گوناگون

روایت شغل دختران مکانیک در تهران +عکس و فیلم

روایت شغل دختران مکانیک در تهران +عکس و فیلم

پارسینه: مردم لباس‌هایمان را هم که می‌دیدند تعجب می‌کردند. روز‌های اول با لباس‌های خودمان، مانتو و روسری می‌آمدیم و لباس کار نداشتیم. هر کسی ما را می‌دید نمی‌توانست تشخیص بدهد که ما چرا اینجاییم

کیانا و نیلوفر از ۴‌ماه پیش در یک مکانیکی شاگردی می‌کنند. نیلوفر مجسمه‌ساز و گرافیست است کیانا هم حقوق خوانده، اما آن‌ها می‌گویند مکانیکی را برای شغل آینده‌شان انتخاب کرده‌اند.

کیانا ناخن‌های فرنچ کرده و دست‌های لطیفش را توی دستکش می‌کند، تا کار را شروع کند. ظهر جمعه است و سرشان خیلی شلوغ نیست. شاید به‌خاطر خلوتی کار است که هم کیانا و هم نیلوفر چند دقیقه‌ای جلوی آینه وقت گذاشته‌اند و به‌خودشان رسیده‌اند. نیلوفر روسری کیانا را روی سرش درست می‌کند و از علی‌آقا اجازه می‌گیرند تا چند دقیقه‌ای مصاحبه کنند. علی آقا صاحبکار آنهاست؛ صاحبکار کیانا یاراحمدی و نیلوفر فرهمند، شاگردان مکانیکی. تا هفته پیش اگر به کسی می‌گفتی یک تعمیرگاه مکانیکی در تهران ۲ شاگرد دختر دارد، به جز نیشخند چیزی تحویلت نمی‌داد، اما امروز در شهر صحبت از این ۲ دختر است؛ از کاری که انجام می‌دهند؛ کاری که تا ۴‌ماه پیش هیچ زنی جرأت نکرده بود سراغش برود.

گفت‌وگوی همشهری با این ۲ دختر از دستانشان شروع شد:

می‌شود دستتان را ببینیم؟

نیلوفر: بله حتما.

دست نیلوفر یک کم سیاه است، اما به دستان کیانا نمی‌آید که در تعمیرگاه کار کند؟

کیانا: من هر شب که از تعمیرگاه به خانه می‌روم، کار‌های خانومانه هم می‌کنم؛ مثلا دست‌هایم را در پماد زینک می‌خوابانم. کلا سعی می‌کنم به دست‌هایم برسم. به هر حال من یک دختر هستم و باید خانومی خودم را حفظ کنم. نمی‌خواهم این کار لطمه‌ای به زیبایی دست‌هایم بزند.

نیلوفر:، چون دستکش استفاده می‌کنیم خیلی دست‌هایمان کثیف و روغنی نمی‌شود. همیشه بعد از کار اینجا هم با لیف، سفیدآب و سنگ‌پا به جان دست‌هایمان می‌افتیم. هر ۱۰ روز یک‌بار هم پوست دست خودش ترمیم می‌شود و این کمک می‌کند تا سیاهی‌ها برود.

سؤالی که خیلی‌ها از شما دارند این است که از سر علاقه اینجا هستید یا دلیل دیگری دارد؛ مثلا خواستید تابو‌شکن شوید و توجه‌ها را جلب کنید و بگویید که مکانیک بودن کار مردانه نیست و زن هم می‌تواند کاری را انجام بدهد که تا به امروز در انحصار مردان بوده؟

نیلوفر: من در زندگی‌ام خیلی تفاوتی بین زن و مرد قائل نیستم. اگر یک مرد می‌تواند مکانیک باشد، یک زن هم می‌تواند، ولی اگر ما الان اینجاییم به‌خاطر این است که این کار را دوست داریم. برای من همیشه عملکرد ماشین سؤال بود. هر وقت ماشین خودم خراب می‌شد و پیش مکانیک می‌رفتم، می‌خواستم که برایم توضیح بدهد و به من یاد بدهد که چه کار می‌کند؛ به‌خاطر همین هم آمدم اینجا به علی آقا گفتم به من کار یاد می‌دهید و ایشان هم خیلی راحت قبول کرد.

کیانا: من هم به تنها چیزی که تا حالا فکر نکرده‌ام، تابوشکنی بوده. من از بچگی به ماشین و کار تعمیر علاقه داشتم. اعضای خانواده‌ام نزدیک ۱۵ سال است که ماشین‌هایشان را پیش علی آقا می‌آورند و به او اطمینان داشتم. وقتی نیلوفر با او صحبت کرد که بیاییم اینجا کار کنیم، برایم باور نکردنی بود که علی آقا قبول کرده و قرار است ما مکانیکی کنیم. من همان موقع داشتم تلاشم را می‌کردم که در آزمون وکالت قبول شوم، اما از وقتی مکانیکی را شروع کردم، دیگر کاملا آزمون وکالت را کنار گذاشته‌ام. هیچ وقت فکر نمی‌کردم که بتوانم کار مکانیکی را شروع کنم. این ذهنیت را خود من هم داشتم که محیط مردانه است، به‌خودم می‌گفتم کجا می‌توانم بروم، از کجا باید شروع کنم، شاید من را نپذیرند و.... موقعی هم که کار را شروع کردم، به هیچ‌کسی نگفتم. تنها کسی که در جریان بود، نیلوفر بود.

روایت شغل دختران مکانیک در تهران +عکس

قبل از این جای دیگری هم برای یاد گرفتن مکانیکی رفته بودید؟

نیلوفر: ماشینم را خودم مکانیکی می‌بردم و با آن‌ها صحبت می‌کردم، ولی جو طوری نبود که بتوانم دوام بیاورم. چیزی می‌پرسیدم یا مسخره می‌کردند یا جوابم را نمی‌دادند. علی آقا خیلی باحوصله برای ما وقت می‌گذارد. اگر علی آقا نبود ما نمی‌توانستیم این کار را انجام بدهیم.

بودن ۲ زن در یک مکانیکی که همه مرد هستند، عجیب است. مردان دیگری که اینجا بودند با شما چه برخوردی داشتند؟

کیانا: روز اول جواب سلام ما را هم نمی‌دانند. روز‌های اول همه فکر می‌کردند ما از سر کنجکاوی چند روز آمده‌ایم ببینیم چه خبر است و زود هم پشیمان می‌شویم و می‌رویم.

نیلوفر: اینجا، چون گاراژ است و مغازه‌های مختلفی هم دارد، واکنش‌های متفاوتی می‌دیدیم. آن‌هایی که در کارواش کار می‌کنند، فکر می‌کردند ما داریم مسخره‌بازی درمی‌آوریم. آقا ابوالفضل همسایه‌مان در گاراژ، بعضی وقت‌ها شوخی می‌کند و می‌گوید زن ظرف می‌شوید مکانیکی نمی‌کند، ولی در کل همه اینجا حمایتمان می‌کنند. آقا ابوالفضلی که روز اول به من می‌گفت: دختر را چه به مکانیکی، حالا وقتی ماشینی را تعمیر می‌کند، سریع ما را صدا می‌زند می‌گوید بیایید ایراد ماشین را پیدا کنیم. اولش هیچ‌کسی ما را جدی نمی‌گرفت.

کیانا: بعضی‌ها هم تذکر می‌دادند که خیلی در محوطه نرویم. من دلیلش را نمی‌پرسیدم و فقط می‌گفتم باشد حتما. نمی‌خواستم درگیر شویم. به هر حال ما ۲ زن بودیم که می‌خواستیم در یک محیط مردانه کار متفاوتی انجام بدهیم و خودمان را در بین این همه مرد قرار داده بودیم و نمی‌خواستیم برای کسی که ما را پذیرفته، دردسری ایجاد کنیم. خیلی حرف‌ها به ما می‌زدند. می‌گفتند صاحب کارواش از بودن ما ناراحت است. ما هم سعی می‌کردیم در مغازه علی آقا باشیم و جای دیگری نرویم.

مشتریان شما را می‌دیدند، تعجب نمی‌کردند؟

نیلوفر: لباس‌هایمان را هم که می‌دیدند تعجب می‌کردند. روز‌های اول با لباس‌های خودمان، مانتو و روسری می‌آمدیم و لباس کار نداشتیم. هر کسی ما را می‌دید نمی‌توانست تشخیص بدهد که ما چرا اینجاییم، دستانمان سیاه بود و لباسمان لباس عادی. می‌ماندند اگر ما مشتری هستیم، چرا دستانمان سیاه و کثیف است اگر اینجا کار می‌کنیم چرا زن هستیم. بعد از اینکه لباس کار گرفتیم، همه متوجه شدند که ما اینجا کار می‌کنیم.

کیانا: از روزی که ما اینجا آمده‌ایم هر کسی که آمد، نخستین سؤالی که پرسید این بود که شما هم مکانیکی می‌کنید. هیچ‌کس ما را مسخره نکرد. از هر قشر و فرهنگی که بودند، می‌گفتند آفرین. حتی خانمی بود که خیلی حجاب داشت، می‌گفت: کاش پسرم را بیاورم که از تو یاد بگیرد. هر کسی که اینجا آمد، ما را تحسین کرد. اینقدر همه انرژی دادند که بیشتر انگیزه پیدا کردم کار را ادامه بدهم. خودم از این حمایت‌ها و برخورد‌ها تعجب می‌کردم. در ذهنم این بود که ما می‌خواهیم اینجا کار کنیم، نکند مردم چیزی بگویند، از خودم می‌پرسیدم، اگر کسی حرفی زد، چه برخوردی کنم، ولی همه چیز خوب پیش رفت.

چطور موضوع را به خانواده‌هایتان گفتید؟

نیلوفر: من از روز اول به خانواده‌ام گفتم. پدرم آمد و با علی آقا صحبت کرد. علی آقا را کیانا به من معرفی کرده بود. ماشینم را که برای تعمیر آوردم، گفتم: می‌شود خودم بیایم بالا سر ماشین و به من آموزش بدهید. گفت:بیا. فکر می‌کرد که من دارم الکی می‌گویم مکانیکی دوست دارم. بعد که صحبت کردم و ماندگار شدم، برخورد‌های متفاوتی در خانواده‌ام می‌دیدم. خواهرم جزو کسانی بود که می‌گفت: کار عجیب و سختی می‌کنی، ولی مادرم همیشه تشویقم می‌کرد و می‌گفت: هر کاری که دوست داری، انجام بده. پدرم فکر می‌کرد یک دوره یک‌ماهه می‌خواهم بیایم، کلش را یاد بگیرم و بعد از این کار بیرون بیایم، ولی الان می‌داند که برنامه‌ریزی زندگی‌ام در مکانیکی است. ماشین را همه دارند، می‌دیدم همه از این وسیله استفاده می‌کنند، ولی اطلاعات کمی از آن دارند. این برایم عجیب بود. حتی داداش خودم چیزی از ماشین نمی‌داند، اما برای خودم سؤال بود که این روغنی که در ماشین می‌ریزیم کجا می‌رود، چرا فن اینجاست، چرا باید دما اینقدر باشد و.... من آمدم مکانیکی تا جواب سؤالاتم را بگیرم.

کیانا: من وقتی آمدم مکانیکی، مادرم مسافرت بود. فکر نمی‌کردم وقتی بگویم چه کار کردم، استقبال کند. تصویری صحبت کردیم، من را به خاله‌ام نشان می‌داد و کلی هم ذوق می‌کرد. من از طریق برادرم علی آقا را می‌شناختم. وقتی می‌خواستم به او بگویم استرس داشتم که نکند بگوید چرا این کار را کردی، ولی زنگ زد و گفت: چقدر کار قشنگی کردی. می‌داند که من چقدر به این کار علاقه دارم. گفت که خودم زنگ می‌زنم و سفارشت را می‌کنم. این حمایت‌ها را که دیدم انگیزه‌ام بیشتر شد. خیلی مهم بود که خانواده‌ام چه برخوردی می‌کنند. ماه‌های اول که مادرم می‌دید من از صبح می‌آیم و تا شب می‌مانم، کمی تعجب می‌کرد و می‌گفت: کیانا واقعا می‌خواهی وکالت را کنار بگذاری و مکانیک شوی؟ می‌گفتم من این کار را واقعا دوست دارم و همیشه رسیدن به آن برایم دور از ذهن بوده و الان که رسیده‌ام دوست دارم ادامه بدهم. یک نظر مخالف در خانواده نداشتم.

شما که به مکانیکی این همه علاقه داشتید، چرا درسش را نخواندید؟

نیلوفر: من دیپلم ریاضی دارم، ولی رفتم هنر. ۱۶ سال است که مجسمه‌سازی می‌کنم، گرافیک خواندم، عکاسی می‌کنم. یک مدت بانک کار می‌کردم، چون می‌خواستم فضای کار اداری را متوجه شوم. من خیلی چیز‌ها را دوست دارم. همیشه دنبال این بودم که مکانیکی را تجربی و به قول کیانا سنتی یاد بگیرم. علاوه بر اینکه می‌توانم علمش را داشته باشم و جزوه‌هایش را بخوام، اما الان جزوه‌های دانشگاه امیرکبیر و خواجه نصیر را می‌خوانیم. هم علمی خودمان را به‌روز می‌کنیم و هم عملی. سخت است که علمی محض کاری را انجام دهی یا تجربی محض. در آزمایشگاه‌های مهندسی مکانیک، عملکرد دستگاه‌ها را به بچه‌ها نشان می‌دهند، اما هیچ‌وقت یک ماشین خراب را نمی‌آورند که آن‌ها تعمیر کنند.

کیانا: ذات انسان اینطور است که وقتی درس یک رشته را می‌خواند، اینکه سنتی بخواهد در این فضا کار کند، برایش قابل‌قبول نیست. من نمی‌دانم اگر مهندسی مکانیک می‌خواندم قبول می‌کردم در این فضا کار کنم یا نه؟ ولی الان برایم فرقی نمی‌کند چه لیسانسی دارم. من خیلی دوست داشتم قانون را بلد باشم. من تک‌بعدی نیستم، آدم هستم و دوست دارم خیلی چیز‌ها را یاد بگیرم و چیزی را که دوست داشتم خواندم. الان هم حقوق و قانون را دوست دارم. هنوز هم فرصت دارم، علم مکانیک را بخوانم و چیزی را از دست نداده‌ام.

احتمالش هست که بخواهید درسش را بخوانید؟

نیلوفر: در ذهنم هست. یک هفته است که درگیرم برای دانشگاه اقدام کنم یا نه؟

کیانا: فعلا مهم‌ترین چیز برای من این است که کار را یاد بگیریم. خیلی از برنامه‌ریزی‌ها به ذهن من و نیلوفر می‌آید. خیلی از خانم‌ها به ما پیام می‌دهند که چطور می‌توانیم ما هم این کار را انجام بدهیم. از ۱۰۰ پیام که به ما می‌دهند، ۷۰، ۶۰ پیام درخواست این را دارند که بیایند پیش ما و کار یاد بگیرند. از هر سنی هم بین این زنان هستند. ما می‌گوییم هنوز خودمان داریم کار را یاد می‌گیریم و تا استاد شدن خیلی فاصله داریم. چیزی که به ذهن ما رسیده این است که بتوانیم به بقیه یاد بدهیم که اگر بخواهید و یک چارچوب‌هایی را رعایت کنید و باور کنیم که زن و مرد در عین برابری حقوقشان، تفاوت‌هایی هم دارند، می‌توانید کاری را که می‌خواهید انجام بدهید.

چه تفاوت‌هایی را قبول دارید؟ مثلا قبول دارید که مکانیکی قدرت مردانه می‌خواهد؟

کیانا: تفاوت‌ها هم می‌تواند فیزیکی باشد و هم ذهنی. ما همیشه به این فکر می‌کنیم یک روزی من و نیلوفر مستقل شویم و علی آقا را کنار خودمان می‌بینیم. به این فکر نمی‌کنم که مرد کنارمان نباشد. روز‌های اول قدرت این را نداشتم که تسمه جابیندازم، ولی آقا ابوالفضل می‌گفت: بیا این تسمه را جابنداز. می‌دیدم به من اعتماد دارد و دوست دارد من این کار را انجام بدهم. در این کار مرد و زن باید کنار هم باشند. در بزرگ‌ترین کمپانی‌های دنیا زن و مرد با هم کار می‌کنند و مکمل همدیگر هستند.

نیلوفر: مکانیک هم ظرافت زنانه را می‌خواهد و هم قدرت مردانه. دست زن ظریف‌تر است و راحت‌تر در موتور می‌چرخد.

کیانا: اینکه مکانیکی فضای مردانه‌ای داشته، به عرف تبدیل شده. خود مردم این را پذیرفته‌اند. با اقتضای زمان خیلی چیز‌ها تغییر کرده و این هم باید تغییر کند. این جرأت را امروز ما به‌خودمان داده‌ایم و فردا خیلی‌های دیگر این کار را می‌کنند.

خیلی از زنان هستند که از ماشین چیزی نمی‌دانند، برنامه‌ای ندارید که به آن‌ها آموزش بدهید؟

نیلوفر: ما در صفحه‌های اینستاگرام تا جایی که بتوانیم نکات آموزشی را می‌گذاریم. ما جانمان را به‌دست ماشین می‌دهیم و با یک ذره دانستن می‌توانیم جلوی خیلی از هزینه‌ها و آسیب‌ها را بگیریم؛ با چک‌کردن آب و روغن ماشین یا تسمه. این آموزش باید گسترده باشد؛ هم برای زن و هم برای مرد.

از تفاوت‌ها گفتید، شده که صاحبکار توقعی از شما داشته باشد، ولی از نظر قدرت بدنی به مشکل بربخورید؟

نیلوفر: از نظر پزشکی اشتباه است که کسی به بدنش فشار بیاورد. صاحبکارمان هم می‌خواهد چیز سنگینی بلند کند از ما و بقیه کمک می‌گیرد.

کیانا: تعمیرکاری کار گروهی است. شخص شاید بتواند به تنهایی کاری کند، ولی کار وقت‌گیر و طولانی می‌شود. برای اینکه یک اکسل جابیندازیم، ۷ نفر با هم کار می‌کنیم.

از وقتی شما آمده‌اید مشتری‌های علی آقا بیشتر شده یا کمتر؟

کیانا: علی آقا خیلی مشتری دارد. به‌نظر من مشتری‌هایش ثابت‌تر شده‌اند.

نیلوفر: دوست‌های ما اضافه شده‌اند و خللی در کار ایجاد نشده. بودن ما تأثیر مثبت داشته و با بودن ما خانم‎ها بیشتر اعتماد می‌کنند. کلا وقتی زن و مرد کنار هم قرار می‌گیرند، حس امنیت القا می‌شود. در مغازه هم این اتفاق افتاده است.

کیانا: خانم‌ها راحت‌تر از قبل برخورد می‌کنند. قبلا معذب بودند. ما هم راننده زن داریم و هم مرد، اما مکانیکی فقط مردانه است. خود من وقتی می‌خواستم ماشین را به مکانیکی ببرم، همیشه این دلهره را داشتم که چه برخوردی می‌کنند، سرم را کلاه نگذارند.

اینجا همه چیز سیاه و روغنی است. با این موضوع چطور کنار آمده‌اید؟

کیانا: من خیلی روی تمیزی حساسم، اما در سفر‌های طبیعت‌گردی، تمرین کردم که این حساسیت را کم کنم. از روزی که اینجا آمده‌ام هم راحت کف زمین می‌نشینم و لذت می‌برم که با حس تمیزی مقابله می‌کنم.

نیلوفر: من در خانه تمیزم و اینجا روغنی و بنزینی می‌شوم. هر کاری شرایط خاص خودش را دارد. من با گل کار می‌کنم، از گل مجسمه می‌سازم و این را کثیفی نمی‌دانم. حتی روغن یا هر چیز دیگری به دستم بخورد، حس بدی ندارم.

کیانا: من از موش چندشم می‌شود، کثیف است. اینجا موش خیلی زیاد است. در چال که می‌رویم هر لحظه ممکن است که موش بیاید، ولی دیگر برایم مهم نیست، فضله‌اش را می‌بینم و از کنارش رد می‌شوم؛ چون به این کار علاقه دارم، سخت نمی‌گیرم. کلا ما سختگیر نیستیم.

این کار و محیط متفاوت بر روحیه‌تان تأثیر نگذاشته؟

نیلوفر: من از روز اول همین بودم، کیانا هم همینطور. دوستانم می‌گویند با روحیه‌ای که داشتی از روز اول باید مکانیک می‌شدی، اما من فکر می‌کردم با آن روحیه‌ای که داشتم، می‌توانستم هنرمند باشم، گرافیست و عکاس باشم؛ همانطور که بودم.

نیلوفر: ما با تشویق دوستانمان بود که در اینستاگرام پیج درست کردیم. صفحه مکانیکار ۶ برای من است و صفحه مکانیکار ۹ برای کیاناست.

چرا ۶ و ۹؟

کیانا: هر دو متولد ۶۹ هستیم. یک صفحه‌ای عکس یک خانم مکانیک خارجی را گذاشته بود. من فقط کامنت گذاشتم که من هم مکانیک هستم. از آن روز به بعد هزاران نفر به من پیام می‌دادند که چرا کارت را انتشار نمی‌دهی. دوستان هم که اصرار داشتند ما کارمان را نشان بدهیم، با نیلوفر تصمیم گرفتیم صفحه بزنیم. گفتیم شاید دیدن کار ما انگیزه‌ای برای بقیه شود که بیایند و کار متفاوت انجام بدهند. در ۴ روز صفحه ما ۵ هزار فالوئر پیدا کرد.

ولی بعضی‌ها هستند که می‌گویند شما بیشتر دنبال تبلیغات هستید.

کیانا: به ما می‌گویند شما مکانیک نیستید و آمده‌اید جلب توجه کنید یا اینکه می‌خواهید تبلیغات کنید و اینفلوئنسر شوید. من تنها حرفی که می‌زنم این است که می‌گویم برای قضاوت زود است. ما چند لایو هم گذاشتیم که به مخاطبان بگوییم واقعا داریم کار می‌کنیم. بیشتر کسانی هم که پیام می‌دهند مردان هستند. ما به همه می‌گوییم که کارمان را دوست داریم و فقط به‌خاطر علاقه است که این کار را انجام می‌دهیم.

فکر می‌کنید برای خودتان مغازه بزنید؟

نیلوفر: من به فکر یک مجموعه‌ام.. دوست داریم یک تیم خوب در یک گاراژ داشته باشیم؛ و جایی را داشته باشیم که هم به خانم‌ها و هم به آقایان آموزش بدهیم.

دوست دارید آن گاراژ زنانه باشد؟

نیلوفر: موافق تفکیک جنسیتی نیستم.

کیانا: اینجا یک نفر هم درباره زندگی شخصی‌اش حرف نمی‌زند. صحبت درباره زندگی شخصی می‌تواند به مخاطبت انرژی منفی بدهد. اینجا اصلا این اتفاق نمی‌افتد. من نمی‌دانم بچه‌های علی آقا چه اسمی دارند. در مؤسسات و شرکت‌هایی که کار می‌کردم از زنان و مردانی که درباره زندگی شخصی‌شان و دعوا‌هایی که با همسرانشان داشتند و... صحبت می‌کردند، خسته می‌شدم. چرا من باید داستان زندگی شخصی بقیه را بشنوم؟ اینجا همه فقط کار می‌کنند. حرف‌های ما در تایم استراحت هم درباره ماشین است.

نیلوفر: کار اینجا احتیاج به تمرکز دارد. یک پیچ را اشتباه ببندیم ممکن است زندگی یک نفر گرفته شود.

کیانا: بعضی‌ها به ما پیام می‌دهند شما چطور جایی کار می‌کنید که پر مرد است. می‌گویم در شرکت‌های خصوصی هم ۱۵ مرد و یک زن کار می‌کنند.

کیانا هنوز ظرافت‌های زنانه را دارد، اما مکانیکی به روحیه نیلوفر می‌خورد.

کیانا: من در خانواده‌ای بزرگ شده‌ام که ۲ برادر بزرگ‌تر از خودم داشتم. به‌خاطر همین خیلی رفتار پسرانه داشتم، اما بعد از یک مدت پذیرفتم که دختر هستم و درست نیست که پسرانه رفتار کنم و خودم را در قالب پسرانه جلوه بدهم. با یک‌سری تمرینات خانمی را به‌خودم برگرداندم.

نیلوفر: ظرافت کیانا برای مکانیکی لازم است و خیلی کمک می‌کند.

در این چند روزی که شما در اینستاگرام دیده شده‌اید، پیشنهاد‌هایی هم داشته‌اید؟

نیلوفر: برای مصاحبه پیشنهاد داشتیم. از کارگاه‌های آموزشی هم پیشنهاد داشتیم که ایونت‌های مکانیکی برگزار کنیم، ولی ما هنوز شاگرد هستیم.

کیانا: یک آقایی از دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی پیام داده بود که من استاد مکانیک هستم و هر وقت خواستید می‌توانید در کلاس‌های من شرکت کنید. یک عده برای ما فایل آموزشی می‌فرستند که همزمان با کار آن‌ها را هم مطالعه کنید. این حمایت‌ها برای ما باارزش است و از این واکنش‌ها هیجان‌زده شدیم.

بعد از ۴‌ماه به چه حدی رسیده‌اید؟

کیانا: همچنان به علی آقا نیاز داریم. به این باور نرسیدیم که می‌توانیم تنهایی کاری انجام بدهیم. یک لنت که عوض می‌کنیم، علی آقا باید ببیند.

نیلوفر: ۴‌ماه خیلی کم است. ۴ سال با مطالعه کار کنیم، می‌توانیم بگوییم مکانیکی یاد گرفته‌ایم.

۴ سال دیگر که استاد شدید، فکر می‌کنید به‌عنوان یک مکانیک زن به شما اعتماد می‌کنند. الان خیلی‌ها مکانیک‌هایی را که چند سال کار می‌کنند، قبول ندارند.

نیلوفر: بله. صددرصد؛ چراکه نه. اگر مکانیک مرد را قبول ندارند روی زنان سرمایه گذاری کنند. شاید ما بهتر از مردان باشیم.

مکث
علی آقا: از عهده کار برمی‌آیند

علی هامونی یا همان علی‌آقا صاحبکار کیانا و نیلوفر توضیح می‌دهد که چطور راضی شده که ۲ شاگرد زن داشته باشد: «روزی که نیلوفر خانم آمد ماشین خودش را تعمیر کنیم، گفت: برای بستن ماشین خودم می‌آیم و خودم می‌بندم. بعد هم گفت که می‌خواهد اینجا کار کند. اولش شوک شدم. بعد دیدم علاقه دارد، گفتم: ایرادی ندارد بیا. گفت: دوستم هم هست. گفتم: او هم بیاید.» علی‌آقا تأیید می‌کند که نیلوفر و کیانا در این کار استعداد دارند: «آن‌ها استعداد این کار را دارند. بهشان که می‌گویم این کار را انجام بدهید، انجام می‌دهند. جایی هم گیر کنند، می‌پرسند. ماشین مشتری است باید بالای سر کار خودم باشم.» زن بودن این دو دختر در کارشان تأثیر می‌گذارد؟ جواب علی‌آقا به این سؤال منفی است: «آن‌ها در مجموعه‌ای هستند که همه مردند. باید خودشان ببینند در بین مردان می‌توانند کار کنند یا نه؟ مهم این است که از عهده کار برمی‌آیند. مشکل هم خواه ناخواه پیش می‌آید. من اجازه نمی‌دهم کسی در کار من و همکارانم دخالت کند. یک‌بار گزارش داده بودند که این دختران حجابشان را رعایت نمی‌کنند. آمدند و دیدند مشکلی نیست، رفتند.» کیانا می‌گوید که این افراد از کلانتری آمده بودند و حجاب آن‌ها را که دیدند، از آن‌ها تعریف هم کردند.

مکث
ما راه‌مان را مشخص کرده‌ایم

از وقتی به مکانیکی آمده‌اید شده که یک روز آرایش نکنید و بگویید که این کار‌ها دیگر برایتان مهم نیست؟

نیلوفر: خیلی وقت‌ها بدون آرایش می‌آییم. اگر آرایشی هم می‌کنیم به‌خاطر این است که خیلی یادمان نرود که زن هستیم و بقیه هم زن بودن ما یادشان نرود. امروز گفتیم شما می‌آیید ظاهرمان خوب باشد. در کار صورتمان پر دود و روغن می‌شود؛ آرایش کردن و نکردن خیلی تفاوتی هم ندارد.

کیانا: ۲ ساعت دیگر اینجا باشید، همه صورت ما سیاه شده. خیلی از روز‌ها لباس می‌پوشیم می‌آییم. یکی از جذابیت‌های این کار همین است. صبح آماده شدن و سرکار رفتن چقدر اذیت‌کننده است، اما اینجا چیزی مهم نیست.

لباس‌ها را از کجا گرفتید؟

نیلوفر: شلوار را از گمرک گرفتیم. پیراهنم هم پیراهن پدرم است؛ گشاد است که هم حجابم رعایت شود و هم وقتی هوا سرد شد بتوانم زیرش لباس گرم بپوشم.

کیانا: خیلی فکر کردیم که چه بپوشیم که هم راحت باشیم و هم حجابمان رعایت شود. به این نتیجه رسیدیم که لباس گشاد بپوشیم و استایل مکانیکی را هم داشته باشیم. روسری‌هایمان هم برای کوهنوردی است.

شما مجردید. به ازدواج فکر می‌کنید؟

نیلوفر: بله صددرصد.

نگران نیستید به‌عنوان یک زن مکانیک، برای ازدواج به مشکل بخورید. شاید برای خانواده شوهرتان سخت باشد که قبول کند عروسشان در چال تعمیرگاه برود و با سروصورت سیاه به خانه برگردد.

کیانا: به هر حال ما راهمان را مشخص کرده‌ایم، هر کسی که قصد ازدواج با ما را داشته باشد یا قبول می‌کند یا اصلا جلو نمی‌آید.

نیلوفر: من چیزی بلدم که خانواده آن پسر بلد نیست، چرا باید از من ایراد بگیرد. اتفاقا خیلی جذب ما شدند. وقتی در خانواده ما همه واکنششان خوب است، در خانواده‌های دیگر هم افرادی هستند که ما را قبول دارند. مسلما کاری که می‌کنیم تاثیرش را در زندگی ما می‌گذارد. پسری که بخواهد با ما ازدواج کند، باید حساب و کتاب کند و با همه چیز کنار بیاید. ممکن است یک مرد در محیط زنانه کار کند. سرآشپز‌های مرد در محیط زنانه کار می‌کنند. شوهر خاله من لوازم آرایشی بهداشتی داشت که همه مشتریانش زن بودند. اما خط قرمز‌ها همیشه برای زنان پررنگ‌تر است.

کیانا: من از موش چندشم می‌شود، کثیف است. اینجا موش خیلی زیاد است. در چال که می‌رویم هر لحظه ممکن است که موش بیاید، ولی دیگر برایم مهم نیست، فضله‌اش را می‌بینم و از کنارش رد می‌شوم؛ چون به این کار علاقه دارم، سخت نمی‌گیرم. کلا ما سختگیر نیستیم.

ارسال نظر

  • ادرس

    دلم میخواد بایکیشون ازدواج کنم اما از مهریه های بالای تهرانی ها می ترسم

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار