دعواهای زناشویی را کجا و چه زمانی حل کنیم؟
پارسینه: سروصدایشان، در همه ساختمان شنیده میشد؛ البته بار اول شان نبود و همسایهها هم به دعواها و دادوبیدادهای هرازگاه شان عادت کرده بودند و برای آشتی دادن زن و شوهر جوان، پیش قدم نمیشدند.
سروصدایشان، در همه ساختمان شنیده میشد؛ البته بار اول شان نبود و همسایهها هم به دعواها و دادوبیدادهای هرازگاه شان عادت کرده بودند و برای آشتی دادن زن و شوهر جوان، پیش قدم نمیشدند.
این بار هم، تفاوت زیادی با دفعههای قبل نداشت، ولی همین که خواستم پنجره را ببندم، فریادهای مادر جوان را شنیدم که از پسرش میخواست از او دفاع کند و بگوید که پدرش اشتباه کرده است. دخالت دادن یک پسر کوچک پنج ساله، در دعوای دوتا آدم بزرگ که دست کم، شش برابر او سن دارند، واقعا کار عاقلانهای است؟
وقتی والدین، فرزندشان را در اختلاف میان خود دخالت میدهند، کودک فکر میکند که «بابا و مامان که دوتا آدم بزرگ هستن، نمیتونن مشکل خودشون رو حل کنن. پس، چه طوری میخوان مراقب من باشن؟» به نظر میرسد تنها نتیجه وارد کردن کودک در جروبحثهای زن و شوهری، بی اعتبار شدن والدین باشد.
● شهادت میدهد، اما…
بروز اختلاف میان والدین، امری طبیعی و اجتناب ناپذیر است، اما مشکل از جایی شروع میشود که این اختلاف نظر، در حضور کودکان، مطرح و حتی گاهی از آن ها، به عنوان ابزاری برای قضاوت میان شان، دفاع یا طرد یکی از والدین مورد استفاده قرار گیرد. وقتی کودک، تحت فشاری که والدین به او وارد میکنند، مجبور میشود علیه پدر یا مادرش حرف بزند، نتیجه اش آزردگی شدید و به وجود آمدن این ذهنیت در اوست که «من، بابا یا مامان رو ناراحت کردم و دیگه نمیتونم روی حمایت اون حساب کنم.»
● ترفندهای کودکانه
وقتی بچه ها، ناظر جروبحث والدین هستند، به خصوص وقتی میشنوند که پدر یا مادر میخواهد خانه را ترک کند یا درباره طلاق حرف میزند، احساس خطر کرده و بدون این که از او خواسته شده باشد، خودش را قاطی دعوای بزرگ ترها میکند. مثلا تصمیم میگیرد میانداری کند، خودش را به مریضی میزند، صدای تلویزیون را بیش از حد بلند میکند یا هرکار دیگری که توجه پدر و مادر را جلب کرده و دعوا را خاتمه میدهد؛ ولی چرا او، دست به دامن این راه حلها و ترفندها میشود؟ چون از اختلاف نظر شما وحشت کرده و احساس ناامنی میکند؛ بنابراین به هر روشی متوسل میشود تا شما را دوباره آرام و مهربان ببیند.
● حل اختلاف؛ چه زمانی و کجا؟
همان طور که پیش از این اشاره شد، بحث و اختلاف نظر، در همه خانوادهها به وجود میآید، اما مهم این است که این اختلاف ها، چگونه و کجا مطرح شود. شما میتوانید زمانی که فرزندتان در منزل نیست، مشکلات تان را با همسرتان درمیان بگذارید یا حتی از کودک بخواهید که برای مدتی کوتاه، شما را تنها بگذارد تا بتوانید با هم حرف بزنید. در هر صورت، فرزند شما باید مطمئن باشد که هنوز دوستش دارید و قرار نیست تنهایش بگذارید؛ بلکه مثل همه بزرگ ترها احتیاج دارید که کمی با هم تنها باشید.
● آیا کودک، مقصر است؟
پیش از وارد کردن کودک به مشاجرات یا بحثهای خانوادگی، به این موضوع فکر کنید که آیا این اختلاف نظر، به طور مستقیم، به کودک مربوط است؟ متاسفانه، در بسیاری از موارد، کودک، هیچ نقشی در مشاجرات والدین ندارد و به خاطر باورهای والدین در مورد این که «بچه ما، از همین الان، باید بدونه در خانواده اش چی میگذره»، وارد بحث میشوند.
تعبیر اشتباه والدین هم این است که «وقتی در جریان مشکلات ما قرار بگیره، بیشتر قدرمون رو میدونه یا راحتتر با مشکلات کنار میاد»، اما آیا این والدین، هیچ وقت از خودشان پرسیده اند که آیا حضور کودک، کمکی به حل این مشکلات میکند یا نه. خیلی وقت ها، سهیم کردن کودک در مشکلات و اختلاف نظرهای بزرگ ترها، نه تنها باری از دوش پدر و مادر برنمی دارد، بلکه باعث وارد شدن آسیب روانی به کودک نیز میشود؛ به ویژه وقتی این اختلافات، به شکلی غیراصولی، همراه با گفتن حرفها و القاب زشت، داد و بیداد یا زد و خورد باشد.
● وقتی اختلاف نظر، کلاس درس میشود
درست است که نمیتوانیم همیشه و همه جا، شرایط را کنترل کنید و گاهی فرزندتان، شاهد اختلاف نظر شما میشود یا به کدورت میان تان پی میبرد، اما اگر نظرتان را به شیوهای محترمانه و بدون داد و فریاد و بی احترامی مطرح کنید، در واقع، به شیوهای غیرمستقیم، به کودک میآموزید که ابراز عقیده، حق طبیعی هر انسان است که در هیچ شرایطی، از او سلب نمیشود.
● وقتی هوای خانه، آفتابی است
اختلاف، مثل تگرگی است که تند و غیرمنتظره، در آسمان خانه شما ظاهر میشود، ولی این جروبحث ها، همیشگی نیستند. پس، وقتی مشکلات حل میشود، اجازه دهید فرزندتان، علاقه و احترام شما و همسرتان را نسبت به یکدیگر ببیند. همدیگر را با عناوین محبت آمیز خطاب کنید و به کودک بفهمانید که چه قدر همدیگر را دوست دارید. این کار باعث از بین رفتن نگرانیهای احتمالی کودک میشود و به او، احساس آرامش خاطر و امنیت میبخشد.
● یک تجربه پدرانه
پسرمان، سپر بلای مان
هنوز کیف دستی ام را زمین نگذاشته بودم. پسرم، هنوز جلو نیامده بود تا کیف را از دستم بگیرد که همسرم جلو آمد. سلام و خسته نباشیدش، بیش از هر روز، طول کشید و این، بوی خطر میداد، اما سرانجام فهمیدم که میهمان داریم؛ دوست مشترک مان که دل خوشی هم از او ندارم. جملههای همسرم، در ذهنم، این طور معنی میشد: «امشب، مهمون داریم. مهم نیست که تو، از اون، خوشت بیاد یا نه، ولی باید مودب و خونگرم باشی تا به همه خوش بگذره.»
حرفی نزدم، اما رنگ رخسارم، همه چیز را نشان میداد. توی چشم هایم زل زد: «دوباره من مهمون دعوت کردم، تو رنگت پرید.» به آشپزخانه رفت و شروع کرد به صحبت کردن؛ نه با من، با پسر پنج، شش ساله مان: «ببین بابا، از مهمون خوشش نمیاد، اما تو بگو؛ عمو اینا، وقتی میان این جا، بهت خوش میگذره؟ تو ببین که من دوست دارم با دوستای قدیمی مون ارتباط داشته باشیم، اما…»
هنوز داشت از واکنشهای بچه کمک میگرفت. گفتم: «بس کن. میرم میوه میخرم، ولی لطفا بدون هماهنگی با من، مهمون دعوت نکن.» اصلا انگار نشنیده باشد، حرف هایش را ادامه داد: «از همین الان که خیلی بزرگ نشدی، تمرین کن که به خانواده ات احترام بگذاری. بگذاری اونا…» صدای بسته شدن در را پشت سر خودم شنیدم. امیدوارم که او هم شنیده باشد و دست از سر پسرکم برداشته باشد. دوست ندارم هیچ وقت او، میانجی گر دعواهایی باشد که برایش خیلی زود است.
منبع: ایران ناز
ارسال نظر