بهزاد فراهانی: اسم شناسنامه ای من لطف الله است

پارسینه: بهزاد فراهانی هنرمند عرصههای رادیو، تئاتر، سینما و سریالهای تلویزیونی در گفت و گویی حرفهای تازهای زد که بسیار جذاب و خواندنی است.
ایرنا نوشت؛ بهزاد فراهانی اکنون ۷۷ ساله است. او کار سینما را از تئاتر و گویندگی صدا در رادیو آغاز کرده، در بخش قابل توجهی از این گفتگو علاوه بر سینما؛ به تئاتر، گویندگی صدا و همین طور سریالهای تلویزیونی نیز پرداخته شده است.
درباره شما گفته میشود که علاقه شدیدی به سبک رئالیسم جادویی دارید و این سبک تاثیر زیادی روی آثار شما داشته است؟
بله درست است. من تمامی آثار ادبی سبک رئالیسم جادویی آمریکای لاتین را خوانده و از آنها تاثیر گرفته ام.
بیشتر تحت تاثیر کدام نویسنده این سبک بوده اید؟
گابریل گارسیا مارکز، خورخه لوئیس بورخس و چند نفر دیگر.
چرا عاشق این سبک هستید؟
چون در یک محیط جادویی بزرگ شدم.
چطور؟
نه تنها من، بلکه تمام روستائیان قدیم چنین وضعی را داشتند. ما شبها حق نداشتیم کاسه آب را بیرون بریزیم.
چرا؟
بزرگترهای ما میگفتند این آب روی جنها میریزد و باعث خشم آنها میشود یا این که شبها مرد میخواست که حتی با چراغ به قبرستان ده برود.
ما یک باربند در انتهای حیاط بزرگ خانه مان داشتیم که در آن گوسفندها، اسبها و خرهایمان را نگهداری میکردیم. خیلی جای تاریکی بود و حتی در روز هم باید با چراغ به آنجا میرفتیم. وقتی سایه هامان روی دیوار باربند میافتاد این باور که جن و آل وجود دارد در ما تقویت میشد و وحشت میکردیم. به خصوص این که شنیده بودیم جنها سم دارند ما را میترساند. برای همین اصلا به آنجا نمیرفتیم مگر به زور کتک.
یک مستراح هم ته باربند داشتیم که برای قضای حاجت باید به آنجا میرفتیم. پدرم ۷ فرزند داشت. هر وقت میخواستیم به مستراح برویم یکی دو نفر از خواهرها و برادرهایمان را همراه خودمان میبردیم تا بیایند و ما به دستشوئی برویم.
یا هنگام خواب، سرمان را که روی متکا میگذاشتیم این شعر را میخواندیم:
سر را نهادم بر زمین/ای زمین نازنین/ کس نیاید بالا سرم/ غیر از امیرالمومنین
اعتقاد داشتیم با خواندن این شعر دیگر هیچ جنی نمیتواند بالای سرمان بیاید، چون امیرالمومنین آنجا بود. همه این موارد را در کتابم به نام ۵۵ داستان کوتاه نوشته ام.
شما در یک روستا در اطراف اراک به دنیا آمدید و آن طور که میدانم زندگی فقیرانهای داشته اید؟
ارسال نظر