گوناگون

فال حافظ در ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱

فال حافظ در ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱

پارسینه: فال حافظ در ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ منتشر شد.

فال حافظ امروز دوشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ را با ما در ادامه بخوانید. برای گرفتن فال حافظ و تعبیر و تفسیر آن باید علم و سواد کافی داشت. به همین دلیل تصمیم گرفته‌ایم تا هر روز تعبیر یکی از غزل‌های حافظ شیرازی را برایتان بگذاریم. در فال حافظ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ به بررسی غزل شماره ۲۰۷ حافظ می‌پردازیم.
غزل شماره ۲۰۷ حافظ یکی از مراثی و سوگنامه‌هایی است که در رابطه با قتل شاه شیخ ابو اسحاق توسط امیر مبارزالدین سروده است. حافظ از دوری یار غصه‌دار است و از روزگاری یاد می‌کند که مقیم سر کوی او بوده و خاک در او باعث روشنایی چشمانش می‌شده است. این مهر و عشق از هر دو طرف بوده، حافظ بر زبان و یار حدیث عشق را در دل داشته است.

تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما

پیش از این دوستی همدل و همزبان داشتی که او را از دست داده‌ای. افسوس می‌خوری که اتفاقات خوب زودگذر هستند و قضا و قدر روزگار همواره در کمین خوشی‌ها نشسته‌است. این قاعده زندگیست و نمی‌توان با آن جنگید پس تو چرا خودت را در گذشته غرق کرده‌ای؟ افسوس خوردن در مورد گذشته هیچ سودی ندارد. آنچه از گذشته می‌ماند فقط خاطره‌هاست. از گذشته و اتفاقاتی که رخ داده عبرت بگیر تا بتوانی برای پیشرفت رو به جلو از آن‌ها استفاده کنی. مسائل و مشکلاتی که برایت پیش می‌آید، نیاز به مدیریت دارد پس خوش خیالی و غفلت را کنار بگذار، با بزرگان و دانایان مشورت کن و در مواجهه با اتفاقات بی‌خیال و بی‌تفاوت نباش.

متن غزل شماره ۲۰۷ حافظ

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کرد
عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود

معنی و تفسیر غزل شماره ۲۰۷ حافظ

بیت اول

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

یادش بخیر روزگاری که من سر کوی تو می‌نشستم و ساکن بودم؛ دیدگان من از غبار توتیای خاک درگاه خانه تو کسب روشنایی می‌کرد.

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار