یه حبه قند، گاهی تلخ، گاهی شیرین

"یه حبه قند" مثل یک تابلو نقاشی می ماند با رنگ های مختلف. سید رضا میرکریمی رشته گرافیک خوانده است و این کار از او بر می آید. در مدتی که این فیلم را می بینید می توانید خود را یکی از اعضای خانواده به حساب آورید. گاهی یاد بچه گی هایتان بیافتید و گاهی حسرت دور هم جمع بودن خانواده را بخورید. "یه حبه قند" شما را به خوبی به یک گردشی می برد که هم خنده دار است و هم گریه دار. کارنامه سی نمایی سید رضا میرکریمی نشان می دهد که او از سر تفنن فیلمی نمی سازد. فیلم "یه حبه قند" فیلم قشنگی است و ارزش دیدن را دارد.
داستان محوری فیلم ازدواج تنها دختر باقی مانده خانواده(یا به اصطلاح خودشان ته تاقاری چشم باقالی!) است. اما بر بدنه این داستان شاخ و برگ دیگری هم رویده است. و این اتفاق بسیار مبارکی است در سی نمای ایران که علاوه بر آنکه داستان محوری فیلم جلو می رود همزمان چند داستان دیگر نیز وسط می آید و با هم رشد می کند. حتی از نظر من بیشتر جای پر و بال دادن به آن وجود داشت هر چند که در سی نماهای ما حقیقتا حوصله تماشاگر سر می رود. متاسفانه چه در زمینه رمان و چه داستان سرایی و چه فیلم نامه در ایران، بلا تشبیه شبیه درختی است که صاف بالا می رود و هیچ شاخ و برگی ندارد. احیانا اگر شاخ و برگی نیز داشته باشد در مراحلی از داستان آن شاخ و برگ از روی درخت می افتد. کافی است نگاهی به ادبیات کلاسیک آمریکای لاتین بیاندازید تا متوجه صحبت من بشوید. فیلم یه حبه قند این ویژگی را تا حدودی رعایت کرده است. ذهن بیننده در حین آنکه درگیر داستان محوری فیلم است از خانواده های دیگر نیز آگاهی دارد و ذهنش بدانها نیز مشغول است.
هر تصویری که در فیلم به نمایش در می آید از دو حال خارج نیست. اول آنکه فیلم ساز خواسته است با این تصاویر فیلم خود را پر کند و زمان بیشتری بگذرد، دوم آنکه فیلم ساز منظوری از این تصاویر و اینگونه نگاه داشته است. در بسیاری از نقاط فیلم حالت دوم بیشتر متصور است. در جایی از فیلم که نشان می دهد که حمید، کوچکترین داماد خانواده، برای بدست آوردن گنج در انباری مشغول کندن است که به ریشه ای می رسد و دوباره بر روی ریشه خاک می ریزد. نمی دانم میرکریمی در اینجا مقصودش این است که گنج در ریشه ها و سنت گذشته است؟ پس چرا بر روی آن خاک می ریزد؟! در ابتدا ذکر این نکته خالی از لطف نیست که در جای جای فیلم ابزارهای تکنولوژیک خودنمایی می کند. در کنار فضای سنتی قاب فیلم. البته بیشتر به کارگیری این ابزارها از سر کار راه اندازی است و فیلمساز اشاره ای به روح حاکم بر استفاده از این گونه وسایل ندارد. ممکن است به نظر برسد که خانواده هرمز تا حدودی دارای این روحیه هستند اما آن هم بسیار سطحی است و در حد فوتبال دیدن با ال سی دی و اس ام اس بازی فراتر نمی رود، حتی دلبستگی هرمز به اعتقاداتش در جایی که بعد از خاکسپاری دایی می گوید "نوبت من شد، بیشتر سر قبر بمانید…" مشهود است و او نمی تواند نماینده این فکر باشد. به نظر می رسد فیلمساز عزیز در نشان دادن ارتباط سنت و مدرنیته و عوارض و مختصات آن چندان موفق نبوده است، و به نوعی نگاه سطحی دست یافته است، البته با این پیش فرض که او خواسته باشد این ارتباط را به نحوی نمایش دهد.
در این فیلم شما می توانید به راحتی در بین خانواده بودن را احساس کنید. اینکه حقیقتا بشود در سی نمای ایران مساله خانواده را نمایش داد با توجه به محدودیت های موجود کار دشواری است. اما "یه حبه قند" از پس این کار تا حدودی بر آمده است. در مدت تماشای فیلم تماشاگر می تواند احساس این را داشته باشد که در کنار دیگر اعضای خانواده عضوی است و در غم و شادی هایشان شریک است.
"یه حبه قند" به خوبی روزمرگی های مارا نشانمان می دهد. اما در تذکر و به تامل وا داشتن ضعیف عمل کرده است. "یه حبه قند" توانست با نمایش یک خانواده بزرگ دل مارا برای قدیم ها تنگ بکند اما به نظرم نتوانست برای برون رفت مشکلات امروز شهریمان نسخه ای بپیچد. شاید هم بهتر همان بود که نسخه ای نپیچد! تماشاگر شهری امروز شاید با دیدن "یه حبه قند" اولین حسرتش نبود خانواده دلگرم کننده باشد، خانواده ای صمیمی و بزرگ و البته خانه ای بزرگ!
پ.ن:
- این فیلم را توصیه می کنم با اعضای خانواده ببینید.
- عکس ابتدای متن، هدر خود سایت فیلم است.
- با نقدهای سطحی و کشکی سعی نکنیم یک اثر خوب را خراب کنیم، مثل نقدهای بی سر و ته بر طلا و مس.

منبع(+)

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار