مصطفی ملکیان: بزرگترین دغدغهام درد و رنج مردم است/ منکر نمیشوم، شاگرد مصباح بودم
پارسینه: دوماهنامه اندیشه پویا با سردبیری رضا خجسته رحیمی از امروز بر روی کیوسکهای مطبوعاتی قرار گرفت.
در اولین شماره این دوماهنامه گفتگویی با مصطفی ملکیان که در زمستان سال گذشته انجام شده منتشر شده است.
پایگاه خبری سفیر، بخشهایی از این مصاحبه را منتشر میکند:
• من وقنی در قم علوم اسلامی میخواندم، چندین استاد داشتم. هم در فقیه و هم در اصول فقه، هم در فلسفه و حکمت و هم در عرفان و فقط شاگرد آقای مصباح نبودم. من شاگرد آقای جوادی آملی، آقای حسن زاده آملی، آقای انصاری شیرازی هم بودم(اینها را فقط در شاخه فلسفه و حکمت مثال میزنم) و اتفاقا شاگردی من نزد آقای مصباح از آن سه نفر دیگر که اسم بردم کمتر بود. البته من منکر شاگردی ایشان نیستم. من علم النفس اسفار ملاصدرا و بخشی از الهیات شفای بوعلی را نزد آقای مصباح خواندم.
• بیشتر باید دو چیز دیگر هم گفته میشد. یکی اینکه من در موسسه آموزشی پژوهشی که آقای مصباح تاسیس کرده بودند سالها تدریس میکردم. دیگر اینکه تعداد قابل توجهی از آثاری که از آقای مصباح منتشر شده، آماده سازی برای انتشارش را من انجام دادهام.
• اصلا و ابدا نمیخواهم منکر این شوم که شاگرد آقای مصباح بودهام، اما هیچ واقعه زنندهای هم برای من رخ نداد که به یکباره مسیر فکری من را عوض کند.خیلی تدریجی این اتفاق افتادو اتفاقا همین گذر از تفکر سنتی به تفکر مدرن هم نبود. من چندین دوره فکری را پشت سر گذاشتهام. تلقی که من از دین در ایام نوجوانی داشتم تلقی بود که الان که به عقب بر میگردم میتوانم ادعا کنم که یک تلقی بنیادگرایانه از دین بود. منتها انصافا بدون خشونتی که در بنیادگرایی وجود دارد. هر کس با شخصیت من آشنایی دارد می داند که من اصلا نمیتوانم خشن باشم. بعد از مدتی من به تلقی سنت گرایانه از دین گرایش پیدا کردم.
• بعد از مدتی من به تلقی سنت گرایانه از دین گرایش پیدا کردم، تلقی کسانی مثل رنه گنون، مارتین گتیز و ...سید حسن نصر که عمدتا مسلمانند. در همان زمان بود که من چند نفر از دانشجویانم را ترغیب کردم که آثار سنت گرایان را ترجمه کنند و احیانا خود هم ویراستار این آثار بودهام.
• بعد از مدتی آهسته آهسته دیدم که سنت گرایی دینی هم راضیام نمیکند و روآوردم به طرف آن چیزی که به آن تجدد گرایی دینی میگویند که من از آن به نواندیشی دینی تعبیر میکنم و امروزه آن را روشنفکری دینی مینامند. یعنی به مجتهد شبستری و دیگر روشنکفران جهان اسلام عرب زبان، جهان اسلام ترک زبان و جهان اسلام انگلیسی زبان (پاکستان، بنگلادش و مالزی) گرایش پیدا کردم. در این برهه بود که خود من را روشنفکر دینی قلمداد میکردندو ولی آهسته آهسته دیدم که روشفکری دینی من را راضی نمیکند. به نظرم قانع کننده نمیآمد. در واقع به پروژهای روآوردم که خودم آن را روشنفکری معنوی مینامم.
• صادقانه میگویم بزرگترین دغدغه من درد و رنج مردم است و به همین دلیل خیلی در حالت قبض و گرفتگیام. من خیلی آدم عاطفی و نازک دلیام. به لحاظ سنخ روانی هم درون گرا هستم. دغدغه روانشناسی و اخلاق هم دارم. این سه وقتی در آدمی دست به دست هم دهد خیلی زندگی را برای او ناگوار میکند. اشتغال ذهنیام به درد و رنج مردم حد ندارد. حضور سیاسی ندارم و خوشحالم که هیچ وقت نداشتم اما خیلی دغدغه مردم را دارم.
• یک مشکل من این است که به محض اینکه از کشور بیرون میرم به حدی غم غربت من را میگیرد که برای هرکاری رفته باشم به آن کار نمیرسم. از هواپیما که پیاده میشوم دلم می خواهم به ایران برگردم.
• یک علت دوم این است که من بیش از هر کسی به عیب و نقصهای خودم پی میبرم و بیش از هر کسی میدانم چادر شخصیت کوچکی دارم اما در عین حال می دانم در نظر کسانی مثل برخی دانشجویان و مردم؛ شخصی هستم اگر نه بزرگ اما نه به آن کوچکی که در ذهن خودم هستم و حالا آن اشخاص وقتی فهمیدند من در ایرانم یک قوت قلب و امیدواری دارند. اگر یک وقتی باخبر شوند که ملکیان هم رفته احساس میکنند که گویی پشتشان خالی شده، احساس میکنند کسانی آنها را به عرصه عمومی کشاندند؛ کسانی چشم آنها را باز کردند و وقتی که چشمشان باز شده و کنش و واکنشهایی کردند حالا که دارند عواقب آن چشم باز شدن را میبینند، آنهایی که چشمشان را بازکردند نیستند. باور کنید در این چند سال اخیر بیش از 100 مورد روبروی دانشگاه تهران که در کتابفروشی میگشتم یکی به من برخورده و گفته مگر شما ایرانید؟
• من برای کاستم عوامل Objective درد و رنج هیچ کاری نمیتوانم بکنم. اما برای کاستن عوامل Subjective درد و رنج دیگران میتوانم کاری کنم. میتوانم در کنار مردم باشم تا قدرت تحمل مشکلشان بالا برود و رنج آنها را از پای درنیاورد.
ارسال نظر