فال حافظ امروز چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱ با تفسیر زیبا و دقیق

پارسینه: فال حافظ در چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱ منتشر شد.
فال حافظ امروز چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱ را با ما در ادامه بخوانید. برای گرفتن فال حافظ و تعبیر و تفسیر آن باید علم و سواد کافی داشت. به همین دلیل تصمیم گرفتهایم تا هر روز تعبیر یکی از غزلهای حافظ شیرازی را برایتان بگذاریم. در فال حافظ چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱ به بررسی غزل شماره ۲۸۰ حافظ میپردازیم.
غزل شماره ۲۸۰ از دیوان حافظ - چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش
زمانه از ورق گل مثال روی تو بست
ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
بدین شکسته بیت الحزن که میآرد
نشان یوسف دل از چه زنخدانش
بگیرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم
که سوخت حافظ بیدل ز مکر و دستانش
تفسیر این غزل در فال حافظ شما
به دنبال یافتن یاری هستی که بتوانی به راحتی با او درددل کنی. خجالت کشیدن و گوشهنشینی برای تو نتیجهای نخواهد داشت. بهانه و عذرها را کنار بگذار تا دلت زنده و جوان شود. تو به هدفهایت میرسی زیرا نشانههایی از آن را لمس کردهای. به زودی محبوب اصلی و خواسته نهاییات را درخواهی یافت. برای رسیدن به آنچه دوست داری، باید تحمل مشکلات را داشته باشی. با کمی زحمت و تلاش به زودی به نتیجه میرسی. منتظر مژده ارزشمندی باش و خدا را شکر گزار.
تعبیر غزل شماره ۲۸۰ حافظ در فال شما:
به دنیال کسی هستید که بتوانید به او اعتماد کرده و سفره دل را برایش باز کنید. مدتی است گوشه گیری اختیار کرده اید اما با خجالت و عزلت نشینی گره کار باز نخواهد شد. از افسردگی و انزوا خارج شوید و بهانه جویی نکنید تا دل تان جوان شود.
به زودی با تلاش و کوشش به اهداف خود نائل می شوید و نشانه های آن را از هم اکنون مشاهده می کنید. به خداوند توکل کنید که درهای خوشبختی به روی شما باز می شود. نگران مسافر نباشید. انشالله بیمار شفا پیدا می کند.
معنی و تفسیر غزل شماره ۲۸۰ حافظ
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
وقتی نسیم صبا گیسوی عطرافشان او را بر هم زده و از چین و شکن آن گذشت، به هر دل شکستهای که رسید از آن عطر گیسو جانش را تازه کرد.
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه میکشد از روزگار هجرانش
رفیق همزبانی کجاست تا برای او به تفصیل بیان کنم که از دست ایام فراق محبوب چه بر دلم آمده است؟
زمانه از ورق گل مثال روی تو بست
ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش
دست روزگار همانند چهره تو را از برگهای گل آفرید، اما از شرم روی تو آن را در غنچه پنهان ساخت.
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
تو در خواب هستی و انتهای جاده عشق هنوز معلوم نشده است. چه خوب و نیکوست این راه که پایانی ندارد.
جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
به امید آنکه جاذبه جمال کعبه از زائرانش دلجویی کند، زیرا در بیابانهای رسیدن به او، جان مشتاقان زیارت بهلب رسید.
بدین شکسته بیت الحزن که میآرد
نشان یوسف دل از چه زنخدانش
چه کسی نشان دل مرا که یوسفوار در چاه زنخدان او افتاده است برای این قلب شکسته مقیم خانه اندوه و غم میآورد؟
بگیرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم
که سوخت حافظ بیدل ز مکر و دستانش
سر زلف او را گرفته و به دست خواجه (تورانشاه) میدهم که حافظ دل از دست داده از حیله و نیرنگهای او در آتش بیداد سوخت.
منبع: شرح جلالی بر حافظ با تصرف و تلخیص.
ارسال نظر