گوناگون

آشنایی با خطاهای شناختی در مسیر اهداف

آشنایی با خطاهای شناختی در مسیر اهداف

پارسینه: ذهن‌خوانی، فیلتر منفی، تفکر دوقطبی استدلال احساسی و ... از رایج‌ترین تحریف‌های شناختی هستند که مانع احساس شادی و دستیابی به موفقیت می‌شوند.

همه ما دوست داریم آرامش بیشتری را در زندگی تجربه کنیم و به موفقیت‌های بیشتری دست یابیم. در این بین، داشتن بعضی تصورات، مانند سرعت گیر یا حتی یک مانع عمل و کار ما را برای رسیدن به اهداف‌مان مشکل می‌کند.

طبق تحقیقات متعدد و گسترده پژوهشگران، مجموعه‌ای از خطا‌های شناختی که بر فرایند تفکر و ادراک و در نتیجه رفتار انسان‌ها تاثیرات موثر دارد، جمع‌آوری شده است و توصیه می‌شود اگر شما هم با آن‌ها درگیر هستید، هرچه زودتر در صدد اصلاح خطا‌های شناختی‌تان برآیید.

در ادامه به رایج‌ترین خطا‌های شناختی اشاره خواهد شد.

ذهن‌خوانی
شما همیشه فرض را بر این می‌گذارید که می‌دانید آدم‌ها درباره شما و رفتارهایتان چه فکری می‌کنند بی آن‌که شواهد کافی درباره افکارشان داشته باشید. به طور مثال: «او فکر می‌کند من یک بازنده‌ام.»

پیش‌گویی منفی
همیشه پیش‌بینی می‌کنید که اوضاع بدتر خواهد شد یا خطری در پیش است. به‌طور‌مثال: «در امتحان قبول نخواهم شد» یا «این شغل را به دست نخواهم آورد.»

فاجعه‌سازی
شما بر این باورید آن چه اتفاق افتاده است یا اتفاق خواهد افتاد آن‌قدر دردناک و غیرقابل تحمل خواهد بود که شما نمی‌توانید آن را تحمل کنید. به‌طور مثال: «اگر در امتحان رد شوم، وحشتناک است.»

برچسب‌زدن
یک ویژگی منفی خیلی کلی را به خود و دیگران نسبت می‌دهید. به‌طور مثال: «من دوست داشتنی نیستم» یا «او بی‌لیاقت است.» برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای این که بگویید: «اشتباه کردم»، به خود برچسب منفی می‌زنید: «من بازنده هستم». برچسب زدن غیرمنطقی است، زیرا شما با کاری که می‌کنید، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد، اما «بازنده» و «احمق» به این شکل وجود ندارد.

دست کم گرفتن جنبه‌های مثبت
مدعی هستید که دستاورد‌های مثبت شما یا دیگران ناچیز و جزئی است. به‌طور مثال: «این وظیفه زن خانه است بنابراین وقتی به من توجه می‌کند که شق‌القمر نکرده است» یا «این موفقیت‌ها که مهم نیستند، خیلی آسان به دست آمدند.»

فیلتر منفی
منحصراً بر جنبه‌های منفی متمرکز می‌شوید و به ندرت به جنبه‌های مثبت توجه می‌کنید. به‌طور مثال: «اگر نگاهی بیندازید متوجه می‌شوید چه تعداد آدم‌هایی هستند که مرا دوست ندارند.»

تعمیم افراطی
صرفاً براساس یک رویداد خاص، یک الگوی کلی (فراگیر) منفی را استنباط می‌کنید. به‌طور مثال: «این اتفاق همیشه برای من پیش می‌آید، انگار من خیلی جا‌ها شکست می‌خورم.»

تفکر دو قطبی
آدم‌ها یا اتفاق‌ها را به‌صورت همه یا هیچ می‌بینید. به‌طور مثال: «همه مرا کنار گذاشته اند» یا «آن کار فقط وقت تلف‌کردن بود». در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می‌بیند. هر چیز کمتر از کامل، شکست بی، چون و چراست. نداشتن قناعت به مقدار یا بخشی از یک کار، یک فعالیت یا یک امتیاز، فرد را از مزایای آن امر محروم می‌کند.

شخصی‌سازی
به‌خاطر اتفاقات ناخوشایند منفی، تقصیر زیادی را به صورت غیرمنصفانه به خود نسبت می‌دهید و به این موضوع توجه نمی‌کنید که دیگران باعث اتفاقات خاص می‌شوند. به‌طور مثال: «ازدواجم به بن‌بست رسید، چون من خوب نبودم.»

مقصر دانستن دیگران
فرد دیگری را منبع اصلی احساسات منفی‌تان می‌دانید و مسئولیت تغییر خودتان را نمی‌پذیرید. به‌طور مثال: «تقصیر اوست که من الان این‌گونه احساس می‌کنم» یا «تمام مشکلات من تقصیر والدینم است.»

همیشه پشیمان بودن
تمرکز و اشتغال ذهنی با این‌که من می‌توانستم بهتر از این‌ها عمل کنم به‌جای توجه به این‌که من الان چه کار‌هایی را می‌توانم بهتر انجام بدهم. به‌طور مثال: «اگر تلاش کرده بودم می‌توانستم شغل بهتری داشته باشم» یا «نباید این حرف را می‌زدم».

استدلال احساسی
اجازه می‌دهید که احساسات‌تان، تفسیرتان از واقعیت را هدایت کنند. به‌طور مثال: «احساس افسردگی می‌کنم و این یعنی ازدواجم به بن‌بست خورده است!»

ناتوانی در تأیید نکردن شواهد
همه مدارک یا شواهد علیه افکار منفی‌تان را رد می‌کنید. مثلاً وقتی این تفکر را دارید که «دوست‌داشتنی نیستم»، هر مدرکی که نشان بدهد آدم‌ها شما را دوست دارند، رد می‌کنید. در نتیجه افکارتان قابل رد کردن نیستند. یک مثال دیگر: «موضوع واقعاً این نیست، مشکلات عمیق‌تر از این حرف‌ها هستند، دلایل و عوامل دیگری در کارند!»

مقايسه‌های غيرمنصفانه
اتفاق ها را بر اساس استانداردهايی تفسير می‌كنيد كه واقع بينانه نيستند. به اين ترتيب كه به افرادی توجه می كنيد كه بهتر از شما عمل می كنند و در نتيجه خودتان را در مقايسه با ديگران حقير و پست می بينيد. مثلاً: "او در مقايسه با من موفقتر است" يا "ديگران بهتر از من امتحان دادند".


چه می شود اگر
يک سلسه سؤالات می پرسيد كه همه به اين صورت هستند كه "چه می شود اگر اتفاق خاصی بيافتد؟" و البته شما هرگز از پاسخی كه به خود می دهيد راضی نيستيد. مثلاً: "درست ، ولی اگر مضطرب شوم چه؟" يا "اگر نتوانم درست نفس بكشم چه؟"

برخورد قضاوتی
خودتان، ديگران و اتفاق ها را به جای اين كه صرفاً فقط توصيف كنيد، بپذيريد يا درک كنيد، به صورت سياه و سفيد ارزيابی می‌كنيد (خوب و بد يا برتر و حقير ). خودتان و ديگران را بر مبنای معيارهای دلبخواه و سليقه‌ای قضاوت می‌كنيد و به اين نتيجه می رسيد كه خودتان يا ديگران كوتاهی كرده‌ايد. به قضاوت ديگران يا به قضاوت سختگيرانه از خودتان درباره خويش بها می‌دهيد . مثلاً "در دانشگاه خوب درس نخواندم " يا "اگر تنيس كار كنم، خوب از آب در نمی آيد " يا "ببين چقدر موفق است، من نيستم".


منبع: روزنامه خراسان- زندگی سلام با اندکی اضافات

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار