مصاحبه ای منتشر نشده از مرحوم شانه چی
قبل از مصاحبه یک بیوگرافی مختصر:
محمد مدیر شانه چی متولد 1301 در مشهد. جد او از موبدان زرتشتی در کرمان بوده است و خوابی می بیند و به مشهد آمده و مسلمان می شود. پدرش از مبارزین انقلاب مشروطه بوده است و خود نیز با حضور در کانون نشر حقایق اسلامی به مسئولیت استاد محمد تقی شریعتی وارد عرصه مبارزات سیاسی و مذهبی گردیده بود. بنا به خاطراتش در 30 تیر 1331 به تهران می آید و به شدت به هواداری از مصدق و مخالفت با آیت الله کاشانی مبادرت می ورزد و به مرور جذب جبهه ملی می شود. او در مقطع اوج گرفتن فعالیت گروه های مسلحانه در سالهای دهه پنجاه فعالیت های گسترده ای داشت و به حمایت مالی از آنها و دیگر مبارزین می پرداخت و با بسیاری از چهره های انقلابی همچون آیت الله طالقانی و مقام معظم رهبری هم روابط دوستانه ای داشت. با پیروزی انقلاب او به عنوان مسئول دفتر آیت الله طالقانی مشغول فعالیت می شود و با فوت ایشان به دلیل روابط گسترده ای که با برخی داشت، در شرایطی که هنوز منافقین در خاک کشور به فعالیت می پرداختند، به فرانسه فرار می کند. چهار فرزند او در دوران قبل و بعد از انقلاب در همراهی با چریک های فدایی خلق و مجاهدین خلق کشته شده اند. به نظر می رسد خود او چندان مدخلیتی در برنامه های این سازمان ها نداشته است و نام وی در لیست کسانی قرار گرفت که به دلیل آلوده نبودن دسشتان به خون، امکان بازگشت به ایران دارند. در سال 1376 بعد از آنکه خاتمی به دلیل مقاومت برخی نهادها موفق نمی شود او را به ایران بیاورد، آقای دعایی از سوی مقام معظم رهبری هماهنگی حضور او در ایران را انجام می دهد و شانه چی دیداری نیز با ایشان انجام می دهد که تا حدی که در خاطرش بود از آن دیدار برای ما گفته است که بخشهایی از آن را در ادامه تقدیم می کنم:
چه شد که به ایران آمدید؟
اکثر چیزها را فراموش کردهام بخصوص شدت درد کمرم مسائل را از یادم بردهاست نمیتوانم اطلاعات خوبی به شما بدهم چون از حافظهام بیرون رفتهاست. زمانیکه آقای خاتمی رئیس جمهورشد آقای خامنهای برای من نامه نوشتند که بیا .
من به دیدن آقای خامنهای در مسجد رفتم ایشان در مسجد دانشگاه نماز جماعت میخواند عدهای را به آنجا راه میدادند مرا نیز راه دادند و یکبار به آنجا رفتم . مرا در آغوش گرفتند و دستشان را پشت من زدند و گفتند که گفتند در آن شبهای سرد زمستان وقتی من ساعت دوازده شب از منبر به منزل ایشان میآمدم، خانم این آقا برای من چلوکباب داغ میآورد و بعد از این ملاقات دیگر من ایشان را ندیدم.
شما از کی مسئول امور دفتری آقای طالقانی شدید؟
بنده مشهدی بودم و خانمم تهرانی ، به همین دلیل از مشهد به تهران آمدم و از همان ابتدا چون همه را اسما و رسما میشناختم و اطلاع داشتم به دفتر ایشان رفتم . آقای طالقانی خیلی خوشحال شدند و گفتند که بیشتر به اینجا بیا و مراقب باش در اینجا حرفهای مضر انقلاب و اسلام گفته نشود و بهعنوان منصوب آقای طالقانی برای محافظت مشغول بهکار شدم.
کارهای دفتر دو نوع بود. یک کار مالی بود که من گفتهبودم به هیچوجه در امور مالی دخالت نمیکنم مبالغ بالایی درکار بود پانصدهزار تومان ، یک میلیون تومان .کارهای مالی بهدست شهپور و پسرش و یکی از افراد مؤتلفه بود .
کار شما در دفتر چه بود؟
من رئیس دفتر بودم. ملاقاتها را تنظیم میکردم. اتفاقا همان شب [فوت آیت الله طالقانی] من به آقایطالقانی گفتم که سفیر شوروی آمدهاست و من جواب درستی به او ندادهام ایشان گفتند بگو بیاید ببینیم حرف حسابش چیست. قرار گذاشتیم و آقای طالقانی که در منزل خودشان بودند بعد به منزل شهپور آمدند . شهپور منزل بزرگی در کوچهای در خیابان ایران داشت.
ایشان خانه ی پیچ شمرانش را دفتر کرده بود و در منزل شهپور ساکن شده بود ، از وضعیت خصوصی زندگی ایشان چه خاطره ای دارید؟
خیلی مقتصد بودند ، زندگی بسیار سادهای داشت غذاهای ساده مثل نان و پنیر ، نان و آبگوشت و آش میخورد .
از چه زمانی به آقای خامنهای آشنا شدید؟
از دوران نوجوانی . رابطهی خیلی صمیمی داشتیم . اصلا منزل من منزل او بود . طبقهی بالای خانهی ما برای مهمان بود ناشناس یا آشنا . چه من بودم چه نه ایشان به خانهی ما میآمد .
شما از خاطراتتان چیزی ننوشته اید؟
نه حافظه یاری نمیکند
شما با آقای مطهری نیز دوست بودید از خاطرات ایشان بفرمائید.
بله خیلی زیاد. ایشان هم مشهدی بودند . یک روز در زمستان صبح زود قبل از نماز صبح ایشان به درخانه من آمدند و گفتند به پول احتیاج دارم من رفتم و دیدم سه تومان بیشتر ندارم گفتم این را فقط دارم اما دو ساعت دیگر که مغازهها باز شود هرقدر بخواهید میتوانم بگیرم . آن مبلغ را گرفت و بعدا در یکی از جلساتی که من و ایشان هم حضور داشتیم آن را پس داد. و این پول را برای وضع حمل خانمش میخواست ما مرید چنین کسی بودیم که سه تومان هم در جیبش نداشت. خیلی مرد بزرگواری بود.
در خارج مشغول چه کاری بودید؟
ابتدا که به صورت قاچاقی به زاهدان رفتیم از زاهدان به یکی از شهرهای بلوچستان رفتیم و بعد با اتفاق یک سنی که طرفدار ما بود به پاریس رفتیم . در پاریس هم تجارت میکردیم در هر زمینهای . از آلمان که اجناسش ارزانتر بود خرید میکردم و در پاریس میفروختم .
شما تا چه زمانی رابطه تان با مجاهدین برقرار بود؟
تا زمانیکه منحرف نشدهبودند . خیلی از انقلاب نگذشته بود. آنها انتظارات و توقعات زیادی داشتند و من هم اعتراضم به آنها همین بود . توقع پستها و مقامات کارگشا داشتند از من توقعی نداشتند جز اینکه پشتیبانشان باشم . زمانی که به پاریس رفتم جزو هوادارانشان بودم اما عضو آنها هیچ گاه نشدم . بعد از انحرافشان هم ارتباطمان قطع شد و همان شخصی که از مجاهدین جدا شد و به پاریس رفت هم گاهی به دیدن من میآمد و هنوز هم آنجاست و نمیدانم چه میکند ، خانمش نیز خیلی سریع از او طلاق گرفت و به ایران بازگشت.
آقای صادق اسلامی را می شناختید ؟
بله خیلی خوب.
[اینجا سخنانی گفت که با خنده دوستان همراهم متوجه شد که نکته ای وجود دارد و آنها معرفی کردند که من نوه شهید اسلامی هستم، خیلی خوشحال شد، با اینکه برایش کمی دشوار بود اما ایستاد و مرا در آغوش گرفت و بوسید و توضیح داد که اینکه گفتم نادان بود منظورم این است که خیلی به مجاهدین ایراد می گرفت و آنها را منافق می دانست، نزد آقای طالقانی زیاد می آمد ولی میانه اش با رجوی و ... خوب نبود. اینها را گفت و دوباره برای ادامه مصاحبه روی صندلی نشست.]
ایشان هنوز زنده است؟
نه در انفجار حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید.
همان که گفتند در سرچشمه یک بمب منفجر شده است؟
بله، به هر حال اگر از ایشان کدورتی دارید حلالشان کنید.
نه از ایشان دلخوری ندارم که دوستش نیز داشتم خیلی زحمت کشید و خون دل خورد .
با دیگر اعضای موتلفه هم رفت و آمد داشتید؟
ok
برادرارجمند.سلام .همانطورکه استحضارداریدشهید لاجوردی بلحاظ تعهد وعلاقه ای که به امام ره وانقلاب داشتی کی ازسخت ترین مشاغل درابتدای انقلاب راقبول کرد که گلایه که هیچ خیلی ازدشمنی هارابرای خودش بجان خرید اما هیج کسی به حساسیت شغلی ایشان درآن زمان حساس دقت نمیکند خیلی ازتوقعات افراد غیر قابل اجرابوده.وشما هم بدانید رسم امانت داری این نیست که فقط بنویسید که ایشان ازشهید لاجوردی گله مند بود ولی گله های ایشان راننویسد این اتفاقا بیشترین جفابه شهید لاجوردی است خدا هردو رارحمت کند اما بهتراست رسم امانت داری راخصوصا درموردافرادی که خود درقید حیات نیستند که ازخود دفاع کنند رعایت کنیم.والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاة
خواهشا اصل ماجرا رو بزارید همین دارو دسته قدرت طلب ها بودند که کشور رو به این روز انداختند .حیف ایران عزیز که العان این طوری شده