گوناگون

امین آقایی هنرمندی از جنس رنگ

امین آقایی هنرمندی از جنس رنگ

پارسینه: امین آقایی هنرمند چندرسانه‌ای و فارغ‌التحصیل رشته‌ی نقاشی از دانشگاه هنر تهران، یکی از هنرمندان تحسین‌شده‌ی ایرانی است. او که برپایی چند نمایشگاه، داوری و دریافت چندین جایزه ملی و بین‌المللی معتبر جهانی را در کارنامه‌ی خود دارد، سال‌هاست که در آتلیه‌ی خود در تهران مشغول به کار است.

امین آقایی هنرمند چندرسانه‌ای و فارغ‌التحصیل رشته‌ی نقاشی از دانشگاه هنر تهران، یکی از هنرمندان تحسین‌شده‌ی ایرانی است. او که برپایی چند نمایشگاه، داوری و دریافت چندین جایزه ملی و بین‌المللی معتبر جهانی را در کارنامه‌ی خود دارد، سال‌هاست که در آتلیه‌ی خود در تهران مشغول به کار است.
در زیر گفت‌وگوی ما با او را می‌خوانید.

* روند شما می‌گوید که زمینه‌های مختلفی از هنر را تجربه کرد‌ه‌اید. چرا؟
فکر می‌کنم که بخشی از هنر در رابطه با ایده‌هاست که زمینه‌ و شرایط خاص خود را طلب می‌کنند. فرض کنید موضوعی نیاز دارد بسرعت مفهومش را انتقال دهد و یا بخواهد با مردم کوچه و خیابان ارتباط برقرار کند. احتمالا نقاشی روی بوم برای این کار مناسب نیست. نه با آن سرعت کشیده می‌شود و نه با آن سرعت مفهوم را می‌رساند. در این مورد احتمالا کارتون یا نقاشی‌دیواری تاثیرگذارتر است. پس انتخاب رسانه‌ی متناسب هر ایده مهم است و باعث شده که مدیاهای مختلف را تجربه کنم.

  • تصور من است گاهی ارتباط مجموعه‌های شما نسبت به هم کم می‌شود؛ انگار که هر مجموعه یا رسانه‎ای فضای خودش را به صورت مستقل دنبال می‌کند.
    شاید در اولین نگاه اینجور به نظر برسد؛ وقتی صحبت از ایده‌ها می‌شود باید تکلیف را معلوم کرد که ایده مقدم است یا فضای ذهنی و فردی هنرمند. مگر اینکه بخواهیم یکی را به اجبار در قالب دیگری درآوریم که معمولا نتیجه‌ی جالبی ندارد. من ایده‌هایم را در رسانه‌های مختلف تجربه و عملی می‌کنم اما در نقاشی و مجسمه روحیات فردی‌ام مقدم است. ضمنا اگر بخواهیم اینطور نگاه کنیم آثار بسیاری از هنرمندان را می‌شود به همین صورت زیر سوال برد؛ البته اگر بشود این را یک ارزش در نظر گرفت (یعنی فرض کنیم که یک‌دست نبودن چیز بدی است و حتما آثار هنرمند باید دارای این ویژگی مشخص باشد). یک‌دست بودن مسئله‌ای نسبی است. نمی‌شود به عنوان ارزشی مطلق به آن نگاه کرد. فرض کنید ایده‌ای دارید (و خب این ایده به قبلی‌ها مرتبط نیست) و از ترس یک‌دست نبودن آن را کنار می‌گذارید. از کجا معلوم که این ایده راه جدیدی را باز نکند؟ این‌ها مسائلی است که تاریخ بعدها به آن‌ها پاسخ می‌دهد. هنرمند باید کار خودش را بکند و کاری به این حرف‌ها نداشته باشد؛ چه بسا که همین رفتار منجر به ساختار شکنی هم بشود.

    *پس هنرمند هر ایده‌ای به ذهنش رسید را می‌تواند کار کند؟
    بستگی دارد. این‌طور فکر نمی‌کنم اما پیش از هرچیز باید به قدرتِ تمیزدادن برسد (که معمولا با کارکردن، خطاکردن و تجربه‌کردن به دست می‌آید). اما اگر بخواهد به مسائل خارج از هنر فکر کند که مثلا مجموعه همگن نیست، آنوقت ما با هنرمندی طرف هستیم که دارد خود را با شرایط تطبیق می‌دهد و این حالت بردگی است. اینجا دیگر خلاقیتِ هنرمند مطرح نیست چرا که خودش را سانسور می‌کند. معتقدم خیلی از هنرمندانی که دیگر حرفی برای گفتن ندارند (و تعدادشان هم کم نیست) ترسو شده‌اند. ترس از تجربه‌کردن، ترس از کنجکاوی، و شکل و شمایل مشخصی پیدا می‌کنند. شاید حتی در جامعه هم بازخورد خوبی بگیرند و یا فروش خوبی داشته باشند؛ خیلی هم خوب است، اما کم‌کم هنرمند را از پویایی می‌اندازد چون می‌ترسد تغییری ایجاد کند و بازار و برندش را خراب کند. بنابراین از یک جایی به بعد دیگر خلاقیت نمی‌آید، چون شما دیگر چیزی را تجربه نمی‌کنید وکنجکاو نیستید. من کنجکاوی را یکی از مهم‌ترین خصوصیات هر هنرمند می‌دانم و معتقدم هنرمند باید کار خودش را بکند و به مسائل دیگر کاری نداشته باشد. تاریخ هنر پُر است از هنرمندانی که به یک‌باره مسیر و یا زمینه‌ی کاری‌شان را تغییر دادند و اتفاقا دستاوردهای بزرگ‌تری کسب کردند.


    * به برداشتِ من، از کارتون‌ها گرفته تا در نقاشی‌ها مثلا نمایشگاه لبِ کارون و از پشت شکاف در به تو نگاه می‌کنم، مضامین اجتماعی نمود زیادی دارد، اما در کارهای متاخرتان این نمود کمتر شده است. این تغییر را چگونه توضیح می‌دهید؟
    در واقع شما کارتون‌ها و نقاشی‌ها را پشت سر هم قرار داده‌اید و آثار دیگرم را از گردونه حذف کردید. هر اثری یک ستون اصلی دارد که دغدغه‌ی اصلی هنرمند است و می‌تواند اجتماعی، هنری و ... باشد. هرقدر جلو رفتم بهتر دیدم که رسانه‌ی هر چیز را متناسب با ایده‌اش انتخاب کنم. ازاین‌رو در سال‌های اخیر، مفهوم‌گرایی در نقاشی‌هایم کم‌رنگ شده و در مدیاهای دیگر پررنگ‌تر. ضمنا باور دارم که هر اثر در زیرلایه‌های خود، چه بخواهد چه نخواهد، آن موضوعات را دربردارد. قرار نیست فریاد بزند. من در نقاشی به سمت خاموش‌تر رفته‌ام، دیرتر اثر می‌گذارد اما ماندگارتر است. به جای روشن‌کردنِ یک کبریت که در لحظه شعله‌ور و خاموش می‌شود (و شاید در جامعه‌ی امروز به دلیل انتقال سریع داده‌ها و بی‌حوصلگیِ عامه فراگیر شده) ترجیحم می‌دهم که اثرم در زمان طولانی‌تری روشن بماند.

به همین خاطر دارم در نقاشی به این سمت می‌روم و از این انتخاب خوشحالم و حتما متوجه هستید که کارِ سخت‌تر را انتخاب کرده‌ام. اما فعالیت اجتماعی و ... را در رسانه‌های دیگر مثل کارتون، ویدیو‌آرت، چیدمان و ... دارم.

*در مورد مجسمه‌ها چطور؟
مجسمه‌ها اصلا با یک موضوع اجتماعی شروع شد. بحث خشکسالی در ایران مطرح بود و هست. در خبری خواندم که به دلیل کم‌آبیِ رودخانه‌ی کارون، گاومیش‌دارها به‌خاطرِ بقای گاومیش‌هایشان به سمت عراق کوچ خواهند کرد. این خبر ایده‌ای به ذهنم آورد. رودخانه که خشک می‌شود سنگ‌ها می‌زنند بیرون. بعد با خودم گفتم این سنگ‌ها را تبدیل کنم به گاو؛ با اضافه‌کردنِ دو شاخ. قرار بود کف گالری چیدمانی ارائه بدهم از تعداد زیادی گاو و سمبلیک به شکل رودخانه، اما با توجه به بسته‌شدنِ گالریِ «Aun» محقق نشد. اما من از بداهگی و ناخودآگاه طبیعت در آن‌ها لذت می‌بردم. بعدا برنزیشان کردم. می‌خواهم بگویم با موضوعی اجتماعی شروع شدند اما در نهایت فرم‌گرایانه و بدوی پیش رفتند و آغازگر مجموعه‌ای از مجسمه‌های سنگی شدند.


* مجموعه‌ی لبِ کارون که اولین نمایشگاه نقاشی انفرادی شما در تهران بود با بازخورد بسیار خوبی روبرو شد، و می‌دانیم که هنرمندانِ زیادی را تحتِ تاثیر خود قرار داد و افراد زیادی هم متاثر از کار شما شدند. نمایشگاه دوم را با همان فضا ادامه ندادید. اما بعد از آن‌ها، جهتِ نقاشی‌های شما کلا عوض شد. چطور شد که این روند را پیش گرفتید؟

آدم پوست می‌اندازد. متوجه شدم که اگر به خودم فرصت و فضا دهم به دستاورد بزرگتری می‌رسم؛ و این کار را کردم. مشکل اینجاست که مخاطب وقتی شما را با یک چیزی شناخت، دلش می‌خواهد همان بمانید. شما تبدیل به یک کد در ذهنشان شده‌اید که برایم مثل زندان است. نمی‌توانم برده‌ی کارگاهم باشم و مجبور شوم یک مجموعه را هربار به شکلی کم‌وبیش متفاوت تکرار کنم. معتقدم هنرمند باید نیاز اثرش را احساس کند نه آنچه را که از او انتظار دارند. اگر این نیاز را حس کرد سال‌ها فقط یک چیز را کار کند تا در آن تامل کند خب عالی‌ست اما نه اینکه چون دیگران می‌خواهند. ظاهر قضیه شبیه بهم است اما فرق این دو رویکرد بسیار است. اولی به اوج می‌رود و دومی به ورطه‌ی تکرار و افول. اجبار خلاقیت را کور می‌کند. از طرفی ممکن است هنرمندی دارای شناخت بالایی نسبت به خود باشد و تا آخر هم درآن مسیر باقی بماند که بسیار عالیست اما این اتفاق کم می‌افتد. هنرمند با گذر زمان است که کم‌کم خودش را می‌شناسد و از یک‌جا به بعد آثارش ماهیت هماهنگ‌تری می‌گیرد. اما در نقاشی‌های من کم‌کم چیزهایی برایم مهم شد که شاید در دو نمایشگاه اول کمتر مورد توجهم بود و به مرور خط و ربطشان را حتی در آن‌ها پیدا کردم. مثلا اینکه چرا هر دو مجموعه فضاهایی خالی دارند. آن زمان این‌قدر برایم مشخص نبود اما حالا دلیلش را می‌دانم و میلم به خود رنگ، کیفیت و قشر رنگ و ... بیشتر شده تا بیان ایده‌ای خاص. در نتیجه دیگر رسانه‌ها را برای کارهای ایده محور انتخاب می‌کنم و می‌خواهم در نقاشی درگیرِ خود نقاشی باشم و ببینم در آن چه چیزی می‌توانم اضافه کنم. اتفاقا در این راه دستاوردهای خوبی هم داشته‌ام و دریافت‌هایم را یادداشت می‌کنم و از پیِ آن‌ها به چیزهایی دست پیدا کرده‌ام که شاید در این گفت‌وگو مجالی برای بیانشان نباشد، اما معتقدم مسیر را به‌درستی می‌روم که بزرگ‌ترین مشوق من در این راه است.

*پس می‌شود شما را یک هنرمند چند رسانه‌ای دانست ؟
خیلی با واژه‌ها کاری ندارم؛ هرطور که دوست داشته باشید می‌توانید من را دسته‌بندی کنید. برایم لذت خلق کردن مهم است. وبه‌جایِ جبهه گرفتن نسبت به رسانه‌ها و پیشرفت تکنولوژی سعی می‌کنم از آن‌ها استفاده کنم. در کل باید بگویم تمام این افکار و ایده‌ها را مدیون تواناییِ طراحی‌کردن می‌دانم که ابزاریست بسیار قدرتمند برای فکرکردن در زمینه‌های مختلف

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار