گوناگون

ماجرای ازدواج هاشم بن عبدمناف، جد اعلای پیامبر

پارسینه: منبع: دائرة‌المعارف شبکه اسلامی

محمد بن عمر اسلمى گويد، قاسم بن عباس لهبى از قول پدرش، از عبد الله بن نوفل بن حارث نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است هاشم مرد شريفى بود و هموست كه از قيصر براى قريش پيمان گرفت كه در كمال امن و امان رفت و آمد كنند، و كسانى را هم كه در راه بودند با تعهد اين كه كالاهاى ايشان را بدون دريافت كرايه حمل كند موافق ساخت و قيصر در اين مورد براى هاشم فرمانى نوشت و براى نجاشى هم نامه نوشت تا اجازه دهد بازرگانان قريش به سرزمين حبشه رفت و آمد كنند.


هاشم با كاروانى تجارى كه كالاى بسيار داشت رهسپار شد و راه ايشان از مدينه بود و در بازار نبطيها فرود آمدند. اتفاقا وقتى بود كه بازار پر از كالا و مشترى بود، و هاشم و كاروانيان چيزهايى خريد و فروش كردند و متوجه شدند بانويى در جايى كه مشرف بر بازار است ايستاده دستور مى‏دهد برايش كالاهايى بخرند يا بفروشند، و هاشم متوجه شد كه او بانويى چابك و دورانديش و زيباست. پرسيد كه آيا همسر دارد يا بيوه است؟ گفتند: اكنون بيوه است قبلا همسر احيحة بن جلاح بوده براى او دو پسر به نامهاى عمرو و معبد زاييده سپس از يك ديگر جدا شده‏اند، و آن زن به واسطه شرف و منزلتى كه ميان قوم خود داشت با كسى ازدواج نمى‏كرد و شرط مى‏كرد فقط در صورتى ازدواج خواهد كرد كه اجازه طلاق به دست خودش باشد و هر گاه بخواهد بتواند از شوهر جدا شود، و آن زن سلمى دختر عمرو بن زيد بن لبيد بن خداش بن عامر بن غنم بن عدى بن نجار بود.

هاشم از او خواستگارى كرد و چون سلمى شرف و نسب هاشم را شناخت خود را به ازدواج او در آورد و هاشم به خانه او رفت و خوراكى فراوان تهيه كرد و همسفران خود را كه در كاروان بودند و چهل مرد قرشى و از رجال بنى عبد مناف، و بنى مخزوم و بنى سهم بودند، و گروهى از خزرجيها را دعوت كرد و چند روزى با اصحاب خود در مدينه ماند و سلمى به عبد المطّلب باردار شد و چون او را بزاد مقدارى موى سپيد در سر عبد المطلب بود و معروف به شيبة شد.

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار