دردسر عاشق شدن به دختر همسایه / بهارک ۱۶ سال داشت!
پارسینه: در حالی که سه فرزند قد و نیم قد داریم، از مدتی قبل همسرم سر ناسازگاری گذاشته و مدعی است من جلوی پیشرفت او را گرفته ام و نمیتواند به رویاهایش برسد، به همین دلیل تصمیم به طلاق دارد.
مرد جوان با بیان این که همسرم را دوست دارم، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسمآباد مشهد گفت: ۱۸ سال بیشتر نداشتم که عاشق «بهارک» شدم. آنها در همسایگی ما زندگی میکردند و من هر روز صبح سر کوچه میایستادم تا او را هنگام رفتن به مدرسه ببینم. حتی در روزهای سرد و برفی هم نمیتوانستم بدون دیدن او به مغازه پدرم بروم و کرکرهها را بالا بزنم.
خلاصه، پدرم زمانی که فهمید من عاشق دختر همسایه شده ام با توجه به شناختی که از خانواده آنها داشت، آستینها را بالا زد و به همراه مادرم به خواستگاری بهارک رفت. من تا مقطع راهنمایی درس خوانده بودم و بهارک هم قرار بود در اول دبیرستان ثبت نام کند که ما پای سفره عقد نشستیم و با یکدیگر ازدواج کردیم. رسیدن به بهارک بزرگترین آرزوی من بود و خیلی خوشحال بودم که او را به دست آورده ام. به همین دلیل هیچ گاه با خواسته هایش در زندگی مخالفت نمیکردم. فرزند اولمان به دنیا آمده بود که بهارک به پیشنهاد یکی از دوستانش تصمیم به ادامه تحصیل گرفت. اگرچه از صمیم قلب راضی به ادامه تحصیل او نبودم و اعتقاد داشتم بهارک باید وقت خودش را صرف خانه داری و تربیت فرزندمان بکند، اما نتوانستم در برابر خواسته اش مقاومت کنم و بدین ترتیب بهارک دیپلم گرفت. او دیگر وقت زیادی برای خانواده اش نداشت و تنها به آزمون سراسری و شرکت در کنکور میاندیشید.
خلاصه، بداخلاقی هایش شروع شد و برای تحصیل در دانشگاه پافشاری کرد. بالاخره در رشته رادیولوژی پذیرفته شد و ادامه تحصیل داد. دیگر به من و فرزندانم هیچ توجهی نداشت، حتی روابط عاطفی ما بسیار سرد شده بود. همزمان با پایان دوره کارشناسی، سومین فرزندمان نیز به دنیا آمد. گرفتاریهای من در خانه برای رسیدگی به امور بچهها آن قدر زیاد شده بود که دیگر حتی نمیتوانستم سر کار بروم. با این همه همسرم سر ناسازگاری گذاشته و قصد دارد از من طلاق بگیرد. او مدعی است من جلوی پیشرفت او را گرفته ام و نمیتواند این گونه با من زندگی کند. در حالی که من و فرزندانم قربانی آرزوهای او شده ایم و ...
خلاصه، پدرم زمانی که فهمید من عاشق دختر همسایه شده ام با توجه به شناختی که از خانواده آنها داشت، آستینها را بالا زد و به همراه مادرم به خواستگاری بهارک رفت. من تا مقطع راهنمایی درس خوانده بودم و بهارک هم قرار بود در اول دبیرستان ثبت نام کند که ما پای سفره عقد نشستیم و با یکدیگر ازدواج کردیم. رسیدن به بهارک بزرگترین آرزوی من بود و خیلی خوشحال بودم که او را به دست آورده ام. به همین دلیل هیچ گاه با خواسته هایش در زندگی مخالفت نمیکردم. فرزند اولمان به دنیا آمده بود که بهارک به پیشنهاد یکی از دوستانش تصمیم به ادامه تحصیل گرفت. اگرچه از صمیم قلب راضی به ادامه تحصیل او نبودم و اعتقاد داشتم بهارک باید وقت خودش را صرف خانه داری و تربیت فرزندمان بکند، اما نتوانستم در برابر خواسته اش مقاومت کنم و بدین ترتیب بهارک دیپلم گرفت. او دیگر وقت زیادی برای خانواده اش نداشت و تنها به آزمون سراسری و شرکت در کنکور میاندیشید.
خلاصه، بداخلاقی هایش شروع شد و برای تحصیل در دانشگاه پافشاری کرد. بالاخره در رشته رادیولوژی پذیرفته شد و ادامه تحصیل داد. دیگر به من و فرزندانم هیچ توجهی نداشت، حتی روابط عاطفی ما بسیار سرد شده بود. همزمان با پایان دوره کارشناسی، سومین فرزندمان نیز به دنیا آمد. گرفتاریهای من در خانه برای رسیدگی به امور بچهها آن قدر زیاد شده بود که دیگر حتی نمیتوانستم سر کار بروم. با این همه همسرم سر ناسازگاری گذاشته و قصد دارد از من طلاق بگیرد. او مدعی است من جلوی پیشرفت او را گرفته ام و نمیتواند این گونه با من زندگی کند. در حالی که من و فرزندانم قربانی آرزوهای او شده ایم و ...
منبع:
رکنا
ازدواج قبل از بلوغ عقلی همین مشکلاتو داره حالا طلاق میگیرن فقط سه تا بچه رو بیچاره کردن