در خانه كارهاي متفرقه را كنار ميگذارند و از تك تك اعضاي خانواده احوالپرسي ميكنند اول از همه از همسرشان احوالپرسي ميكنند و مثلا همين جمله ساده را ميپرسيدند كه صبح تا حالا چكار كرديد؟ مشكلات را ميپرسيدند و به اين اكتفا نميكردند كه مادر ميگفتند كه بچهها چكار كردهاند بلكه از تك تك فرزندان در مورد آن روزشان پرس و جو ميكردند.
شهيد بهشتي و تربيت ديني فرزندان و افراد ديگر
شهيد بهشتي هيچ وقت در زمينه تربيت ديني تجويزي عمل نميكردند و اين يكي از مشكلات جامعه ما است. اگر ميبينيم كه نسل جديد ما سركش شده است دقيقا به خاطر تجويزي عمل كردن در مدارس و خانوادهها است. مثلا ميبينيم در خانواهاي كه بسياري مذهبي هستند يك دختر خانم بيحجاب ميشود و اين به خاطر همان منتقل نكردن ارزشها به آنان است زيرا به وي فقط گفتهايم كه تو بايد حجاب داشته باشي.
چنين چيزي اصلا در خانوادههاي ما نبود و اگر از خانوادههاي علماي ديگر مانند شهيد مطهري هم بپرسيد هيچ وقت به اين شكل كه بگويند "بايد" نبود. من در آلمان روسري و لباس پوشيده داشتم ولي زماني كه به ايران آمديم متوجه شدم كه بايد چادر سر كنم و براي من هم سخت بود و در اين زمينه يك بحث مفصل كردم كه اين همزمان با طرح بحث حجاب شد كه شهيد مطهري در مجله زن روز مطرح كردند و در آن انواع حجاب در محيط هاي مختلف را بيان كردند.
اينكه خانمها با چادر نميتوانند به آزمايشگاه و اتاق عمل بروند يك نكته كاملا طبيعي است و اين موارد را شهيد مطهري و گروه مرتبط با امام مطرح كردند.
شهيد بهشتي در اين زمينه با من خيلي قشنگ بحث كردند و به من گفتند كه حجاب تو در آلمان كامل بود ولي چادر براي ايران ما عرف جامعه است و ادامه دادند دخترم تو اگر بخواهي عرف جامعه را رعايت كني بهتر است چادر سر كني اما اگر نميخواهي بايد عواقب آن را نيز بپذيري، مخصوصا در آن دوران كه سالهاي 49 (49-48) بود.
يا در رنگها ايشان هيچ وقت سختگيري نميكردند. مثلا من يك بار يك لباس يا يك كفش كاملا سفيد براي ميهماني خريده بودم و ايشان هيچوقت با برخورد شديد نميگفتند كه چرا چنين لباسي پوشيدهاي زيرا اين برخورد پدر خانواده است كه ميتواند براي من الگو باشد تا من بعد بتوانم همان روش را در تربيت فرزندان دخترم استفاده كنم به نحوي كه آنها در داشتن حجاب راحت باشند.
يكي از مشكلات آموزش و پرورش ما در همان سالهاي 60 تا 70 اين بود كه حتي روشنفكران به بچههاي مدرسهاي ميگفتند كه شما بايد «مقنعه نيمچادر» داشته باشيد كه خود من كه آن موقع معلم بودم، اعتراض كردم كه اين نوع حجاب براي بچهها دست و پاگير است و نيز شما ميدانيد كه در بيرون از مدرسه چه اتفاقي ميافتد؟، آيا ما ميخواستيم كه حجاب قشنگ داشته باشند يا اينكه پس از مدرسه بيحجاب شوند.
در لبنان و تركيه خيليها با حجاب هستند و آنقدر اين حجاب زيبا است كه كسي كه حجاب دارد اصلا ضرورتي نميبيند مويش را به نمايش گذارد.
مدتها در آن دوران بحراني ما دائما تاكيد بر استفاده از روپوش تيره ميشد و پس از دهه 70-80 ديگر آن افراد هيچ چيز را رعايت نميكنند.
شهيدبهشتي مثلا در نماز خواندن براي ما الگو بودند، خودشان آنقدر در مسايل ريز و درشت احكام اسلامي دقت داشتند كه خودشان الگو بودند مثلا در ماه مبارك سفره افطار هميشه پهن بود و اين نظم مادر باعث شده بود كه هميشه همراه پدر بوده و دوتايي بسيار منظم، تميز و مرتب بودند و بلافاصله كه اللهاكبر را ميگفتند ايشان اول نماز ميخواندند و با اين رفتار ديگر لازم نيست كه به من بگويند كه تو بايد نماز اول وقت بخواني.
هروقت اين جملههاي سفارشي ميآيد من خودم در سن جواني برايم تبديل به طغيان و سركشي ميشد. يك سال من در يكي از مدارس به اصطلاح اسلامي بودم و واقعا سركش شده بودم يعني همه آن احكامي كه برايم اينقدر عزيز بود، روش غلط آنها باعث شده بود كه از خيلي از مسائل زده شوم.
وقتي پدر و مادر در مباني ديني محكم هستند، ديگر لازم نيست كه براي فرزندتان تجويز كنيد كه چكار بكند و چه كار نكند، چطور نماز بخواند، چطور حجاب داشته باشد و يا دروغ بگويد يا نگويد و اين نكات ظريف مباني فكري فرزند را ميسازد.
ايشان واقعا براي ما الگو و محرم اسرار ما بودند و اين هم در مورد پسران و هم براي من كه دخترشان بودم صادق بود يكي از نكات بسيار مهم در جامعه كنوني ما اين است كه پدر و مادر ديگر محرم اسرار فرزندانشان نيستند.
پدر خيلي سعهصدر داشتند من اگر در مدرسه مشكلي برايم پيش ميآمد اول به پدر ميگفتم حتي بدترين آنها را و اين رابطه در زماني كه من دو فرزند خردسال داشتم ادامه پيدا كرد و من از ايشان راهنمايي ميگرفتم و ايشان راهنماي خوبي بودند.
گزارش از خبرنگار ايسنا: محسن شريفنيا
ارسال نظر