روایت مردمی؛ بمباران فرودگاه مهرآباد در ۳۱ شهریور ۵۹

پارسینه: روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ با حمله زمینی و هوایی عراق به ایران جنگی آغاز شد که کسی تصورش را نمیکرد به طولانیترین جنگ کلاسیک قرن بیستم تبدیل شود. این رویداد هم تحولی تاریخی برای ایران و منطقه بود، و هم زندگی مردم عادی را تحت تاثیر قرار داد.
روایت جنگ و رشادتها میدان نبرد از زبان فرماندهان و رزمندگان بسیار گفته شده، اما آنچه کمتر به آن پرداخته شده بازتاب این رویداد سرنوشت ساز در زندگی روزمره مردم بوده است. غلام حسین شیخ الاسلامی که در زمان جنگ روزهای نوجوانی را طی میکرد، با ارسال عکسهایی که لحظاتی پس از بمباران فرودگاه مهرآباد از خانهاش در شهر زیبا برداشته است، به حال و هوای حاکم بر ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ پرداخته و از آنچه در آن روز گذشته برای « پارسینه » نوشته است:
چهارده سال داشتم و مشتاقانه منتظر شروع سال تحصیلی و رفتن به دبیرستان بودم. برخلاف دوران راهنمائی که برای رفتن به مدرسه میبایست از سرویس مدرسه و یا اتوبوسهای شرکت واحد استفاده میکردم و روزی بیش از یک ساعت را در راه سپری میکردم، دبیرستان جدید بسیار نزدیک بود و فقط نیاز به پنج دقیقه پیاده روی داشت.
هوای پایان تابستان معتدل و بسیار مطبوع بود. صندوق میوه پر از انار در گوشه اتاق بود. چند روز پیش به نمایشگاه بین المللی رفته بودیم که یکی از تفریحات آن دوران بود. مشغول تماشای عکسها در بروشورها و کاتالوگهایی که از غرفههای مختلف جمع آوری کرده بودم، شده بودم که صدای انفجار مهیبی را شنیدم.
تقریبا ساعت دو و ربع بعدازظهر بود. به طرف بالکن خانه دویدم و دیدم که دود عظیمی در اطراف فرودگاه مهرآباد به هوا برخاسته است. با توجه به فاصله مستقیم هفت کیلومتری تا فرودگاه، انفجار حدوداً ۲۰ ثانیه قبل اتفاق افتاده بود و دود آن کاملا مشخص بود.

بلافاصله دوربین آماتوری خود را برداشته و از آنچه در دوردست میدیدم عکس گرفتم. در آن زمان تلفن همراه برای گرفتن عکس و ویدیو موجود نبود و هنوز مرسوم نبود از هر اتفاق کوچک یا بزرگی تصویربرداری شود. بلافاصله رادیو را روشن کرده تا اخبار را بشنویم. رادیو هنوز مشغول پخش اخبار معمول خود بود و چیزی در مورد انفجار و آغاز جنگ نگفت. هیچ ایدهای در مورد عامل انفجارها نداشتم، ولی مشخص بود که آنها در اطراف فرودگاه رخ داده اند، چرا که قبلا بلند شدن یا فرودآمدن هواپیماها را از همان مکانی که دود انفجارها دیده میشد، میتوانستیم مشاهده کنیم. با وجود اطلاع نداشتن از منشا انفجار، مطمئن بودم که موضوع مهمی است به همین جهت از آنها عکس گرفتم. فورا با مادر خود که در آن سوی شهر بودند تماس گرفته که خوشبختانه سلامت بودند، ولی هیچ صدائی نشنیده بودند و اطلاعی از انفجارها نداشتند. چند ساعت بعد، ابوالحسن بنی صدر، رئیس جمهور وقت، از طریق رادیو و تلویزیون حمله عراقیها و شروع جنگ تحمیلی را رسما اعلام کرد.
آن روز و در حالی که با امید و آرزوهای فراوان برای ورود به دبیرستان آماده میشدم، هرگز تصور نمیکردم جنگی ویرانگر آغاز شده که قرار است هشت سال ادامه داشته باشد و سرنوشت من، مردم ایران، و مردم منطقه را دگرگون سازد.



من با تمام بچگی یادمه اون روز فقط پدر و مادرم رو صدا میزدم مخصوصا پدرم رو صدا هنوز تو گوشم هست مهرآباد رو بمباران کردن اضطراب پر چهره پدر بزرگ و مادر بزرگ و عمو ها و دایی هام موج میزد فقط یادمه عموم من و برادرم رو در بغلش محکم گرفته بود و برادرش رو صدا میکرد و ما از بالکن خونه مسیر دود رو نکاه میکردیم تپش قلب عمو رو هرگز فراموش نمیکنم و پدر بزرگ ها و عموها که. داشتن سوار ماشین میشدن تا خودشون رو به فرودگاه برسونن خانه ما کجا و فرودگاه کجا چه لحظه عجیب و طولانی بود وقتی ماشین پدر و مادرم و آنهارو دیدم همه همسایه ها و فامیل اشک میریختن وقتی آنها را دیده بودن من با تمام کودکی آن روز زشتی جنک را احساس کردم
با سلام محل دقیق انفجار هلی کوپتر سازی بود و دو بار انفجار رخ داد