گزيده سرمقاله‌ برخي از روزنامه‌هاي صبح امروز كشور

برخي روزنامه‌هاي صبح امروز سرمقاله‌هاي خود را به موضوعات زير اختصاص دادند.

* ابتكار
روزنامه ابتكار درسرمقاله خود با عنوان " مشايي از معراج حقايق برگشته است؟! "به قلم غلامرضا كمالي پناه آورده است:‏ اگر ظهور احمدي‌نژاد در عرصه سياسي، در ساليان اخير، همگان را به تعجب واداشت و آن‌گونه‌كه شيفتگان شگفت‌زده‌اش او را «معجزه هزاره سوم» يا سونامي سياسي ايران ناميدند، بي‌گمان خُلقيات و خَلقيات ياران وي، ازجمله جناب مشايي (يار گرمابه و گلستانش) در فروكش‌كردن تب شگفتي‌ها كمتر از خود وي نبوده است. اما دراين‌ميان، مشايي رفته‌رفته در كسوت تئوريسين و عقل كل دولت ظاهر شده كه با آفرينش يا احياي اصطلاحات و باورهاي غيرمعمول در صحنه سياسي ايران، به «مردي براي تمام فصول» تبديل گشته است و براي دستيابي به اين مرتبه پايه‌هاي اصول متعارف را به چالش كشانده است.

بي‌ترديد مشايي به‌عنوان يك شخص ديگر مطرح نيست و ستايش و سرزنش وي هم با اين ديدگاه (شخص وي) چندان اهميتي ندارد. آنچه اكنون مهم است «تيپ فكري» است كه پيرامون شخصيت وي گرد آمده. مهم‌تر اينكه اين گروه، با تيپ متمايز، به ابزارهاي قدرت دستيابي دارند و در عرصه فكري و سياسي به ميزان تأثيرگذاري درخور توجهي دست يافته‌اند. به همين سبب قضاوت‌هاي متفاوتي را برانگيخته‌اند. از همه مهم‌تر اينكه دامنه داوري‌ها درباره اسفنديار رحيم‌مشايي به‌عنوان نماد و ليدر تيپ گسترده شده است. گروهي او را سركرده جريان انحرافي مي‌نامند، دسته‌اي به سحر و جادو منسوبش مي‌كنند، عده‌اي وي را به انواع فساد متهم مي‌كنند، بعضي او را با مرتاضان هندي مرتبط مي‌دانند، بعضي ديگر او را مهره نفوذي اصلاح‌طلبان و اصحاب به‌اصطلاح فتنه مي‌شمارند، برخي به او كرامات و درجات روحاني نسبت مي‌دهند كه حاصل ذكر شبانه و دعاي سحر است، گروهي هم او را حلاج زمانه مي‌نامند كه حقايق را بي‌باكانه بر زبان مي‌راند و از «سرِ دار» نمي‌هراسد. خلاصه هركسي به ميزان آشنايي و دوستي و دشمني با وي برايش لقبي و سمت‌وسويي مي‌تراشد.

مشايي هركه و هرچه هست، لج اصولگرايان را درآورده و به گفته منتقدان، احمدي‌نژاد را به لجن كشيده است. اگرچه رئيس‌جمهور خود اين اعتقاد را ندارد و با حمايت‌هاي بي‌دريغش ثابت كرده حاضر است در اين راه هرگونه هزينه‌اي را بپردازد، آن‌چنان‌كه پرداخت. بي‌مهري‌ها و بي‌احترامي‌ اخير به رئيس‌جمهور و رويگرداني ياران ناني از پيامدها و عوارض همين ايستادگي سفت و سخت وي در دفاع از دوست معتمد خود بوده است. با همه اوصاف اگرچه خزانه اعتماد همچنان پُر مانده، ولي خزينه اعتبار رو به پايان است. ديگر رئيس‌جمهور آن جايگاه و اعتبار كم‌نظير سال‌هاي قبل را ندارد كه همچنان امثال مشايي را در برابر شمشيرهاي زهرآگين منتقدان و مخالفان قدرش محافظت كند. هرچند كه به‌نظر مي‌رسد اعتمادش به يار جنجالي‌اش هنوز پابرجاست. نشان به آن نشان كه مشايي در اين دوره افول اعتبار دولتمردان و رئيسش، در مدتي طولاني مهر سكوت بر لب زد. سكوتي كه همانند شخصيت وي، حدس و گمان‌هاي زيادي را به‌ويژه در عرصه رسانه‌ها برانگيخت.

برخي شايعه مي‌كردند كه دستگيرش كرده‌اند، عده‌اي معتقد بودند كه در حصر خانگي است، گروهي مي‌گفتند كه قهر كرده و در پيله خودساخته و سكوت خودخواسته فرو رفته است، دسته‌اي بر اين باور بودند كه فرار كرده است، بعضي چنين مي‌گفتند كه رئيس‌جمهور دستور داده يا توصيه كرده كه فعلاً به‌طور موقت زبان در كام بگيرد تا شمشيرها به نيام برگردد، برخي هم چو ‌انداختند كه به زادگاهش رامسر كوچيده و دامن از صحبت‌ با خلق برچيده و به ذكر و اوراد روي آورده و خلاصه به معراج حقايق رفته است.

اكنون رسانه‌ها گزارش داده‌اند كه برگشته و سكوتش را شكسته است. چه گفته؟ سخني كه لابد باب طبع مخالفانش نيست. تازه‌ترين سخن وي اين است كه به آزادي بيشتري نياز داريم و اينكه آن ميليون اصلاح‌طلب، خود يك ملت هستند كه نبايد آنان را ناديده گرفت. وي سخن از جذب مي‌گويد؛ حرفي كه مخالفانش هم مي‌گويند؛ اما چگونگي مورد اختلاف است.
در اين‌ تيپ فكري «قانون عفاف و حجاب» لازم‌الاجرا نيست. چادر، قاب چهره زنان و اسباب تكبر يا ارمغان ناصرالدين‌شاه از مجالس عياشي‌هاي اروپايي است (كلهر). ويژه‌نامه خاتون در روزنامه ايران باز هم اصولگرايان را دق مي‌دهد. آيا صداي خروشان توپ‌هاي اين تيپ، به‌طور هم‌زمان به بازگشت مشايي ارتباطي دارد؟ آيا خون‌ها شير شده كه سكوت الهام‌بخش وحدت شكسته شده است؟

* كيهان
روزنامه كيهان دريادداشت روز خود با عنوان "پادوهاي اجاره اي ! "به قلم حسين شريعتمداري آورده است :صبح شنبه هفته جاري- 22/5/90- ويژه نامه 260 صفحه اي روزنامه ايران، بلافاصله پس از انتشار با موج گسترده اي از خشم توأم با اعتراض مردم و مجامع علمي و ديني روبرو شد و در همان حال، استقبال همراه با ذوق زدگي دشمنان بيروني و رسانه هاي وابسته به آنها را در پي داشت. در اين ويژه نامه 260 صفحه اي آموزه هاي اسلامي حجاب و عفاف به گونه اي موهن و شرم آور، و صد البته، ناشيانه، مورد هجوم قرار گرفته بود. درباره محتواي موهن و دم دستي اين ويژه نامه، اگرچه گفتني هاي بسياري هست ولي اين وجيزه، ضمن ارج نهادن بر غيرت ديني مردم و تقدير از برانگيختگي آنان عليه دست اندركاران تهيه و انتشار ويژه نامه ياد شده، در پي اشاره به نكته ديگري است. بخوانيد؛

1- طي چند دهه گذشته، ده ها پروژه استعماري با صرف هزينه هاي هنگفت و نجومي براي مقابله با عفاف و حجاب طراحي شده و به اجرا درآمده است كه تقابل خونين رضاخان، برخورد موذيانه و غيرمستقيم محمدرضاخان و مخصوصا پروژه هاي پرهزينه آمريكا و متحدانش طي 32 سال گذشته، از جمله آنهاست ولي به گواهي شواهد موجود، تمامي اين طرح ها و پروژه ها نه فقط ناكام مانده، بلكه به قول مايكل لدين و كنت تيمرمن، نتيجه معكوس نيز داشته است. بنابراين بسيار ساده انديشانه است اگر تصور شود جريان انحرافي و عوامل ميداني آن با تهيه و انتشار ويژه نامه «خاتون» به دنبال ترديدافكني در اعتقاد مردم به آموزه هاي حجاب و عفاف بوده اند. اين عده، اگرچه بارها نشان داده اند از قدرت تفكر و تحليل اندكي برخوردارند- و اساسا به همين علت نيز از سوي عوامل پشت پرده جريان انحرافي به كار گرفته شده اند- ولي به يقين مي دانند وقتي از آمريكا و متحدانش براي مقابله با حجاب و عفاف كاري ساخته نيست، اقدام اين عوامل دست چندم نيز آب در هاون كوبيدن است. پس ويژه نامه ياد شده، چرا و با چه انگيزه اي تهيه و منتشر شده است؟!

2- ممكن است گفته شود- گفته نيز شده است- كه جريان انحرافي از انتشار اين ويژه نامه، اهداف انتخاباتي داشته و در پي جذب آراي طيف بي اعتقاد به آموزه هاي اسلامي بوده است! اين نظريه نيز قابل قبول نيست، زيرا به يقين مي دانند كه وقتي آشكارا، عليه آموزه هاي اسلامي حجاب و عفاف موضع مي گيرند، آراي احتمالي خيل عظيم و چند ده ميليوني مردم مسلمان را از دست مي دهند. بنابراين با يك حساب ساده و سرانگشتي مي توان گفت كه جذب آراي طيف اندك و كم شمار مورد اشاره نيز نمي تواند انگيزه اصلي جريان انحرافي در تهيه و انتشار ويژه نامه موهن «خاتون» باشد.
اكنون بايد گفت اگر «تضعيف اعتقاد مردم به حجاب و عفاف» و يا «جذب آراي طيف بي اعتقاد يا كم اعتقاد به حجاب و عفاف» انگيزه انتشار ويژه نامه ياد شده نبوده است- كه نبوده و نيست- پس انگيزه اصلي جريان انحرافي از اين هنجارشكني چيست؟

3- جريان انحرافي به گواهي اسناد و شواهد موجود كه كيهان بارها به آن پرداخته است، تنها در قد و قواره و حد و اندازه پادوهاي اجاره اي سرويس هاي اطلاعاتي بيگانه و در پيوند پنهان- و امروزه آشكار- با جريان فتنه 88 قابل ارزيابي است. آيا مي توانيد يك نمونه
- تاكيد مي شود كه فقط يك نمونه- از مواضع و عملكرد چند ساله جريان انحرافي را آدرس بدهيد كه با فتنه 88 و مديران بيروني فتنه ياد شده، هماهنگ و همسان نبوده است؟! حمايت از اشغالگران قدس در پوشش اعلام برادري با «مردم اسرائيل»!، ادعاي پايان دوران «اسلامگرايي»!، غارت بيت المال و هزينه كردن آن براي جذب مخالفان داخلي و بيروني نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران، روابط پنهان با ديكتاتورهاي منطقه، قرائت موهن و بي اثر از ولايت فقيه كه به گفته «فرانتس فوكوياما»، «كانون اصلي اقتدار و ماندگاري ايران اسلامي است»، تلاش براي حذف نيروهاي وفادار به نظام و مهره چيني افراد بي اعتقاد و بعضا مجرم در بدنه اجرايي كشور و... در اين باره گفتني هاي ديگري هست كه در اين وجيزه نمي گنجد.

مروري گذرا بر مواضع و عملكرد جريان انحرافي به وضوح نشان مي دهد كه اين جريان وابسته و متاسفانه لانه كرده در كنار رئيس جمهور محترم، فعاليت خود را عمدتا روي سه محور متمركز كرده است.
الف: تفرقه افكني و ايجاد شكاف در صف يكپارچه اصولگرايان. اين همان نكته اي است كه رهبر معظم انقلاب بعد از انتصاب مشايي
- كه او نيز فقط يك پادوي دم دستي است- به معاون اولي رئيس جمهور در نامه اي كوتاه و گويا خطاب به آقاي احمدي نژاد، نسبت به آن هشدار دادند و انتصاب وي را «موجب اختلاف و سرخوردگي ميان علاقمندان» به رئيس جمهور دانستند، كه اين تذكر- بخوانيد دستور قانوني- با تاخيري غيرقابل توجيه از سوي رياست محترم جمهوري جامه عمل پوشيد، اگرچه، اختصاص بيش از 18 پست كليدي به نامبرده با دستورالعمل ياد شده همخواني نداشت. ايجاد شكاف و نهايتا انشعاب در برخي از تشكل ها و جمعيت هاي اصولگرا، از جمله نمونه هاي ديگري از اين دست است كه مي گذاريم و مي گذريم.

ب: «موازي كاري» با هدف اخلال در اقتدار بين المللي و داخلي نظام اسلامي، كه دور زدن وزرا در چرخه امور جاري و اختصاصي وزارتخانه ها- نظير وزارت نفت، وزارت اطلاعات، وزارت ارشاد، وزارت اقتصاد و دارايي و...- از جمله آنهاست و نيز حركت موازي و بيرون از ضوابط تعريف شده در مناسبات بين المللي، مانند تعيين نمايندگان ويژه و اعزام آنها به كشورهاي خارجي، بدون نظارت وزارت خارجه و... كه اين ماموريت جريان انحرافي نيز با هوشمندي الهي رهبر معظم انقلاب مورد اعتراض ايشان قرار گرفت ولي جريان ياد شده با بهره گيري از اعتماد- غيرقابل توجيه- رئيس جمهور محترم، فقط واژه «نماينده ويژه» را به «مشاور ويژه» تغيير داده و حركت انحرافي خود را متوقف نكرد.

ج: حاشيه سازي با هدف تنش آفريني، كه عزل غيرقابل انتظار و توجيه ناپذير وزير اطلاعات و سپس خانه نشيني رئيس جمهور محترم و نهايتا تنش آفريني در جامعه اسلامي يكي از بارزترين نمونه هاي آن است. گفتني است كه اين حاشيه سازي دقيقا هنگامي صورت پذيرفت كه خيزش ها و انقلاب هاي اسلامي در منطقه خاورميانه با الگو گرفتن از ايران اسلامي آغاز شده بود و قدرت هاي استكباري در رسانه هاي خود با استناد به اين حاشيه سازي، اصرار داشتند به مردم مسلمان منطقه بقبولانند كه ايران اسلامي نمي تواند الگوي خيزش شما باشد، چرا كه خود- به زعم آنها- با مشكلات ساختاري در قدرت و «حاكميت دوگانه»! روبروست! اين رخداد در كنار تماس ها و مسافرت هاي پنهان برخي از عوامل حلقه انحرافي به خارج از كشور، مفهوم و معناي خاصي دارد كه پرداختن به آن بيرون از محدوده اين وجيزه محدود است.

4- با توجه به شاخصه هاي جريان انحرافي كه به مواردي از آن اشاره شد، انتشار ويژه نامه موهن «خاتون» را فقط مي توان در بستر ياد شده به ارزيابي نشست.
آيا به جريان انحرافي ماموريت جديدي ديكته شده است كه با حاشيه سازي از طريق ويژه نامه خاتون در پي انحراف اذهان عمومي از ماموريت ياد شده است؟! آيا عوامل بازداشت شده جريان انحرافي، اعترافاتي كرده و اسنادي را فاش ساخته اند كه ويژه نامه خاتون با هدف تحت الشعاع قرار دادن اين اعترافات تهيه و منتشر شده است؟! آيا به دنبال بن بست شكننده آمريكا و اسرائيل و متحدان اروپايي آنها در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا، ماموريت جديدي به جريان انحرافي ديكته شده است و قرار است آمريكا و متحدانش با استناد به ويژه نامه ياد شده كه تهيه كنندگان آن تابلوي نزديكي با رئيس جمهور را يدك مي كشند، الگوي جمهوري اسلامي را در نگاه مردم مسلمان منطقه مخدوش جلوه دهند؟! آيا انحراف اذهان از درماندگي انگليس كه حياط خلوت و يكي از كانون هاي وابستگي جريان انحرافي است، انگيزه انتشار ويژه نامه خاتون بوده است؟ آيا سرنخي از سوءاستفاده هاي چندصد ميلياردي جريان انحرافي فاش شده است كه...

5- جريان انحرافي برخلاف آنچه اصرار به تبليغ آن دارد، بسيار حقيرتر و دم دستي تر از آن است كه بتواند در مقابل اقتدار نظام اسلامي و هوشمندي توده هاي عظيم مردم مسلمان اين مرز و بوم، قدرت عرض اندام داشته باشد. اين جريان با نفوذ و لانه كردن در كنار رئيس جمهور محترم به حيات انگلي خود ادامه مي دهد و در همان حال از نجابت مردم و ملاحظات آنها نسبت به جايگاه رياست جمهوري سوءاستفاده مي كند. اما، سؤال اين است كه آيا دستگاه محترم قضايي مي تواند در قبال اين هنجارشكني كه آشكارا و بدون كمترين ترديدي در بستر پادويي براي بيگانگان صورت مي پذيرد، بي تفاوت باشد؟ براساس كدام منطق قانوني، شرعي، اخلاقي و يا ملي مي توان به عده اي نظير گردانندگان روزنامه دولت اجازه داد كه بيت المال مسلمين را براي مقابله با آموزه ها و باورهاي ديني مردم مسلمان اين مرز و بوم و به نفع دشمنان تابلودار بيروني هزينه كنند؟! آيا، هركس با هر انگيزه و هويتي خود را به رئيس جمهور محترم نزديك كند مي تواند از حاشيه امن برخوردار باشد؟!

* رسالت
روزنامه رسالت درسرمقاله خود با عنوان "فرصت‌ها را دريابيم "به قلم محمد كاظم انبارلويي آورده است:‏ آيات نخستين سوره روم بدين سبب نازل شد كه در آن هنگام كه پيامبر صلي الله عليه و آله در "مكه " بود و مومنان در اقليت قرار داشتند، جنگي ميان ايرانيان و روميان در گرفت و در اين نبرد ايرانيان پيروز شدند.
مشركان "مكه " اين را به فال نيك گرفتند و دليل بر حقانيت شرك خود دانستند! آيات نخستين اين سوره نازل شد و قاطعانه گفت: گرچه ايرانيان در اين نبرد پيروز شدند اما چيزي نمي‌گذرد كه از روميان شكست خواهند خورد و حتي حدود زمان اين پيشگويي را نيز بيان داشت.
اين پيشگويي قاطع قرآن كه از يك سو نشانه اعجاز اين كتاب آسماني و اتكا آورنده آن به علم بي‌پايان پروردگار به عالم غيب است و از سوي ديگر نقطه مقابل تفال مشركان بود، مسلمانان را دلگرم ساخت.
شايد آن روزها هيچ مسلماني در آن سختي‌ها احتمال نمي‌داد اسلام بزودي بر جزيره العرب مسلط و آوازه جهاني آن در كمتر از نيم‌ قرن در سراسر گيتي طنين افكن ‌شود.
***
مقام معظم رهبري در ديدار مسئولان نظام با اشاره به تهديدها و فرصت‌هاي فراروي نظام فرمودند؛
1- اوضاع منطقه و بيداري اسلامي
2- بحران اقتصادي در غرب
3- رشد جريان‌هاي افراطي در غرب
يك فرصت تاريخي در برابرمان قرار داده است.
شراط كنوني جهان كاملا متفاوت با جهاني است كه ما در اوايل قرن بيستم و اواخر آن شاهد بوديم.

انقلاب اسلامي در اوايل دهه 40 زماني توسط امام (ره) كليد خورد كه انقلابيون در اقليت بودند و استبداد شاه به همه جا مسلط بود و دنيا توسط دو قدرت جهاني اداره مي‌شد و هر كشور در قوام حكومت خود به تكيه به يكي از دو قدرت فكر مي‌كرد.
امام (ره) با شعار نه شرقي نه غربي هر دو قدرت را از ايران بيرون كرد. همه فكر مي‌كردند يك اجماع جهاني از قدرت‌هاي دنيا عليه ايران پديد مي‌آ‌يد اما روز به روز بر عزت، اعتبار و نفوذ ايران در جهان افزوده شد. آمريكا و اذنابش در منطقه و جهان هر روز منفورتر شدند و بلوك شرق از هم فرو پاشيد. انقلاب هر روز پرقدرت‌تر در منطقه و جهان نقش آفريني كرد.
اكنون معادلات قدرت در منطقه به سرعت در حال تغيير به نفع جمهوري اسلامي است. اين يك واقعيت است كه كسي نمي‌تواند آن را انكار كند.آنهايي كه با فروپاشي شوروي فكر كردند دنيا به كام آمريكايي‌ها و غربي‌ها خواهد بود، امروز با بيداري اسلامي در منطقه و بروز بحران‌هاي اجتماعي و اقتصادي در غرب و نيز ظهور جريان‌هاي افراطي نمي‌خواهند بپذيرند كه در تحليل خود اشتباه كرده‌اند.رشد اسلام و اسلام گرايي در منطقه و جهان يك رشد فوق العاده است.
***
تحليل حوادث و رويدادهاي غرب در هزاره سوم ميلادي براي ما فوق‌العاده مهم و حياتي است. اگر فهم درستي از اين تحولات نداشته باشيم در بازشناسي خود به بيراهه خواهيم رفت.
واقعيت اين است كه در اوايل قرن بيستم به دليل رشد ناسيوناليسم در اروپا و عدم مهار آن و نيز اختلاف روي تقسيم غارت جهاني دو جنگ خانمانسوز به وجود آمد كه ميليون‌ها تن را در جهان به كام آتش و ويراني كشيد.نخبگان غربي در اتاق فكر خود به اين نتيجه رسيدند كه آهنگ واگرايي را بايد در غرب متوقف كنند و به سوي اتحاد و همگرايي بروند. بر اين اساس در اروپا زنگ اتحاد و همگرايي به صدا در آمد. روابط و مناسبات بلوك شرق وغرب تحت عنوان تشنج زدايي شكل گرفت و از رفتن به سوي جنگ گرم پرهيز شد و يك دوره جنگ سرد را تجربه كردند. آمريكا به بسط و نفوذ خود در جهان و تعريف مناسبات خود با اروپا همت گماشت واز دل اين مناسبات چندين اتحاديه شكل گرفت.
آنها اواخر قرن بيستم پس از سقوط و فروپاشي شوروي، روسيه و چين را در گروه هشت جاي دادند و به تقسيم قدرت در جهان براساس يك "سهام " كه ربط مستقيم با توليد ناخالص ملي داشت همت گماشتند. آلمان، فرانسه، انگليس و ايتاليا كه نقطه اصلي جنگ افروزي در دو جنگ جهاني اول و دوم بودند، آهنگ همگرايي را ابتدا در بازار مشترك اروپايي و سپس در پيمان‌هاي ديگر كه منجر به شكل‌گيري اتحاديه اروپا شد تجربه كردند.

مظلومان عالم، قدرت را در جهان در آستانه قرن بيست و يكم يكپارچه، متحد، غير قابل نفوذ و پردوام ديدند. اما حادثه 11 سپتامبر نشان داد نفوذناپذيرترين قدرت در جهان كه آن سوي اقيانوس‌ها در پناه آب‌هاي پهناور زمين قرار دارد،‌ضربه پذيرترين قدرت است. آمريكا و سپس ناتو به عراق و افغانستان حمله كردند. صدها هزار نفر را به خاك و خون كشيدند اما معادلات قدرت در خاورميانه- نقطه اصلي نفوذ آنها- نه تنها به نفع آنها رقم نخورد بلكه عملا به نفع قدرت نوظهوري مثل ايران تمام شد كه آنها رقيب اصلي اين قدرت بودند و حاضر نبودند طي سه دهه حتي حيات آن را به رسميت بشناسند. قدرت‌هاي جهاني در اوايل قرن بيستم چون گرگ به جان هم افتادند اما از اواسط قرن بيستم ترجيح دادند با تقسيم قدرت و ثروت جهان به اين درندگي پايان دهند.فرمول تقسيم قدرت و ثروت جهان مثل فرمول تقسيم سود در يك شركت و بنگاه اقتصادي چند مليتي بود. اين فرمول با گزارشات رسمي بازرسان قانوني اين شركت به هم خورده است. اولين بنگاه مالي در آمريكا كه اعلام ورشكستگي كرد معلوم شد در حساب‌هاي خود دست برده و با فريب آن را مخفي نگه داشته است. معلوم شد بنگاه‌هاي ديگر هم همين كار را مي‌كردند لذا نظم نبض اقتصادي آنها كه در بورس‌ها تنظيم مي‌شد به هم خورد.

كسري بودجه دولت آمريكا مزيد بر علت شد. معلوم شد آمريكايي‌ها به عنوان بزرگترين سهامدار قدرت در جهان گاهي از جيب ديگران تغذيه مي‌كنند بي آنكه اعلام كنند. چاپ ميلياردها دلار پول بدون پشتوانه، صداقت آمريكايي‌ها را در وفاداري به فرمول تقسيم قدرت و ثروت زير سئوال برد.اروپايي‌ها به هنگام تشكيل اتحاديه اروپا يكي از شروط ضروري را اين قرار داده بودند كه كسري بودجه دولت‌هاي عضو نبايد از يك يا دو درصد بيشتر باشد. امروز معلوم شده است بسياري از دولت‌ها با كسري بودجه بالاي اين رقم روبه‌رو هستند و از جيب ديگران براي تغذيه خود استفاده مي‌كنند. كسري بودجه دولت در يونان، اسپانيا ، پرتغال، فرانسه و ديگر كشورهايي كه هنوز صادقانه اعلام نكرده‌اند، به طور طبيعي اساس اتحاديه را به لحاظ اقتصادي در معرض تهديد قرار داده است.اروپا و آمريكا در بحران مالي و پولي يكي از وجوه بحران اقتصادي و اجتماعي در غرب است همان‌طور كه رهبر انقلاب فرمودند "آنها دقت دارند كه ابعاد اين بحران براي مردم آشكار نشود. "

از سوي ديگر جريان‌هاي افراطي در غرب با همه تبليغات فرهنگي كه عليه آنها در طي نيم قرن اخير صورت گرفته به صحنه برگشته‌اند. اينها هم تهديدي براي صلح جهاني هستند و هم تهديدي براي قدرت‌هايي كه امروز در غرب روي كار مي‌باشند. اوضاع منطقه و بيداري اسلامي نشان مي‌دهد مكانيسم‌هاي كنترلي از سوي غرب در اين كشور ها كارايي خود را از دست داده است. سلطه غرب و رژيم صهيونيستي در منطقه هر روز كم رنگ‌تر مي‌شود و اين به ضعف آنها در بازتوليد قدرت در غرب و نيز ديگر مناطق جهان بر مي‌گردد. واقعيت اين است كه ليبراليسم قدرت بازتوليد انديشه خود را از دست داده است و ديگر نوزايي ندارد. در عوض اسلام و انديشه تابناك پيامبر اعظم (ص) در عصر ما نور خود را در تمامي حوزه‌هاي انديشه به وضوح نشان مي‌دهد. اين يك واقعيت است كه انقلاب اسلامي در پديداري اين نور،‌ نجات و رهايي حرف اول را مي‌زند به همين دليل هر روز پرقدرت‌تر و با نفوذتر ظاهر مي‌شود. اگر يك سئوال كليدي را از موافقان و مخالفان نظام بپرسيم و آن اينكه ايران ديروز و امروز چه تفاوتي دارد؟ آنها هم بخواهند صادقانه پاسخ دهند جواب اين است كه؛ ايران هر روز قويتر و اقتدار ملي هر روز افزون‌تر مي‌شود. آيا مسئولان امروز ايران از اين اقتدار به عنوان يك فرصت براي رسيدن به اهداف عالي انقلاب اسلامي بهره مي‌گيرند؟

*آفرينش
روزنامه آفرينش درسرمقاله خود با عنوان "اخلاق در جامعه "به قلم حميدرضا عسگري آورده است :متاسفانه در جامعه شاهد يك الگوي نا صحيح اخلاقي درنحوه روابط افراد با يكديگر هستيم. به طوري كه اگر با كسي به مشكل برمي‌خوريم سعي مي كنيم در پس پرده و غير علني به طوري كه مقصر شناخته نشويم طرف مقابل را از ميدان به در كنيم.
اما امان از آن زماني كه پرده بيافتد! ديگر پير و جوان، استاد و شاگرد، صاحب كار و كارمند، پيشكسوت و تازه كار، تقصيركار و بي تقصير و ... هيچ كدام مورد نظرمان قرار نمي گيرد و در سركوب و نابودي طرف مقابلمان از هيچ اقدامي ابايي نداريم.
اين سقوط اخلاقي براي يك جامعه اي كه شئونات اسلامي و ايراني را در بوق وكرنا فرياد مي زند و الگوي خود مي داند مايه تاسف است. مايه تاسف است كه ما نمي توانيم و يا بلد نيستيم مخالفان را تحمل كنيم. چرا الگوي در كنار هم قرار گرفتن دو مخالف در فرهنگ جامعه ما جايي ندارد و مخالفان حتما بايد رو در روي هم و با سلاح خشونت با يكديگر برخورد كنند. و بيرون از ميدان هم با دروغ ، تهمت، شايعه و جوسازي وجهه طرف مقابل خود را سياه و درصدد نابودي وي بر آيند.

نمونه هاي اين مدل را در تمامي عرصه ها و زمينه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و متاسفانه ورزشي بارها ديده ايم. همواره به مردم عادي و خصوصا جوانان مملكت توصيه مي شود كه بزرگان و پيشكسوتان را در هر زمينه الگوي اخلاق وعمل خود قرار دهند، آيا در حال حاضر هم مي توان اين توصيه را به جوانان جامعه كرد!؟.
از قديم الايام خانواده ها فرزندان خود را به الگو گيري از بزرگان ورزشي در رعايت اخلاق و منش انساني سفارش مي كردند، آيا در حال حاضر مي توان اوضاع و احوال اخلاقي حاكم بر ورزشمان را الگويي براي توصيه كردن به جوانان قلمداد كرد؟
وقتي دو پيشكسوت ورزشي كه در بين مردم به عنوان شخصيت هاي سالم وزرش ما در يك برنامه زنده تلوزيوني زننده ترين الفاظ را به هم نسبت مي دهند به دور از هرگونه آيين و سنت اسلامي به پرده دري و تهمت به يكديگر اهتمام مي ورزند بايد توقع چه عكس العملي از جامعه داشت. چه طور بايد به جواني كه بدترين ناهنجاري را از بزرگان ورزشي خود مي بيند فهماند كه احترام به مخالف از خصوصيات بزرگان است.
چه طور مي توان توقع داشت كه در هياهوهاي سياسي كه مهمترين دغدغه افراد در آن مبارزه براي حذف مخالفان و دست يابي به منفعت و پيروزي هاي حزبي و جناحي است وحدت و يكپارچگي ميوه اين درگيري ها گردد. چرا گوش شنوا و چشم عبرت بين اين افراد صداي اين دردها را نمي شنود و اضمحلال اخلاق را نمي بيند؟. نمي بينند كه چگونه ناخواسته تبري را در دست گرفته و بر تنه درخت اخلاقيات مي كوبند و ريشه آن را مي خشكانند.

اگر بخواهيم الگوهاي اخلاقي اسلامي - ايراني را مثال بزنيم و خود را از پيروان و ميراث داران آن بزرگان بدانيم همانند كبك سردر زير برف كرديم و خود را فريفته ايم. چون آنچه كه ما در اخلاق وكردار خود در جامعه مشاهده مي كنيم هيچ رنگ و بويي از مكارم اخلاقي گذشتگاني ندارد كه همواره آنها را مايه افتخار خود مي دانيم.ماه رمضان ماه خوبي هاست بياييد در اين ماه پر بركت با تغيير در رفتار و كردار خود الگويي براي كساني باشيم كه محاسن اخلاقي را فراموش كرده اند.

* مردم سالاري
روزنامه مردم سالاري درسرمقاله خود با عنوان "چه كساني چشم ديدن موفقيت هاي دولت را ندارند؟ "به قلم حميدرضا شكوهي آورده است:‏
آقاي احمدي نژاد روز گذشته بازهم منتقدان دولت را خطاب قرار داده و با استفاده از عبارت «بعضي ها چشم ديدن موفقيت هاي اين دولت را ندارند»، عده اي را «مغرض» توصيف كرده كه تلا ش مي كنند نتيجه تلا ش هاي دولت را مخدوش كنند. ايشان گفته «هركدام از كارهايي كه در اين دولت انجام شده اگر در چنددولت انجام مي شد، آن دولت ها، دولت هاي موفقي معرفي مي شدند». البته اين نخستين بارنيست كه رئيس جمهور محترم، از واژه هاي نامشخص براي توصيف مخالفان و منتقدان استفاده مي كند. در طول 6 سال گذشته، حتي يكبار اتفاق نيفتاده كه رئيس جمهور، به طور صريح و آشكار، از منتقدان ياد كند.

مشخص نيست اين «بعضي ها» كه چشم ديدن موفقيت هاي دولت را ندارند يا آن «مغرضان» كه تلا ش مي كنند نتيجه تلا ش هاي دولت را مخدوش كنند چه كساني هستند و اصلا مرزبين منتقد با مغرض نزد دولتمردان چيست؟ اگر كسي بگويد اجراي اصل 44 قانون اساسي، آنگونه كه رئيس جمهور محترم معتقد است، خيلي هم موفق نبوده و خصوصي سازي ها اغلب در قالب اعطاي سهام عدالت يا واگذاري شركت ها به صندوق هاي بازنشستگي و شبه دولتي ها يا حتي رد ديون دولت صورت گرفته، منتقد است يا مغرض كه چشم ديدن موفقيت هاي دولت را ندارد؟ اينكه كسي اعتقاد داشته باشد دولت در بخش مسكن، موفقيت چنداني كسب نكرده و افزايش اجاره بها و قيمت مسكن، روز به روز فشار بيشتري به اقشار آسيب پذير وارد مي كند و طرح مسكن مهر هم فقط در برخي نقاط-كه طبعا شهرهاي بزرگي مثل تهران نيست- مشكل برخي از متقاضيان- و نه تمام كساني كه مشكل مسكن دارند- را حل كرده سخنش انتقاد دلسوزانه است يا مغرضانه؟
البته كسي منكر موفقيت هاي دولت نيست و هر موفقيتي كه دولت نهم و دهم كسب كرده باشد، چون در راستاي افزايش رفاه مردم بوده، مورد حمايت همه مردم و ما- كه از مردم جدا نيستيم- قرار خواهد گرفت.

اما اين نكته را هم نبايد ناديده گرفت كه اين دولت از تمام دولت هاي قبلي، شرايط بهتري از نظر درآمدي داشته و طبيعي است كه انتظارات از اين دولت بيش از دولت هاي قبلي باشد. درآمد ايران از صدور نفت در 6 سال گذشته با مجموع درآمدهاي نفتي ايران در تاريخ صادرات نفت برابري مي كند و اين نشان دهنده شرايط مساعد دولت كنوني براي نيل به اهداف و تحقق وعده هاي خود است.
خلا صه اين كه كسي منكر موفقيت هاي دولت نيست اما از دولتي با اين درآمدهاي نفتي، انتظاري جز موفقيت هم نيست، و در برخي حوزه ها هم انصافا موفقيت هاي خوبي حاصل شده است. اما واقعيت آن است كه در برخي از حوزه ها- كه تفصيل آن مجالي فراخ تر مي طلبد- موفقيت چنداني هم حاصل نشده كه بعضي ها چشم ديدن آن را نداشته باشند. هر چند كه در هر صورت، معلوم نيست آن «بعضي ها» چه كساني هستند؟

* جمهوري اسلامي
روزنامه جمهوري اسلامي درسرمقاله خود با عنوان "فرصتي براي افشاي چهره سياستمداران آمريكائي " آورده است:‏مناظره نامزدهاي انتخابات رياست جمهوري آمريكا هر بار فرصتي براي بيان برخي واقعيت‌ها محسوب مي‌شود كه در شرايط عادي كمتر مورد اعتراف و اصرار قرار مي‌گيرد. سه نامزد حزب جمهوريخواه آمريكا در يك مناطره انتخاباتي در چارچوب رقابت‌هاي داخلي اين حزب مطالبي را بيان داشته‌اند كه در نوع خود قابل توجه به نظر مي‌رسد. "ران پاول "، "ريك سنترم " و "ميشل باچمن " در برنامه‌اي كه از شبكه فاكس نيوز پخش مي‌شد، گويندگان اين مطالب بودند. اگرچه بعيد است آنها نامزد اصلي و نهائي جمهوريخواهان باشند ولي مطالب مطرح شده توسط آنان قابل توجه مي‌باشند كه خطوط اصلي آنها عبارتند از:
- ارزش و موفقيت تحريم ايران به شدت مورد سئوال است. تحريم مردم و هر كشوري به منزله آنست كه با آنها مي‌جنگيد. آمريكا بايد به صلح و تجارت آزاد و عدم دخالت در امور ديگران باز گردد، از جنگ بپرهيزد و نظاميان را باز گرداند.

- هيچ سند و مدركي نيست كه نشان دهد ايران درصدد توليد سلاح اتمي است و در مورد اينكه گويا ايران تهديد هسته‌اي است، بسيار اغراق شده است.
_ آمريكا نبايد اشتباهات گذشته را تكرار كند. به خاطر بياوريد كه آمريكا را در يك جنگ بيهوده و پرهزينه در عراق، براساس اطلاعات غلط و اغراق آميز وارد كردند.
- آمريكا جنگ با ايران را از سال 1332 با كودتاي نظامي در اين كشور آغاز نمود و نتايج آنرا در سال 1357 درو كرد. مشكل ما در آمريكا اينست كه به كارها و اشتباهاتي كه خودمان مرتكب شده ايم، توجه نداريم.
- بيائيد واقع بين باشيم. تهديد ايران عليه آمريكا تحت هيچ شرايطي، حتي در آينده هم بيشتر از تهديد چين و شوروي سابق نيست. ما با آنها مدارا كرديم، وارد جنگ با آنها نشديم و اين راهكار مناسبي است.
در همين مناظره، برخي رقباي انتخاباتي هم سعي كردند بر طبل جنگ بكوبند و خواستار شدت عمل بيشتر در قبال ايران بودند كه از آنها با شعار "جنگ طلب " و جنگ افروز استقبال شد و در پايان مناظره 27 هزار مورد از سي هزار اظهارنظر، به نفع "ران پاول " بود كه بخشي از ديدگاههايش در بالا، انعكاس يافت.

اين جملات، اين واقعيت‌ها و اين ديدگاهها را مي‌توان هر چند وقت يكبار از زبان برخي از سياستمداران و مقامات آمريكائي شنيد ولي سئوال اينست كه چرا عليرغم آگاهي از اين واقعيت‌ها سياست هميشگي واشنگتن عليه ايران همواره تهاجمي، كينه توزانه و غيرمنطقي بوده است؟ در واقع همه چيز به مراكز تأثيرگذار باز مي‌گردد كه ديدگاههاي خود را مستقيماً بر مولفه‌هاي قدرت در آمريكا تحميل مي‌كنند. اين بدان معني است كه حتي همان كساني كه بيشترين دشمني و عناد را عليه ايران روا مي‌دارند، نيز واقعيت‌ها را مي‌دانند ولي چون اعتراف به آن و در نظر گرفتن ملاحظات لازم را به نفع خود نمي‌دانند، واقعيت‌ها را زير پا مي‌گذارند.
البته حتي به اعتراف صريح عناصري كه برخي از حقايق را بازگو مي‌كنند، نيز نمي‌توان اعتماد كرد. چرا كه آنچه مي‌گويند صرفاً در چارچوب تبليغات انتخاباتي قابل ارزيابي است و اگر همانها به كاخ سفيد بروند، قطعاً راه و روش ديگري را در پيش مي‌گيرند كه شايد تفاوت چنداني با پيشينيان آنها نداشته باشد. شگردهاي تبليغاتي "باراك اوباما " نمونه‌اي شاخص در اين زمينه است. او بسياري از سياست‌هاي بوش و جناح جنگ افروز نو محافظه كاران را به زير سئوال مي‌برد و مي‌گفت خواستار تغيير است. او در ظاهر خواستار پايان جنگ در عراق و افغانستان حتي قبل از ورودش به كاخ سفيد بود. او عليه شكنجه و جنايات جنگي ارتش آمريكا، موضع داشت. خواستار تعديل بودجه نظامي و ايجاد تعادل در سياست يكجانبه گرايانه و تهاجمي آمريكا در سطح بين‌المللي بود. ولي بعد از ورود به كاخ سفيد، نه تنها شعارها و وعده‌هاي انتخاباتي را فراموش كرد، بلكه دقيقاً به عكس، به تجليل از شكنجه گران و حمايت از آنها پرداخت، به سياست‌هاي واشنگتن بويژه در ابعاد يكجانبه گرائي و تهاجمي آن، گستاخي بيشتري نشان داد و حتي امروزه به مقامات عراق و افغانستان فشار وارد مي‌كند تا بلكه آنها با ادامه اشغال كشورشان به ناچار موافقت كنند.

اين بدان معني است كه تبليغات دوران قبل از برگزاري انتخابات در آمريكا را نمي‌توان شاخص ديدگاه نامزدها تلقي كرد و اميدوار بود كه آنها در صورت موفقيت و ورود به كاخ سفيد، به همان ديدگاهها وفادار خواهند ماند. با اين حال، بيان و انعكاس اين ديدگاهها در دوران تبليغات انتخاباتي، اين فايده را دارد كه نشان مي‌دهد جامعه سياسي و دست اندركاران امور در آمريكا از چنين واقعيت‌هائي آگاهند و دقيقاً مي‌دانند چه مي‌گذرد و فردا چه چيزهائي را كتمان مي‌كنند و زير پا مي‌گذارند.
از اوباما به خاطر آنكه "ريشه شرقي " دارد و از رنگين پوستان است و افراد هم‌نژاد وي آسيب‌هاي زيادي از نظام سلطه ديده اند، انتظار مي‌رفت رفتار و موضع و عملكرد بهتري نسبت به شرق و كشورهاي مستقل داشته باشد ولي انصافاً در اين دوره شاهد كمترين تحرك در قبال مواردي از قبيل مسئله فلسطين، كمك به آفريقا، بهبود چهره كريه سياست آمريكا در قبال كشورهاي مستقل و اجراي بخش‌هائي از تعهدات انتخاباتي وي بوديم. درك اين واقعيت‌ها به ما ثابت مي‌كند كه در پيگيري روند تبليغات انتخاباتي آمريكا، مطمئن باشيم آنچه گفته مي‌شود، تاريخ مصرف محدودي دارد و پس از انتخابات هم به فراموشي سپرده مي‌شود هر چند بيان آنها در همين مقطع نيز خالي از لطف نيست.

* شرق
روزنامه شرق درسرمقاله خود با عنوان "از تجربه تا تعميم "به قلم سيد‌كاظم اكرمي* آورده است: ديروز در خبرها آمده بود كه «برنامه‌هاي درسي محتوايي با آموزه‌هاي ديني همسوسازي مي‌شود و در ابتدا چهار درس ادبيات فارسي، تعليمات اجتماعي، علوم تجربي و تاريخ با رويكرد اسلام با حضور حوزويان در مدارس تدريس خواهد شد.» بعد اضافه شده بود كه با حضور استادان كلاس‌هايي براي بازآموزي معلمان و ارتقاي سطح بينش معرفتي و اعتقادي آنان در راستاي اجرايي كردن بند تفاهم‌نامه طرح بصيرت و دانش‌افزايي ديني فرهنگيان تشكيل خواهد شد. اصل هماهنگ كردن محتواي دروس با فلسفه تربيت اسلامي مطلبي است كه بنده علاوه بر اعتقاد به آن، در مقالات خود از جمله مقاله‌اي كه چند سال پيش (1384) در مشهد در اولين همايش تحليل و تنظيم نظامي علوم تربيتي با عنوان «ضرورت به‌كارگيري فلسفه و تربيت اسلامي در علوم تربيتي» ارايه شد، به آن توجه كرده‌ام اما نمي‌دانم در اين تغيير و تحول محتواي دروس و همسوسازي آن با نگاه اسلامي از استادان علوم تربيتي، برنامه‌ريزي درسي، روان‌شناسي و جامعه‌شناسي با صميميت و احترام و توجه به پيشنهادهاي آنان استفاده خواهد شد؟ آيا مطالعه‌اي در مقدار تاثير كتاب‌هايي كه سال‌ها پيش بعضي آقايان روحاني براي دوره ابتدايي در درس تعليمات ديني تهيه كردند، مطالعه‌اي شده است؟ آيا توجهي به پژوهش‌هايي كه در مورد عدم جذابيت بسيار زياد دروس و كتاب‌هاي ديني در مقاطع گوناگون به عمل آمده، شده است؟ آيا از تجربه مدارسي كه در اروپا و آمريكا براساس فلسفه مسيحيت اداره مي‌شود و برنامه درسي متناسب با آن فلسفه در آن مدارس وجود دارد (اينجانب 25 سال پيش كم و بيش كتاب‌هايي را كه در انگليس در اين باره نوشته شده است، هنگام نوشتن پايان‌نامه دكترايم ديده‌ام) و ممكن است نكات مثبتي در آنها باشد، (ان‌شاءالله با شناختي كه همگان از سابقه بنده داريد مرا متهم به غرب‌زدگي و امثال آن نمي‌كنيد) استفاده خواهيد كرد؟ به نظرم كار را به صورت تجربي شروع و همه آثار را پس از حداقل پنج سال بررسي كنيد، اگر آثار مطلوب داشت آن را تعميم دهيد.

اما يك نكته اساسي در مورد معلمان و ارتقاي بينش اعتقادي آنها و تشكيل دوره‌هاي بازآموزي عرض كنم؛ باز ضمن تاييد مطلب مي‌پرسم مشكل معلمان با اين كلاس‌ها كه در دو سال گذشته هم براي آنها برقرار شده است، حل نخواهد شد. من در كلاس‌هاي دانشگاه با معلمان سروكار دارم، از آنها شفاها و كتبا مسايل و مشكلات را مي‌پرسم و مي‌بينم كه در برابر مطالب گفته‌شده در كلاس‌هاي دو سال گذشته دست به مقاومت ذهني مي‌زنند؛ يعني مي‌گويند اگر نخواهيم به اين كلاس‌ها برويم احتمال بازنشسته كردن و اخراج‌مان وجود دارد. پس مي‌رويم، كمي به مطالب گوش مي‌دهيم و مدتي هم توجه‌مان به مسايل حقوق و اجاره منزل و تورم و نظام كم‌‌كارآمد يا ناكارآمد اداري و تبعيض‌ها و گروه‌بازي مدير تحميلي كم‌تجربه و احيانا كم‌سواد (صرف‌نظر از استثناها و با تشكر از مديران لايق) معطوف مي‌شود و از كلاس بيرون مي‌آييم. معلمي كه روز يكشنبه نگراني آقاي دكتر گلزاري را كه استادي متدين و فاضل است از برخورد غيرعادلانه وزير آموزش و پرورش در روزنامه شرق مي‌خواند با كلاس‌هايي كه آموزش و پرورش برقرار كرده و خواهد كرد، تغيير مطلوبي در بينش، منش و كنش او به‌وجود نخواهد آمد. ممكن است فورا كسي بگويد در دوره‌هاي گذشته و از جمله دوره مسووليت شخص شما مشكلات نبوده است؟ كه پاسخ مي‌دهم، چرا، اما آن روز جنگ بود و مسوولان دولتي وعده‌اي به مردم نمي‌دادند و در اين همه سال هم از تجربه اداري ما نگذشته بود، امروز با توسعه شبكه اطلاعاتي و امكانات اقتصادي بالاي دولت و تجربه 30‌ساله اگر با عمل و رفتار صحيح و اخلاق پرجاذبه و بالاتر از همه صداقت با معلمان برخورد نكنيم، گمان نمي‌كنم برنامه‌ها و كلاس‌ها تحول مطلوب را ايجاد كنند.
*استاد دانشگاه و وزير اسبق آموزش و پرورش

*وطن امروز
روزنامه وطن امروز در يادداشت خود با عنوان "لندن گران آمد! "به قلم حسين قدياني آورده است:‏ چه خوش است كه بهار سياست خارجي جمهوري اسلامي، قرين شده با رمضان، بهار قرآن. كتاب الله، مظهر تولي و تبري است. هم عهدي با دوست و مرزبندي با دشمن. بي‌شك هر آن اتفاق كه به ضعف دشمنان اصل‌كاري جمهوري اسلامي بينجامد، مثل سقوط مبارك، اتفاق مباركي است. سقوط مبارك، فروپاشي بن علي، فرار علي عبدالله صالح، عجز ملك عبدالله، سيه روزي آل‌خليفه و تيره‌بختي معمر قذافي، يعني باخت آمريكا در عرصه بين‌المللي به ايران. آشوب لندن، دقيقا مثل سقوط اعتبار دلار، برد جمهوري اسلامي از آمريكاست. ديكتاتورها اعم از سياسي و اقتصادي و سرهنگ و كت‌شلواري، جملگي آدم‌هاي شيطان بزرگند. در چنين مناسبتي، منچستر هيچ فرقي با تگزاس ندارد و هر دو، شهر آمريكا محسوب مي‌شوند. از همين روست كه سرهنگ ديويد كامرون، قصاب بالكن سلطنتي از فرماندار تگزاس مدد مي‌گيرد كه چگونه بخواباند شعله آتش را.

آري! اين روزها در منطقه و نيز در اروپا، ما شاهد شكست‌هاي مكرر آمريكا از جمهوري اسلامي هستيم. همين كه مصر بدون مبارك، خواهان دوستي با ايران به جاي اسرائيل است يعني كه منطقه به جان ابرقدرتي شيطان بزرگ افتاده كه البته با اين حال و روز، نه ابرقدرت است و نه خيلي بزرگ! طرفه حكايت اينجاست كه هر زمان، اوضاع جهان به نفع جمهوري اسلامي است، عده‌اي در داخل با پيش كشيدن مسائل جانبي، بنا مي‌كنند به عوض كردن بحث. نمي‌دانم چرا اين عده دوست ندارند شكست دشمن و پيروزي دوست، همچنان «تيتر يك» باقي بماند؟! برجسته كردن حواشي غير ضرور در برخي رسانه‌ها يا بعضي ويژه‌نامه‌ها، آيا بيانگر وجود نفوذي‌هاي دشمن در فلان روزنامه و بهمان ارگان نيست؟! اين چه اصراري است كه عده‌اي سعي دارند هر طور شده، سقوط دلار، سقوط مبارك، سقوط كرامت انساني در لندن، سقوط تمدن غرب، روز خشم مردم آمريكا در 17سپتامبر و... و در يك كلام، تلألؤ فزاينده جمهوري اسلامي را به حاشيه ببرند؟! مع‌الاسف در چنين نقطه‌اي فتنه‌گران و خواص بي‌بصيرت و جريان مذكور، همه دشمني‌هاي صوري و دروغين‌شان با يكديگر را كنار مي‌گذارند، با هم متحد مي‌شوند تا بلكه شكست دشمن و افتضاح انگليس و فروپاشي اعتبار آمريكا، جايش را بدهد به يك مشت حرف ياوه در پوشش يك مشت حرف متشابه. فقط مي‌ماند جاي اين سوال كه براستي چرا عده‌اي نفوذي، تاب ديدن لندن به عنوان يك شهر جنگ‌زده را ندارند؟! تاب خنده يار و تحمل اشك اغيار را ندارند؟

* حمايت
روزنامه حمايت دريادداشت خود با عنوان " روزهاي مرگبار " ‏آورده است:افغانستان سرزميني كه در چند دهه اخير روي آرامش به خود نديده همچنان نيز در فضايي از رعب و وحشت به سر مي‌برد. 10 سال پيش نيروهايي از ائتلاف 35 كشور با ادعاي مبارزه با تروريسم و برقراري امنيت و ثبات به اين كشور وارده شدند، اما گويا آنها نيز براي حل مشكلات مردم اين سرزمين طرحي نداشته و خود به عاملي براي تشديد بحران‌هاي اين كشور مبدل شده‌اند.
فضاي بحران و ناآرامي در حالي همچنان در اين سرزمين جولان مي‌دهد كه در روزهاي گذشته سلسله‌اي از تحولات بر سراسر اين كشور سايه افكنده است.براساس آمارها و گزارش‌هاي منتشره اين روزها نيروهاي خارجي با تلفات سنگيني همراه شده‌اند كه سقوط دو فروند بالگرد آمريكا و ناتو با 70 كشته، افزايش تلفات در عملياتهاي زميني كه در مجموع به 100 نفر بالغ مي‌شود، نشانه‌هايي از اين نابساماني است. بررسي‌ها نشان مي‌دهد كه نيروهاي خارجي روزهاي خونيني را سپري مي‌كنند كه در گذشته كمتر شاهد آن بوده‌اند. هرچند كه آنها برآنند تا اين امر را برگرفته از افزايش توان طالبان به دليل ارائه طراح‌هاي خروج از سوي نيروهاي خارجي عنوان كنند اما بسياري از ناظران سياسي اين روند را برگرفته از تحولاتي ديگر مي‌دانند كه از ضعف و تزلزل اشغالگران حكايت دارد. اولا جنايتهاي اخير نيروهاي خارجي و كشتار دسته جمعي خانواده‌هاي افغان، خشم و انزجار شديد مردمي را به همراه داشته به گونه‌اي كه حتي افراد حاضر در نيروهاي پليس نيز به انتقام گيري از نيروهاي خارجي روي آورده‌اند.

مردمي كه در10 سال گذشته هر نوع جنايتي را متحمل شده‌اند، ديگر پذيرنده ادامه اين روند نبوده و خواستار پايان اين جنايات هستند. در همين حال افشاي طرح آمريكا براي حضور بلندمدت در افغانستان با امضاي توافقنامه استراتژيك خشم مردم را شدت بخشيده است. سلسله اين امور در كنار بحران‌هاي اجتماعي و فرهنگي ايجاد شده از سوي اشغالگران موجب افزايش حملات مردمي به نيروهاي خارجي گرديده است امري كه بسياري آن را مانند دوران حضور شوروي سابق در افغانستان دانسته‌اند.ثانيا اشغالگران در هفته‌هاي اخير بار ديگر طرح‌هايي را براي مذاكره با طالبان مطرح كرده و حتي در اين راه امتيازاتي مانند خروج نام برخي از سران آنها از ليست تحريم سازمان ملل را اجرا كرده‌اند. با توجه به شرايط سنگين حاكم شده براي اشغالگران، طالبان از اين فرصتها استفاده كرده و با بالابردن هزينه‌هاي آنها به دنبال كسب امتيازاتي بيشتر هستند كه در سايه كشتار بيشتر اشغالگران محقق مي‌شوند.

* دنياي اقتصاد
روزنامه دنياي اقتصاد درسرمقاله خود با عنوان "پايان خاموش يك تصميم پرسروصدا "به قلم شهرام شريف ‏آورده است:تحليل تصميمات گذشته و محاسبه هزينه- فرصت‌هاي مترتب بر آن در كشور ما مرسوم نيست.
بعضا ديده مي‌شود كه تصميمات با تبليغات و سروصدا اعلام مي‌شوند؛ اما مدت‌ها پس از آنكه ناكارآمدي‌شان به همگان ثابت شد، بي سروصدا كنار گذاشته مي‌شوند.در اين مسير كسي از محاسبه فرصت و هزينه از دست رفته سخن نمي‌گويد.
كاهش تعرفه موبايل نمونه‌اي از اين دست تصميمات است. تصميمي كه حالا مي‌توان آن را به مثالي از غلط بودن دخالت دولت در تعيين تعرفه‌هاي غير واقعي و اجبار به توليد داخلي تعبير كرد. پنج سال قبل وزارت صنايع به بهانه حمايت از توليد تلفن همراه در داخل كشور تعرفه واردات گوشي را به 60 درصد افزايش داد و انتقاد تحليل‌گران و فعالان بازار را ناديده گرفت؛ اما اكنون پس از هزينه‌هاي فراوان تحميل شده به مصرف‌كنندگان و انحراف فعاليت‌هاي سالم به قاچاق دوباره به نقطه اول بازگشته‌ايم. قطعا محاسبه ضرر و زيان ناشي از يك تصميم غلط در سطح ملي كار ساده‌اي نيست؛ اما از آنچه دم دست داريم مي‌توان ارزيابي مختصري از اين تصميم ارائه داد. براي اين ارزيابي مي‌توان به انتظار دولت از اجراي اين طرح از يك سو و دستاورد آن در پايان اجرا اشاره كرد.

آن‌گونه كه دولتمردان و به‌خصوص مسوولان وزارت صنايع در آن زمان برآن اصرار داشتند هدف از اين تعرفه بالا حمايت از توليد داخلي ‌(‌ساخت تلفن همراه ايراني)،‌ افزايش درآمدهاي دولت(‌احتمالا ناشي از ماليات حاصل از فروش و توليد داخلي) و ترغيب خريدار داخلي به استفاده از محصول وطني (ايجاد فرصت براي بازار محصولات داخلي با توجه به افزايش احتمالي قيمت موبايل‌هاي خارجي) بود.
اما آنچه به دست آمد كاملا متفاوت با اراده موافقان اين طرح بود. تقريبا تمامي چند توليدكننده تلفن همراه داخلي خيلي زود تلاش‌هاي اوليه خود را براي توليد موبايل كنار گذاشتند؛ چراكه محصولاتشان حتي به رغم حمايت‌هاي دولتي در ايجاد يك بازار بسته، قابليت رقابت با ارزان‌ترين مدل‌هاي خارجي را نيز پيدا نكرد. افزايش درآمدهاي دولت نيز عملا منتفي شد؛ چراكه آمار قاچاق خيلي زود رشد كرد و از حدود 60 درصد به بيش از 90 درصد رسيد. همچنين براساس آمار گمرك درآمد دولت از واردات گوشي موبايل از حدود75 ميليون دلار در سال 1385 به حدود 17 ميليون دلار (طي 9 ماه اول سال 1389) كاهش يافته است. به بيان ديگر، دولت در نتيجه اين تصميم نه تنها كمكي به توليد تلفن همراه در داخل كشور نكرد، بلكه خود را از مبلغ قابل توجهي از درآمد ناشي از واردات قانوني موبايل نيز محروم كرد.

اما دستاورد اين تصميم بر رفاه خريداران چقدر بود؟ بخش عمده بازار مملو از محصولات قاچاقي شد كه برندهاي اصلي هيچ نظارتي روي آن نداشتند. دستگاه‌ها در شرايط نامناسب وارد كشور شده و بسياري از خريداران با مشكلات فراوان روبه‌رو شدند. چنين تحليلي نشان مي‌دهد كه تصميم‌گيرندگان براي ايجاد فضاي توليد در كشور گزينه‌اي را برگزيدند كه از همان آغاز شانسي براي موفقيت نداشت و از قضا بدترين گزينه موجود بود. اينها تنها بخشي از نتايج مشهود حاصل از اين تصميم بود و قطعا مي‌توان نتايج پيچيده و حتي پنهان ديگري را نيز بدان منتسب كرد و مهم‌ترين آن اتلاف منابع هنگفتي كه مي‌توانست به فعاليت‌هاي مولد اختصاصي يابد اما به قاچاق هدايت شد. به راستي اما تا چه حد مي‌توان انتظار داشت تصميماتي از اين دست به دقت مورد ارزيابي و تحليل قرار گرفته و تصميم‌گيرندگان مورد پرسش قرار گيرند؟ نتيجه واردآمدن چنين حجمي از خسارت به كشور چيست و سرانجام اينكه براي بازگشت از يك تصميم غلط چرا بايد پنج سال صبر مي‌كرديم؟

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار