رهايي از ترسهاي دوران كودكي
پارسینه: همه ما مشكلات فردی خودمان را داريم؛ مشكلاتی كه ريشه در موضوعات بسيار زياد در گذشته و بهخصوص دوران كودكيمان دارد. اين مشكلات گاهي شناخته ميشوند و گاهي مدتها از آنها غافل هستيم.
مشكل بهزاد و منيژه
«بهزاد» مردي تقريبا چهلوپنج ساله است که به تازگي وارد روابط فرازناشويي شده و به همسر خود خيانت كرده است. «منيژه»، همسرش، هرگز متوجه بسياري از اين روابط نشده بود، ولي وقتي در يكي، دو مورد در جریان این اتفاق قرار گرفت، از آن به بعد بهشدت بهزاد را تحتنظر ميگرفت و حتي رفتوآمدهاي كاري او را هم كنترل ميكرد.
علت مراجعه منيژه به مشاور سرزدن اينگونه رفتارها از همسرش است. البته بهزاد ادعا ميكند كه اين موارد مربوط به گذشته بوده و در حال حاضر ديگر چنين رفتارهايي از او سر نميزند! اما منيژه بدبين شده و نميتواند ديگر به سادگي به همسرش اعتماد كند.
الگوي بهزاد
اينكه منيژه نسبت به كارهاي بهزاد حساس شده، كاملا طبيعي است؛ اما موضوع مهم در اين ميان الگويي است كه باعث ميشود بهزاد خيانت كند. براي رسيدن به نتيجه بهتر، بايد دروان كودكي و الگوهايي را كه بهزاد از آنها پيروي ميكرده، بررسي کرد.
پدر و مادر بهزاد بسيار اصيل و ثروتمند هستند و به همان ميزان كه پدر سختگير بوده، مادر هم زير بار حرف زور نميرفته و اغلب با هم بگومگو داشتهاند. تا اینکه وقتی بهزاد در محدوده سنی 9 تا 14 سالگي بود، مادر به دنبال دعوا با پدر، خانه را به قصد قهر ترك ميكند.
در اين هنگام بهزاد و خواهرش تنها ميمانند و پدر هم اجازه نميداد که مادر را ببينند. اما بهزاد که بهشدت به مادرش وابسته بود، تصميم گرفت به طور پنهاني با مادر ملاقات كند. انگار اين الگوي لذت «ديدار پنهاني» با كسي كه دوستش دارد، از همان زمان در بهزاد نهادينه شده است. به علاوه الگوي ديگري هم در ذهن او توسط رفتارهاي پدرش شكل گرفته كه «كنترلشدن» توسط اوست؛ برای همین هم اجازه ميدهد ديگران بهراحتي او را كنترل كنند.
الگوهاي تكرارشونده
داستان رشد و الگوهاي شكلگرفته از كودكي در ذهن بهزاد باعث ميشود او در آينده هم از الگوي مشابهي مانند دوران كودكياش تبعیت كند.
البته ازدواج بهزاد با همسرش از روي علاقه بود، اما چيزي كه هميشه در ذهنش بوده و حساسيت زيادي هم روی آن داشته، اين است كه آدمها معمولا به او دروغ ميگويند و تنهايش ميگذارند؛ كاري كه مادرش در كودكي انجام ميداد و هر بار بعد از ديدار و هنگام جداشدن، وعده ميداد كه دوباره خيلي زود او را ميبيند؛ ولي به قولش عمل نميكرد. بنابراين بهزاد هميشه در انتظار ديدار مادرش بود. در واقع بهزاد در كودكي، علاوه بر اينكه مجبور بوده عشقش را كه مادرش بوده، پنهاني ملاقات كند، پدر كنترلگري هم داشت كه همه رفتوآمدهاي او را كنترل ميكرد. همين الگوها در حال حاضر هم در روابط ديگر بهزاد تكرار ميشوند؛ با اين تفاوت كه زنش نقش پدر را بازي کرده و بهشدت او را كنترل ميكند؛ به علاوه فكر ميكند ديگران دوستش ندارند يا به دروغ ادعا ميكنند که دوستش دارند. به همین دلیل هم نميتواند به كسي اعتماد كند و بهشدت دچار شك و ترديد است.
احساس امنيت
در واقع بهزاد با تكرار الگوي قديمي دوران كودكي، احساس امنيت بيشتري ميكند. او با داشتن روابط پنهاني ميخواهد علاوه بر زندگي زناشويياش، يك نفر ديگر را هم در كنارش داشته باشد كه دوستش بدارد و چنين تجربهاي به او احساس امنيت بيشتري ميدهد. وقتي هم که در كنار زندگي خانوادگياش، رابطهای پنهاني ندارد، احساس افسردگي ميكند، حال روحي و جسمي مساعدي ندارد و بيحوصله و كسل است؛ ولي به محض اينكه دوباره رابطهای را شروع ميكند، حالش بهتر ميشود!
در حال حاضر هم در يكي از اين روابط پنهاني، از لحاظ عاطفي به يك نفر بسيار علاقهمند شده و حتي دوست دارد با او ازدواج كند؛ اما مانع بزرگ برای او اين است كه بههيچوجه نميتواند از همسر اولش جدا شود. البته زندگي كاري بهزاد همچنان وابسته به پدرش است و هنوز نتوانسته مستقل شود. مشاور هم با بررسي و مطالعه بيشتر زندگي او به اين نتيجه رسيد كه بهزاد هنوز هم مانند دوران كودكي، به پدرش وابسته است.
دلكندن و رهايي
بهزاد نميتواند رهاشدن و كندن از چيزهايي كه زماني آنها را دوست داشته است، تجربه كند. در واقع او نسبت به كساني كه دوستشان دارد، نوعي «خشم» هم دارد. بهزاد در كودكي از پدر و مادرش خشمگين بوده، چون پدر نميگذاشت او مادرش را ببيند. ضمن اينكه مادرش هم وعدههاي دروغ به او ميداد؛ بنابراين نسبت به او هم خشم داشت. حالا بهزاد اجازه ميدهد همسرش هم مانند پدرش او را كنترل كند، ولي در عوض خودش هم مانند زمان كودكي، روابط پنهاني به دور از چشم همسر برقرار ميكند؛ درست همانگونه كه مخفيانه مادر را ميديد.
راه درمان چنين افرادي رهاشدن از ترسهاي دوران كودكي است. بهزاد بايد بتواند خودش بهتنهايي و بدون كنترل پدر و همسرش كار كند و زندگي همراه با آرامش و امنيت و به دور از برقراري روابط پنهاني داشته باشد.
جلب اعتماد
براي افرادي كه در گذشته امنيت و آرامش را تجربه نكردهاند، رسيدن به فضايي قابلاطمينان و آرامشبخش بسيار مطلوب است. بهزاد وقتي با دختري آشنا ميشود كه ميتواند به او اعتماد كند، خوشحال ميشود و آرامش پيدا ميكند؛ چون ميتواند جاي مادر را برايش پر كند؛ مادري كه اغلب حضور نداشته و نميتوانسته فضاي آرامشبخشي را برايش مهيا كند. با اين وجود، نه ميتواند از همسرش جدا شود و او را كمتر برنجاند و نه ميتواند با كسي كه دوستش دارد، ازدواج كند. منيژه هم ناراحت است، چون نه ميتواند به همسرش اعتماد كند و نه در چنين محيطي احساس آرامش دارد.
در چنين شرايطي درمانگر بههيچوجه نبايد افراد را قضاوت كند؛ چون نميتواند اعتماد آنها را به خود جلب كند. رواندرمانگر از بهزاد خواست كه شباهتها و الگوهاي تكرارشونده خود را از دوران كودكي بررسي كند. احساس امنيت از تكرار اين الگوها در واقع «آشنا»بودن آنها با اين الگوهاست. بهزاد با كشف تكرار اين الگوهاي ارتباطي خود توانست در فضايي قابلاطمينان به راهحل جديدي برسد. در واقع نوع ارتباط ما با والدين در كودكي بسيار مهم است و تاثير زيادي بر رفتارها و روابط ما در آينده دارد.
درمان
براي درمان مشكلاتي كه مدام در روابط عاطفي تكرار ميشوند، افراد ابتدا نياز دارند دلايل رفتارشان را بدانند؛ اينكه چرا برخلاف ميل باطني خود مدام وارد روابطي ميشوند كه كسي آنها را كنترل كند. اين بينش به افراد كمك ميكند تا از ميزان هيجانات مخربي كه دارند و در روابط فعلي خود آنها را تجربه ميكنند، كمتر شود. بهزاد هم با پيداكردن دلايل رفتارهاي مختلف خود از جمله خيانت، متوجه علت اصلي بروز آنها شد.
بينش پيداكردن به مسائل مختلف باعث ميشود داغي و آشفتگي هيجانات و احساسات فرد كمتر و معتدلتر شود تا او بتواند بهتر تصميم بگيرد. مثلا ميتواند به جاي جستوجوي محبت در افراد مختلف، خودش به ديگران محبت كند تا احساس بهتري داشته باشد. اگر خود فرد در كودكي نتوانسته محبت لازم را دريافت كند، ميتواند با انجام كارهاي داوطلبانه و خيرخواهانه به احساس بهتر و فضاي مطلوبتري دست يابد.
«بهزاد» مردي تقريبا چهلوپنج ساله است که به تازگي وارد روابط فرازناشويي شده و به همسر خود خيانت كرده است. «منيژه»، همسرش، هرگز متوجه بسياري از اين روابط نشده بود، ولي وقتي در يكي، دو مورد در جریان این اتفاق قرار گرفت، از آن به بعد بهشدت بهزاد را تحتنظر ميگرفت و حتي رفتوآمدهاي كاري او را هم كنترل ميكرد.
علت مراجعه منيژه به مشاور سرزدن اينگونه رفتارها از همسرش است. البته بهزاد ادعا ميكند كه اين موارد مربوط به گذشته بوده و در حال حاضر ديگر چنين رفتارهايي از او سر نميزند! اما منيژه بدبين شده و نميتواند ديگر به سادگي به همسرش اعتماد كند.
الگوي بهزاد
اينكه منيژه نسبت به كارهاي بهزاد حساس شده، كاملا طبيعي است؛ اما موضوع مهم در اين ميان الگويي است كه باعث ميشود بهزاد خيانت كند. براي رسيدن به نتيجه بهتر، بايد دروان كودكي و الگوهايي را كه بهزاد از آنها پيروي ميكرده، بررسي کرد.
پدر و مادر بهزاد بسيار اصيل و ثروتمند هستند و به همان ميزان كه پدر سختگير بوده، مادر هم زير بار حرف زور نميرفته و اغلب با هم بگومگو داشتهاند. تا اینکه وقتی بهزاد در محدوده سنی 9 تا 14 سالگي بود، مادر به دنبال دعوا با پدر، خانه را به قصد قهر ترك ميكند.
در اين هنگام بهزاد و خواهرش تنها ميمانند و پدر هم اجازه نميداد که مادر را ببينند. اما بهزاد که بهشدت به مادرش وابسته بود، تصميم گرفت به طور پنهاني با مادر ملاقات كند. انگار اين الگوي لذت «ديدار پنهاني» با كسي كه دوستش دارد، از همان زمان در بهزاد نهادينه شده است. به علاوه الگوي ديگري هم در ذهن او توسط رفتارهاي پدرش شكل گرفته كه «كنترلشدن» توسط اوست؛ برای همین هم اجازه ميدهد ديگران بهراحتي او را كنترل كنند.
الگوهاي تكرارشونده
داستان رشد و الگوهاي شكلگرفته از كودكي در ذهن بهزاد باعث ميشود او در آينده هم از الگوي مشابهي مانند دوران كودكياش تبعیت كند.
البته ازدواج بهزاد با همسرش از روي علاقه بود، اما چيزي كه هميشه در ذهنش بوده و حساسيت زيادي هم روی آن داشته، اين است كه آدمها معمولا به او دروغ ميگويند و تنهايش ميگذارند؛ كاري كه مادرش در كودكي انجام ميداد و هر بار بعد از ديدار و هنگام جداشدن، وعده ميداد كه دوباره خيلي زود او را ميبيند؛ ولي به قولش عمل نميكرد. بنابراين بهزاد هميشه در انتظار ديدار مادرش بود. در واقع بهزاد در كودكي، علاوه بر اينكه مجبور بوده عشقش را كه مادرش بوده، پنهاني ملاقات كند، پدر كنترلگري هم داشت كه همه رفتوآمدهاي او را كنترل ميكرد. همين الگوها در حال حاضر هم در روابط ديگر بهزاد تكرار ميشوند؛ با اين تفاوت كه زنش نقش پدر را بازي کرده و بهشدت او را كنترل ميكند؛ به علاوه فكر ميكند ديگران دوستش ندارند يا به دروغ ادعا ميكنند که دوستش دارند. به همین دلیل هم نميتواند به كسي اعتماد كند و بهشدت دچار شك و ترديد است.
احساس امنيت
در واقع بهزاد با تكرار الگوي قديمي دوران كودكي، احساس امنيت بيشتري ميكند. او با داشتن روابط پنهاني ميخواهد علاوه بر زندگي زناشويياش، يك نفر ديگر را هم در كنارش داشته باشد كه دوستش بدارد و چنين تجربهاي به او احساس امنيت بيشتري ميدهد. وقتي هم که در كنار زندگي خانوادگياش، رابطهای پنهاني ندارد، احساس افسردگي ميكند، حال روحي و جسمي مساعدي ندارد و بيحوصله و كسل است؛ ولي به محض اينكه دوباره رابطهای را شروع ميكند، حالش بهتر ميشود!
در حال حاضر هم در يكي از اين روابط پنهاني، از لحاظ عاطفي به يك نفر بسيار علاقهمند شده و حتي دوست دارد با او ازدواج كند؛ اما مانع بزرگ برای او اين است كه بههيچوجه نميتواند از همسر اولش جدا شود. البته زندگي كاري بهزاد همچنان وابسته به پدرش است و هنوز نتوانسته مستقل شود. مشاور هم با بررسي و مطالعه بيشتر زندگي او به اين نتيجه رسيد كه بهزاد هنوز هم مانند دوران كودكي، به پدرش وابسته است.
دلكندن و رهايي
بهزاد نميتواند رهاشدن و كندن از چيزهايي كه زماني آنها را دوست داشته است، تجربه كند. در واقع او نسبت به كساني كه دوستشان دارد، نوعي «خشم» هم دارد. بهزاد در كودكي از پدر و مادرش خشمگين بوده، چون پدر نميگذاشت او مادرش را ببيند. ضمن اينكه مادرش هم وعدههاي دروغ به او ميداد؛ بنابراين نسبت به او هم خشم داشت. حالا بهزاد اجازه ميدهد همسرش هم مانند پدرش او را كنترل كند، ولي در عوض خودش هم مانند زمان كودكي، روابط پنهاني به دور از چشم همسر برقرار ميكند؛ درست همانگونه كه مخفيانه مادر را ميديد.
راه درمان چنين افرادي رهاشدن از ترسهاي دوران كودكي است. بهزاد بايد بتواند خودش بهتنهايي و بدون كنترل پدر و همسرش كار كند و زندگي همراه با آرامش و امنيت و به دور از برقراري روابط پنهاني داشته باشد.
جلب اعتماد
براي افرادي كه در گذشته امنيت و آرامش را تجربه نكردهاند، رسيدن به فضايي قابلاطمينان و آرامشبخش بسيار مطلوب است. بهزاد وقتي با دختري آشنا ميشود كه ميتواند به او اعتماد كند، خوشحال ميشود و آرامش پيدا ميكند؛ چون ميتواند جاي مادر را برايش پر كند؛ مادري كه اغلب حضور نداشته و نميتوانسته فضاي آرامشبخشي را برايش مهيا كند. با اين وجود، نه ميتواند از همسرش جدا شود و او را كمتر برنجاند و نه ميتواند با كسي كه دوستش دارد، ازدواج كند. منيژه هم ناراحت است، چون نه ميتواند به همسرش اعتماد كند و نه در چنين محيطي احساس آرامش دارد.
در چنين شرايطي درمانگر بههيچوجه نبايد افراد را قضاوت كند؛ چون نميتواند اعتماد آنها را به خود جلب كند. رواندرمانگر از بهزاد خواست كه شباهتها و الگوهاي تكرارشونده خود را از دوران كودكي بررسي كند. احساس امنيت از تكرار اين الگوها در واقع «آشنا»بودن آنها با اين الگوهاست. بهزاد با كشف تكرار اين الگوهاي ارتباطي خود توانست در فضايي قابلاطمينان به راهحل جديدي برسد. در واقع نوع ارتباط ما با والدين در كودكي بسيار مهم است و تاثير زيادي بر رفتارها و روابط ما در آينده دارد.
درمان
براي درمان مشكلاتي كه مدام در روابط عاطفي تكرار ميشوند، افراد ابتدا نياز دارند دلايل رفتارشان را بدانند؛ اينكه چرا برخلاف ميل باطني خود مدام وارد روابطي ميشوند كه كسي آنها را كنترل كند. اين بينش به افراد كمك ميكند تا از ميزان هيجانات مخربي كه دارند و در روابط فعلي خود آنها را تجربه ميكنند، كمتر شود. بهزاد هم با پيداكردن دلايل رفتارهاي مختلف خود از جمله خيانت، متوجه علت اصلي بروز آنها شد.
بينش پيداكردن به مسائل مختلف باعث ميشود داغي و آشفتگي هيجانات و احساسات فرد كمتر و معتدلتر شود تا او بتواند بهتر تصميم بگيرد. مثلا ميتواند به جاي جستوجوي محبت در افراد مختلف، خودش به ديگران محبت كند تا احساس بهتري داشته باشد. اگر خود فرد در كودكي نتوانسته محبت لازم را دريافت كند، ميتواند با انجام كارهاي داوطلبانه و خيرخواهانه به احساس بهتر و فضاي مطلوبتري دست يابد.
مرجع : مجله موفقیت
ارسال نظر