گوناگون

گزارش همشهری ماه از رازهای زندگی در اردوگاه اشرف

همشهری ماه/شماره 92 نوشت:

بیست‌وچهار ساعت در خواب و بیداری، نام داستانی است به‌قلم نویسنده و منتقد چپ‌گرای دهه 40، صمد بهرنگی. او در این اثر، 24ساعت از روزگار پسرکی فقیر را روایت کرده است که همراه پدر عمله‌اش جلوی یک اسباب‌بازی‌‌فروشی، در رویای داشتن اسباب‌بازی‌های کودکانه فرومی‌رود، اما نتیجه این‌که تنها این اسلحه است که کاراترین اسباب‌بازی اوست و راه‌حل نهایی کودکان و اقشار فقیر است تا دنیایی که درآن داشتن اسباب‌بازی رویای کودک فقیر است، برهم بخورد و همه برابر باشند، حالا 5،4دهه پس از بهرنگی، بد نبود اگر او زنده بود و آرمانشهر اسلحه‌به‌دستانی را درک می‌کرد که اغلب با خواندن کتاب‌های او، به دنیای عمل و اجتماعی وارد شدند.

مقدمه

بیست‌وچهار ساعت در خواب و بیداری، نام داستانی است به‌قلم نویسنده و منتقد چپ‌گرای دهه 40، صمد بهرنگی. او در این اثر، 24ساعت از روزگار پسرکی فقیر را روایت کرده است که همراه پدر عمله‌اش جلوی یک اسباب‌بازی‌‌فروشی، در رویای داشتن اسباب‌بازی‌های کودکانه فرومی‌رود، اما نتیجه این‌که تنها این اسلحه است که کاراترین اسباب‌بازی اوست و راه‌حل نهایی کودکان و اقشار فقیر است تا دنیایی که درآن داشتن اسباب‌بازی رویای کودک فقیر است، برهم بخورد و همه برابر باشند، حالا 5،4دهه پس از بهرنگی، بد نبود اگر او زنده بود و آرمانشهر اسلحه‌به‌دستانی را درک می‌کرد که اغلب با خواندن کتاب‌های او، به دنیای عمل و اجتماعی وارد شدند.

حالا 24ساعت حیات عادی در شهر-اردوگاه اشرف، مقر سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در عراق، گویی دیدن دوزخ است به چشم. کودکانی که یاد گرفتند با اندیشه‌های من‌درآوردیِ دهه 40 و 50،‌برای بنای دنیای دیگر، فقط داشتن اسلحه کفایت می‌کند، حالا در اشرف زندگی می‌کارند و مرگ درو می‌کنند، نه‌تنها به آزادی و برابری دست نیافتند بلکه آدمیت‌شان را چنان حقیر کرده‌اند که شاید تاریخ بشری کمتر دیده است.

ساکنان اشرف، این‌روزها در کانون توجه اخبار و تحلیل‌های داخلی و خارجی هستند اما اغلب از این منظر که بخشی از مایملک مردم عراق را چرا به صاحبانش بازنمی‌گردانند؟ اما خوش بود گر محک تجربه آید به میان؛ برخی از اعضای گریخته از جهنم اشرف، تجربه‌های‌شان را از سطح معیارهای حقوق بشری در آن اردوگاه با همشهری ماه در میان گذاشتند. گزارشی که می‌خوانید با بهره‌گیری از همین اطلاعات تهیه شده.

برخی از بخش‌های این گزارش برای نخستین‌بار مسائل و موضوعاتی بکر، بهت‌آور و تاسف‌انگیز را از زندگی اشرفی‌ها آشکار کرده است. در کنار این گزارش مصاحبه‌ای با کسی خواهید خواند که با درباغ سبز کار پردرآمد و همراه با مزیت اقامت در اروپا، به دره اشرف غلتیده اما خویش را بازیافته و به میهن بازگشته است. 24ساعت در جهنم، گزارشی است که نشان می‌دهد هر فرقه‌ کور و کر برای تداوم‌اش به یک زبان زرگری و بافته‌های مجهول ذهنی و زبانی نیاز دارد، همان‌طورکه ادبیات اشرف مملوست از این الفاظ و مفاهیم و آیین‌های ضدبشری فرقه‌ای.

در اشرف پیش‌از هرکاری باید خوب خیره شد تا معنا ستم در حق انسانیت را دریافت. اشرف، نمونه‌ای است از تحقق این تصور هولناک که انسان خیال می‌کند به‌تنهایی می‌تواند برای خودش بکشد و با به‌یاری عقل مجرد بشری، حق و تکلیف‌اش و سعادتش را تامین کند. اشرف واپسین منطق عصر جنگ سرد است. اشرف بر آفتاب می‌اندازد که چه‌ اندازه شعارهای حقوق بشر و آزادی زنان نزد مجاهدین خلق، منافقانه است.

نمی‌دانم سه‌شنبه است یا چهار‌شنبه، فرقی هم نمی‌کند، روز، روز است. دیگر نامش که فرقی نمی‌کند. یک جماعت فمنیست هلندی آمده‌اند از «شهر ما» دیدن کنند؛ می‌خواهند ببینند دستاوردهای زنانه اشرف چیست؟ تلویزیون و هفته‌نامه سازمان، محافل پراکنده سمپات‌ها در آمریکا و کانادا یا انجمن‌های "مربوطه" در اروپا، در بوق و کرنا می‌کنند که در «اشرف» برای حقوق بشر و حرمت زن سخت سینه چاک می‌کنند. شاهد می‌آورند که در اشرف فرماند‌هان، همه زن‌اند. بند «هـ» منشور انقلاب ایدئولوژیک از هژمونی زنان بر مردان سخن می‌راند.

فمنیست‌های هلندی می‌نشینند، می‌گویند، می‌خندند و می‌روند. فردا شب، خواهرفرمانده‌ها، «مسعوده» و «مینا»، «تنِ واحد»های‌شان را صدا می‌کنند تا کنار بقیه، پای تلویزیون بنشینند و فیلمی را که سیمای آزادی از دیدار و مصاحبه‌ هیات فمنیست‌های هلندی تهیه کرده، ببینیم. خواهر عظیمه، مسوول فرهنگی آسایشگاه با کنترل تلویزیون می‌آید و تلویزیون را روشن می‌کند - ما هر شب دو سه ساعت می‌توانیم برنامه‌هایی را که خواهر«فرهنگی»‌ها از میان برنامه‌های سیمای آزادی گزینش کرده‌اند، ببینیم. فمنیست‌ها، از روحیه عالی و اقتدار زنانه «در تشکیلات اشرف» ستایش می‌کنند. یکی‌شان با ذوق و شوق می‌گوید منتظر است که به شهرش برگردد تا در روزنامه شهر، از تحقق آرمان‌شهر زنان در اشرف بنویسد.


به تهران که برگشتم سال‌ها بود، ریموت کنترل تلویزیون را ندیده بودم. تلویزیون‌های اشرف ریموت کنترل نداشتند، ریموت تنها و تنها، در اختیار خواهر یا برادران مسوول فرهنگی بود؛ هیچ‌کس حق ندارد - اختیار ندارد که کانال تلویزیون را عوض کند. فرضا هم کانال را عوض کردی، بقیه کانال‌ها همه برفک است. چنین مقرر شده که از 24 ساعت خبر، تحلیل و فیلم شبکه سیمای آزادی، تنها آن بخش‌های خبری - سینمایی که با "مصالح" زندگی اشراف منطبق است، پخش شود.

اخبار ساعت 14 را می‌بینیم؛ کوفته‌ام؛ از صبح «تن واحد»، ما سه نفر، با خواهر فرمانده، به نظافت یک تانک مشغول بودیم؛ روغنکاری کردیم و تا تمام شد، شش‌ونیم عصر بود. درجا، یک «جیپ ریو» ی آمریکایی از ارتش پنجم را آوردند که تعمیر کنیم، جوش آورده بود.

یکی از «تن واحد» ما متخصص تغییر واترپمپ و رادیاتور بود، ما هم ناچار شدیم بمانیم وردستی کنیم. از تعمیرگاه تا غذاخوری را «بشمار دو» آمدیم. کوفته‌ام؛ اخبار ساعت 14 را می‌بینم، غذا را به زور پایین می‌دهم - اخبار، از احکام قضایی اعضای یک گروه سیاسی در تهران خبر می‌دهد؛ خواهر ارشد «تن واحد»، توی چشم‌هایم که حالا ریز شده سوی تلویزیون، بُراق می‌شود؛ طاقت نمی‌آورد حرف نزند، می‌پرسد: چیه؟ چرا این همه به اخبار دقت می‌کنی؟! تو مگه خسته نیستی مگه گشنه‌ات نیست؟ چرا حواس‌ات را دادی به اخبار؟


اخبار ساعت 14 سیمای آزادی، همزمان با ناهار خوردن ما پخش می‌شود: وقتی که کوفته و گرسنه، فقط غذا می‌خوریم خواهر ارشد «تن واحد» باز می‌پرسد: این همه دقت می‌کنی که ببینی این دوستان قبلی‌ات در ایران چه می‌کنند؟ هنوز به داخل وابسته‌ای؟! آره همین‌طوره».

آیین نوکری و کُلفَتی
تیغ کشیدن
سنت انتقاد از خود، رویه‌ای است که از دیرباز در سیاست‌های راهبردی سازمان‌های چریکی - فرقه‌های تروریستی قرار داشت تا هر چه بیشتر اعضا را به اطاعت محض از فرماندهی گروه وادارند؛ سنتی برای تحقیر و تحریک شخصیت اعضا تا آن حد که به ماده خام شکل‌پذیر برای یک جریان سیاسی بدل شوند. اما روش انتقاد از خود در تشکیلات سازمان مجاهدین (در اشرف)صرفا اعتراف به گناه یا اشتباه نیست بلکه مانند گذشتن مدام از راهرویی است که سقف کوتاهی دارد تا هر بار بیش از دفعه قبل، قد و اندازه‌تان را در برابر هیبت سازمان و «رهبری» آن فروکاهد.

انتقاد از خود، در مرام مجاهدین، پس از وقوع انقلاب ایدئولوژیک، یک آیین است که هر شب تکرار می‌شود. انتقاد کردن اولا و دستکم در جمع «تن واحد» صورت گیرد. «تن واحد» به هر سه نفر از اعضای سازمان می‌گویند که یک ارشد دارد.

اعضای سازمان برای قضاوت انتقادی اجباری درباب رفتارها و افکار روزانه‌شان، نمودار از پیش آماده شده‌ای داشتند، با نام دو دستگاه - آنچه را می‌پندارند در رفتارشان برخلاف موازین رهبری سازمان است در آن ثبت می‌کنند. (نمودار شماره 1)مطابق این دستگاه فرد، چند رفتار روزانه‌اش را که از ماد عفریت یا نون (نر) وحشی ناشی شده به عنوان فاکت شرح می‌دهند. «نقطه آغاز » دستگاه که همان انگیزه اصلی شکل‌گرفتن یک رفتار یا تصور غلط است، باید چنان، به‌عمد، مبالغه‌آمیز باشد که عضو معترف را به روسیاهی بکشاند.

پس از آن که عضو معترف، از افکار و تصورات‌اش نزد جمع سخن راند، اعضای دیگر موظف‌اند تا سر حد «به درد آمدن» وی، محل تاخت‌وتاز و انتقاد قرار دهند - چندان که وی احساس کند بر وی «تیغ کشیده» می‌شود. هر آینه، حس شود یکی از اعضای «تن واحد» به شخص معترف انتقادی عادی و با زبان ساده ایراد کرده، متهم می‌شود به این که «قصدش پل زدن به سمت شخص معترف است تا بعدها بتواند از او یاری متقابل بگیرد» - تیغ کشی باید به تحقیر و «روسیاهی» فرد منجر شود. او باید وحشیگری نرینه یا عفریت مادینه‌اش را به زبان آورد. هر شب نوبت به همه می‌رسد.

همه در برابر اشرف گناه کارند
می‌گویم من که کاری نکردم که دو دستگاه ترسیم کنم. همه چپ چپ نگاه می‌کنندم؛ مسوول جمع توضیح می‌دهد، مگر می‌شود کسی کاری نکرده باشد؟ با عتاب توضیح می‌دهد که حتما چنان کارهای بدی در حق رهبری سازمان کردی که خجالت می‌کشی حرف بزنی! اوضاع را که چنین دیدم، هر شب نشستم و برای خودم چند نقطه آغاز خیالی شرح دادم.

هرچه بیشتر به این آیین تن بدهی، عزیزتری و مجاهدتر! هر چه بیشتر در این راهرو خم بشوی، بیشتر در مراتب قدرت بالا می‌روی. مثلا نوشتم: من با تعمیر جیپ ریو مشغول بودم که برادر عضد و برادر حماد با ماشینی آمدند.

شیشه‌های لق ماشین‌شان را جا انداختند، گاز دادند و رفتند؛ خواهر مژگان، فرمانده‌‌ ما، آن دو را بیشتر از ما تحویل گرفت، من به باطل فکر کردم مژگان میان «تن واحد» ما و آن دو برادر تبعیض قائل شده - حواسم به این ماجرا پرت شد و کارم را درست انجام ندادم.

به نظرم به «رهبری» سازمان ظلم کردم... مسوول «تن واحد» در روی‌ام زهرخند می‌زند که «خودتی!»؛ می‌پرسد: این هم شد نقطه آغاز؟! چرا راستش را نمی‌گویی؟! برادر سینا می‌پرد وسط که «بله راستش را بگو که چون به «مژگان» نظر نامشروع داشتی، خنده‌اش با آن دو برادر، حسرتت را برانگیخت؛ سیل فحش است که روانه من می‌شود. نقطه آغاز من باید ماندگاری ایدئولوژی جنسی در ذهن ثبت می‌شد. این نوشته‌ها نهایتا به رهبری سازمان تحویل داده می‌شود تا او، صاحب همه چیز تو باشد.

بند ف - مبارزه با فردیت
بند ف از منشور انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین، به طرد و رد هر گونه فردیت در برابر اقتدار جمعی سازمان مربوط می‌شود. «جنسیت و فردیت»، رابطه‌ای مستقیم دارند؛ هرکه به فردیت بیشتر آلوده باشد، به همان نسبت به جنسیت و ایدئولوژی جنسی هم آلوده است، و از اینرو، مهم‌ترین اصل انقلاب ایدئولوژیک، طلاق جنسیت برای «نبرد آخرین»، را زیرپا گذاشته است. فردیت کلفت به جنسیت کلفت می‌انجامد. هربار به سر و صورتت دستی بکشی، می‌گویند داری فردیتت را تقویت می‌کند. کسی که فکر می‌کند زیباست، فردی است که آلوده است.

ساختار روانی تخریب فردیت در سازمان مجاهدین
مراحل تحقیر فردی : خود را پست‌ داشتن و متهم کردن تا به روی تو تیغ کشیده شود (با این که می‌دانی واقعیتی ندارد)؛ مراحل تخریب روانی بدین منوال است:آ.کاملا «خودت» را لجن‌مال کن؛ ب. تا از «خود» متنفر شوی. از طریق تمام آنچه در ساختار ایدئولوژیک پیش‌بینی شده (مثل پروژه‌های مختلف خودانتقادی که شرح‌اش رفت)؛ ج. نهایتا عضو به «رهبری» سازمان ملصق می‌شود. این روند نهایتا در مفهومی به‌نام «کسر رهبری» خلاصه شده است. در صورت این کسر، «تعلق نَفَس عضو به مریم (رجوی)» و در مخرج آن «اختصاص خون عضو به مسعود»، صراحتا بیان می‌شود.


امضای خون به مسعود/ امضای نفس به مریم ==> > کسر رهبری
برهمین مبنا، به اعضای سازمان و نیروهای نظامی آن، توصیه اکید شده که چون نَفَس و خون شما (در کل، جان شما) مال خودتان نیست بلکه به «رهبری» سازمان تعلق دارد، حق ندارید زنده به دست ماموران دولت جمهوری اسلامی بیفتید. باید جان‌تان را که به مسعود تعلق دارد، از غیر دور نگه دارید!


پس از حمله متحدین به عراق، گاهی آیین‌های ایدئولوژیک سازمان تغییر پیدا کرد، چراکه وضعیت تازه به ابزارهای توجیه و سرکوب تازه محتاج بود مثلا انتقاد از خود براساس دو دستگاه، در دوران جدید به یک دستگاه «سه ستون» بدل شد، چون بدنه سازمان با این پرسش درگیر شده بود که آیا با این اوضاع دوران اشرف سر نرسیده و آیا به «عصر سرنگونی جمهوری اسلامی» می‌رسیم؟ آنچه در «دودستگاه»، فاکت خوانده می‌شد، در دوران جدید و در «سه‌ستون»، «ظلم به رهبری» سازمان است که سبب می‌شود سازمان هرچه بیشتر از هدف سرنگونی دور افتد - «از تن رهبری [در دوران جدید] خون می‌چکد» و هر توجیه و دلیلی که برای ظلم‌هایت به رهبری بتراشی، فی‌الواقع «مظلوم‌نمایی» است.


تحقیر فردیت اعضای اشراف در قبال تقویت اقتدار مسعود رجوی، به روشنی در درجه‌بندی‌ نظامی فرماندهان مردان و زنان سازمان نمایان است. زن‌ها به کلفت اول، کلفت دوم و کلفت سوم سازمان رده‌بندی می‌شوند و روی سرشانه‌ها یا سر آستین‌هایشان ک 1، ک 2 یا ک 3، نقش بسته است.مردها نیز به نوکر یکم، نوکر دوم و نوکر سوم سازمان تقسیم می‌شوند(ن1، ن2، ن3).

گوشه‌های زندگی روزمره در اشرف
« واو» نشو
«واو نشدن» ویژگی کسی است که انتقادهای وارد در جلسات و پروژه‌های انتقادی را می‌پذیرد. اما «لحظه داشتن» یعنی آن دم که فرد می‌فهمد، در نقطه ای، در لغزشگاهی، از اهداف سازمان انحراف داشته و هرجا که این لحظه را لو برود، باید به نوشتن یک پروژه سه ستون انتقادی روی آورد.

عضو اشرف، مطابق این نگرش، ممکن است مدام از خط اصلی سازمان خارج شود در این صورت باید با تعریف و تدارک پروژه‌های انتقادی، انحراف ایدئولوژیک (مثلا ابتلا داشتن به «ایدئولوژی جنسی، حتی در حد اندک و ناچیز») را از بین برد - تا بتوانی باز «روی پای» رهبری «حرکت کنی»؛ یعنی بتوانی به همان خطی و مسیری که او ترسیم کرده بازگردی.

کتاب یا حرف
برای تصحیح انحرافات ایدئولوژیک، تنها باید از همان راهروها و آیین‌های ایدئولوژیک رد بشوی - کتابی برای بازخوانی، نقد و بررسی وجود ندارد، تنها باید به نشست‌ها و آیین‌ها تن بدهی تا پاک شوی.

چرا که قرار نیست فکر کند فقط عمل، فقط عمل
قرار نیست کسی فکر کند - پس همه باید، مطابق برنامه‌ای که دقیق و دقیقه به دقیقه برای آنها ریخته شده عمل کنند تا فرصت تامل و سوال گرفته شود. صبح‌ها، با ورزش صبحگاهی و سرود «چکامه مریم» آغاز می‌شود - سرودهای دیگری نیز در طی روز مدام تکرار می‌شود، تا از خلال کار جمعی و تبلیغات عمومی، «اقتدار رهبری» جا بیفتد: سرود قسم، سرود فرمان مسعود، سرود مجاهد و سرود آزادی. ساعت چهار صبح، اعضای اشرف، همچون یک پادگان از خواب برمی‌خیزند - هر روز مسوولیت‌ها را فرمانده «توزیع می‌کند» و کسی نباید به کاری عادت کند.

کدام اسلام؟!
در تبلیغات ظاهری اسلامی، آن بخش‌هایی از این احکام اسلام اهمیت دارد که به نمادهای جمعی و تشکیلاتی بدل می‌شوند و نزد‌ رهبری، رسالت جمعی داشته باشد مثلا نماز‌های روزانه را به امری فردی بدل کرده‌اند و عمل نکردن به این فریضه، حساسیتی برنمی‌انگیزد. اما برای نمایش‌های تلویزیونی، در حجاب زنانه سختگیری می‌کنند و دسته‌های عزاداری راه می‌اندازد. این اسلام ظاهری هم باید نمودی از اقتدار رهبری باشد.

کارگرانِ حکومت مریم
با تبلیغات سنگین سعی دارند ساکنان اشرف بپذیرند طبعا حکومت بر ایران و تشکیل دولت، حق مسلم مسعود - مریم بوده است که از آنها غصب شده، وقتی در شعارهای‌شان می‌شنویم که «مریم مهر ایران، می‌بریمش به تهران»، اعضای سازمان خود را نه نمایندگان به‌ اصطلاح «خلق ایران»، ‌بلکه عاملان حکومت «رهبری سازمان» تصویر می‌کنند؛ آنها می‌خواهند حقی را که به ناحق گرفته شده به صاحبش برگردانند. اصولا در تبلیغات سازمان، دیگر جایی برای «خلق» نیست بلکه بیشتر، حرف از «تشکیل حکومت» است.

جامعه توحیدی بی‌طبقه...
در بین اعضای اشرف، در چند سال اخیر، قشری تشکیل شده که میان زندگی آنها و اعضای عادی سازمان تفاوت از زمین تا آسمان است: میلشیا؛همان بچه‌هایی که پس از انقلاب ایدئولوژیک به اروپا گسیل شدند و حالا به اشراف برگشته‌اند. تحصیل کرده‌اند و زبان بلدند.

گرچه آنها نیز «به‌فرموده» در تمام طول شبانه‌روز مشغول‌اند، اما به چه مشغول‌اند؟ به موسیقی؛ به تولید آثار تلویزیونی و مطبوعاتی یا درس خواندن و... از سوی دیگر میان زندگی روزمره فرماندهان (در لباس، غذا، داشتن راننده شخصی و نوع وسایل شخصی) و اعضای عادی سخت تفاوت دیده می‌شود. همچنین در تمام این سال‌ها، اعضایی که به خانواده‌هایی وابسته‌اند که به سازمان و اشرف کمک مالی می‌رسانند، عزیزتر از دیگران‌اند و به سرعت مراتب رشد را طی می‌کنند. اعضای عادی توالت می‌شورند اما این دسته از مرفهان، سوار جیپ از سویی به سوی دیگر می‌روند.

چرا با هم غذا می‌خورید؟
همه افراد سخت زیرنظرند مبادا کسی با کسی صمیمیتی غیرعادی داشته باشد. مثلا در غذاخوری پادگان، اگر دو نفر بیش از دو سه روز کنار هم‌ باشند، حتما تذکر می‌گیرند که مبادا «محفل» بزنند - محفلی که به استقلال از مناسبات اشرف متهم شود - به «شعبه سپاه پاسداران» ملقب می‌شود. آشناهایی که مثلا از قبل با هم دوست بوده‌اند، یا نسبت‌های فامیلی دور و نزدیک دارند، در بخش‌های دور از هم گمارده می‌شوند.

ارتباطات، مکالمات و مکاتبات به شدت زیر نظر است. آشنایان در داخل اشرف تنها می‌توانند برای هم نامه بنویسند، ولی معلوم نیست که به دست دیگری برسد، فقط نامه‌ای که به صلاح و مصلحت افراد تشخیص داده شود، به مقصد می‌رسد. فی‌الواقع «طلاق»‌در منشور انقلاب ایدئولوژیک به هر نوع علقه عاطفی (از جمله علقه‌های خانوادگی و جزئی) هم تسری داده شده است.

دوقطبی‌سازی جهان انسان‌ها
تبلیغات سازمانی به‌گونه‌ای است که نمی‌دانم به تهران برگردم یا به اروپا بروم. بعد از خلع‌سلاح ارتش سازمان توسط نیروهای آمریکایی، اعضای سازمان با حضور نیروهای خارجی فرصت یافتند میان ماندن و رفتن دست به انتخاب بزنند، در ادبیات ایدئولوژیک کسی که چتر مسعود (رجوی) نیست حتما زیر چتر جمهوری اسلامی‌است. پس از انقلاب ایدئولوژیک هر رابطه‌ای ذهنی میان ایران و اشرف بریده شد چرا که ایران محل آلودگی‌های ایدئولوژیک بود.

مطابق تبلیغات، مبنی هرکس از ما نیست بهتر است به محل اصلی‌اش (ایران آلوده)‌برگردد، اما در آنجا هم، مطابق جو ساختگی رسانه‌های سازمان، همه مجرم‌اند و احتمالا مجازات سنگینی در انتظارت است. پس افراد سعی می‌کنند یا پس از خروج از اشرف به اروپا بروند یا در اشرف بمانند. مطمئنا گشایش درهای مادی و معنوی این اردوگاه صدها نفر را از این فضا آزاد خواهد کرد. من که آزادم.

فرد در برابر اشرف هیچ است
مثلا کسانی که پس از طی دوران محکومیت حبس در دهه 60، آزاد شدند و به اشرف مراجعه کردند (مثلا زندانی معدوم علی صارمی‌فر که تصویرش را می‌بینید) در اشرف با این سوال مواجه می‌شدند که چرا زنده‌اند و البته این پرسش از آن رو پرسیده می‌شد تا عضو سابقه‌دار، نتواند سابقه‌اش را به روی «اقتدار رهبری» بکشد و در همه حال بدهکار باشد.

بنابراین آنها ضمن طی کردن پروژه‌ها و آیین‌‌های تحقیر کننده، از نو به ایران فرستاده می‌شدند تا در اغتشاشات یا عملیات احتمالی دیگر فعال شوند - کشته شدگان نیز در تبلیغات کنونی سازمان، هیچ حقی بر گردن رهبری ندارند چرا که رهبری، صاحب و مالک خون و نفس است و اگر از دست برود، در واقع اتفاق حاد و خاصی نیفتاده است.


درست به همین دلیل، در همه این سال‌ها، سازمان مجاهدین با کمک دولت صدام یا قدرت‌های خارجی، شدیدترین مراقبت‌های پزشکی را اعمال کرده است تا مطابق آنچه خودشان به صراحت می‌گویند، جان و خونی که به مسعود تعلق دارد، بیهوده ضایع نشود.
اگر اعضای اشرف،‌ هویتی داشته باشند که فراتر از عضویت اشرف باشد باید به لجن کشیده شود، تا فرد «هیچ» شود. در اشرف، به قول خواهر فرمانده، چیزی را «نمی‌توانی بریزی توی جیبت».

هنر جلف در خدمت سازمان آهنین
نمادهای فرهنگی - هنری مثل خواننده‌ها و نوازنده‌های جوان یا معروفی که در این سال‌ها از بیرون نسبت‌های سازمانی به این سازمان جذب شدند، تنها به عنوان ویترین فرهنگی و تبلیغی مورد استفاده قرار می‌گیرند. می‌گویم آهنگ‌های این پسره که داره از رادیو پخش می‌شه الان، خوب نیست به نظرت؟ خواهر مژگان سریع دخالت می‌کند که نه، کی گفته مرتکیه جلف بورژوا!

آیین شکار نر وحشی و ماده عفریته در بیابان‌های عراق
داستان 1984- چه شد که زن‌ومرد طلاق گرفتند؟
«رهبری سازمان، نقطه عاری از استثمار است» (برگرفته از ادبیات سازمان) زن و شوهر(!) تا به جمع مجاهدین می‌پیوندند باید از هم جدا شوند. حالا می‌شوند خواهر و برادر غریبه، تنها ارتباط‌شان شراکت در پیروی از مسعود است. می‌دانید ماجرا از کجا آب می‌خورد؟ از تنگه «چار زِبَر»؛ منطقه‌ای در نزدیکی کرمانشاه؛ همان‌جا که ارتش ایران، به مقابله بامجاهدین شتافت و به رویای فروغ جاویدان پایان بخشید.
موج ترس و یأس ازغروب پرتلفات فروغ جاویدان، رهبری مجاهدین را به توجیه و تشریح فضا می‌کشاند. جلسات بحث و بررسی‌های بسیاری برپا می‌شود اما نتیجه چه بود؟


همه سازمان باید به این نتیجه می‌رسیدند که «رهبری سازمان، عاری از«استثمار» است»؛ بدین‌‌معنا که رهبری سازمان، مسعود رجوی، هزینه‌های بسیاری داده است، از جان و مال و خانواده‌اش گذشته است و سازمان را به بهترین شکلی راه برده است؛ پس چرا «ارتش آزادی بخش خلق»، در چارزبر زمین‌گیر شد؟ مگر نه این که تک‌تک سربازان ارتش و اعضای سازمان از جان و مال گذشته و به غربت گریخته بودند؟ پس چه شد؟ پاسخ صادر شد: اعضا، تنها به یک دلیل برای «نبرد آخرین» آمادگی ندارند: «داشتن زن و بچه».

در برخی از مقالات، گزارش‌ها و حکایات شفاهی شنیده‌ایم و خوانده‌ایم که زنان و مردان مجاهد، به سبب صدور منشور «انقلاب ایدئولوژیک»، در سال 1368، دسته جمعی از هم «طلاق» گرفته‌اند. مساله اما فقط طلاق زن و مرد از هم نیست، سازمان دستور صادر کرد که اعضای سازمان باید به کلی هر آنچه از ایدئولوژی جنسی و جنسیت سابق در ذهن دارند؛ نه تنها خانواده که هر آنچه از تصور جنسی در سر دار؛ طلاق دهند. از اینرو مردان و زنان از هم جدا و بچه‌های خردسال حاضر در اشرف، به اروپا فرستاده شدند. بند «هـ» منشور انقلاب ایدئولوژیک، به همین موضوع اختصاص دارد.

«نر وحشی و ماده عفریت»:
مردان عضو سازمان، پس از انقلاب ایدئولوژیک باید فهم جنسیتی‌شان را طلاق می‌دادند. تئوری انقلاب ایدئولوژیک، انسان حامل ایدئولوژی مردانه را «نر وحشی» می‌نامید. مردان سازمان، پس از انقلاب ایدئولوژیک باید، از «نر وحشی» درون‌شان جدا شوند. هم‌چنان که زنان باید «ماد عفریت»‌شان را طلاق دهند، «ماد عفریت» زنانه مشتمل است بر علاقه [طبیعی] زنانه به زیبایی و عشوه‌گری و نیز مهرطلبی و ظاهر‌نگری‌شان. زنان باید این فضایل‌شان را طلاق دهند.

بینه‌های مریم در حریم مسعود
خواهر فریده، دارد روسری‌اش را محکم می‌کند. چهره‌اش پر است از فرسودگی و مردانگی.
وقتی برخی اتفاقی تصاویر و عکس‌هایی از چهره رنجور و تو‌سری خورده زنان اشرف را می‌بینند می‌پرسند: چه‌قدر اینها رنج می‌کشند آن‌جا، چرا یه جوری به رنج‌شان پایان نمی‌دهند؟ مساله اما عمیق‌تر بود. قضیه فقط این نیست که رنج می‌کشند؛ این سوال بر ذهن همه «خواهران» اشرف حک شده: «چرا باید تمیز باشم؟ چرا باید مرتب و آراسته باشم؟ چرا باید به خودم برسم؟» زنان اشرف، مجبورند، «به اصطلاح ماد عفریت‌»شان را از خویش برانند - از این رو باید هرچه بیشتر چروکیده و پژمرده به نظر رسند - در اصطلاح سازمان مجاهدین، چنین زنی به «سیمای آزادی» بدل می‌شود یعنی زنی که از هویت‌اش، تهی شده است؛ زنانی که مردان را طلاق‌ دادند؛ کانون خانواده را واگذاشته‌اند و در خدمت اهداف «رهبری سازمان» قرار گرفته‌اند؛اینان سرانجام به مقامی می‌رسند که «بینه» مریم (رجوی) خوانده می‌شوند.


اما چنین زنانی که خانواده‌ را طلاق داده‌اند، در حریم «رهبری» سازمان، مسعود، قرار می‌گیرند. یعنی به حرم مسعود تعلق دارند چرا که زنی که می‌کوشد به «بنیه مریم» تبدیل شود و جای پای رئیس‌جمهور مریم رجوی(؟) بگذارد، باید همچون او خود را در «حریم مسعود» قرار دهد تا از همه تلفات آزاد شود.

تبعیض مثبت - بند دال
پس از انقلاب ایدئولوژیک، مسوولیت‌ها و پست‌های اصلی سازمان مجاهدین، در اختیار زنان قرار گرفت، مطابق بند «دال» منشور انقلاب ایدئولوژیک، هژمونی سازمان در اختیار زنان قرار می‌گیرد تا در حق آنان تبعیضی مثبت اعمال شود و زنان تا حد مردان فراکشیده شوند.


موضع مردان در قبال این هژمونی چیست؟ نسخه‌ای که برای مردان پیچیده شده این است: آنان باید ظرفیت «شلاق‌کش» شدن از سوی زنان فرمانده را در خود تقویت کنند و هرچه بیشتر به سیطره زن ارشد تن دهند، بیشتر به «سیمای آزادی» تقریب می‌جویند. ملکه ذهن مردان شده که «زنان» سازمان، حریم مسعودند و باید از هر گونه تصور و ذهنیت جنسیتی و جنسی درباره ایشان پرهیخت.

چرا زن‌ها به قدرت رسیدند و هژمونی یافتند
رهبری سازمان پس از شکست مرصاد، شدیدا هدف زمزمه‌های انتقادی بود. تنها بخشی که می‌توانست پایه‌های رهبری سازمان را بلرزاند، برخی مردان عالی‌رتبه در سلسله مراتب نظامی - سیاسی بودند، با توجیهی ایدئولوژیک، مراتب قدرت به زن‌هایی سپرده شد که اطاعت حداکثری داشتند.

«اشرف، شهر شرف و آزادگی.» این عبارتی است که سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقین) از ابتدای تأسیس اردوگاه اشرف در عراق سعی بر آن داشت که آن را به این اردوگاه گره زند. با همین عبارت بود که مسعود رجوی موفق شد بسیاری از اعضای فرقه خود را بقبولاند تا جلای وطن و خانواده کنند و به مدینه موعود پا گذارند.


در این اردوگاه قرار بود تا سرسپردگان رجوی، بری از هر گزندی، در لفافه «شرف و آزادگی» خود را برای تغییر نظام سیاسی در ایران آبدیده کنند. زمان هر چه جلوتر می‌رفت، هم‌دستی رجوی و صدام حسین که شهرهای ایران را آماج گلوله‌باران خود کرده بود، نسبت مشخصی از شرفِ اشرف‌نشینان را آشکار می‌ساخت.
شکست در منطقه «چهار زبر» کرمانشاه، «مرصاد»ی بود که شرف و آزادگی پوشالی اردوگاه اشرف را فروپاشند. رجوی که بهتر از هر کس دیگری می‌دانست فراغ «فروغ جاویدان» تا چه اندازه می‌تواند برای فرقه‌اش گران تمام شود، با وضع مقرراتی که کوچک‌ترین جنبه‌های زندگی در اشرف را مطابق میل خود و به‌قاعده در می‌آورد تلاش کرد این شکست را به قیمت غیرانسانی کردن زندگی ساکنان اشرف هضم کند.


این مقررات البته ضربه‌ای بود که صفیر آن، خواب و نشئگی را از سر ساکنان اشرف پراند و آنان را مترصد لحظه‌ای ساخت که روزنی بیابند برای فرار و مأمنی بجویند برای قرار. به گزارش بسیاری از فراریان اشرف، عده زیادی از ساکنان اردوگاه از زندگی دور از واقعیتی که رجوی برای آنان دست و پا کرده است به تنگ آمده‌اند و در پی فرصتی برای خروج از دروازه‌های تاریک اشرفند.


روایتی که آنان از زندگی پشت دیوارهای سر به فلک کشیده اشرف می‌دهند، بی‌شباهت به اردوگاه‌های کار اجباری در این جا و آن‌جا نیست. آدمی انگشت حیرت به دندان می‌گیرد آن زمان که می‌شنود، آن عده که مدعی آزادی و حقوق بشر برای ملتی 70 میلیونی‌اند چنین زندگی حیوانی‌ای بر جمعیت دو هزار نفره روا می‌دارند.

در اشرف مثل بسیاری اردوگاه‌های اسارت و کار در قرن بیستم که کمونیست‌ها یا فاشیست‌ها برپا داشتند، انسان از هویت و داشته‌های منتزع می‌شود تا به‌تمامی از آن سازمان و مطیع اشرف شود. انسانی که هیچ ندارد جز انسانیتش، حالا او فی‌الواقع حیوانی است که می‌توان به ادا و اطواری واداشتش. انسان برهنه، خشت زیرین دیوار بلند زندگی اردوگاهی است.

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار