۱۰ رفتار بزرگسالی با ریشه در تروماهای کودکی
برخی الگوهای رفتاری خاموش در بزرگسالی، از دشواری در اعتماد و تنظیم هیجانات گرفته تا کمالگرایی میتوانند بازتاب تجربههای یک کودکی دشوار باشند.
به گزارش پارسینه به نقل از فرارو، کودکی فقط بخشی از گذشته نیست؛ تجربههای سالهای نخست زندگی در رفتار و روابط بزرگسالی ادامه پیدا میکنند و گاهی در قالب نشانههایی ظریف اما معنادار، داستان ناگفتهی سالهای شکلگیری شخصیت را آشکار میسازند.
در ادامه، به ده رفتار خاموش اما معنادار پرداخته میشود که اغلب در بزرگسالانی دیده میشود که دوران کودکی سخت یا پرتنشی را پشت سر گذاشتهاند. این نشانهها «پرچم قرمز» آشکار یا رفتارهای اغراقآمیز نیستند، بلکه الگوهایی ظریفاند که در روابط، مدیریت احساسات و زندگی روزمره خود را نشان میدهند؛ همانجا که اثرات تروما آرام و نامحسوس خود را نشان میدهند.
۱. دشواری در اعتماد کردن در روابط
افرادی که کودکی دشواری داشتهاند، اغلب با نوعی زره نامرئی وارد روابط بزرگسالی میشوند. در ظاهر اجتماعی، خوشبرخورد و حتی گرم هستند، اما دیواری نامرئی میان خود و دیگران حفظ میکنند. آنها داستانهای روزمره را بهراحتی تعریف میکنند، میخندند و همراهی نشان میدهند، اما بهندرت اجازه میدهند کسی به لایههای عمیقتر احساسات و تجربههایشان دسترسی پیدا کند.
این رفتار به معنای سردی یا ضداجتماعی بودن نیست. ریشهی آن در تجربهای نهفته است که در آن، افرادی که قرار بوده منبع امنیت باشند، خود عامل آسیب شدهاند. چنین افرادی اغلب دیگران را بارها میآزمایند، درست زمانی که رابطه در حال صمیمیتر شدن است، عقب میکشند یا حتی تنشهای کوچک ایجاد میکنند تا ببینند طرف مقابل میماند یا میرود.
۲. حساسیت بیش از حد به حالوهوای دیگران
برخی افراد بهمحض ورود به یک فضا، حالوهوای آن را «میخوانند». آنها سریع تشخیص میدهند چه کسی ناراحت است، چه کسی عصبی است و چه تنشی در هوا وجود دارد. این هوشیاری افراطی اغلب در کودکی و بهعنوان مهارتی برای بقا شکل گرفته است.
در محیطهای غیرقابل پیشبینی، کودک یاد میگیرد به کارآگاه احساسات تبدیل شود: لحن صدا، حالت چهره و زبان بدن را زیر نظر بگیرد تا بداند چه چیزی در راه است. در بزرگسالی، چنین افرادی اغلب «همدل» یا «شهودی» توصیف میشوند و واقعاً هم هستند؛ اما این ویژگی همیشه موهبت نیست. زیر نظر داشتن دائمی فضا برای یافتن خطر عاطفی، انرژیبر و فرساینده است و اغلب به نادیده گرفتن احساسات خود فرد منجر میشود.
۳. عذرخواهی مداوم برای چیزهایی که تقصیرشان نیست
عذرخواهی بیش از حد، در نگاه اول نشانهی ادب به نظر میرسد، اما اغلب لایهای عمیقتر دارد. بسیاری از کسانی که در کودکی احساس کردهاند حضورشان مزاحمت ایجاد میکند، این باور را تا بزرگسالی با خود حمل میکنند. آنها پیشاپیش برای پرسیدن سؤال، درخواست کمک یا حتی انجام کارهای عادی عذرخواهی میکنند.
در کودکیهای دشوار، پیامهای ضمنی یا آشکار زیادی به کودک منتقل میشود: اینکه نیازهایش سنگین است، احساساتش بیش از حد است یا بودنش مشکلساز است. نتیجه، تلاش دائمی برای کوچک شدن، عذرخواهی به خاطر اشغال فضا و پیشگیری از خشم یا طرد شدن احتمالی است. این عذرخواهیها بیشتر تلاشی برای جلوگیری از واکنشی است که شاید هرگز هم رخ ندهد.
۴. ناتوانی در درخواست کمک یا پذیرش آن
بسیاری از این افراد، حتی وقتی آشکارا به کمک نیاز دارند، پاسخشان یکسان است: «نه، خودم درستش میکنم.» آنها در کودکی آموختهاند که درخواست کمک یا بیپاسخ میماند، یا بعدها علیهشان استفاده میشود. به همین دلیل، استقلال افراطی را بهعنوان سپر انتخاب میکنند.
این افراد ترجیح میدهند بهتنهایی فرسوده شوند تا اینکه دست یاری دراز کنند. از بیرون، این استقلال تحسینبرانگیز به نظر میرسد، اما در واقع قفسی است که آنها را از حمایت متقابل و ارتباط سالم محروم میکند. آنها کمک کردن را بلدند، اما دریافت کمک برایشان تقریباً ناممکن است.
۵. کمالگرایی همراه با ترس از اشتباه
کمالگرایی در اینجا نه از عشق به کیفیت، بلکه از جستوجوی امنیت میآید. در کودکیهای پرتنش، اشتباهات اغلب پیامدهایی بسیار بزرگتر از اندازهی واقعیشان داشتهاند. نتیجه این است که فرد بزرگسال، برای پیشگیری از هر خطایی، بارها کارش را بازبینی میکند، بیش از حد کار میکند و هر لغزش کوچکی را فاجعه تلقی میکند.
زیر این رفتار، اضطرابی عمیق نهفته است. چنین افرادی حتی وقتی موفق میشوند، نمیتوانند از دستاوردهایشان لذت ببرند، زیرا ذهنشان بلافاصله بهدنبال خطر بعدی میگردد. اشتباه، برای آنها نه یک تجربهی انسانی، بلکه دلیلی برای بیارزش دانستن خود است.
۶. دشواری در تنظیم هیجانات
تجربههای آسیبزای کودکی، مسیرهای عصبی تنظیم احساسات را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. برخی افراد دچار بیحسی عاطفی میشوند و برخی دیگر، احساسات را با شدتی افراطی تجربه میکنند. واکنشهای هیجانی آنها همیشه با موقعیت تناسب ندارد، زیرا رشد عاطفیشان در فضایی آشفته شکل گرفته است.
این وضعیت باعث میشود فرد احساس کند «بیش از حد» یا «کمتر از حد» احساسی است و مدام خود را بابت واکنشهایش قضاوت کند. بسیاری از آنها نگراناند که احساساتشان باری بر دوش دیگران باشد.
۷. خوداتکایی شدید و ناراحتی از آسیبپذیری
برای این افراد، آسیبپذیری مترادف خطر است. آنها یاد گرفتهاند که نشان دادن ضعف، دعوت به حمله است. بنابراین، به فردی قوی، قابلاتکا و همیشه مسلط تبدیل میشوند؛ کسی که مشکلات دیگران را حل میکند، اما دردهای خودش را پنهان نگه میدارد.
این رفتار فراتر از استقلال است؛ نوعی مقاومت فعال در برابر دیده شدن در لحظههای ضعف. بهای این زره، از دست رفتن صمیمیت واقعی است، زیرا ارتباط عمیق بدون آسیبپذیری ممکن نیست.
۸. رابطهی پیچیده با موفقیت و دستاورد
برخی از این افراد بهطور وسواسی موفقیت را دنبال میکنند تا ارزشمندی خود را ثابت کنند؛ برخی دیگر درست در آستانهی موفقیت، خودشان را عقب میکشند. موفقیت برایشان یا ابزار دفاعی یا منبع اضطراب است. حتی زمانی که به اهداف بزرگ میرسند، احساس پوچی یا گناه رهایشان نمیکند، زیرا هیچ دستاورد بیرونی نمیتواند خلأ درونی کودکی دشوار را پر کند.
۹. نیاز شدید به کنترل محیط
وقتی کودکی پر از بیثباتی بوده، کنترل به معادل امنیت تبدیل میشود. این افراد به برنامهها، نظم و پیشبینیپذیری وابستهاند و تغییرات ناگهانی، حتی مثبت، میتواند آنها را مضطرب کند. کنترل محیط تلاشی است برای ساختن امنیتی که زمانی وجود نداشته، هرچند این تلاش خستهکننده و در نهایت ناکامل است.
۱۰. یا بیشازحد سازگار، یا بیشازحد مرزبندیشده
مرزها برای کسانی که در کودکیشان نادیده گرفته شده، چالشبرانگیز است. برخی بهطور افراطی سازگار میشوند و نمیتوانند «نه» بگویند؛ برخی دیگر دیوارهایی سخت و نفوذناپذیر میسازند. هر دو واکنش، تلاشی برای حفظ امنیت است؛ یکی با حذف خود، دیگری با دور نگه داشتن دیگران.
این رفتارها نقص شخصیتی نیستند، بلکه سازگاریهاییاند که زمانی برای بقا ضروری بودهاند. آگاهی از آنها، نخستین گام برای تغییر است. راهبردهایی که در کودکی کارآمد بودهاند، در بزرگسالی میتوانند تبدیل به موانع شوند. خبر خوب این است که این الگوها قابل تغییرند. با حمایت، روابط امن و در صورت نیاز، درمان حرفهای، میتوان بهتدریج مسیرهای تازهای ساخت. و اگر این نشانهها را در دیگران میبینیم، یادمان باشد پشت هر کدام، داستانی هست که شایستهی همدلی است، نه قضاوت.
ارسال نظر