گوناگون

نمره يي براي قاتل اميرکبير ...!

پارسینه: نصرالله حدادی


اواسط مردادماه بود که شنيدم عمارت احتسابيه، اهدايي مرحوم مهندس محسن مقدم به دانشگاه تهران به عنوان يک موزه افتتاح شده و اشياي باارزشي که آن مرحوم در اين ساختمان به عنوان ميراث فرهنگي کشور عزيزمان ايران به يادگار گذاشته در نوع خود بي نظير و بسيار باارزش است و پس از چند سال انتظار بالاخره اين موزه افتتاح شده و شيفتگان تاريخ و فرهنگ ايران زمين را به خود مي خواند. مي دانستم مهندس محسن مقدم برادر حسن مقدم يا همان «علي نوروز» است،نويسنده نمايشنامه «جعفرخان از فرنگ برگشته» شاهکار به يادماندني از هنرمندي که در عنفوان جواني به بيماري سل در فرانسه درگذشت.


همواره اين سوال برايم مطرح بود که چرا حسن مقدم در آن زمان نام مستعاري را براي خود انتخاب کرده بود و همچنين آگاهي داشتم آنان فرزندان تقي احتساب الملک هستند و عمارت احتسابيه از لقب پدرشان اقتباس شده است.

نصرالله حدادي

تحريف تاريخ، وارونه نويسي، قلب حقيقت، دروغگويي، سندسازي و دغلکاري هايي از اين دست ريشه يي ديرينه در اين آب و خاک دارند و براي مخدوش کردن چهره هاي تابناک تاريخ ايران اين حربه ها به فراواني به کار گرفته شده اند. آنجايي که به تزوير شيخ عباس ايرواني (ميرزا آقاسي) در عمارت نگارستان حلقوم ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني را فشردند، تا جان از کالبدش جدا شود و قسم محمدشاه در حرم حضرت ثامن الحجج(ع) شکسته نشود که بنا به توصيه پدرش عباس ميرزا نايب السلطنه عهد بسته بود که هرگز خون قائم مقام را به زمين نريزد. لذا با اين حيله خونش را نريخت و جانش را ستاند و کاتبان درباري آنچه خواستند نوشتند تا در ظاهر امر روسياهي براي محمدشاه و صدراعظم دغلش باقي نماند، اما ماند و تاريخ به قضاوت برخاست.و همچنين سرنوشت شادروان ميرزا محمدتقي خان اميرکبير که صاحب ناسخ التواريخ مرگ او را بر اثر بيماري اعلام کرد و ديگر کاتبان درباري هم آن را تاييد کردند اما سرانجام محمدجعفر خورموجي در کتاب حقايق الاخبار ناصري، آنچه را که بايد مي نوشت بر صفحه تاريخ نگاشت تا همگان بدانند بر پاک ترين فرزند اين ديار چه رفته است.

ديدار از موزه

به ديدار موزه تازه تاسيس رفتم. خانه يي بس زيبا با ترکيبي از معماري ايراني و فرنگي و لوح نوشته يي با نام «فرهاد رهبر» رئيس دانشگاه تهران؛ «در سايه عنايت حضرت ولي عصر (عج) همزمان با سالروز ولادت باسعادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) موزه مقدم دانشگاه تهران با حضور جناب آقاي دکتر فرهاد رهبر رياست محترم دانشگاه تهران در تاريخ پنجم مردادماه 1388 مورد بهره برداري قرار گرفت.» به ديدن موزه و اشياي داخل آن مشغول مي شوم. در هر گوشه و زاويه اين خانه گويي به من گفته مي شود اين خانه و آنچه خاندان مقدم- يا بهتر بگويم مقدم مراغه يي- به ارث برده اند، بهاي کاري است که در ازاي ريخته شدن خون ميرزاتقي خان اميرکبير در حمام فين کاشان دريافت داشته اند. در اتاقي که در ضلع شمال شرقي ساختمان قرار دارد نگاهم روي يک تابلو مات و مبهوت مي ماند. خدايا آيا درست مي بينم؟ دقت مي کنم «محمدتقي احتساب الملک»، «عبدالعلي خان اديب الملک» و «حاج علي خان حاجب الدوله» (فراشباشي) در اين تابلو چهره در چهره بازديدکنندگان دوخته اند و چه بسيار افراد باسواد از استاد دانشگاه گرفته تا دانشجو و دانش اندوخته محو زيبايي تابلو و ديگر اشياي داخل موزه شده اند و در دفتر مخصوص، خاندان مقدم را به به و چه چه گفته و ستوده اند. آيا آنان نمي دانند به ديدار موزه يي رفته اند که نبيره «چاکر آستان ملائک پاسبان فدوي خاصه دولت ابدمدت، حاج علي خان پيشخدمت خاصه، فراشباشي دربار سپهراقتدار» آن را تدارک ديده تا داغ کشتن امير را قدري محو ساخته و نسل تازه را با چهره ديگري از خاندان مقدم آشنا سازد؟ نگاهي به تاريخ مي اندازم تا بدانم آنان کيستند و چرا براي ما نسل پشت پا زده به افتخارات ملي و ميهني، بيگانه- و بعضاً ستيزنده- با فرهنگ ايراني اينچنين نعل وارونه مي زنند؟بر خانواده مقدم حرجي نيست، آنان بايد شجره نامه خود را آراسته، تمامي القاب آبا و اجدادي خود را در ديد بازديدکنندگان قرار داده و به آن افتخار کنند و خدمات فرهنگي و شايان توجه مهندس محسن مقدم را برشمارند و به نسل غافل و بيگانه با تاريخ و حقايق آن، چنين کنند. هرچند حسن مقدم در روزگار خود آن را دريافته و شهره به علي نوروز بود. شکي نيست که مهندس محسن مقدم خدمات شاياني به دانشگاه تهران از بدو تاسيس تا زمان وفاتش کرده است اما به چه بهايي؟ آيا رئيس بزرگ ترين و مهم ترين دارالفنون کنوني کشور (دانشگاه تهران)مي داند عکس قاتل باني و موسس اولين دارالفنون ايران، زيب و زينت ديواري شده است تا به ما بگويد؛ اين موزه پاداش خيانت به اين ملت و اين هم سندي که خانواده مقدم با افتخار بر ديوار آويخته اند و ما غافل از آنچه ثبت تاريخ شده است، هستيم؟ در اسناد خان ملک ساساني، نوه دختري عبدالعلي خان اديب الملک، به نقل از اديب الملک فرزند حاج علي خان فراشباشي نامه يي باقي مانده است به اين مضمون؛ «با اين کار خانواده ما را بدنام کرده ايد و بعد از اين نمي توانيم ميان مردم سر بلند کنيم.»1و فرزند ديگر اين قاتل و جاني در وصف امير بنگارد؛ «در عهد امير چنان نظمي به کار بود که گرگان را از گوسفندان هراس بود و جميع رعايا به بودن امير راضي بودند. ولي اعيان مملکت چون مجال تعدي و خودسري نداشتند به عزل او کوشش نمودند و به مقصد رسيدند و آخر همه پشيمان شده، قدر و رتبه امير را شناختند که بقا و دوام او باعث نظام ملک و ملت بود.»2

فساد زاييده استبداد

تا قبل از وقوع انقلاب مشروطيت سه لغت آشناي ذهن اهالي سياست و کشور بود؛ شاه، نوکر و رعيت. «شاه» که شاه بود و ظل الله، «نوکر» هم گروه درباريان- از جمله همين نوکر آستان ملائک پاسبان- و «رعيت» هم ملت بودند که به آنها فضولي در پولتيک مملکت نيامده بود و آنچه نوکر و رعيت مي کردند وظيفه شان بود و مال و ناموس آنان در هر مقام و مرتبه يي که بودند تعلق به خاطر خطير ملوکانه داشت. از گرفتن جان ميرزاتقي خان تا عزيزالسلطان شدن ميرزا غلامعلي خان مليجک به خواست شاهانه صورت مي گرفت و عزت و ذلت در دست او بود و ديگران محلي از اعراب نداشتند اما همين ظل الله

ايران بر بادده که عمري را به غفلت و عياشي گذراند بارها و بارها در مقام ندامت بعد از فوت امير به نزديکان خود چنين نگاشته است؛ «قدر نوکر خوب را بدان، من 40 سال است بعد از امير خواستم از چوب آدم بتراشم، نتوانستم.»3 مخاطب نامه مظفرالدين ميرزاي وليعهد در تبريز بود که از جانب شاه بابا، چنين وصيتي به او مي شد. در جاي ديگر ناصرالدين شاه شخصاً به عضدالملک در سي و دومين سال پس از وفات امير چنين مي نويسد؛ «عضدالملک؛ شنيدم اولاد اميرنظام مرحوم خالي از تزلزلي نيستند. از بعضي حالات در باب منصب شان يا حساب هاي کهنه و نو اميرنظام يا خودشان. لازم شد اين دستخط را به شما بنويسم؛ اولاً بعد از فوت مرحوم امير مکرر گفتم و نوشتم بر من واجب است حفظ و نگاهداري اولاد او که در سر خدمت جان داده است و هرگز راضي نمي شوم ذره يي بي احترامي نسبت به آنها شود، يا کسي بخواهد کج حسابي به آنها بکند، يا کسي بخواهد خيال تصرف منصب هاي آنها را داشته باشد. از اين جهت ها و خيالات حالا هم مي نويسم؛ آسوده خاطر باشند. اين دستخط را به همه اولاد او نشان بده و به خصوص کارهاي آنها را به شما سپرده بودم، حالا هم مي سپارم...»4در ادبيات سياسي ايران، تا قبل از نگارش اين نامه، هرگز از هيچ يک از پادشاهان ايران، نسبت به نوکر و درباريان، کلمه يي و کلامي چنين قدرشناسانه ديده نشده است؛ «او که در سر خدمت جان داده است.» پادشاه غافلي که در فرمان قتل امير به حاج علي خان فراشباشي مي نگارد؛ «مامور است که به فين کاشان رفته ميرزاتقي خان فراهاني را راحت نمايد و در انجام اين ماموريت بين الاقران مفتخر به مراحم خسرواني مستظهر بوده باشد.»5 در سال 1302 قمري در پاسخ نامه انتقادآميز عبدالوهاب خان بدر آصف الدوله حاکم خراسان مي نويسد؛ «آصف الدوله، ما حالا تازه کار نيستيم که از بعضي عرايض و حرف هاي نوکري دولتخواه مثل شما رنجش حاصل کنيم. مي دانيم که همه از روي صحت و شفقت دولت و نظم مملکت است. اگر اول دولت تجربه حالا را داشتيم، هرگز ميرزاتقي خان اميرنظام عزل نمي شد، بلکه الي حال زنده بود و خدمت مي کرد.»6 و باز هم شاه اذعان مي کند که او خدمتگزار ملت بود.

اگر خواستيد عظمت و اقتدار امير را بدانيد، از نوکر خطاب کردن اميرنظام گروسي و عبدالوهاب خان بدر آصف الدوله، درخواهيد يافت نوکر، نوکر بود و قدر و منزلتش را فقط شاه معلوم مي ساخت و بس.

فساد، زاييده استبداد است و بيدادي که بر اين ملک و ملت رفت، آنچنان بود که از عهدنامه ترکمانچاي و گلستان گرفته تا افغانستان، به ايران و ايراني تحميل شد و آن بخش ها جدا شد تا جاهل و غافلي چون ناصرالدين شاه بر سرير قدرت باقي بماند و سرانجام صفير گلوله ستم کشيده يي، او را در حرم حضرت عبدالعظيم حسني(ع) به خاک افکند و مسير تاريخ ايران را تغيير داد.

خاندان مقدم

اگر خواستيد از خاندان باکفايت مقدم بدانيد، لازم نيست راه دوري برويد، کافي است تورقي در ميان 15 سال خاطرات محمدحسن خان اعتمادالسلطنه عموي پدري مهندس محسن مقدم و برادر عبدالعلي خان اديب الملک و پسر دوم حاج علي خان فراشباشي بکنيد تا دريابيد چه در و گوهرهايي در اين مملکت بر اين مردم نگون بخت سلطه داشته و با دريافت القاب پرطمطراق، در قبال خيانت جد اعلايشان، چگونه به ثروت بيکران دست يافته و فرزندان آنان، بيش از يک قرن پيش به فرنگستان رفته و تحصيل کرده اند، تا ما بدانيم آنان مصدر چه خدماتي شده اند و نسل بيگانه با تاريخ حقيقي اين ملت بلاکشيده،اينچنين چشم بسته زبان به تحسين بگشايند.

محمدحسن خان اعتمادالسلطنه که در ابتدا لقبش صنيع الدوله بود، سرانجام لقب پدرش را از ناصرالدين شاه دريافت کرد و ملقب به اعتمادالسلطنه شد و در سفر و حضر، همه روزه در رکاب شاه، روزنامه و کتاب مي خواند، درباره مرگ برادرش عبدالعلي خان اديب الملک مي نويسد؛ «پنجشنبه 28 محرم سنه 1303 قمري؛ واي از اين روز. صبح من بيچاره دواي جوش خورده بودم. احوالم خوب نبود. بعد از خوردن آش ساده، بيرون رفتم بخوابم. قدري خوابيدم. يک وقت ديدم اهل خانه بالاي سرم ايستاده است. هيچ مسبوق نبود که بيرون بيايد، خيلي از اين فقره پريشان شدم. پرسيدم چه خبر است؟ گفت اديب الملک برادرت بدحال است. تو را خواسته. کاغذ هم محمدباقرخان پسرش نوشته است. کاغذ را خواندم. ديدم نوشته است اديب الملک مرد... مرحوم اخوي موسوم به عبدالعلي خان و ملقب به اديب الملک بود. پسر اول پدرم بود. مرحوم اخوي 57 سال داشت. 10 سال قبل در حکومت قم سکته ناقص کرده بود. از آن به بعد افراط در معاجين کوچوله و غيره مي کرد و از بيکاري و خانه نشيني با زن ها زياد محشور بود. تازه هم يک زن ديگر گرفته بود که 40 روز زيادتر نيست...»7

و از اينها جالب تر، بخوانيد روايت هاي عمو و برادرزاده را، که پدر همين آقاي مهندس محسن مقدم باشد؛ «دوشنبه هشتم رمضان سنه 1307 قمري؛ شاه دوشان تپه تشريف بردند. عصري خانه امين السلطان رفتم. چون لقب احتساب الملکي به استدعاي من به تقي خان اخوي زاده مرحمت شده بود، در صدر عريضه من دستخط خطاب به امين السلطان بود، به اين جهت رفتم که فرمانش را بدهد بنويسند...»8

يکشنبه 29 رجب سنه 1309 قمري؛ «... بندگان همايون مذمت مي فرمودند. ميرزا سيدعبدالله که انتظام السلطنه شده با شاهزاده رئيس احتساب از احتساب که... مهندس باشد، عرض کرده اند احتساب الملک 4300 تومان باقي... دارد. اگرچه به من ربطي ندارد، اما باز عرض کردم هرگاه احتساب الملک باقي داشته باشد، از يک تومان تا 100 هزار تومان من مي دهم. با وجودي که برادرزاده هاي من خوش ذات نيستند، باز لابدم که حمايت و رعايت از آنها بکنم...»9

جمعه چهارم شعبان سنه 1309 قمري؛ «... احتساب الملک آمد. مرا به زور خانه امين السلطان به جهت گرفتن شمسه به جهت خودش برد. امين السلطان باغ بود. آنجا رفتم. همين که عنوان مطلب را کردم، روبه روي احتساب الملک به من گفت؛ اين همه خودکشي چرا براي اينها مي کنيد؟ در صورتي که اينها از همه بيشتر بد مي گويند. چاره چه است؟ برادرزاده من هستند...»10

شنبه 26 جمادي الثاني سنه 1310؛ «... امشب احتساب الملک، من و حکيم طلوزان را وعده خواسته بود. از آنجا که مي دانم اين دعوت بي جهت نيست، باز طمعي يا منظور ديگري دارند، عذر خواستم...»11

پنجشنبه هفتم رمضان سنه 1311 قمري؛ «... احتساب الملک دستخطي صادر کرده است که حامل خلعت فوق العاده براي وليعهد باشد. باز مرا مثل بز اخفش جلو انداخت. به خانه صدراعظم برد که شفاعتي از او بنمايم. اگرچه مي دانستم صدراعظم شب جمعه است، نخواهد نشست... محض اينکه گمان نکند که طفره است، چون اين اولادهاي اخوي مرحوم بسيار لوس تشريف دارند، با هم در خانه صدراعظم رفتيم، گفتند نيست، مراجعت کرديم.»12

قبل از آنکه به خدمات سراسر مشعشع حاجي علي خان حاجب الدوله قاتل امير بپردازم، بد نيست نگاهي به حکم احتساب الملکي نوه او بيندازيم تا برايتان بگويم، اين جناب چه کاره بودند؛ او در سال 1307 هجري قمري، باز هم توسط عمويش محمدحسن خان، پس از دريافت اين حکم رياست اداره احتساب را عهده دار شد؛ «محمدتقي خان پيشخدمت خاصه شريفه ولد مرحوم اديب الملک که از بدايت عمر تاکنون در خلوت خاص همايون مشغول خدمت و مشمول نظر مرحمت و تربيت ملوکانه است و از چند گاه قبل برحسب انتخاب اعتمادالسلطنه وزير انطباعات و دارالترجمه دولتي و مترجم مخصوص حضور همايوني به نيابت کل اداره احتسابيه شهر دارالخلافه برقرار شده، در اين ايام نيز حسب استدعاي اعتمادالسلطنه تصويب جناب مستطاب امين السطان وزيراعظم به لقب احتساب الملکي ملقب و مفتخر شد.»13

احتساب الملک تا ماه رجب 1309 مسوول احتساب (بخوانيد شهرداري امروز) بود و طي اين دو سال و همچنين خدمات شايان توجه پدرش اديب الملک و پدربزرگش حاجب الدوله، چنان بار خود را بست که فرزندانش رهسپار ديار فرنگستان شدند تا علم و سواد بياموزند و خودش خانه يي را فراهم ساخت که اگر امروز به ديدن آن برويد، از زيبايي آن انگشت به دهان باقي خواهيد ماند و جالب آنکه قسمت اعظم اين خانه در خيابان کشي هاي اوايل قرن حاضر از بين رفت و آنچه باقي مانده فقط بخشي از اين خانه زيبا و رويايي است.

و اما حاج علي خان فراشباشي قاتل شادروان، زنده ياد ميرزاتقي خان اميرکبير کسي که امروز عکس اش در کنار فرزند و نوه اش در موزه يي که نبيره اش به يادگار گذاشته، به ما پوزخند مي زند که در اين ديار کي به کيه؟ چه فرقي است ميان اميرکبير و ميرزاآقاخان نوري و صدراعظم هاي بعد از آن؟ کسي در اين روزگار رگ غيرتش نمي جنبد و اصلاً بي خيال اين حرف ها. امير را کشتند که کشتند، يکي ديگر، مگر در اين ديار قبل و بعد آن در دوران سلطه شاهان، اين کار بي سابقه بوده است؟ از ميرزا ابراهيم خان کلانتر گرفته تا نخست وزيران دوران پهلوي ها، اميرکبير هم مثل آنان. حالا يک خيابان و يک پارک و يک دانشگاه را به نامش گذارديم، شما ديگر مته به خشخاش نگذاريد، چه اشکالي دارد عکس قاتل او به خاطر خدمات نبيره اش- که همواره در فرهنگستان سير و سياحت ها کرده- زينت بخش ديوار خانه اش شود؟ نسل حاضر که نمي دانند و اطلاع ندارند و هکذا اگر اطلاع هم داشته باشند، چه فرقي مي کند؟ کي به کيه، تاريکيه،

فرانسوي ها بيکار هستند که بعد از گذشت بيش از نيم قرن از پايان جنگ جهاني دوم بر سر اينکه مارشال پتن خادم بود يا خائن دعوا مي کنند. به همين گونه ناپلئون بناپارت و خون آشامي چون استالين که خون ميليون ها انسان را در روسيه شوروي به زمين ريخت و سران حزب کمونيست را به دادگاه کشاند تا بگويند از اول به آرمان لنين خيانت کرده و مزدور اجنبي و امپرياليسم و نظام کاپيتاليستي بوده اند، تا اعدام شان موجه جلوه گر شود. و هنوز به رغم فروپاشي شوروي، عده يي عکس هاي استالين را هنگام تظاهرات بالا مي برند تا بگويند او خادم بود. چرا بايد آويختن عکس قاتل اميرکبير براي من آنچنان مهم باشد که چند شب نخوابم و آنقدر کلنگ به مغز خود بزنم تا اين مطلب را قلمي سازم؟ روي سخنم با مسوولان دانشگاه تهران است؛ گويند؛ شخصي گوسفندي را دزديد و گوشت آن را ميان فقرا تقسيم کرد. در مقام مذمت به او گفتند؛ اين چه کاري است که کرده يي، گفت؛ ثواب اطعام مساکين، به عقاب دزدي گوسفند به در شده، کله و پاچه اش براي من مي ماند. حتماً در اين ميان از آن خون به ناحق ريخته و ثروت بادآورده آن، حالا موزه يي ساخته و پرداخته شده و رئيس دانشگاه تهران آن را افتتاح کرده. شايد کلاهي از نمد فراهم آمده از اين اعتبار به دست آمده و بر سر خانواده مقدم برود. حاشا و کلا که آنچه باقي مي ماند همان ننگ ابدي است که عبدالعلي خان اديب الملک به پدرش نگاشته است و بس. اما حاج علي خان فراشباشي که روايت را به قلم فرزندش محمدحسن مي خوانيم تا بدانيم عمق فاجعه تا کجاست و چرا چنين برآشفته ام از اين کار عجيب، آن هم به وسيله و تاييد رئيس بزرگ ترين دارالفنون کشور؛ «شنبه يازدهم جمادي الاول سنه 1303 قمري؛ «شاه سوار نشدند... به من فرمودند شب حاضر باشم... قبل از ناهار صحبت محراب خان خواجه انيس الدوله شد که خيلي مسن است. من عرض کردم اين خواجه سياه هر وقت مرا مي بيند منت زيادي به من مي گذارد که پدرت را شاه مرحوم يعني محمدشاه مي خواست بکشد در اين جاجرود. من از طرف حاجي ميرزا آقاسي صدراعظم که آن سفر ملتزم رکاب نبود و در نجف آباد، در قريه خود بود، دو ساعته چاپاري جاجرود آمدم. شاه را مانع شدم که پدرت را نکشد. شاهنشاه فرمودند که محمدشاه بسيار نوکرهاي خود را دوست مي داشت، به خصوص پدر تو را که از طفوليت با او بزرگ شده بود و ناظرش بود. هرگز او را نمي کشت. ميرزا آقاسي از شدت حسدي که داشت ميان شاه مرحوم و امرا را تفتين مي کرد...»14

اصل ماجرا را اعتمادالسلطنه نقل کرده است که چرا محمدشاه قصد کشتن پدرش را داشت. ماجرا از اين قرار بود؛ «حاج علي خان در وليعهدي محمدميرزا غمحمدشاه بعديف سمت صندوقداري او را يافت و پس از اينکه به سلطنت رسيد، تا مدتي سمت خوانسالار (ناظري) دربار را که از مشاغل مهمه آن زمان بوده، داشت. در اواخر عمر محمدشاه (1261 قمري) زوجه ديگر او يعني مادر عباس ميرزا ملک آرا از حاج علي خان به علت حيف و ميلي که در اموال خود مشاهده کرده بود، به شاه شکايت برد و شاه او را چوب زد و داغ کرد و از شغل نظارت انداخت و تمام اموال او را گرفت. در يکي از مراسلاتي که حاج ميرزا آقاسي در همين هنگام که حاج علي خان مغضوب و اموالش مورد مصادره قرار گرفته بود به محمدشاه نوشته، اين عبارات در آن ديده مي شود؛ در باب علي خان ناظر عرض مي شود که پدرش به جهت خلاف با بنده رفت و در مراغه وفات يافت و خودش به واسطه خيانت به مال پادشاه دين پناه روحنا فداه گرفتار آمد، زيادتر نترسانند که او هم تلف شود، همه مال ها از بين مي رود. به آرام و استادي مال ها را از او بخواهند.»

حاج علي خان از نياوران گريخت و به قم رفت و در حرم حضرت معصومه(س) بست نشست. او با مهدعليا همسر محمدشاه و مادر ناصرالدين شاه ارتباط بسيار نزديک داشته و محمدشاه از اين قضيه کاملاً مسبوق و مستحضر مي شود و براي خاطر اين موضوع قصد کشتن او را داشته است.15 ارتباط مهدعليا با حاج علي خان بر چه پايه يي بود؟ محراب خان خواجه او را نجات داد، اما ناصرالدين شاه که به محمدحسن خان اعتمادالسلطنه ابراز مي دارد؛ محمدشاه نوکرهايش را دوست مي داشت، به رغم آنکه به مدت 10 سال فراشباشي شاه بود، پس از عزل صدراعظم خيانت پيشه اش ميرزاآقان خان نوري

- همدست ديگر حاج علي خان براي به شهادت رساندن امير- او را مورد غضب قرار داده و به گلپايگان تبعيد کرد، اما به وساطت مهدعليا، مورد عفو قرار گرفت و لقب ضياءالملک را از شاه دريافت کرد. پاسخ ارتباط مهدعليا را با حاج علي خان دريافتيد؟

اعتمادالسلطنه بار ديگر روايتي از فرار پدرش را روشن تر بيان مي کند؛ «شنبه 24 رجب سنه 1305 قمري؛ امروز وارد قم شديم... حاجي سيدصفي که پيرمرد 80ساله يي است و عموي صاحبخانه و با پدرم نهايت خصوصيت را داشته با چند نفر از اولادش ديدن آمد. جهت خصوصيت اين سيد با پدرم اين بود؛ سه سال قبل از فوت محمدشاه که پدرم خوانسالار بود، به واسطه تهمتي مردود شد. از وحشت، هشت ساعته از نياوران شميران به قم آمد. در جوار حضرت معصومه بستي شد. اين سيد که زيارتنامه خوان و خادم بود و خانه اش در جوار حرم و داخل بست است، پدرم را پذيرفت و پرستاري کرد. حاکم صدر اردبيلي که طريقه درويشي و بي ديني داشت، شاه به او نوشت او را از بست بيرونش بکشيد و مغلولاً غبا غل و زنجيرف به طهرانش فرستيد و همين کار را در حق او کرد. سيد با جمعي از اولادش به کمک او برخاستند. سر سيد در اين مقدمه شکسته شد و اين خدمت سيد هميشه منظور پدر من بود. اگرچه پدرم را به طهران آوردند و يک سال در زندان ديوان به زنجيرش کشيدند، اما خونش را نريختند و بعد مرخص عتباتش نمودند...» 16

ديگر جاي انکاري باقي نمي ماند. اما خيانت حاج علي خان فراشباشي به امير؛ در نيمه ربيع الثاني 1265 قمري، بنا به تحريک عده يي، فوج قهرمانيه در طهران شورش کرد و اگر به احترام عزت الدوله خواهر شاه و همسر امير نبود، او در اين غائله کشته مي شد، اما با صلاحديد ناصرالدين شاه فتنه به گونه يي خوابيد. ماجرا را به قلم مرحوم فريدون آدميت بخوانيم؛ «بيش از چهار ماه و نيم از حکومت ميرزاتقي خان نگذشته بود که فتنه دامنه داري براي انداختن او در طهران برپا شد. سلسله جنبانان اصلي برخي از امرا و اعيان دربار بودند و عامل آن دو هزار و پانصد سرباز آذربايجاني پاسدار ارک دولتي که رشوه گرفتند و علم طغيان برافراشتند. در اين کار اسماعيل خان فراشباشي و آغا بهرام خواجه امير ديوانخانه نيز دست داشتند. روز شانزدهم ربيع الثاني 1265 سربازان آذربايجاني رو به خانه امير آوردند و عزل او را خواستار گرديدند. روز بعد آتش فتنه بالا گرفت. زد و خورد ميان سربازان و نگهبانان سراي امير واقع شد که به کشته شدن دو تن از گماشتگان امير منجر گرديد. افواج ياغي خاصه فوج قهرمانيه در عزل و اعدام امير پافشاري کردند. حتي برخي از درباريان پيشنهاد برکناري ميرزاتقي خان را از صدارت به شاه نمودند.»

امير با تدبير بر اين فتنه سلطه يافت و به دليل کمک هاي ميرزاآقاخان نوري و حاجي علي خان- غافل از اينکه هر دو آنان در اين فتنه به گونه يي دخيل بودند- ملقب به اعتمادالدوله و فراشباشي شدند و حاجي علي خان جاي اسماعيل خان فراشباشي را گرفت و فراشباشي دربار شد.

باطن خيانت پيشه حاج علي خان که در زمان محمدشاه قصد جانش را کردند و در دوره ناصرالدين شاه پس از عزل ميرزاآقاخان به تبعيد رفت در توطئه يي که عوامل داخلي همچون شيرخان عين الملک قاجار، ميرزاآقاخان نوري، مهدعليا مادر ناصرالدين شاه و سفراي روس و انگليس و همچنين عوامل ذي نفوذ ديگري ماموريت يافت تا جان امير را بستاند و چنين کرد و بدنامي ابدي را براي خود و خانواده اش - همان گونه که اديب الملک نوشته است - خريد.

به کجا اين درد را بايد برد

«گر نادره معدوم شود، هيچ عجب نيست.» در سيمايي که چهره هاي منفي فيلم ها و سريال ها نام هاي اصيل ايراني همچون فرهاد، آرش، کيومرث و امثالهم دارند و به گفته دبيرکل اتحاديه انجمن اسلامي دانش آموزان «توليد نوشت افزار جومونگ» نشانه ضعف مديران فرهنگي قلمداد شده و تاکيد کرده اند؛ «وقتي اساطير و قهرمانان افسانه يي ايران زمين اين گونه مظلوم واقع مي شوند به ناگزير شخصيت هاي مبهم، دسته دوم و مبتدي بيگانگان براي دانش آموزان تبديل به اسطوره مي شوند.»18 بايد شعر مرحوم ملک الشعراي بهار مصداق پيدا کند.

نه، عجبي ندارد. حاصل اين مديريت و اين ديدگاه ها ثمري جز اين ندارد که عکس قاتل امير را به ديوار بياويزند و کک کسي نگزد. به کجا بايد اين درد را برد؟ به راستي که؛ گر اين تير از ترکش رستمي است، نه بر مرده، بر زنده بايد گريست.

و مخلص کلام آنکه؛ اين گونه ندانم کاري ها حاصلي جز بي تفاوتي، پشت پا زدن به افتخارات ملي، هويت زدايي ايران و ايراني، روآوري به قهرمان سازي هاي بيگانگان و دشمنان اين ملک و ملت نداشته و ندارد.

درباره ناپلئون بناپارت تا به حال در فرانسه- آن گونه که افواهاً شنيده ام- بيش از دو هزار جلد کتاب چاپ شده است؛ از لحظه تولدش تا تبعيد به سنت هلن و حتي معشوقه هايش از ژوزفين گرفته تا دزيره کلاري. به همين گونه مارشال پتن که صدها جلد کتاب درباره تسليم کردن پاريس به دول محور نگاشته اند و همچنين مارشال استالين براي عده يي در سراسر جهان قهرمان ملي است و بين خائن و خادم بودن آنها در فرانسه و روسيه همواره دعوا است. آيا درباره خادم بودن اميرکبير هيچ ايراني پاک نهادي شک دارد؟

تعداد کتاب هايي که درباره امير و خدماتش در ايران چاپ شده به عدد انگشتان دو دست هم نمي رسد و اين در حالي است که نعل وارونه هايي چون «قبله عالم» به قلم عباس امانت و ترجمه حسن کامشاد نيز به بازار آمده اند تا مقدم و مقدم ها تنها نباشند و برخي تعريف و تمجيدها از سوي برخي نام آشنايان اهل قلم در روزگار ما،

چهره تابناک امير نه از سر شيفتگي و ارادت محض و کورکورانه بلکه به شهادت اسناد تاريخي مخدوش شدني نيست و خدمات او ملحوظ نظر هر ايراني وطن پرست است. چه عباس امانت با آن سوابق فرقه يي تلاش کند و چه مهندس محسن مقدم ترسيم کند، فرقي نمي کند.

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد/ از رونق بازار آفتاب نکاهد.

پي نوشت ها؛-------------------------

ص 230، به کوشش محمد مشيري، انتشارات وحيد، 1349، تهران. اين کتاب در سال 1357 از سوي انتشارات روزبهان تجديد چاپ شد و نکته ديگر محمدحسن خان اعتمادالسلطنه برادر عبدالعلي خان اديب الملک و هر دو فرزندان حاج علي خان فراشباشي بودند.


ص 365، به کوشش ايرج افشار، انتشارات توس، 1363، تهران


صص 375- 374 ، زوار 1363، تهران


1- آدميت، فريدون، اميرکبير و ايران، ص 734، انتشارات خوارزمي، چاپ ششم، 1361، تهران 2- اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان، صدرالتواريخ، 3- اقبال آشتياني، عباس، ميرزاتقي خان اميرکبير، 4- اسناد و نامه هاي اميرکبير، ص 98، نگارش و تدوين سيدعلي آل داود، سازمان اسناد ملي ايران، 1379، تهران 5- آدميت، همان، ص 725 6- آدميت، همان، ص 759 7- اعتمادالسلطنه روزنامه خاطرات، صص 389- 388، انتشارات اميرکبير، 1357، تهران. راجع به معاجين کوچوله ذکر اين نکته بد نيست که باز هم به نقل از اعتمادالسلطنه گفته شود؛ شنبه 5 شوال سنه 1302،... سي و دو سال قبل که اينجا آمديم، والده هم افجه آمده بود. اديب الملک شراب را در اينجا توبه کرده، اسباب رفتن کربلاي خود را فراهم آورد.» (ص 373) خدا را شکر که اين جناب 32 سال قبل ترک شراب گفته، اما به گفته برادرش هنگام مرگ معاجين کوچوله مي خورد و با زنان هم بسيار محشور بود. خون به ناحق ريخته امير، چه رهاوردهايي که براي خاندان مقدم نداشت. 8 ، 9 ، 10 ، 11 و 12 اعتمادالسلطنه، صص 697 ، 795 ، 796 ، 844 و 939 13- نوربخش، مسعود، تهران به روايت تاريخ، ج دوم، ص 926، انتشارات علم، 1380، تهران و آن به نقل از روزنامه ايران، شماره 717، بيست و نهم رمضان 1307 14- روزنامه خاطرات، ص 410 15- بامداد، مهدي، شرح حال رجال ايران، ج 2، 16- اعتمادالسلطنه، ص 558 17- اميرکبير و ايران، ص 198 18- همشهري، 18 شهريور 1388، ص 5

فرهاد رهبر موزه مقدم را افتتاح کرد

پنجم مردادماه امسال اولين موزه دانشگاهي توسط فرهاد رهبر رئيس دانشگاه تهران افتتاح شد. به گزارش برنا اين موزه منزل مسکوني دکتر محسن مقدم بود که وي در سال 1366 درگذشت. وي وصيت کرده بود اين موزه در اختيار دانشگاه تهران قرارگيرد.

فرهاد رهبر رئيس دانشگاه تهران در حاشيه مراسم گشايش موزه مقدم گفت؛ بدون شک کار مرحوم مقدم يک اقدام بسيار ارزشمند در گسترش و فراگيري علم و دانش است.

وي افزود؛ با افتتاح موزه مقدم بسياري از پژوهش هاي باستان شناسان از اين پس با کمترين هزينه در اين موزه انجام مي شود.

در ادامه ثقفي مديرکل موزه هاي دانشگاه تهران با ارائه گزارشي از تاريخچه موزه مقدم گفت؛ استاد محسن مقدم فرزند دوم احتساب الملک يکي از بزرگان دوره قاجار بود. پدر وي مسوول تشريفات سه پادشاه يعني مظفرالدين شاه، محمدعلي شاه و احمدشاه بوده است و برادر بزرگ وي حسن مقدم يکي از بزرگان ادب و نويسنده کتاب جعفرخان از فرنگ برگشته است، بود.وي تصريح کرد؛ محسن مقدم برخلاف برادر خود رشته هنر را برگزيد و سال ها در فرانسه اقامت کرد و سپس با يک خانم فرانسوي بلغاري تبار ازدواج کرده و راهي ايران شد و با توجه به روابط فعال علمي که خانواده وي داشت و فعاليت هاي علمي که خود داشت به عنوان استاد وارد دانشکده هنر دانشگاه تهران شد.

ثقفي تصريح کرد؛ دکتر جمع آوري کلکسيون را از 16سالگي شروع کرد و با توجه به اسناد موجود بيشتر اشياي کلکسيون استاد مقدم توسط وي خريداري شده است.وي ادامه داد؛ دکتر مقدم 15 سال قبل از فوت خود در وصيتنامه يي محضري منزل مسکوني و کلکسيون خود را وقف دانشجويان و اساتيد دانشکده هنر کرد. اين موزه درحالي افتتاح شد که کسي توجه نکرد که تابلوي بزرگي که در اتاق موزه نصب شده و سلسله اين خاندان را نشان مي دهد، عکس حاج علي خان فراشباشي مقدم مراغه يي ملقب به اعتمادالسلطنه است که مامور قتل ميرزا تقي خان اميرکبير بود. يکي از فرزندان حاج علي خان، عبدالعلي خان اديب الملک است. وقتي در سال 1281 قمري چهار سال قبل از انقلاب مشروطه، حاج علي به پاس خدماتش وزير عدليه شد، اديب الملک معاون وي شد.

پسر اديب الممالک محمدتقي خان همين پدر آقاي محسن مقدم است که او هم از خدمتگزاران سلسله قاجار بود و شهردار تهران شد و لقب احتساب الملک را به او دادند. به همين دليل ساختمان موزه به ساختمان احتسابيه معروف شده بود.

از مسوولان دانشگاه تهران انتظار مي رفت حداقل توضيحي درباره گذشته تاريخي شخصيت هاي به نمايش گذاشته شده بدهند تا بازديدکنندگان با هويت تاريخي وارونه يي روبه رو نشوند.

ماجراي قتل اميرکبير

اميرکبير با قصد نجات کشور به ضرورت اصلاحاتي در مناسبات جاري آن زمان رسيده بود. اما مخالفان وي که اقدامات اصلاحگرايانه وي را برنمي تابيدند، دست به توطئه عليه وي زدند و پس از برکناري وي از صدارت حکم قتل وي را از ناصرالدين شاه در حال مستي گرفتند. مهدعليا مادرشاه با فريب امينه اقدس سوگلي ترتيبي داد تا ناصرالدين شاه در حال مستي حکم قتل امير را امضا کند. متن حکم چنين بود؛ «چاکر آستان ملائک پاسبان، فدوي خاص دولت ابدمدت، حاج علي خان پيشخدمت خاصه، فراشباشي دربار سپهر اقتدار مامور است که به فين کاشان رفته ميرزا تقي خان فراهاني را راحت کند. در انجام اين ماموريت بين الاقران مفتخر و به مراحم خسرواني مستظهر بوده باشد.»

همان شب فراشباشي با چندتن همراه به سمت کاشان حرکت مي کند. صبح روز جمعه امير را در حمام مي يابد و حکم قتل را به وي نشان مي دهد. بدون اينکه اجازه ديدن خانواده اش را به وي بدهد همان جا حکم را اجرا مي کند.

گويند امير که چاره يي نداشت، مي گويد رگ دو دستش را باز کنند و از اين طريق فرمان را اجرا کنند. در حالي که خون زيادي از رگ وي رفته بود و ضعف بر او غلبه کرد، حاج علي خان حوصله نکرد و دستور داد پارچه در گلوي امير فرو برده و او را خفه کردند.

امير رفت اما دارالفنوني که او تاسيس کرد برجا ماند. بسياري از ايرانيان در اين مدرسه دانش آموختند. از جمله محمدحسن خان فرزند حاج علي خان قاتل اميرکبير در اين مدرسه درس خواند و سپس به اروپا رفت تا ادامه تحصيل بدهد. 17 سال پس از قتل اميرکبير مردم به اين نتيجه رسيدند که با استبداد شاهان قاجار کار به جايي نمي رسد و دست به انقلاب مشروطه زدند. اکنون پس از گذشت بيش از يک قرن از آن روزگاران، ديگر کسي قاتل اميرکبير را نمي شناسد.

منزلت هنر

موزه مقدم نشان از زحمات گرانقدر استاد دانشگاهي دارد که به کار خود علاقه داشت و از سر ذوق و حوصله خانه پدري را که مي شد از کنارش ميلياردها تومان درآمد کسب کرد و برجي عظيم در زمين بزرگ آن ساخت- آنچنان که کرده اند و مي کنند- به موزه يي ماندگار تبديل کرد. محسن مقدم که خود در زمينه باستان شناسي نيز فعاليت داشت، از گوشه و کنار اشيا و آثار قديمي و هنري را خريداري مي کرد و در گوشه يي از اين خانه ميراثي آن را به کار مي گرفت. از کاشي هاي قديمي، تا تابلو و ابزار و آلات عتيقه تا ظرافت هاي معماري در اين خانه چشم بيننده را خيره مي کنند. به ويژه در تهراني که برج هاي سر به فلک کشيده و کوچه هاي پر از ساختمان و اتومبيل آن، فضا را بر شهروندان تنگ کرده است، وقتي وارد اين خانه مي شوي بي اختيار مسحور مي شوي. گذشته از ريشه هاي تاريخي قضيه که درخور اعتناست و نبايد به فراموشي سپرده شود، بايد از زحمات مرحوم محسن مقدم استاد هنر و ذوق و پشتکار ايشان قدرداني کرد. به همان ميزان که خيانت و جنايت حاج علي خان فراشباشي نابخشودني است، آفرينش زيبايي و خلاقيت نبيره او درخور تقدير و ستودني است.

محسن مقدم فرزند محمدتقي خان احتساب الملک است که او فرزند عبدالعلي خان اديب الملک فرزند حاج علي خان فراشباشي مقدم مراغه يي است.

منبع: روزنامه اعتماد

ارسال نظر

  • ناشناس

    نقشه مدرسه دارالفنون شکل برچم انگلیس است

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار