بدنام و ناشناخته ترین دیکتارتورهای عالم + تصاویر

پارسینه: گفته می شود یکتاتور یک رهبر سیاسی است که دارای قدرت مطلق است. کشوری که توسط دیکتاتور حکومت میشود دیکتاتوری نامیده میشود. کلمه دیکتاتور برگرفته از عنوان یک کلانتر در جمهوری روم است که در مواقع اضطراری به منظور حکومت بر جمهوری، توسط سنای روم تعیین میشد! همچنین دیکتاتور به فرمانروا و در بیش تر موارد پایهگذار یک نظام حکومتی استبدادی اطلاق میشود. معنای این واژه در تعاریف جدید خود در بسیاری از مواقع با بی رحمی و ستم همراه میگردد.
به گزارش پارسینه، دیکتاتورها کسانی هستند که عمدتا، جنگطلب، کودتاچی و تمامیتخواه بودند و حداقل در طول حکومت خود یکبار قصد فتح کشور دیگری را داشتهاند. دستور زندان، تبعید، شکنجه، آزار جنسی و در نهایت قتلهای فجیع، ویژگی مشترک همه آنهاست.
در طول تاریخ، دیکتاتورهای زیادی بر جوامع انسانی حکمرانی کردهاند. آنها به مردم خود ظلم کردهاند، افسانهها سراییده و جریان اطلاعات را محدود نگه داشتهاند. اما راز حکومت طولانی دیکتاتورها چیست؟
بهنوش خرمروز می گوید: شاید برای بسیاری، درک تصاویر زنان و حتی مردان کره شمالی که پس از شنیدن خبر مرگ کیم جونگ ایل، به سختی اشک میریختند، ساده و قابل باور نباشد؛
اما برای مردمی که در کشوری زندگی میکنند که از آنها انتظار میرود همیشه اطاعت کنند و به گفته متخصصین، بخش بزرگی از اجتماع به این دلیل از حاکم خود پیروی میکنند که نفع اکثریتشان در این است، شاید چنین اشک ریختن بیقرارانهای، زیاد تعجبآور نباشد.
در طول تاریخ، دیکتاتورهای زیادی بر جوامع مختلف حکمرانی کردهاند. اما سوال اینجاست که افرادی مانند هیتلر، استالین یا صدام حسین چهطور میتوانستند به حکومت بر مردم ادامه دهند و بر سر قدرت باقی بمانند؟
در طول تاریخ همواره انسانهای زیادی مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند. در اغلب موارد، افرادی بی رحم و ظالم در کشورهای مختلف به قدرت رسیده و مردم زیادی را مورد ستم قرار داده اند. برخی از آنها به قدری مشهور شدند که برای همیشه در تاریخ خواهند ماند.
از جمله این افراد میتوان به هیتلر و استالین اشاره نمود. اقدامات وحشیانه آنها هیچ گاه از ذهن بشریت پاک نخواهد شد و آنها هرگز بخشیده نمیشوند. اما دیکتاتورهایی نیز وجود دارند که علی رغم مرتکب شدن جنایات زیاد، کمتر کسی آنها را میشناسد.
ما در این مقاله قصد داریم تعدادی دیکتاتور بی رحم که کمتر شناخته شده اند را به شما معرفی کنیم. تا پایان همراه ما باشید و به تماشای تصاویر بنشینید.
فرانسیسکو سولانو لوپز (پاراگوئه، ۱۸۷۰-۱۸۶۲)
فرانسیسکو سولانو لوپز رئیس جمهور و رهبر ارتش پاراگوئه، با دخالت در جنگ داخلی اروگوئه در اواسط دهه ۱۸۶۰ میلادی، خشم کشورهای برزیل و آرژانتین را برانگیخت؛ هر چند که او سالها بعد از مرگش مورد احترام قرار گرفت. پس از آن که جنگ خاتمه یافت، برزیل، آرژانتین و جناح پیروز در اروگوئه، برای تصاحب نیمی از خاک پاراگوئه به طور مخفیانه نقشه کشیدند.
لوپز پیشنهاد صلح آنها را رد کرد. بعد از آن یک درگیری ویرانگر شکل گرفت و او علاوه بر استفاده از کودکان به عنوان سرباز، هزاران نفر از فرماندهان (از جمله برادرش) را اعدام کرد. سرزمینهای زیادی از دست رفت و آرژانتین هشت سال این کشور را اشغال نمود.
در سال ۱۸۷۰ هنگامی که لوپز در جنگ کشته شد، جمعیت پاراگوئه از ۵۲۵،۰۰۰ نفر به ۲۲۱،۰۰۰ نفر کاهش یافته بود و تنها ۲۹،۰۰۰ مرد بالای ۱۵ سال زنده ماندند.
یوزف تیسو (اسلواکی، ۱۹۴۵-۱۹۳۹)
کشیش کاتولیک که حکومت فاشیست اسلواکی را رهبری میکرد، تقریبا در تمامی جنگ جهانی دوم یکی از متحدان رژیم نازی آلمان به شمار میرفت و از آن تبعیت مینمود. با وجود آن که رفتارهای وی کمی معتدلتر از حکام نازی بود، اما تیسو بعد از تظاهرات ضد فاشیستی در سال ۱۹۴۴، سرکوبی وحشیانه را انجام داد. او همچنین جمعیت زیادی از یهودیان این کشور را به اردوگاههای کار اجباری نازیها فرستاد.
در آن زمان، جمعیت یهودیان اسلواکی به ۸۸،۰۰۰ نفر میرسید، اما ۵،۰۰۰ نفر از آنها این سرزمین را ترک کردند.
دوم استوجِی (مجارستان، ۱۹۴۴)
میکلوش هورتی رئیس جمهور وقت این کشور، از متحدان آلمان نازی به شمار میرفت و قصد داشت با کمک آدولف هیتلر، سرزمینهایی که در جنگ جهانی اول از دست داده را باز گرداند. او سعی داشت خودش را از جنگ آلمان که در سال ۱۹۴۴ آغاز شد، کنار بکشد و مسیر مستقلی را در پیش بگیرد و به همین دلیل، از فرستادن یهودیان به این کشور امتناع کرد؛ بنابراین نازیها دست به کار شدند و «دوم استوجِی» را به عنوان رهبر گرجستان در نظر گرفتند؛ آن هم در شرایطی که هورتی همچنان از نظر قانونی رئیس جمهور بود. در طول شش ماه نخست وزیری هورتی، بیش از ۴۴۰،۰۰۰ یهودی از این کشور اخراج شده و به سمت کمپها فرستاده شدند. وی که قبلا به عنوان سفیر مجارستان در آلمان فعالیت مینمود، توسط نیروهای آمریکایی دستگیر شد و در سال ۱۹۵۶ اعدام گشت.
آنتی پاولیچ (کرواسی، ۱۹۴۵-۱۹۴۱)
آنتی پاولیچ در سرزمینهایی زندگی میکرد که بعدها به نام یوگوسلاوی شناخته شد. بعد از آن که پادشاه این کشور در سال ۱۹۲۹ خود را دیکتاتور خواند، پاولیج یک جنبش افراطی ملی با نام «Ustaše» به راه انداخت.
این جنبش قصد داشت حکومت مستقلی به نام کرواسی به راه بیاندازد و برای دست یابی به این هدف، گاهی اوقات به تروریسم نیز متوسل شد. سرانجام آنها در سال ۱۹۳۴ شاه الکساندر را ترور کردند. بعد از آن که کشورهای گروه «متحدین» بیشتر مناطق یوگوسلاوی را به اشغال خود درآوردند، پاولیچ کنترل ایالت مستقل کرواسی را به دست گرفت.
این سرزمین تحت سلطه همان حزبی که درباره اش صحبت نمودیم قرار داشت، اما عملا سیاستها ایتالیای فاشیست و آلمان نازی را اجرا میکرد. وی در دوران حکومت خود، ارتودکسهای صرب، یهودیها و کولیها را مورد آزار و اذیت قرار داد. بعد از آن که آلمان در سال ۱۹۴۵ شکست خورد، او پنهان شد و به آرژانتین گریخت. پاولیچ در سال ۱۹۵۹ میلادی در کشور اسپانیا درگذشت.
ماتیاش راکوشی (مجارستان، ۱۹۵۶-۱۹۴۵)
او پس از تحکیم قدرت سیاسی خود در سال ۱۹۴۵، رهبر حکومت کمونیست مجارستان شد. وی همواره به عنوان «بهترین شاگرد استالین» نام برده میشد و نصب و سازمان دهی رژیم سرکوب گر متحد شوروی را بر عهده داشت.
بعد از آن که استالین در سال ۱۹۵۴ درگذشت، شوروی بیان داشت که حکومت او بسیار وحشیانه بوده است. شوروی به آقای راکوشی گفته بود در صورتی که از رقابت برای مقام نخست وزیری کناره گیری کند، میتواند همچنان به عنوان دبیر کل حزب کمونیست فعالیتش را ادامه دهد.
مسکو سرانجام تصمیم گرفت که وی را در سال ۱۹۴۵ از قدرت کنار بزند تا به این شکل از ماشال تیتو رهبر یوگوسلاوی دلجویی کرده باشد.
کولوگین چویبالسان (مغولستان، ۱۹۳۰-۱۹۵۲)
وی بعد از چند بار ملاقات با استالین، تصمیم گرفت سیاستها و روشهای شوروی را در کشورش پیاده کند. چویبالسان حکومتی دیکتاتوری پدید آورد، مخالفان را سرکوب کرد و دهها هزار نفر را به کام مرگ فرستاد. او در سال ۱۹۳۰ میلادی، مسئولان در حزب، دولت و سازمانهای مختلف اجتماعی را به قتل رساند. افسران و روشنفکران نیز جان سالم به در نبردند.
در سال ۱۹۵۱ او به خاطر درمان سرطان کلیه، به مسکو سفر کرد و یک سال بعد نیز درگذشت.
انور خوجه (آلبانی، ۱۹۸۵-۱۹۴۴)
دیکتاتور کمونیست آلبانی قبل از آن که کشورش را با سیاستهای ویرانگر به سرزمینی مستقل همانند کره شمالی امروزی تبدیل کند، هم با شوروی و هم با چین مخالف بود. او در طول چهار دهه حکمرانی، دین را ممنوع کرد و دستور ساخت هزاران سنگر را صادر نمود. به علاوه، خوجه ساختمانهای عمومی غیر عادی زیادی ساخت و چندین بار حلقه درونی حکومت خود را پاک سازی کرد. او تمام روابط دیپلماتیک آلبانی را قطع نمود.
خوجه رفتار و منِشی شبیه به استالین داشت و جامعهای کاملا بسته پدید آورد که تاب شنیدن نظرات مخالف را نداشت. بیش از ۲۰۰،۰۰۰ نفر در دوران فرمان روایی وی، به علت جرایم سیاسی مختلف راهی زندان شدند؛ نزدیک به ۷ درصد کل جمعیت این کشور.
لی دون (ویتنام، ۱۹۸۶-۱۹۶۰)
اگرچه وی هیچ گاه به عنوان رئیس دولت ویتنام شناخته نشد، اما او ۲۰ سال به عنوان تصمیم گیری قاطع و با گرایشات کمونیستی کشورش را اداره کرد. بعد از حمله موفقیت آمیز ویتنام جنوبی به بخش شمالی، دون تصفیه حکومت ضد کمونیستی جنوب را آغاز کرد که طی آن، بیش از ۲ میلیون نفر زندانی شدند و ۸۰۰ هزار ویتنامی نیز توسط قایق از کشور فرار کردند.
در این حکم رانی، ویتنام تلاش کرد اقتصاد متمرکز شکست خورده اش را آغاز کند، اما نسلهای بعدی کاری خلاف این مسئله را انجام دادند.
یان اسمیت (رودزیا، ۱۹۷۹-۱۹۶۴)
یکی از بحث برانگیزترین چهرهها در تاریخ استعماری آفریقا، یان اسمیت خلبانِ جنگ جهانی دوم بود که در سال ۱۹۶۵رودزیا (زیمباوه کنونی) را از امپراتوری انگلستان جدا کرد.
وی قصد داشت حکومت سفید پوستان را در یک مستعمره سیاه پیاده کند. او به عنوان نخست وزیر کشور مستقل رودزیا، حکومتی آپارتاید را راه اندازی کرد و قصد داشت از طریق حاکمیتی سفید، نژادها را جداسازی و کنترل نماید. با وجود آن که سفیدها کمتر از ۴ درصد جمعیت این سرزمین را تشکیل میدادند، کشور رودزیا علی رغم جنگ داخلی و محدودیتهای بین الملی، توانست ۱۵ سال دوام بیاورد.
وی شریک شدن قدرت با فردی دیگر را پذیرفت و از آن به بعد (۱۹۸۰)، رابرت موگابه به عنوان نخست وزیر فعالیتش را آغاز کرد. اگرچه او به خاطر قبول تقسیم قدرت مورد تحسین قرار میگیرد، اما اسمیت همچنان به خاطر یک دهه حکومت ظالمانه با انتقاداتی مواجه است.
رامفیس تروخیلو (جمهوری دومینیکن، میتا اکتبر ۱۹۶۱)
رافائل تروخیلو پدر او، به مدت ۳۰ سال بر جمهوری دومینیکن حکومت کرد. وی تنها چند ماه توانست فرمان روایی دیکتاتوری خود را برپا کند، اما از همین مدت کم برای برخورد شدید و انتقام از کسانی که وی گمان میکرد در قتل پدرش نقش داشتند، استفاده نمود.
هنگامی که رامفیس در سال ۱۹۶۱ به کشور اسپانیا تبعید شد، تابوت پدرش را نیز با خود برد. وی ۴ میلیون دلار پول و جواهر نیز همراه خود داشت.
میشل میکومبرو (بروندی، ۱۹۷۶- ۱۹۶۶)
کاپیتان ارتش و وزیر دفاع این کشور، هنگام انجام عملیات کودتا و رسیدن به مقام نخست وزیری، تنها ۲۶ سال داشت. از سال ۱۹۶۲ که بروندی از بلژیک استقلال یافت، دو تن از همتایان قبلی وی به قتل رسیده بودند. او به سرعت سلطنت بروندی را لغو کرد و پادشاه ۱۹ ساله را تبعید نمود.
میکومبرو همراه با ارتش و دولت، گروهی را پدید آورد و تنشها میان گروه نژادی هوتو را افزایش داد. دولت وی در سال ۱۹۷۲ قیام کرد و بیش از ۱۵۰ تا ۳۰۰ هزار نفر را به کام مرگ فرستاد. با وجود آن که او در سال ۱۹۷۶ توسط یک کودتا سرنگون شد، سرزمین مذکور به دو بخش تقسیم گشت و جنگ داخلی از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۵ ادامه یافت.
یحیی خان (پاکستان، ۱۹۷۱-۱۹۶۹)
ژنرال پاکستانی و کهنه سرباز ارتش انگلستان، در سال ۱۹۶۹ دولت را منحل کرد و حکومت نظامی برپا نمود. وی دو سال بعد قدرتش را از دست داد و شرق پاکستان به دولت مستقل بنگلادش تبدیل شد. به علاوه این کشور نبرد دیگری را نیز به هند باخت. در همین حال، خان در کشتار جمعی نیم میلیون بنگلادشی و دیگر اقلیتها در هند دست داشت.
او در سال ۱۹۷۱ به ارتش دستور داد که به سمت شرق کشور بروند و مخالفان را سرکوب کنند. این عملیات، روشن فکران و مدعیان بنگالی را هدف قرار داد و باعث شد که ۱۰ میلیون پناهنده به خاطر جنگ داخلی راهی هند شوند. سال بعد بنگلادش رسما از پاکستان جدا شد.
در ملاقاتهایی که در فوریه سال ۱۹۷۱ صورت گرفت، شنیده شد که خان از کشتن ۳ میلیون نفر صحبت میکند. تا پایان سال، هزاران هزار نفر جانشان را از دست دادند و سپس خان به جای دیگری تبعید شد. او در سال ۱۹۸۰ درگذشت.
کارلوس مانوئل آرانا اوسوریو (گواتمالا، ۱۹۷۴-۱۹۷۰)
او یکی از چند نظامی بود که در این کشور به قدرت رسیده بودند. او در زمان دولت خود تلاش کرد شورشیان را به زانو درآورد. وی دانشجویان، گروههای کارگری و رقبای سیاسی خود را مورد آزار و اذیت قرار داد. در دوران قدرت نمایی وی، بیش از ۲۰ هزار نفر کشته شده و یا ناپدید گشتند. گواتمالا تا سال ۱۹۸۶ از روسای جمهور نظامی بهره میبرد، اما جنگ داخلی تا سال ۱۹۹۶ به طول انجامید.
خورخه رافائل ویدلا (آرژانتین، ۱۹۸۱-۱۹۷۶)
او در سال ۱۹۷۶ توسط کودتا قدرت را به دست گرفت. در آن زمان، دولت دچار فساد بود و اقتصاد نیز حال و روز چندان خوبی نداشت و توسط حملات چریکها نیز تهدید میشد. بسیاری از مردم به ویلدا امید داشتند و گمان میکردند که او به خشونتها پایان خواهد داد. او سعی کرد با آزاد سازی بازار، اقتصاد را بهبود ببخشد و از نظر مدیریتی نیز موفق بود. اگرچه وی دادگاهها را بست و قدرت قانون گذاری را به کمیسیونهای نظامی واگذار کرد.
دولت او جنگی ننگین به راه انداخت که طی آن هزاران نفر به جرم خرابکاری ربوده شده و به قتل رسیدند. روشن فکران، معلمان و روزنامه نگاران، از جمله آنها بودند. بر اساس آمارهای رسمی، ۹ هزار نفر در حکومت ویدلا کشته شدند، اما برخی منابع این تعداد را ۱۵ تا ۳۰ هزار نفر تخمین میزنند.
فرانسیسکو ماسیاس انگوئما (گینه استوایی، ۱۹۷۹-۱۹۶۸)
نخستین رئیس جمهور گینه استوایی، فردی بدبین بود که بسیاری از ذخایر و گنجینههای ملی را در زیر تخت خود نگهداری میکرد. او بیش از ۳۰۰ هزار نفر را تبعید کرد و به قتل رساند. نفرت انگوئما از مقاطع تحصیلی باعث شد که او با پل پوت رهبر سابق کامبوج مقایسه شود. برنامه کار اجباری گسترده، ظلم و ستمی تاریخی را به وجود آورد.
تئودور اوبیانگ از بستگان نزدیک او، در سال ۱۹۷۹ با کودتا وی را از کار برکنار کرد.
تئودور اوبیانگ (گینه استوایی، ۱۹۷۹ تا به حال)
بعد از آن که در سال ۱۹۹۵ نفت در این سرزمین کشف شد، به نظر میرسید ثروت اوبیانگ بی پایان شده باشد. با وجود آن که کشور در وضعیت خوبی قرار نداشت و در بسیاری از شاخصها رتبه پایینی کسب کرده بود، این پولها تنها زمینه ساز شکل گیری یکی از سرکوب گرترین رژیمهای جهان شد. دولت وی مخالفان خود را شکنجه میکرد و بسیاری از آزادیهای سیاسی را صلب نموده بود.
در همان زمان اوبیانگ تلاش کرد که شهر مالابو را به منطقهای توریستی تبدیل کند و گینه استوایی را به عنوان قدرت سیاسی و اقتصادی نوظهور در قاره آفریقا، به جهانیان بشناساند.
محمد زیاد باره (سومالی، ۱۹۹۱- ۱۹۶۹)
دیکتاتور نظامی و سوسیالیست سومالی، اشتباهی استراتژیک مرتکب شد و در سال ۱۹۷۷ به منطقه اوگادن که اکثرا اتوپیایی بودند، حمله کرد. این کار باعث شد که شوروی دیگر از چنین حکومتی حمایت نکند و به جای آن از رژیم کمونیست در حال شکل گیری این کشور پشتیبانی نماید. بعد از شکست در جنگ، او ۱۳ سال دیگر به فرمان روایی خود ادامه داد.
وحشتناکترین میراث او، جنگ داخلی در سال ۱۹۹۱ بود که باعث شد کشور برای دو دهه دچار هرج و مرج شود.
رادوان کاراجیچ (جمهوری صرب بوسنی، ۱۹۹۶-۱۹۹۲)
بعد از فروپاشی یوگوسلاوی، او در سال ۱۹۹۲ خودش را رئیس صربهای بوسنی نامید. وی کمپینی برای پاکسازی مسلمانان این کشور به راه انداخت و یکی از فجیعترین دوران ضد حقوق بشری در قاره اروپا را رقم زد. سربازان او تنها در سه روز بیش از ۸ هزار مسلمان را قتل عام کردند. کاراجیچ بعد از پایان چنگ داخلی، متواری شد و سرانجام در سال ۲۰۰۸ به دام افتاد.
وی به جرم جنایت علیه بشریت به دادگاه لاهه رفت و در آن جا محکوم گشت.
تئودور سیندیکابوابو (روآندا، آوریل تا جولای ۱۹۹۴)
وی که مسئول نسل کشی در کشور روآنداست، در این پروژه از افسران تندرو و مقامات رسمی مانند تئونست باگوسورا استفاده کرد. هنگامی که هواپیمای رئیس جمهور وقت در ۶ آوریل سال ۱۹۹۴ سقوط نمود، معماران نسل کشی وی را به عنوان رئیس دولت برگزیدند. متخصص اطفال سابق، رئیس دولتی شد که ۸۰۰ هزار نفر را به کام مرگ فرستاده بود.
وی نه تنها تلاشی برای پایان دادن به خونریزیها انجام نداد، بلکه افسران را تشویق کرد و به آنها قول داد که نظامیان و کمکهای بیشتری در اختیار آنها قرار خواهد داد. بعد از آن که پل کاگامه رئیس جمهوری فعلی به این کشور حمله کرد، سیندیکابوابو به زئیر کشور همسایه گریخت. او در سال ۱۹۹۸ درگذشت.
تان اشوه (میانمار، ۲۰۱۱-۱۹۹۲)
او رهبر نظامیان برمه بود و به علت نقض حقوق بشر، توسط کشورهای غربی مورد انتقاد قرار گرفت و تحریم شد. در دوران حکومت وی، بیش از ۱ میلیون نفر به کمپهای مختلف اعزام شدند. هیچ کس حق آزادانه صحبت کردن در این کشور را نداشت. حتی در اختیار داشتن رایانه و فکس نیز در برمه ممنوع بود. به علاوه، هر کسی که با خبرنگاران خارجی صحبت میکرد، شکنجه شده و راهی زندان میشد.
با وجود آن که وی در سال ۲۰۱۱ از قدرت کنار گذاشته شد، اما گزارشها همچنان از ایفای نقش او در حکومت حکایت دارند. اشوه اخیرا از «آنگ سان سوچی» حمایت کرده و او را رهبر آینده کشور دانسته است. این سخنان در حالی مطرح میشود که وی در دوران فرمان روایی، خانم سوچی را بازداشت خانگی کرده بود.
ایسایاس آفورکی (اریتره، ۱۹۹۱ تا به حال)
اریتره در سال ۱۹۹۱ رسما از کشور اتیوپی جدا شد و استقلال خود را اعلام کرد. وی که در این کار نقش بسزایی داشت، یکی از دیکتاتور مابانهترین حکومتهای جهان را برپا نمود. دولت وی شبکهای عظیم از زندانهای مخفی پدید آورد و شهروندان این کشور را به خدمت نظامی نامحدود گماشت. ظلم و ستم به حدی رسید که ۳۸۰ هزار نفر از این سرزمین فرار کردند و جمعیت اریتره به کمتر از ۷ میلیون کاهش یافت.
سیاستهای خارجی او نیز مشکل ساز بود. در سال ۱۹۹۸، اختلاف با اتیوپی بر سر علامت گذاری مرزی باعث شد که آخرین جنگ تمام عیار قرن بیستم شکل بگیرد؛ نبردی که طی آن ۱۰۰ هزار نفر جان خود را از دست دادند.
اریتره به خاطر حمایت از شبه نظامیان الشباب در جنگ سومالی، تحت تحریمهای سازمان ملل قرار دارد.
یحیی جامع (گامبیا، ۱۹۹۶ تا به حال)
او یکی از ترسناکترین و زورگوترین رژیمهای جهان را ساخته است. وی از بازداشتهای خودسرانه و شکنجه برای کنترل اوضاع استفاده میکند. مردمان این سرزمین در حال فرار از کشورشان هستند. با وجود آن که جمعیت گامبیا تنها ۱.۸ میلیون نفر است، این کشور جزء ۱۰ سرزمین نخستی است که مردمش تلاش میکنند خودشان را از دریای مدیترانه به اروپا برسانند.
اکثر دیکتاتورها به نوعی با کمونیستها و به ویژه شوروی سابق رابطه تنگاتنگ داشته اند
دیکتاتوری و خودرایی در ذات برخی افراد نهادینه و حتی با ابراز دمکراسی و ادعای حقوق مردم نهایتا بروز و منجر به رخ نمایی واقعی شخص میشود این طرز فکر تمام نشده و دیکتاتورهای زیادی در حال حاضر در جهان حکمرانی دارند بنابراین بسنده به تعدادی افراد مانع از این نیست که نتیجه بگیریم خود رایی در دنیا کاسته شده و حتی جنایات هم نسبت به بیوگرافی افراد ذکر شده بالاتر و بیشتر هم شده
این گزارش خیلی عجیبه صدام و پادشاهان عربستان سوچی که توی میانمار اینهمه جنایت کرد رو نذاشته
پارسینه
3 تا دیکتاتور یادت رفته بنویسی
مقاله جالبی بود > کاش درمورد ایران وروسیه وجین هم جیزی گفته میشد