قصه کودکانه باربارا و میکروب های نامرئی
باربارا، توله سگ بازیگوشی که باور نمی کرد میکروب های نامرئی وجود دارند، با مریضی و دیدار از مطب دکتر، اهمیت شستن دست ها و رعایت بهداشت را می آموزد.
به گزارش پارسینه ، باربارا، توله سگی بازیگوش است که از شستن دست ها فرار می کند چون میکروب ها را نمی بیند. وقتی مریض می شود، دکتر با میکروسکوپ خطر آلودگی های نامرئی را نشان می دهد و باربارا یاد می گیرد چطور سالم بماند.
باربارا یک توله سگ پشمالو و پرانرژی بود که چشم های درشتی داشت.
او عاشق دویدن، پریدن و غلتیدن در پارک بود. وقتی از بازی برمی گشت، پنجه هایش همیشه کثیف بودند، اما باربارا حوصله نداشت به حمام برود یا دست هایش را بشوید.
مامان سگه، که خیلی مهربان و دانا بود، به او گفت: «باربارا جان، برو دست هات رو بشور و تمیز شو.»

باربارا در جواب می گفت: «مامان، من که تمیزم! کجا کثیفه آخه؟»
مامان سگه هر بار توضیح می داد: «عزیزم، باید دست هات رو بشوری و حمام کنی. اگه این کار رو نکنی، مریض می شی!»
اما باربارا فقط شانه هایش را بالا می انداخت و می گفت: «مامان، من که چیزی نمی بینم! تمیزم.»
چند روز گذشت و باربارا همچنان بازی می کرد و به تمیزی اهمیت نمی داد.
یک روز بعدازظهر که از حیاط برگشت، احساس کرد کمی بی حال است. گلویش هم کمی درد می کرد، اما توجهی نکرد و با خودش گفت: «حتماً زود خوب می شم!»

شب که شد، حال باربارا خیلی بدتر شد. تمام بدنش درد می کرد، تب داشت و دیگر نمی توانست بازی کند.
با چشم های خیس به مامانش نگاه کرد و گفت: «مامان! من چرا اینقدر حالم بده؟»
مامان سگه پیش او نشست و پنجه اش را روی پیشانی گرم باربارا گذاشت. «عزیزم، بهت گفته بودم که میکروب ها و آلودگی ها با چشم دیده نمی شن. حالا باید بریم پیش دکتر.»

مامان و باربارا به مطب آقای دکتر رفتند. آقای دکتر یک سگ پیر و مهربان با عینکی روی بینی اش بود که همیشه لبخند می زد.
دکتر با صدای گرمی گفت: «سلام باربارای کوچولو، چی شده؟»

مامان باربارا گفت: «آقای دکتر، باربارا به تمیزی اهمیت نمی ده و حمام نمی ره.»
دکتر به باربارا نگاه کرد و پرسید: «باربارای عزیز، چرا حمام نمی ری و دست هات رو نمی شوری؟»
باربارا با صدایی آهسته گفت: «آخه آقای دکتر، من که چیزی نمی بینم. فکر می کنم تمیزم.»
دکتر لبخندی زد و گفت: «باربارا جان، میکروب ها و موجودات ریزی هستن که با چشم عادی دیده نمی شن. برای دیدنشون نیاز به یک میکروسکوپ داریم!»
او باربارا را روی صندلی مخصوص گذاشت و از او خواست پنجه اش را روی یک صفحه شیشه ای بگذارد. «بیا تا بهت نشون بدم!»

باربارا چشم هایش را به عدسی میکروسکوپ نزدیک کرد. «وای! چه عجیب!»
«این کوچولوی نامرئی، یک میکروبه. این ها وقتی دستات کثیفه، وارد بدنت می شن و باعث می شن گلوت درد بگیره و تب کنی!»

«این یکی، یک کک بازیگوشه. این کک ها توی موهای سگ ها زندگی می کنن و وقتی بیان روی بدنت، پوستت خارش پیدا می کنه!»

«و ببین! این هم کنه است. کنه ها موجودات کوچکی هستن که به پوست می چسبن و اگه بمونن، ممکنه تو رو خیلی مریض کنن!»

«و این ها، شپش های ریزن. اونا هم توی موهات جا خوش می کنن و پوستت رو اذیت می کنن و باعث خارش می شن.»

باربارا با تعجب به همه آن موجودات کوچک نگاه کرد. «آقای دکتر، حالا فهمیدم! واقعاً چقدر آلودگی هست که با چشم دیده نمی شه!»
دکتر لبخندی زد و گفت: «آفرین باربارا! خیلی خوبه که یاد گرفتی. اما برای اینکه الان حالت خوب بشه و این میکروب ها از بین برن، باید یک داروی مخصوص بهت بدم.»

باربارا کمی ترسید، اما سرش را تکان داد تا دارو را بخورد. بعد از خوردن دارو، کم کم احساس کرد حالش بهتر شده است.
از آن روز به بعد، باربارا دیگر توله سگ شیطون قبلی نبود. حالا او می دانست که میکروب های نامرئی منتظرند!
هر وقت از بازی برمی گشت، بدون اینکه مامانش چیزی بگوید، سریع می رفت دست هایش را می شست و اگر خیلی کثیف بود، با خوشحالی به حمام می رفت.

او می خواست همیشه سالم و شاد بماند تا بتواند بدون نگرانی بازی کند!
نکته آموزنده قصه
اگرچه میکروب ها با چشم دیده نمی شوند، اما برای سلامتی و شادابی، باید همیشه دست ها را بشوییم و بهداشت را رعایت کنیم.
ارسال نظر